در نقد "نکاتی درباره سرمایه‌داری در ایران" نوشته ی عادل مشایخی
محمدعلی کریمی


• آن‌چه در بدو امر در مقاله‌ آقای عادل مشایخی با عنوان "نکاتی درباره سرمایه‌داری در ایران"، برایم جالب توجه بود آمار و ارقام نادرست، بی‌‍ربط و پرخطای آن بود، اما تأمل بیشتر در این یادداشت نشان‌دهنده خطای عمیق‌تر نویسنده در شناخت و درک سرمایه‌داری و پویش‌های انباشت در اقتصاد ایران است. پیداست که نویسنده از سنت مطالعات اقتصاد سیاسی در ایران بی‌اطلاع است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۷ بهمن ۱٣۹۷ -  ۲۷ ژانويه ۲۰۱۹


 
آن‌چه در بدو امر در مقاله‌ آقای عادل مشایخی با عنوان "نکاتی درباره سرمایه‌داری در ایران"*، منتشرشده در سایت اخبار روز به تاریخ ششم بهمن‌ماه 1397 ( به نقل از روزنامه‌ شرق در همان تاریخ) برایم جالب توجه بود آمار و ارقام نادرست، بی‌‍ربط و پرخطای آن بود، اما تأمل بیشتر در این یادداشت نشان‌دهنده خطای عمیق‌تر نویسنده در شناخت و درک سرمایه‌داری و پویش‌های انباشت در اقتصاد ایران است. مختصر به هر دو مورد اشاره می‌کنم. اما پیش از آن لازم می‌دانم اشاره کنم که رویکرد به مسایل بنیادی‌تر اقتصادی ـ اجتماعی و تلاش برای نگاه به واقعیت‌های انضمامی جامعه در پرتو اقتصاد سیاسی مارکسی تغییرجهت مثبتی در این گروه از نویسندگان است که امیدواریم در عمل باعث شود که از این پس به مسایل بنیادی‌تر جامعه عنایت کنند.
نویسنده مجموعه‌ای از اعداد را پشت سرهم ردیف کرده است و صرفاً نوشته به نقل از آمارهای بانک مرکزی بدون آن که به طور دقیق بگوید از کدام نشریه ی این بانک و یا از چه سایت و مجموعه آماری آن را گرد آورده است. نحوه ارائه این اعداد نشان می‌دهد که نویسنده فاقد شناخت اولیه از آمار حساب‌های ملی و نحوه استفاده از آن است. بخش بزرگی از اعدادی که با بی‌دقتی گردآمده‌اند نادرست‌اند و نحوه ارائه آن توسط نویسنده برای فرد آشنا با حساب‌های ملی فاقد معناست. مثلاً در این نوشته به‌یکباره می‌خوانیم: "شاخص سرمایه‌گذاری دولتی از 140 در سال 1357 به 62 در سال 1359 می‌رسد." نویسنده چه می‌خواهد بگوید؟ آیا از خود نمی‌پرسد شاخص سرمایه‌گذاری دولتی چیست؟ چه نهادی آن را محاسبه می‌کند؟ سال پایه محاسبه شاخص کدام سال است یا در ادامه می‌نویسد "در همین فاصله شاخص تشکیل سرمایه ثابت ناخالص توسط بخش خصوصی از 50 در سال 1357 به 60 در سال 1359 صعود می‌کند. در سال 1362 شاخص تشکیل سرمایه‌ی ثابت ناخالص توسط بخش خصوصی به 90 می‌رسد." به نظر می‌رسد نویسنده از جایی این جملات را احتمالاً به طور ناقص ذکر کرده، اما متأسفانه لااقل در چارچوب متنی که منتشر شده نادرست، بی‌معنی و حتی برخلاف عقل سلیم است.
در ادامه، می‌خوانیم: "میانگین نرخ رشد سرمایه‌ی ثابت ناخالص در ایران از سال 1339 تا سال 1356 معادل 16 درصد بوده است. از سال 1359 تا 1369 این میانگین به 5/6 درصد کاهش پیدا کرد." نویسنده از خود نمی‌پرسد چرا باید دوره 1339 تا 1356 را با 1359 تا 1369 مقایسه کند؟ اگر قصد مقایسه یک دوره عادی با یک دوره بحرانی است باید دوره 1357 تا 1367 را ملاک قرار بدهد. اصولاً تعریف دوره 1359 تا 1369 در یک مطالعه اقتصادی نشان می‌دهد که نویسنده آگاه نیست نباید سال‌های 1368 و 1369 را که سال‌های بازسازی اقتصادی و رونق سرمایه‌گذاری بودند با سال‌های 1359 تا 1367 که سال‌های بحران و رکود اقتصادی هستند تحت عنوان یک دوره تعریف کند.
سایر آمار مورداشاره نویسنده نیز در مواردی بی‌معنی و گاه نادرست هستند. متأسفانه چنین پیداست که نویسنده آن را از مقاله‌ای یا نوشته‌ای استخراج کرده و به سبب ناآگاهی از ماهیت این ارقام در یادداشت‌برداری و یا کپی کردن آن اشتباه رخ داده است.
اما بد نیست به اصل استدلال مقاله هم اشاره‌ای مختصر بکنم. نویسنده با عنایت به سه سخنرانی برگزارشده در تاریخ 27 دی‌ماه در تهران، در این مقاله در واقع تحشیه‌ای بر سخنرانی چند دقیقه‌ای مراد فرهادپور ارائه کرده است. در این تحشیه‌ی بسیار مفصل‌تر از متن مورداشاره به نکات متعددی پرداخته گاه درست و گاه نادرست. نخست تلاش کرده با ارائه‌ی شرحی کوتاه از "منطق سرمایه" واقعیت انضمامی امروز جامعه ایران را در پرتو آن توضیح دهد. بسیار هم خوب. پس نویسنده به مارکس برمی‌گردد و توضیحی نسبتاً طولانی از منطق انباشت سرمایه و ارزش‎افزایی مداوم آن ارائه می‌کند. و در ادامه تلاش کرده با «قانون گرایش نزولی نرخ سود» وضعیت فلاکت‌بار اقتصادی ایران را تبیین کند. ظاهراً نویسنده کاهش نرخ سود را با «گرایش نزولی نرخ سود» یکی گرفته و براین اساس با ارجاع به همان آماری که میزان دقتش را در ابتدا نشان دادم خواسته نشان بدهد که به سبب این که ایران سرمایه‌داری است، مانند هر سرمایه‌داری دیگر، بر آن نظم‌ها و قواعد دیگری مانند همین گرایش نزولی نرخ سود حاکم است. اشارات نویسنده " به صورت کسر و مخرج کسر" و مانند آن حاکی از تلاش او برای آن است که با توجه به افزایش ترکیب ارگانیک سرمایه کاهش نرخ سود را نشان بدهد. برای این کار قیمت‌های نسبی عوامل تولید را گویا معادل سرمایه‌ی ثابت و سرمایه‌ی متغیر فرض کرده و براساس آن افزایش نسبت قیمت نسبی سرمایه به دستمزد را موجد بحران اقتصادی ایران دانسته است!
چنین عبارتی چنان جسورانه است که صرفاً می‌تواند از ناآگاهی نویسنده از علم اقتصاد و اقتصاد سیاسی مارکسی ناشی شده باشد. تلاش برای تبیین بحران‌های اقتصادی با استفاده از گرایش نزولی نرخ سود در ادبیات اقتصادی کشورهای پیشرفته هم با دشواری‌های متعددی همراه بوده است. در عین حال، تلاش برای ترجمه مقولات اقتصاد خرد، مانند بهای نسبی عوامل تولید، به مقوله‌های اقتصاد سیاسی مارکسی که اساساً بر دو منطق متفاوت و متعارض مبتنی‌اند کار بسیار خطیری است و متأسفانه در اینجا نشان‌دهنده‌ی ناآگاهی نویسنده هم از اقتصاد دانشگاهی و هم از اقتصاد مارکسی است.
نویسنده در جایی به سال 1387 به‌عنوان یک نقطه‌عطف در اقتصاد ایران اشاره می‌کند در این مورد گفتنی است که کاهش نرخ رشد در سال مزبور عمدتاً ناشی از افول جهانی بهای نفت و رشد منفی بخش کشاورزی بود ومنطقی مشابه افولی که از ابتدای دهه 90 شاهد آن بودیم ندارد. در زمینه‌ی نظم پولی نیز به هیچ عنوان 1387 نقطه‌عطف محسوب نمی‌شود. به نظر می‌رسد هم در صحبت‌های آقای معتمدنژاد و هم در مقاله مورداشاره در این یادداشت نوعی همسان‌پنداری فروپاشی نظم پولی و تورم وجود دارد. از این رو، چون در اغلب سال‌های بعد از انقلاب تورم دورقمی داشته‌ایم و در سال‌های 1374 و 1391 و نیز امسال این تورم به مرزهای تورم حاد hyperinflation نزدیک شده اساساً انتخاب سال 1387 هیچ مبنای منطقی ندارد. برمبنای منطقی مشابه سال‌های 1391 و 1396 و حتی 1374 خیلی بهتر می‌توانند این نقش را ایفا کنند.
در مجموع مقاله آقای عادل مشایخی دچار ضعف‌های متعددی است. نخست آن که فاقد روش و اسلوب است. از سویی تلاش کرده به اتکای منطق نقد اقتصاد سیاسی مارکس واقعیت‌های امروز اقتصادی ما را تبیین کند و از سوی دیگر برای مستندسازی این تلاش به آمار حساب‌های ملی مراجعه کرده بدون آن که درک درستی از مفاهیم مورداستفاده در آن داشته باشد.
دوم آن که به‌شدت تقلیل‌گراست. تکرار این عبارت که حضور نهادهای نظامی در اقتصاد ایران را با فعالیت‌های اقتصادی پنتاگون مقایسه می‌کند نشانه‌ی بارز همین تقلیل‌گرایی است. حاکم بودن منطق سرمایه به هیچ عنوان به معنای ندیدن تفاوت‌ها و تمایزها نباید باشد.
سوم آن که پیداست که نویسنده از سنت مطالعات اقتصاد سیاسی در ایران بی‌اطلاع است. او باید کمی به نوشته‌های فارسی، آثار امثال محمدرضا سوداگر در مورد سال‌های قبل از انقلاب یا نوشته‌های فرهاد نعمانی و سهراب بهداد و سعید رهنما و برخی دیگر در مورد سال‌های بعد از انقلاب مراجعه کند و ببیند که بسیاری از این موارد که وی را این گونه مبهوت کرده است پیش از این بارها و بارها اما به زبانی منسجم و علمی گفته شده است.
نکته‌ی پایانی آن که عادل مشایخی درباره مراد فرهادپور در صحبت‌هایش این گونه می‌نویسد: " فرهادپور با اتکا به پشتوانه‌ای قوی و مستحکم در سنت مارکسی (خصوصیتی که او را در میان روشنفکران چپ ایرانی به چهره‌ای منحصربه‌فرد تبدیل می‌کند..." دلیل این بهت‌زدگی مشایخی از شنیدن حرف‌هایی که بارها و بارها از زبان افراد مختلف، لااقل با انسجامی بیشتر، شنیده‌ایم چیست که تلاش کرده به استناد نگاهی سطحی به سرمایه مارکس و مجموعه‌ای از آمار و ارقامی که خود نیز درک درستی از آن ندارد آن را به تحشیه‌ای مزین کند؟ شاید اشاره نویسنده در پایان متن به فیلم مارکس جوان در حقیقت واگویی ناخواسته دلایل بهت‌زدگی خودش نیز بوده است. وی با اشاره به فیلم مارکس جوان می‌نویسد: در یکی از سکانس‌های [این] فیلم، مارکس ... چنین می‌گوید: مورد خطاب قراردادن کارگران بدون هیچ‌گونه ایده و نظریه‌ای... به شرکت در بازی بیهوده‌ی تقلب‌آمیزی می‌ماند که یک‌طرف‌اش «پیشگوییِ الهام‌زده» ایستاده است و در طرف دیگر، «مُشتی الاغ مبهوت.»

*نکاتی درباره سرمایه‌داری در ایران www.akhbar-rooz.com