برادر بزرگ حال در جیب ماست - لامبرت تئوویسن، ترجمه ی: سامان


اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۴ بهمن ۱٣۹۷ -  ٣ فوريه ۲۰۱۹


 
هفتاد سال قبل جرج اورول کتاب اختلال دوقطبی خود بنام ۱۹۸۴ را منتشر کرد. داستان سرکوب‌گری که در آن « برادر بزرگ» معرفی شد فعال‌تر از همیشه است.                                        

سرسخن: هم دیروز و هم امروز اگرچه با اغماض از نظام گزمه پرور قاجاری و استبداد پاسبانی رضاخانی در دو رژیم دیکتاتوری و ضد آزادی شاهنشاهی و جمهوری اسلامی بدترین انواع شکنجه‌های قرون وسطایی و مدرن اسراییلی-آمریکایی رایج بوده و سالیان درازی است که صدای آزادی خواهان ایران پشت دیوارهای بلند و با ابهام سکوت در خون خفه شده است، و ترمیم ساواک به «حول و قوه الهی» و صحنه گردانانی چون فردوست و یاران قدیم و جدیدش به ساوامای خمینی میسر گردید تا روبه صفتان اسلامی خلعت « سربازان گمنام امام زمان» بر تن کنند، آن که آبروی تاج در گرو تحکم و تحکیم «رستاخیز» و «دروازه‌های تمدن بزرگ» دروغین ملوث کرد و آن که در پناه اسلام و عمامه بنام روحانی وجهه دین و قرآن را بر سر نیزه کرد تا امروز رسوای عام و خاص شود هر دو جز عوام فریبی، جنایت و خدمت به بیگانه که ماموریت‌شان بود کاری از پیش نبردند و صحنه ایران را جز به دشت خون و صدای شغالان آشنا نکردند. اینک اما طشت خیانت و جنایت شان از پشت بام افتاده و پاسخ تاریخی خود را گرفته‌اند، دیگر حتی نمایش‌های تلویزیونی زهوار در رفته «مقام امنیتی» و «طراحی سوخته» نیز کارایی حیلت و فریب ندارند. گویا ریاکاری و گستاخی‌های جریده‌های امنیتی-فرهنگی «مهرنامه» و «اندیشه پویا» در وارونه سازی و لکه دار کردن مبارزین راه آزادی کافی نبود که دوباره به نمایشات دمده شده و معلوم الحال تلویزیونی و سینمایی روی بیاورند. یکی با اختراع نام «خرابکار» و «مارکسیست‌های از آن سوی آبها آمده» هر ایده مخالفی را سرکوب می‌کرد و این دیگری با نسبت دادن هر ایده مبارزاتی چپ و برحق کارگری به «آن سوی مرزها» و «کمونیست‌های خارجه نشین» در همان بوق می دمد. آشکار سازی‌های جوانان، کارگران و مردم جان به لب رسیده می رود تا سکوت زبونانه جنایت پیشه‌گان حکومتی و همه مواجب بگیران خونریز اسلامی در هم شکسته، راز خاوران‌ها را در گستره فلات ایران برملا نموده و سرنوشت محتوم رژیم اسلامی را رقم بزند. اعتراضات برحق و شجاعانه اسماعیل بخشی و سپیده قلیان فریاد ستم در جهنم جمهوری اسلامی و ندای حق طلبانه آزادی در عرصه ملی است و باید آنرا رساتر نماییم. این مقاله تقدیم به ساحت قهرمانی‌ها و جانفشانی بی باکانه همه کسانی است که به مبارزه بر‌خاسته و در سیاهی شب علیه بیداد مبارزه می‌کنند.                                                                                                                            مترجم

صفحه نمایش تله اسکرین اختناق آمیزترین ابزاری بود که جرج اورول می توانست برای رمان داستانی خود به نام ۱۹۸۴ بدان فکر کند. پرده‌ نمایشی تبلیغاتی که همواره روشن و در حال کار است، که صاحب آن هنگام ارسال می‌توانست مورد تجسس قرار گیرد. « شما هرگز نمی دانستی که در چه لحظه‌ای زیر نگاه باشی. باید زندگی می‌کردی حتی هر صدایی که در می‌آوردی استراق سمع می‌شد و هر حرکتی به دقت دنبال می‌گردید». چیزی که اورول ممکن بود در رباط کمکی مفید سیری اَپل پیدا کند، که هم اکنون در زندگی مردمان بی‌شماری تقریبا یک عدد آن بی کم و کاست حضور دارد؟                                                
اورول زمانی که در ۱۹۴۸ کتابش را به پایان رساند، دقیقا هفتاد سال پیش، نگرانی‌هایی فراتر از ذهن از امپریالیسم، استالینیسم و فاشیسم داشت. او چگونگی سوء استفاده رژیم‌های خودکامه از تکنولوژی برای تحت کنترل درآوردن شهروندان را تصویر کرد. وی نمی‌توانست دیکتاتوری ظریف غول‌های اینترنتی را پیش بینی کند، لیکن ۱۹۸۴ در حال حاضر می‌تواند به عنوان هشداری بواسطه خطرات فیسبوک، گوگل و همچنین پوتین و اکزجینگ پینگ بخوبی مورد مطالعه قرارگیرد.                     
اورول اظهار می‌دارد: «دولت‌ها در گذشته امکان آن را نداشتند که شهروندانشان را به طور ثابت و دایم تحت نظارت بگیرند. زمانی که چاپ اختراع شد، افکار عمومی توانست آسان‌تر زیر سلطه قرار گیرد. آمدن تلویزیون و امکانات فنی گیرنده و فرستنده همزمان، پایان زندگی خصوصی بود».                        
نیال فرگوسن هشدار می‌دهد که «تلفن‌های هوشمند صفحه نمایش تله اسکرین ما هستند»، «علاوه بر این: شما همیشه تلفن‌تان را به همراه دارید. بر خلاف تله اسکرین می تواند حتی افکار شما را بخواند. اقدامات شما را پیش از انجام پیش‌بینی کند. هدف کنترل و نظارت آب نبات‌های بزرگ تنها سر پا نگهداشتن یک رژیم‌ سرکوبگر نیست، بلکه کسب پول است».                                                

ترسناک

اورول آینده‌ای نومید کننده را به تصویر کشید. وینستون اسمیت قهرمان داستان جایی در بریتانیای کبیر که توسط جنگ هسته‌ای ویران شده است زندگی می‌کند. کشور به یک دیکتاتوری خودکامه تبدیل شده است، جایی که دولت همه را زیر نظر داشته و یک جنگ دایمی را برای درهم شکستن جمعیت به پیش می‌برد. وینستون بر خلاف قوانین رابطه‌ای را با جولیا شروع و به مقاومت فکر می‌کند، اما پس از خیانت حزب می‌داند که چگونه او را کاملا خرد کند. «او برادر بزرگ را دوست داشت» آخرین کلمات کتاب هستند.                                                                                                                  
پایان ۱۹۸۴ آگاهانه بسیار ترسناک است: اورول هشدار می‌دهد که چنین سیستم‌هایی خودکامه‌ای از درون قابل مبارزه نیستند، زیرا چرخش و تغییر غیر ممکن است: رژیم حقایق عینی را خفه و خاموش می‌کند. در ۱۹۸۴ این رویداد حتی تا آنجا پیش می‌رود که حزب تاریخ را به طور دایم در دست خود می‌گیرد، زیرا «کسی که بر گذشته تسلط داشته باشد، بر آینده نیز مسلط می‌شود». «تاریخ نسخه‌‌ای تقلبی و بازسازی شده، پاک شده و تا آنجا که لازم بود اغلب دوباره پر شده بود». حتی عشق بین وینستون و جولیا نهایتا تخریب شد. برای فایق آمدن برچنین دوگانگی، نباید چشمانمان را بر رژیم‌های دیکتاتوری ببندیم، اورول می‌گوید: هوشیاری پیش از آن هم ممنوع بود. وی در ۱۹۴۱ اعلان داشت: «این است عصر دولت خودکامه». «ما غالبا در این زمینه به آلمان، روسیه، یا ایتالیا فکر می‌کنیم، اما باید بدانید که این پدیده می‌تواند در سراسر جهان پدیدار شود». بیهوده نیست که می‌گذارد داستانش در مقابل پس زمینه‌ ویرانه‌های لندن خودش نقش بازی کند.
اورول(۱۹۵۰-۱۹۰۳) خودش به حفظ سیستم سرکوبگر کمک زیادی کرد. درست مثل وینستون اسمیت، که در آرشیو‌های تاریخ جعل و تقلب کرد. اورول در برمه در خدمت پلیس استعماری بود، که به عنوان نیروی اشغال‌گر دولت بریتانیا کار می‌کرد. او در خاطراتش می‌نویسد: «در اشتغال کار کثیف امپراطوری را از نزدیک می بینی». « در برمه توسط عده زیادی از مردم مورد نفرت قرار گرفتم- تنها دوره‌ای که در زندگی‌ام بدان خاطر به قدر کافی مهم بودم».
طی جنگ جهانی دوم او به علاوه برای شعبه بی بی سی که بر سرزمین‌های خارجی متمرکز بود کار می‌کرد- و نه چیزی بیش از دستگاه تبلیغاتی برای حاکمان قدرت استعماری.
طنزی که اورول نقاد درست برای یک فرستنده تبلیغاتی کار می‌کرده است را وی می‌توانست برای خوانندگانش چنین توضیح دهد: او کمتر از دو شیطان انتخاب کرد. وی در در ۱۹۴۱ نوشت « در دنیایی که فاشیسم و سوسیالیسم با هم در نبردند همه باید فرد مناسبی را انتخاب کنند». « نمی‌توانید به بیماری که شما را خواهد کشت صرفا با ملاحت طبع بنگرید؛ اگر کسی قصد بریدن گلوی شما را دارد نمی‌توانید بی‌تفاوت بمانید.
سال‌ها قبل، وقتی به عنوان داوطلب به طرفداری از مارکسیست‌ها در جنگ داخلی اسپانیا می‌جنگید، شخصا تجربه کرده بود که کار سخت و نیات خوب نهایتا می‌تواند منجر به دروغ شود. « من داستان‌هایی پیرامون مبارزه در جاهایی شنیدم که هیچ جنگی نبود، سکوت کامل در جایی که صدها نفر کشته شده بودند. مردانی که شجاعانه جنگیده بودند را دیدم که به عنوان بزدل و خائن رانده می‌شدند، و دیگرانی که هرگز تیری شلیک نکرده و قهرمانان پیروزی‌های فرضی و خیالی به حساب آمدند. این مرا می‌‌ترساند، چرا که به نظر می‌رسید حقیقت عینی محو می شود. ممکن است دروغ‌ها، یا دروغ‌هایی از این نوع، در تاریخ جای بگیرند».

حباب فیلتر (صافی)
                                                                                          
امروزه روز جرج اورول کماکان می‌تواند مثال‌هایی را پیش چشمان ما بگذارد. مثلا در چین، جایی که دولت واژه‌های جستجوی درد سر سازی چون «بهار عربی» یا «۱۹۸۹» را مسدود می‌کند. با یک خروجی و منفذ حافظه پایین آن: «گذشته پاک شده، جای پاک شدگی فراموش شده، دروغ‌ جای حقیقت می‌نشیند». مثلا در روسیه، جایی که پوتین حضور نظامی در کریمه را انکار می‌کند، ولی شبه جزیره ضمیمه می‌شود. یا «حقایق جایگزین» ترامپ، که قاطعانه تاکید می‌کند مراسم افتتاحیه او تا به حال بیشترین بازدید کننده را داشته است، اگرچه تصاویر خلاف آن را نشان می‌دهند. ۵=۲+۲.                        
همچنین به «حباب فیلتر» فکر کنید: مسئله‌ای که ما به واقعیت‌های خاصی(به نادرست) باورمندیم زیرا خودمان را به لحاظ دیژیتالی از داستان‌های متناقض جدا ساخته‌ایم. ناخوش‌آیند، مسدود شده، در حال انقراض. و در بهترین حالت کوته بین ، کاملا خطرناک چنان که دیگر در برابر پیام‌های دستکاری شده مقاوم نباشیم.                                                                                                            
مارک زوکربرگ بنیانگذار فیسبوک مجبور بود پس از رسوایی کمبریج آنالیتکا خود ، در جایی که رای دهندگان آمریکایی با دروغ‌های فراوان بمباران می‌شدند، اضافه نماید: «ما مسئولیت‌هایمان را به حد کافی درک نکرده‌ایم»، «ما خوب فکر نکردیم که چگونه امکانات می‌‌توانند مورد سوء استفاده قرار گیرند. اخبار جعلی، دخالت خارجی در انتخابات، سخنان نفرت انگیز، جدا از نقض حریم خصوصی توسط توسعه دهندگان».                                                                  
اورول در آن زمان می‌دید که این امر در حال اتفاق است، و نه تنها در دولت‌های خودکامه.                  
او در سال ۱۹۴۵ نوشت:«رویداد‌هایی که مردم فکر می‌کنند نباید اتفاق می‌افتادند، مسکوت می‌مانند و نهایتا انکار می‌شوند». مثال‌ها به سادگی قابل ذکرند: شهروندان قربانی درسدن یا هیروشیما، نقش هلند در تجارت بین‌المللی برده، نسل کُشی مردم بومی در آسیا، آفریقا و آمریکا.                           
اقدامات چه خوب و چه بد نه بواسطه خودشان ، بلکه بر اساس این که چه کسانی آنها را انجام می‌دهند قضاوت می‌شوند. چنانچه طرف«ما» آن را انجام دهد هیچ وحشتی نیست (شکنجه، گروگان‌ گیری، کار اجباری، اخراج دسته جمعی، محکومیت بدون محاکمه، حمله به قصد کشتن، بمباران شهروندان) که از لحاظ اخلاقی جور دیگری تلقی و دیده شوند». اورول خوانندگان را دعوت به تامل و مشورت با خود می‌کند: جرایم چنانچه حامیان آنها مرتکب شده باشند حتی متفاوت برداشت و احساس ‌می شوند.                           
احساسی که اورول آن را «ناسیونالیسم» می نامد، و در حال حاضر اغلب طایفه گرایی خوانده می‌شود او را شرمنده می‌کند. « پس منظورم عادت شناساندن و تعیین هویت شما با نام یک ملت یا گروهی دیگر ازمردم است، که برفراز خیر و شر صعود می‌کند، و وظیفه دیگری بجز تعقیب منافع خود تشخیص نمی‌دهد». این می‌تواند در مورد یک دولت یا یک گروه قومی، یک اعتقاد سیاسی یا مذهب صدق کند.
به نظر اورول اطاعت کورکورانه از چنین گروه‌هایی منجر به خودکامگی می شود. حقیقت تابع ایدئولوژی می شود. حقایق تلخ و آزار دهنده ترجیح می‌دهند سکوت کنند. او در یک پیشگفتار استفاده نشده برای مزرعه حیوانات، که در آن وی با جشم انداز نگاه انتقادی بیشتر به استالین، که تا آن زمان هنوز حامی مبارزه علیه هیتلر بود نوشت: « اگر آزادی معنایی داشته باشد، پس حق با مردم است که بیان دارند خواهان شنیدن چه چیزی نیستند». او در مزرعه حیوانات به زیبایی بی رحمی‌ سیاسی اتحاد جماهیر شوروی را ثبت کرده است. در ۱۹۸۴ از طریق نداشتن نگاهی به عقب در دوره ویژه‌ای از تاریخ بازهم گامی به پیش می‌گذارد، لیکن با داستان علمی-تخیلی، پیش بینی کلی پیرامون این که سرنوشت جهان ممکن است به کجا ختم شود می‌کند.
مفسران جناح راست این کتاب‌های را پر اندوه را با آغوش باز پذیرفتند. «حیوان گرایی» از کتاب مزرعه حیوانات و اینگ ساک IngSoc (مخفف سوسیالیسم انگلیسی) از کتاب ۱۹۸۴ به طور بدیهی کاریکاتورهایی از سوسیالیسم بودند، لذا اورول چپ مجبور بود از عقایدش دست برداشته، آنها را توجیه نماید. اورول در پاسخی نوشت، مزخرف است. او اعلام داشت: «کتاب جدید من منظورش حمله به سوسیالیسم یا کارگران بریتانیایی نیست». «منظورم آن است که ایده‌های خودکامگی در روح روشنفکران در همه جا ریشه دوانده و من تلاش دارم این ایده‌ها را تا پیامد‌های منطقی آنها مورد بحث و استدلال قرار دهم». داستان کتاب در بریتانیای کبیر می‌گذرد تا تاکید نماید که مردمان انگلیسی زبان نمی‌توانند بهتر از دیگران مقاومت کنند و آن خودکامگی چنان چه مورد چالش و مبارزه قرارنگیرد، می تواند همه جا پیروز شود.
اورول با کوبیدن دست به سینه خود ثابت می‌کند که نقد برابر خیانت نیست. با تایید کاستی‌ها و تلاش برای رفع آنها یک ایدئولوژی قوی‌تر می‌شود، نه ضعیف‌تر. بگذار حباب‌‌های اطلاعات بترکند. ضرورتی ندارد نظری معتبر و اثبات شده به نسبی گرایی نیهلیستی رهنمون و منجر شود. زمانی که وی در بی بی سی کار می‌کرد بریتانیای کبیر امپریالیستی بر خودکامگی نازیسم ترجیح ‌داد، اما چشمانش را برای نظارت بی‌عدالتی در کشور خودش باز گذاشت.
در زمان‌های «حقایق جایگزین» ، اخبار جعلی و حباب‌های فیلتری(صافی)، عقاید خود را در مقابل قدرت از دست نداد. همه ما خروجی حافظه‌مان را که در آن وقایعی ناپدید شدند که برایمان ناخوش آیند بود ایجاد کرده و بکار انداختیم.
اورول به درستی ما را به چالش می‌کشد تا لبه‌های فرسوده ایدئولوژی‌مان را جستجو و دنبال کنیم ، تا جهان بینی‌مان را آنجا که نیاز به تنظیم دارد، بدون نومیدی بلافصل سرزنش نماییم.
برای اورول این پیام آن قدر مهم بود که تندرستی‌اش را نادیده بگیرد. او سال‌ها از بیماری سل رنج می برد، لیکن برای نوشتن به جورا منطقه‌ غیرمسکونی در جزایر اسکاتلند ، بدون برق و تنها با یک بخاری زغال سنگی رفت. بعدها اذعان نمود که باید ماه‌ها پیش در یک آسایشگاه بهداشتی پذیرفته میشد. «اما می‌خواستم آن کتاب لعنتی را به پایان برسانم».

۲۱ ژانویه ۱۹۵۰، شش ماه پس از انتشار کتابش، جرج اورول در ۴۶ سالگی در‌گذشت.

منبع: مجله فلسفه- هلند