گپی خودمانی در مورد انقلاب ۵۷
از کشف الاسرار تا ولایت فقیه!


امید بهرنگ


• انقلاب ۵۷ دستاورد نداشت اما درس داشت. درس‌های عمیقی که مدام باید بر آن‌ها تأکید شود. در هیچ انقلابی، مردم تا این درجه قربانی فریب و خود فریبی و جهل و نادانی خویش نشدند. این است اساسی ترین درسی که باید مدام بازگو شود. قصد این نوشتار تحلیل از دلایل "فریب و خودفریبی مردم" و روند و مسیری که انقلاب ۵۷ طی کرد، نیست. بلکه طرح پرسشی دردناک تر است. چرا انقلابی ترین، پیشروترین و آگاه ترین بخش جامعه یعنی جنبش نوین کمونیستی نتوانست مانع "فریب و خودفریبی مردم"شود؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۱ بهمن ۱٣۹۷ -  ۱۰ فوريه ۲۰۱۹



 
به یاد رفیق جان باخته سیامک زعیم که در زندان اوین سرود:

آن تبه کرده چو در رفت همه شاد نمود
این تبه کار چو آمد همه شادی به ربود
گل به گلزار فراوان و ولی پرپر بود
این یکی آمد و پرپرشدگان هم فرسود
پرچم دین زد و پس چاوشی مرگ سرود
از بر گور فرو آمد و بر گور افزود
لشکر آراست ز نادانی و پستی و جمود
تاخت آورد به آگاهی و هشیاری، زود
ناله ای گفت که طاعون مگر این خاک ربود
گفتم اسلام نمود آنچه که طاعون ننمود


چهل سال از انقلاب 1357 گذشت. آخرین، سریع ترین و متناقض ترین انقلاب قرن بیستم! انقلابی که انقلاب نبود، قیامی که قیام نبود. (1) از همان ابتدا تناقضی میان خیزش انقلابی اصیل و مردمی با رهبری ارتجاعی موجود بود؛ رهبری که به مرور کنترل و مهار خیزش را کاملاً در دست گرفت و به سرکوب آن پرداخت.علیرغم تلاشها و جانفشانی های عظیم، به لحاظ تاریخی، این انقلاب دستاورد مهمی برای مردم ایران و جهان ببار نیاورد. این بار لوکوموتیو تاریخ در جهت عکس حرکت کرد و قهقرایی ببار آورد که هنوز مردم ایران، خاورمیانه و جهان از آن در رنجند. پیروزی بنیادگرایان دینی در ایران بشارت دهنده "عصر تاریکی ها" در سراسر جهان شد. رِژیمی جایگزین رژیم سلطنتی شد که نه تنها در اعمال جنایت، سبعیت و بربریت از سلطنت هیچ کم نداشت بلکه روی آن را در پیشگاه تاریخ سفید کرد. این عقب گرد تاریخی به الگویی برای تمامی فاشیست های مذهبی در گوشه و کنار جهان از آمریکا تا سودان، سومالی، عراق و سوریه بدل شد.
انقلاب 57 دستاورد نداشت اما درس داشت. درسهای عمیقی که مدام باید بر آنها تأکید شود. در هیچ انقلابی، مردم تا این درجه قربانی فریب و خود فریبی و جهل و نادانی خویش نشدند. این است اساسی ترین درسی که باید مدام بازگو شود. به قول لنین: "مادام که افراد نیاموزند در پس هر یک از وعده ها، اظهارات، عبارات اخلاقی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی، منافع طبقات مختلف را جست و جو کنند، در سیاست، همواره قربانی ساده لوح فریب و خودفریبی بوده و خواهند بود و همواره از طرف مدافعان نظم کهن گول خواهند خورد."
قصد این نوشتار تحلیل از دلایل "فریب و خودفریبی مردم" و روند و مسیری که انقلاب 57 طی کرد، نیست. (2) بلکه طرح پرسشی دردناک تر است. چرا انقلابی ترین، پیشروترین و آگاه ترین بخش جامعه یعنی جنبش نوین کمونیستی (3) نتوانست مانع "فریب و خودفریبی مردم" شود؟ چرا کمونیستها – قبل از انقلاب 57 - قادر به تشخیص ماهیت ارتجاعی جریان سیاسی خمینی نشدند و درنتیجه خطر را درنیافتند و به درجات گوناگون خود نیز "قربانی فریب و خودفریبی" گشتند. این نوشتار دنبال پاسخ یک بار برای همیشه، کامل و نهائی نیست؛ بلکه عمدتاً در جستجوی نقد ایده ها، متدها و تئوری هایی است که به دلیل نادرستی شان موجب شکستی سهمگین شدند. کمتر کمونیست انقلابی است که بار سنگین این شکست را تا به امروز حس نکرده باشد. جنبش کمونیستی ایران نیازمند مفهوم سازی نوین در ارتباط با انقلاب 1357 است. باید با مفاهیم و ابزارهای تحلیلی صحیح تر، همه جانبه تر و کامل تر سراغ واقعیات تاریخی رفت. نیاز به گسستی در زمینه مفاهیم تاکنون بکار گرفته شده در ارتباط با این انقلاب است. به ویژه آنکه طی چهل سال گذشته به اندازه کافی مواد و مصالحی فراهم شده که بتوان با تکیه بدانها )و تکیه بر درسهای تاریخی – جهانی گرفته شده از موج اول انقلاب های پرولتری "1976 – 1848" ) از انقلاب 57 مفهوم سازی متفاوتی کرد.

اندر احوالات هیچ!

خمینی هنگام بازگشت به ایران به خبرنگاری که از احساسش پرسیده بود، پاسخ داد: "هیچ". (4) همگان از این پاسخ شوکه شدند. نخستین بار در تاریخ بود که "رهبر یک انقلاب" چنین زشت و بی پروا برخورد می کرد. خمینی نه نسبت به دیدار مردم بپاخاسته شوری از خود نشان داد، نه نسبت به ورودش به "وطن" و "میهن" که سالیان از آن دور مانده بود، ابراز شعفی کرد. این "هیچ" بار معنایی خاص داشت. در پس این "هیچ" بی رحمی سندگدلانه ای نهفته بود. خمینی با گفتن "هیچ"، تباهی قلبی را نشان داد که فقط برای شریعت می تپید. او آمده بود تا انتقام اعدام شیخ فضل الله نوری را از تاریخ و مردم ایران بگیرد.
سیر اوضاع و سرعت حوادث به گونه ای رقم خورد که کسی مفهوم "هیچ" را پی نگرفت. اکثریت مردم خود را فریب دادند و گفتند انشاالله گربه است. روشنفکران و به ویژه رهبران سازمان های کمونیستی معنای ایدئولوژیک – سیاسی این "هیچ" را در نیافتند. امروزه به درستی همه بازیگران سیاسی آن دوره به خود انتقاد می کنند که به خمینی اهمیت چندانی نمی دادند و به طور کلی با افکار خمینی آشنایی نداشتند.
در جنبش چپ به جز بیژن جزنی که در نوشتاری اشاره ای کوتاه به او می کند، سند قابل توجهی در این زمینه موجود نیست. (5) جزنی خمینی را جناح اقلیت کاست روحانی می داند که به دلیل بقایای کشمکش بورژوازی وابسته با فئودالیسم در مقابل دستگاه حاکمِ قرارگرفته و علاوه بر منابع و مصالح قشری از انگیزه های ضد استعماری نیز برخوردار است. با وجود آنکه سازمان مجاهدین خلق ( م ل) نسبت به دیگر گروه های سیاسی به لحاظ تجربی شناخت بیشتری از خمینی و برخوردهای ارتجاعی او داشتند و نسبت به دیگر گروهای سیاسی بیشتر درگیر نقد ایدئولوژی اسلامی بودند، با کم محلی از کنار خمینی گذشتند. مجاهدین (م ل) بین اسلام خمینی با اسلام مراجع درباری و اسلام مهندس بازرگان تفاوت قائل شدند و او را ایدئولوگ و نماینده منافع خرده بورژوازی متوسط و پائین بازار و کاسبکار و پیشه ور شهری و بخشی از خرده مالکان آگاه دهات و شهرک های روستایی و بخش مترقی روحانیت وابسته به این اقشار دانستند. (6)
واقعیت این است که تحلیل های جدی تر از ماهیت طبقاتی خمینی عملاً به بعد از 22 بهمن 1357 موکول شد. اگرچه مطالعه افکار و آثار خمینی بسیار مهم بود اما مشکل فقط مطالعه آثاری چون کتاب "ولایت فقیه" نبود. به جرئت می توان گفت که حتی اگر کمونیستها آن را می خواندند لزوماً آن گونه که امروز فهمیده می شود، آن را درک نمی کردند و واقعیات را آن طور که ما امروز می بینیم، مشاهده نمی کردند. مطالعه هر اثری مشکلات خاص خود را داراست. تشخیص لابلای خطوط هر متنی آسان نیست. نیاز به دستگاه مفهومی و ابزارهای تحلیلی درست است. تفکر غالب بر بسیاری از گروه های سیاسی چپ این بود که به دلیل رشد سرمایه داری در ایران برقراری حکومت مذهبی میسر نیست. در بهترین حالت خمینی را به لحاظ تاریخی پدیده ای نابهنگام توصیف می کردند که نماینده خرده بورژوازی مرفه سنتی است و توان آن را ندارد که به نیازهای ماشین دولتی و سیستم سرمایه داری پاسخ دهد. (7) از نظر سیاسی نیز اغلب کمونیستها خطر چندانی از جانب خمینی حس نمی کردند. (8) همه نیروهای چپ نگران نیروهای سیاسی طبقاتی دیگر مانند بورژوازی لیبرال یا فرماندهان ارتش یا قدرت های امپریالیستی و توطئه چینی های مستقیم و غیر مستقیم آنها بودند. خطراتی که به نوبه خود در آن شرایط مشخص به درجات متفاوت، واقعی بودند.
امروزه بحث در مورد ماهیت طبقاتی جریان خمینی شاید بلا موضوع باشد. معما چو حل گشت آسان شود. به ویژه پس از به قدرت رسیدن خمینی و اعمالی که بنیادگرایان دینی در ارتباط با سرکوب انقلاب و کنترل جامعه صورت دادند به راحتی می توان حکم داد که آنان مدافع منافع چه طبقه ای و کدام روابط اقتصادی اجتماعی معین بوده و هستند. بلایی که آنان بر سر جامعه آوردند آیینه تمام نمای افق و اهداف طبقاتی شان بود. با نگاه امروزی می توان گفت که خمینی بخشی از طبقات بورژوا - ملاک حاکم بوده که در دوره اصلاحات ارضی از قدرت رانده شد و به جبهه مخالفت با شاه پیوست. او جریانی را بنیان نهاد که توانست پا به پای رشد سرمایه داری و تناقضات ساختاری ناشی از آن پایه طبقاتی و پایه اجتماعی خود را گسترش دهد و با قشرهای جدیدتری از بورژوازی خود را همراه و هماهنگ و همنوا کند و در جریان بحران انقلابی 57 آنان را زیر پرچم ایدئولوژیک – سیاسی خود متحد کند. (9)
در جریان انقلاب 1357 حقیقت فوق برملا نشد. متد بررسی و تجزیه و تحلیل اغلب کمونیستها دچار نواقص جدی بود و مانع از آن می شد که به درستی به ماهیت طبقاتی نیروهای گوناگون حاضر در صحنه سیاسی پی برند. روش و معیار تیز و روشن و صحیحی موجود نبود تا بتوان با تکیه بدان با قطعیت حکم داد فلان گروه یا جریان یا حزب سیاسی چه طبقه ای را نمایندگی می کند. این هم واقعیت دارد که صحنه مبارزه طبقاتی همواره پیچیده است. از این منظر، تحلیل طبقاتی از نیروهای سیاسی دشواری های خود را داراست. هیچ فرد، جریان یا حزب سیاسی کارت شناسایی در دست نمی گیرد یا بر پیشانی خود حک نمی کند که نماینده چه طبقه ای است. آن هم در دوره ای که طبقه کارگر اصلی ترین طبقه جامعه بدل شده و همگان سعی می کنند خود را به نوعی مدافع یا نماینده توده های کارکن و زحمتکش نشان دهند. فراموش نکنیم که خمینی نیزهمواره خود را مدافع و نماینده مستضعفان جامعه می دانست و از کوخ نشینان در برابر کاخ نشینان دفاع می کرد.
شاید اگر کسی قبل از انقلاب 57، توجه عمیق تر و دقیق تری به مفاهیم ایدئولوژیک سیاسی تولید شده توسط خمینی می کرد، می توانست دریابد که قصد خمینی استفاده از دین برای تکمیل و کارآمدتر کردن دولت بوده نه براندازی آن. (10) آنچه مانع از رویت این مسئله شد این بود که خمینی از مقطعی خواهان برانداختن رژیم شاه شد. این برخورد او گیجی سیاسی ببار آورد چرا که اغلب مردم، براندازی سلطنت را مترادف با برانداختن دولت می دانستند. اغلب مردم و حتی نیروهای چپ تفاوتی میان حکومت و دولت نمی گذاشتند. آنان عمیقاً درک نکرده بودند که دولت بورژوائی تاریخا می تواند رخت های متفاوت به تن کند و حکومت اشکال مختلفی (چون سلطنتی، دینی، فاشیستی، بورژوا دمکراتیک و سوسیال دمکراتیک) به خود گیرد. خمینی با خواست عمومی مردم مبنی بر براندازی سلطنت، همراهی کرد. برای بسیاری قابل باور نبود که خمینی می خواهد تاج را کنار زند و خود بر تخت نشیند. ارتباط تاریخی میان عمامه و منبر با تاج و تخت از نظرها پنهان مانده بود. روشن نبود که خمینی به واقع خواهان براندازی چه چیزی است و چه چیزی را می خواهد جایگزین کند. شوربختانه تا قبل از 22 بهمن 1357 به این مصاف سیاسی نظری کسی پاسخ صحیح نداد.
پاسخگویی به مصاف فوق نیازمند از سطح به عمق رفتن و از ظاهر به باطن گذر کردن بود. ضرورت داشت مفاهیم و ابزار تحلیلی درستی بکار گرفته شود تا رازهای نهان خمینی آشکار شود. باید در درجه اول ایدئولوژی، خمینی مورد کالبد شکافی قرار می گرفت. زیرا ایدئولوژی زیربنای، هر برنامه و نقشه سیاسی است. به ویژه زمانی که فضای سیاسی مه آلود است و دروغ و فریب همه جا را فراگرفته و سردرگمی و گیجی سیاسی بیداد می کند و نقش بازیگران سیاسی در پرده ای از ابهام قرار گرفته، تنها با بررسی ایدئولوژیها می توان نقش های واقعی و اهداف راستین نیروهای طبقاتی متفاوت را سنجید. بررسی ایدئولوژی همانند به کار گیری اسکنری (پویشگر) با رزولوشن بالاست که با استفاده از آن می توان با دقت لایه ها و وجوه مختلف نیروهای طبقاتی گوناگون را شناسایی، تفکیک و تجزیه و تحلیل کرد. حتی زمانی که به هر دلیلی مطالبات و سیاستها یک نیروی سیاسی به طور کامل تدوین نشده، (یا آگاهانه پنهان نگه داشته می شود) با بررسی ایدئولوژی می توان نشان داد که قصد واقعی آن نیرو چیست و چگونه می خواهد امور و مشکلات جامعه را "حل" کند. خمینی در اوج عوامفربیی ها، سیاست بازی ها و دودوزه بازیهایش هرگز ایدئولوژی خود را پنهان نکرد و البته نمی توانست هم پنهان کند. گریز از ایدئولوژی ممکن نیست. زیرا ایدئولوژی همانند هوایی است که اجتناب ناپذیر تنفس می شود. (11)
با بررسی ایدئولوژی خمینی (که آمال و آرزوهایش را فشرده می کرد) می شد هم جایگاه طبقاتی اش را تشخیص داد هم سمت حرکتش را نشان داد. و بر همگان عیان کرد که او چگونه به دنیا می نگرد و طالب چه نوع زندگی است؛ نماینده چه طبقه ای هست، هدفش چیست و مقصدش کجاست. خمینی قبل از انقلاب در آثاری چون "کشف الاسرار" و به ویژه کتاب "ولایت فقیه" ایدئولوژی و برنامه سیاسی خود را فرموله و مدون کرد. با مطالعه این دو کتاب حداقل می شد فهمید که خمینی از چه چیزی رنج می بُرد؟ با چه چیزی احساساتش جریحه دار می شد؟ مدافع کدام ارزشهای اجتماعی بود؟ و از چه نوع اخلاقیاتی دفاع می کرد؟ چگونه به مشکلات جامعه نگاه می کرد و سمت چه کسان یا امری را می گرفت؟
حتی با نگاهی گذرا به این دو کتاب، می شد دریافت که چرا خمینی هنگام ورود به کشور "هیچ" احساس خاصی نداشت. او می خواست ایدئولوژی اش را به شکل افراطی به رخ همگان کشد. البته این "هیچ"، تهی از بار سیاسی نبود. او نه برای قدرت مردم اهمیتی قائل بود، نه می خواست ذره ای احساسات "ملی" از خود نشان دهد. زیرا مسئله اش قدرت گیری اسلام و طرفداری از امت اسلامی بود. او برای حق تعیین سرنوشت مردم و رهایی از سلطه امپریالیسم پشیزی ارزش قائل نبود. پیشاپیش حواریونش (امثال یزدی و بهشتی) منافع مردم را در مذاکرات پنهانی با قدرتهای غربی تاخت زده بودند. آنان با هدایت شخص خمینی به امپریالیستها تعهد دادند که ستون فقرات ساختار دولت کهنه (به ویژه ارتش شاهنشاهی) را حفظ کنند، تولید و فروش نفت به بازار جهانی را تضمین کنند و نهایت تلاش را برای مهار انقلاب و سرکوب کمونیستها و دیگر انقلابیون بکار برند. در مقابل امپریالیستهای غربی نیز در اوج جنگ سرد، قبل از آنکه بحران انقلابی عمق بیشتری یابد و برای ممانعت از باز شدن دست شوروی به عنوان رقیب امپریالیستی در ایران سریعاً راه را برای پرواز خمینی به سوی قدرت باز کردند. امپریالیست ها نیز مجبور شدند از میان گزینه های مختلف، گزینه ای را انتخاب کنند که لزوماً با آن موافقت کامل نداشتند. (12)

از کشف الاسرار تا ولایت فقیه!

خمینی به عنوان یک روحانی همواره پیرو ایدئولوژی اسلامی بود. به لحاظ تاریخی این ایدئولوژی در خود (به معنای آموزه های قرآن و سنت های پیامبر) از کاراکتر ماقبل سرمایه دارانه برخوردار است. خصلت طبقاتی – جنسیتی آن کاملاً منطبق بر روابط برده داری و فئودالی است. اسلام از زمانی که با قدرت شمشیر در ایران توسعه یافت، به ایدئولوژی طبقات حاکمِ و به ابزاری موثر در خدمت تداوم استثمار و ستم بدل شد.
درست است که در دوره های مختلف ما با برداشت های گوناگون از این ایدئولوژی در میان طبقات حاکمِ ایران روبرو بوده ایم. حتی در مقاطعی طبقات تهیدست و دیگر ستمدیدگان با استفاده از همین ایدئولوژی علیه حاکمان بپاخاستند و تفسیرهای جدیدی از آن ارائه دادند. اما این امر موجب تغییری در خصلت طبقاتی (به معنای دفاع بی چون چرا از مالکیت خصوصی) و پدرسالارانه (به معنای دفاع بی چون چرا از فرودستی زن) این ایدئولوژی نشد و نمی توانست بشود. دین اسلام مانند دیگر ادیان به خاطر این دو خصیصه اساسی به راحتی می توانست در دوره های مختلف تاریخی خود را با نظام های طبقاتی استثمارگرایانه تطبیق دهد. این راز ماندگاری اسلام (و دیگر ادیان) بوده و هست. از این زاویه هر شکلی از ایدئولوژی دینی مانع رهایی کسانی می شود که به قصد پیشبرد مبارزه بدان دست می یازند. زیرا به دلیل فصل مشترکی که با ایدئولوژی طبقات حاکم دارد نتیجه ای جز شکست، نیمه راه ایستادن یا سازش با حاکمان ببار نخواهد آورد.
اما زمانی که ایدئولوژی کهنه ای به روز می شود، سردرگمی نیز می تواند آغاز شود. به ویژه اگر این روز آمد کردن به ابزاری برای پیشبرد مبارزه علیه قدرت حاکم بدل شود، قضیه پیچیده تر خواهد شد. همواره نیاز به تحلیل طبقاتی مشخص از این روزآمد کردن هاست. اینکه چرا و چگونه یک ایدئولوژی کهنه به روز می شود و این کار در چه مقطعی از تحولات سیاسی جامعه و جهان صورت می گیرد ربط این به روز شدن با تغییرات در ساختار اقتصادی و اجتماعی چیست؟ چرا و چگونه و تحت چه شرایطی این امر مورد اقبال بخش های از مردم قرار می گیرد؟ جملگی سوالاتی بودند که باید در مقطع انقلاب پاسخ می گرفتند.
قصد خمینی از انتشار کتابهایی چون "کشف الاسرار" و به ویژه "ولایت فقیه" احیا و بازسازی ایدئولوژی اسلامی و ارائه یک برنامه سیاسی برای اداره جامعه بود. از این زاویه در آن مقطع، مطالعه چنین متونی صد چندان ضرورت داشت.
اما همان گونه که در ابتدا نوشتار آمده خواندن هر متنی دشواری های خود را داراست. تنها از طریق خواندن متن   (text) بر متن (context) می شد مفاهیم آن را به درستی درک کرد. می بایست زمینه و بستر تاریخی، اقتصادی-اجتماعی در نظر گرفته می شد تا ماهیت و محتوی این دو کتاب آشکار می شد. خمینی این دو کتاب را در دو مقطع زمانی متفاوت نگاشت، هر یک به نوبه خود زمانه ای که خمینی در آن می زیست را بازتاب می دهند. با نشاندن مفاهیم بکار رفته در این دو کتاب در چارچوب تاریخی مشخص می شد خصلت حقیقی و نقش ارتجاعی خمینی تشخیص داده شود. به قول باب آواکیان "همه گفته ها از صافی روابط تولیدی موجود و روبنای منطبق بر آن عبور می کند." (13) باید گفته های خمینی از "صافی روابط تولیدی و روبنای منطبق بر آن" گذر داده می شد. تا زمانی که اهمیت این "صافی" و حتی چگونگی گذر دادن از این "صافی" فراگرفته نشود، نمی توان در سیاست مانع "فریب و خودفریبی" شد.
خمینی کتاب "کشف الاسرار" را در دوره جوانی و در سال 1323 پس از مرگ رضا شاه نوشت. کتابی که سرشار از عقاید و افکار ارتجاعی محض و تاریک اندیشی مطلق است. در این کتاب خمینی مخالفتی با سلطنت ندارد و به نوعی از آن دفاع می کند. مدافع پان اسلامیسم است و از اتحاد جهان اسلام سخن می راند؛ بشدت ضد فرهنگ غربی است؛ نژاد پرست است و سیاهان را خوار می شمارد؛ مدافع سرسخت اخلاقیات سنتی دینی و اعمال شان در رابطه با زنان است؛ هیستری ضد سنی دارد و با سرسختی از امامت شیعه دفاع می کند. او خواهان خفه کردن همه صداهایی است که اسلام را نقد می کنند. او در کتاب تأکید می کند که روحانیون باید حافظ قانون باشند و برای این کار باید بر قوه مقننه و مجریه نظارت داشته باشند. او در آن زمان پیشنهاد می دهد که دایره تبلیغات اسلامی در ادارات، ارتش و رادیو ایجاد شود. (امری که از فردای 22 بهمن عملی شد.) او مدافع سرسخت مالکیت خصوصی و فردی است و آن را پایه دین و جامعه می داند. افزون بر این خمینی در کتاب "کشف الاسرار" تلاش می کند ایده های معینی برای گردانندن امور اقتصادی از طریق جمع آوری مالیات های مذهبی ارائه دهد. با توجه به نظام ارباب و رعیتی حاکم بر روستاهای ایران، افکار و ایده های اقتصادیاش منطبق بر روابط فئودالی و نیمه فئودالی است که بر ایران آن زمان غالب بود. برای مثال خمینی در آن کتاب به طور کلی با قانون ثبت املاک مخالفت می کند. این رضا شاه بود که قانون ثبت املاک را به تصویب رسانده بود. رضا شاه از این طریق املاک زیادی را به نفع خود غصب کرد حتی تولیت آستان قدس رضوی را در دست گرفت. او تلاش کرده بود دیگر زمینهای وقفی را که هنوز منبع اصلی ارتزاق روحانیون بود را نیز تا حدی قانونمند کند و تحت کنترل دولت در آورد. خمینی این قانون را در تضاد با موقعیت و آتوریته نهاد روحانیت در جامعه می دانست.
اما کتاب "ولایت فقیه" حال و هوای دیگری دارد. خمینی این کتاب را در سال 1348 به رشته تحریر در آورد. از نقطه نظر مبانی ایدئولوژیک (ضدیت با استعمار و از منظر ضدیت با فرهنگ غربی این بار تحت عنوان غربزدگی، پان اسلامیسم، اخلاقیات ستنی و ارتجاعی به ویژه نسبت به زنان و ...) تفاوت چندانی بین این کتاب و "کشف الاسرار" موجود نیست. اما هدف سیاسی "ولایت فقیه" کیفیتا متفاوت است. خمینی این بار تلاش دارد برنامه ای برای کسب فدرت سیاسی توسط نهاد روحانیت ارائه دهد. او تمامی آیات و احادیث شرعی را بکار می گیرد تا "نظریه ای" برای برقراری حکومت اسلامی ببافد. او در ابتدا به مقابله با کسانی می پردازد که می گفتند اسلام احکام سیاسی و نحوه اداره حکومتی ندارد مخاطب عمده کتابش نهاد روحانیت است. او با این کتاب می خواهد روحانیون را قانع کند که باید اداره حکومت را به دست گیرند. بر همین راستا تلاش می کند ثابت کند که با احکام اسلامی می توان معضلات سیاسی اقتصادی اجتماعی جامعه را پاسخ داد. علاوه بر این او بر تفاوت میان حکومت اسلامی با دیگر اشکال حکومتی تأکید می کند و خواهان در هم آمیزی سه قوه مقننه، مجریه و قضاییه تحت رهبری ولی مسلمین و پیروی از قوانین و احکام اسلامی است. او با برجسته کردن نقش قوه قضاییه اسلامی با قطعیت و وضوح از قصاص، سنگسار و شلاق زدن دفاع می کند. (14)
خمینی برای نخستین بار در قرن بیستم نظریه مدونی برای درهم آمیزی دین و دولت ارائه می دهد. او در بخش آخر کتابش نقشه راهی برای اجرای برنامه هایش ارائه می دهد که مهم ترین اش اصلاح نهاد روحانیت و ساختار حوزه و نحوه تبلیغات اسلامی است. او پایه اجتماعی خود را تهییج می کند تا با اعتماد به نفس بیشتر و روحیه تعرضی به میدان آیند و راه را برای برقراری حکومت اسلامی باز کنند.
از نظر ترسیم استراتژی سیاسی نیز "ولایت فقیه" با "کشف الاسرار" متفاوت است. این بار خمینی از رژیم سلطنتی قطع امید می کند. خمینی در اوج مخالفت های قبلی خود ( به ویژه در سالهای 42 – 1341) همواره شاه را نصیحت می کرد و هیچگاه خواهان سرنگونی شاه نبود. تغییر موضع خمینی بر بستر تحولات مهمی که در دهه چهل شمسی در ایران (و همچنین جهان) اتفاق افتاد قابل فهم است. تا آنجا که به نهاد دین و روحانیت بر می گردد، با به اجرا گذاشتن مراحل مختلف اصلاحات ارضی، منافع این قشر به کلی زیر ضرب رفت و از آتوریته شان در جامعه به طور جدی کاسته شد. خمینی زمانی سخنرانی های خود در مورد ولایت فقیه را در نجف ایراد کرد که یک سال و اندی پیش (مهرماه 1347) لوایح تازه ای مبنی بر پیشبرد مرحله سوم اصلاحات ارضی به مجلس ارائه شد. لوایحی که سرانجام با جرح و تعدیلاتی تصویب شد. یک جز مهم این لوایح مربوط به زمین های وقفی بود که تاریخا تحت کنترل نهاد روحانیت قرار داشت. البته پروسه تصاحب زمین های وقفی به ویژه وقف خاص (از طریق نظامیان) یا افراد شخصی (تحت عنوان تبدیل به احسن زمین های کشاورزی) از مدتها قبل آغاز گشته بود، اما در سال 1350 است که این فرآیند شامل موقوفات عام نیز می شود. این ضربه آخر به امید های خمینی مبنی بر کنار آمدن با نظام سلطنتی بود. تقریباً همان مقطع است که خمینی به مناسبت برگزاری جشن های 2500 ساله برای نخستین بار در اعلامیه ای سیاسی (خطاب به کنفدراسیون دانشجوئی) مدعی شد که اسلام در اساس با سلطنت مخالف است.
البته مولفه های سیاسی دیگری نیز عمل می کرد. رشد جنبش کمونیستی، گسترش جنبشهای ملی و آزادیبخش در سراسر جهان، رو آمدن ضعف های امپریالیسم آمریکا در جنگ ویتنام، به طور مشخص رادیکالیزه شدن جو سیاسی در ایران و ظهور جنبش مسلحانه چریکی، نیز در موضع گیری تند خمینی نسبت به سلطنت بیتأثیر نبود. او اگر این موضع گیری را اتخاذ نمی کرد، از نظر سیاسی منفرد می شد.
تفاوت دیگری نیز از زاویه احکام اقتصادی میان "کشف الاسرار" با "ولایت فقیه" موجود است. در "ولایت فقیه"، خمینی اصراری ندارد که از مالکیت فئودالی بر زمین دفاع کند. دغدغه اش کلیت روابط اقتصادی حاکم بر جامعه است. به زبان خود از نفت، صنعت، سلطه اقتصادی قدرتهای غربی و .... سخن می راند. مسئله اش برقراری نوعی از حکومت است که بتواند کلیت نظام اقتصادی را بچرخاند. او دنبال ترجمان آخوندی سرمایه داری بوروکراتیک است. این بار "بورژوایی تر" از قبل فکر می کند. این امر نیز متأثر از رشد مناسبات سرمایه دارانه در جامعه است. برای مثال دیگر مانند قبل با دادن حق رأی به زنان مخالفت نمی کند. (هر چند بعدها از ابزار شنیع تر و ارتجاعی تری به نام حجاب اجباری به عبارتی صحیح تر یونیفرم اسلامی استفاده می کند تا به طور رسمی و قانونی زنان را به شهروند درجه دوم تقلیل دهد. امری که به ایدئولوژی اش بار فاشیستی بیشتری بخشید.)
همراهی ایدئولوژی اسلامی با ماهیت فئودالی – نیمه فئودالی با روابط سرمایه دارانه شاید متناقض به نظر رسد. اما تاریخ جوامع سرشار از تناقض ها میان زیربنای اقتصادی با روبنای سیاسی است. در عین حال نباید از نظر دور داشت که خمینی توانست به حداکثر از توسعه سرمایه دارانه برای ترویج ایدئولوژی خود سود جوید و در عین حال بیشتر از قبل ایدئولوژی خود را با روابط سرمایه دارانه تطبیق دهد. در واقع رشد روابط سرمایه دارانه پس از اصلاحات ارضی در ایران به او این شانس را داد که ایدئولوژی دینی را در جامعه تعمیم بخشد. عمومیت یافتن گسترده مناسبات کالایی پس از اصلاحات ارضی بستر و زمینه مناسبی برای عمومیت یافتن شکل خاصی از دین فراهم آورد. به این معنا که برای نخستین بار امکان آن فراهم شد که برداشتی نسبتاً واحد (به معنایی مدرن) از دین اسلام در سراسر کشور (به غیر از مناطق سنی نشین) شکل گیرد و در زمینه آداب و مناسک و آئین های دینی در نواحی گوناگون به درجات تعیین کننده ای یکسان سازی صورت گیرد. در اثر کارکردهای متناقض توسعه سرمایه داری راه برای گسترش اسلام سیاسی (بنیادگرایی اسلامی) بیش از قبل گشوده شد. البته بدون در نظر گرفتن تحولات جهانی در دهه چهل و پنجاه شمسی و نتایج مخربی که اصلاحات ارضی ببار آورد، نمی توان مقبولیت اسلام سیاسی در ایران را در میان بخشی از اهالی توضیح داد. (امری که بحث جداگانه می طلبد.)
عروج خمینی همراه شد با شکل گیری قشر نوینی از بورژوازی ایران که انحصار باند دربار مانع از رشد و قدرت آنان می شد. خمینی با هشیاری از اوایل دهه 50 و به ویژه در دوره بحران انقلابی 57 امیال این قشر را نیز دریافت و آنها را با خود همراه کرد. درست است که هدف اصلی اش تقویت و تحکیم نهاد روحانیت در دولت بود. اما او با توجه به منافع نیروهایی که پتانسیل گرد آمدن حول او را داشتند، برنامه حکومتی خود را ارائه داد. به این معنا بنیاد گرایی اسلامی پدیده ای نابهنگام و برخاسته از اعماق تاریخ نبود بلکه حاصل نوعی خاصی از توسعه سرمایه داری و تناقضاتش بوده که نظام سرمایه داری - امپریالیستی جهانی محرکش بود. به این معنا بنیادگرایی خمینی را باید پدیده ای مدرن محسوب کرد. این بار روبنای پیشاسرمایه داری – با خاستگاه تاریخا معین - به جلو صحنه آمد تا هم مانع ضربات بیشتر به دستگاه دولتی شود و هم به شکل کارآمدتر و شیوه فاشیستی تر نظام سرمایه داری را بچرخاند. این هم واقعیتی است که با دست یافتن بنیادگرایان به قدرت سیاسی، ایدئولوژی اسلامی هر چه بیشتر و بیشتر به نقابی برای پوشاندن حرص و آز و فساد یک قشر انگلی تازه به دوران رسیده بدل شد.
زمانی مارکس در تحلیل از لوئی بناپارت (15) گفت او همواره مدافع "نظم، مالکیت، مذهب و خانواده" بود، دفاعش از این "چند کلمه" بود که او را کاندید مناسبی برای چرخاندن دولت ارتجاعی کرد. خمینی نیز "ولایت فقیه" را فرموله کرد تا بهتر از قبل بتواند از "نظم، مالکیت، مذهب و خانواده" دفاع کند و به مدت چهل سال جامعه ای را توسط دین و سرمایه به گروگان گیرد.

                                                               ***
بخش بعدی این نوشتار به نقد برخی متدها و مفاهیم تئوریکی اختصاص دارد که مانع از درک صحیح از ظهور پدیده ای به نام خمینی شد. در بخش بعدی مشخصاً به تحلیل های تقلیل گرایانه رایج در آن دوره در زمینه هایی چون رابطه طبقه با نمایندگان سیاسی؛ رابطه میان زیربنا و روبنا؛ رابطه میان پایه طبقاتی با پایه اجتماعی و رابطه بنیاد گرایی اسلامی با امپریالیسم، پرداخته خواهد شد.

منابع و توضیحات:
1 – متأسفانه در مورد قیام 22 بهمن 1357، ارزیابی ها غلو آمیزی در جنبش چپ موجود است که واقعیت ندارد. برای آشنایی با اینکه واقعاً در 22 بهمن چه گذشت به کتاب "پرده قلمکار انقلاب ایران و پرونده قتل یک ملت" - اثر ژاله احمدی، 1396 رجوع شود. با خواندن این تحقیق مستند و زنده، خواننده در می یابد که ابعاد درگیری نظامی در آن روز چه در تهران و به ویژه اغلب شهرستانها بسیار محدود بوده است. به دلیل سازشی که میان دار و دسته خمینی با امپریالیستها و سران ارتش صورت گرفته بود. پیشاپیش اغلب پادگانهای تهران از نیروی نظامی تخلیه شده بودند و مقاومت چندانی از سوی ارتش صورت نگرفت. درگیری های محدود و مصادره سلاحهای برخی پادگانها که علیرغم میل و فرمان خمینی صورت گرفت، بهیچوجه نشانه درهم شکستن ارتش به عنوان ستون فقرات دولت ارتجاعی نبود. عملاً این "قیام" وسیله ای شد برای القای حس پیروزی به مردم، امری که غیر واقعی بود. به نظر می رسد امپریالیستها توانستند با اتخاذ این روش یعنی "حس پیروزی قلابی دادن به مردم " بسیاری از خیزشهای مردمی را سر بزنگاه های تاریخی خنثی و دولت های وابسته به خویش را حفظ کنند. برکناری حسنی مبارک و "پیروزی" انقلاب مصر آخرین نمونه آن است.

2 – در زمینه جمعبندی از انقلاب 57، رجوع شود به آثار و مقالات متعددی که در نشریه حقیقت دوره دوم ارگان اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) و حقیقت دوره سوم ارگان حزب کمونیست ایران (مارکسیست- لنینیست – مائوئیست) منتشر شده است.

3 – جنبش نوین کمونیستی اشاره به سازمانها و گروههایی دارد که در دهه 40 شمسی در مرزبندی با رفرمیسم حزب توده پا به حیات گذاشتند و با رویزیونیسم خروشچفی مرزبندی داشتند و به درجات مختلف تحت تأثیر پلمیک های حزب کمونیست چین تحت رهبری مائو علیه حزب کمونیست شوروی قرار داشتند.
این روزها توسط رسانه های داخلی و خارجی ایده ها، سیاست ها و رفتار حزب توده در جریان انقلاب 57 به عموم چپ ها تعمیم داده می شود. این تحریف آشکار تاریخ است. حزب توده در جریان انقلاب 57 نقشی کاملاً ارتجاعی ایفا کرد. این حزب به سهم خویش نقش مهمی در برجسته کردن خمینی به عنوان "رهبر انقلاب" داشت. عوامل حزب توده در روزنامه کیهان گام به گام خمینی را از مرجع تقلید، به مرجع تقلید شیعیان جهان، از رهبر به امام ارتقا دادند. در این زمینه نیز کتاب "پرده قلمکار انقلاب ایران و پرونده قتل یک ملت" - اثر ژاله احمدی، 1396 حاوی اطلاعات ارزنده ای است.

4 – فضاحت بار این بود که پس از نشستن هواپیما، دغدغه خمینی این بود که برادر بزرگش که برای خوشامدگوئی به وی داخل هواپیما آمده بود، هنگام خروج از هواپیما جلوتر از او حرکت کند تا به اخلاقیات سنتی پدرسالارانه اسلامی خدشه ای وارد نشود. کمیته استقبال از خمینی مجبور شد به شکلی سر و ته قضیه را به هم آورد. امری که موجب شد خمینی با تأخیر قدم بر پلکان هواپیما بگذارد.
فضاحت بارتر از آن، مقاله ای است که امسال عطاالله مهاجرانی وزیر فرهنگ و ارشاد دوران خاتمی درباره مفهوم "هیچ" خمینی نوشت. (این مقاله در سایت خبری جماران قابل دسترس است.) مهاجرانی پاسخ "هیچ" را به روحیه عرفانی خمینی منتسب کرد. او مدعی شد که خمینی می خواست بگوید من در مقابل مردم "هیچ" هستم. البته مهاجرانی فراموش می کند که بگوید خمینی چند ساعت بعد در بهشت زهرا گفت "من دولت تعیین می کنم." و این "من" خودش بود که فرمان مرگ هزاران زندانی سیاسی در سال 1367 را صادر کرد. لابد مهاجران زمانی که در دفاع از فتوای قتل سلمان رشدی توسط خمینی کتاب نوشت و سلمان رشدی را حرامزاده خواند یا زمانی که شخصاً برای سرکوب دانشجویان انقلابی شیراز و بستن دانشگاه، در "انقلاب فرهنگی" شرکت کرد، (واقعه ای که به زخمی شدن 500 نفر و کشته شدن دانشجویی به نام نسرین رحیمی منجر شد) سرشار از روحیات عرفانی "خمینی گونه" بود.

5 - رجوع شود به جزوه "مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی". این اثر در اواخر سال 1351 نگاشته شد اما به دلایلی انتشار خارجی نیافت. این نوشتار جز معدود آثاری است که قبل از انقلاب در مورد ایدئولوژی اسلامی و رابطه مارکسیسم با اسلام نگاشته شد. به نوعی این اثر، تفکر و متد غالب مارکسیستهای ایرانی در مورد اسلام را بازتاب می دهد و خواننده را بیشتر با نقاط قوت و ضعف جنبش چپ در این زمینه آشنا می کند. برخی از این ضعف بعدها اکثریت سازمان چریک های فدایی خلق ایران را به ورطه سقوط کشاند.

6 – رجوع شود به جزوه درونی که سازمان مجاهدین خلق که در سال 1352 در نقد ایدئولوژی اسلامی نگاشته اند. این اثر به جزوه سبز معروف است.

7 – تئوری "نابهنگامی حکومت اسلامی" هنوز توسط بخشهایی از چپ – به ویژه جریانات منتسب به کمونیسم کارگری - تکرار می شود. در سال 1365 در مقالاتی که در تحلیل از پان اسلامیسم در شماره های مختلف نشریه کمونیست، ارگان حزب کمونیست ایران نگاشته شد، پان اسلامیسم در تضاد با قانونیت و نظم معمولی بورژوازی و سد راه انباشت و مخل نظم تولید تصویر شد.

8 – در سال 57 در آبان ماه 1357 در شماره 23 نشریه حقیقت ارگان اتحادیه کمونیستهای ایران، مقاله ای تحت عنوان "مارکسیستها، نیروهای مذهبی و معضلات جنبش" در افشای رفتار انحصار طلبانه و ضد کمونیستی جریانات مذهبی و شخص خمینی نگاشته شد. این مقاله، جز معدود نوشتارهایی است که قبل از انقلاب از سوی کمونیست ها در انتقاد از خمینی نوشته شد. اما این انتقاد در چارچوب انتقاد از خمینی به عنوان فردی مترقی صورت می گیرد. مقاله هشدار می دهد که این رفتارهای "انحصار طلبانه" موجب تفرقه میان مردم و مخدوش کردن مرز میان دمکراتیسم و لیبرالیسم می شود. مقاله فوق فاقد تحلیل طبقاتی مشخص، درست و دقیق از رفتارهای "انحصار طلبانه و ضد کمونیستی" خمینی است.

9 – در زمینه تحلیل از ماهیت طبقاتی خمینی به جزوه "با سلاح نقد – جمعبندی از گذشته اتحادیه کمونیست های ایران" – سال 1365، و مقاله بسیار مهم باب آواکیان به نام "علل رشد بنیادگرایی دینی در جهان" رجوع شود. هر دو این مقالات در سایت حزب کمونیست ایران ( م ل م) قابل دسترس اند.

10 - برای نخستین بار مارکس در اثر سه گانه اش در بررسی از مبارزه طبقاتی در فرانسه، به طرز درخشان و به شیوه ای علمی و مستدل نشان داد که معیار و محک اصلی برای تشخیص جایگاه طبقاتی نیروهای سیاسی برخورد به دولت حاکم است: آیا خواهان اصلاح و تکمیل ماشین دولتی هستند یا خواهان براندازی تام و تمام آن. مشکلات روزمره جامعه عینی اند و قابل رویت. تمایزات طبقاتی، انواع و اقسام تبعیضات و ستم های اجتماعی مانند ستم بر زن، ستم ملی، ستم مذهبی، نارضایتی روشنفکران و دگر اندیشان، فقدان آزادی های سیاسی و انحصار قدرتمندان بر رسانه ها و غیره را می توان به راحتی حس کرد. اما مشکل اصلی تری که معمولاً پنهان می ماند وجود آتوریته یا نهادی به نام دولت بورژوائی است که از کلیت روابط تولیدی استثمارگرایانه، روابط اجتماعی ستمگرانه و ایده های سنتی مدافع این روابط دفاع می کند. دولت یا ساختار سیاسی که خود برخاسته از این روابط و بازتاب آن بوده و وظیفه اصلی اش حفاظت، تقویت و تولید و بازتولید این روابط است. از این رو تمامی مشکلات روزمره جامعه گره می خورد به وجود ماشین دولتی که به شیوه ای قهری سلطه طبقه حاکم را بر اقشار و طبقات محکوم جامعه اعمال می کند. کلیه کسانی که مخالف انقلاب به عنوان تنها راه حل پایه ای تغییر نظام سرمایه داری هستند، غالباً چشم بر این واقعیت بزرگ می بندند. برای آشنایی با یک نمونه از این تنگ نظری تاریخی و کوته بینی سیاسی می توان به اظهارات محمد رضا نیکفر در برنامه رادیویی پرگار به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب 57 با موضوعی به نام "اندیشه هایی در مورد انقلاب" رجوع کرد.

11- ایدئولوژی به عنوان شکلی از آگاهی اجتماعی (که اساساً در برگیرنده ارزشها، اخلاقیات و احساسات انسانها است) به شکل فشرده ای تخاصم اساسی هر عصری را بازتاب می دهد. با بررسی ایدئولوژی به راحتی می توان نشان داد که پیروان آنها از چه نقطه ای به جهان و آینده چهان می نگرند و نسبت به تخاصم اصلی طبقاتی جامعه کدام سمت را گرفته اند. در دنیای واقع گریزی از این تخاصم طبقاتی نیست؛ تخاصمی که ماهیت و خصلت دیگر تخاصمات اجتماعی (جنسیتی، نژادی و ملیتی) را نیز تعیین می کند.

12 – البته امپریالیست های آمریکایی در جریان سازمان دادن کودتای خونین اندونزی درسال 1965، به پتانسیل ارتجاعی ایدئولوژی اسلامی و خصلت هار ضد کمونیستی آن پی برده بودند. صدها هزار نفر از طرفداران حزب کمونیست اندونزی به جرم لامذهبی و نماز نخواندن قتل عام شدند. بی جهت نبود که هنگام طراحی استراتژی "کمر بند سبز" علیه شوروی به فکر استفاده موثر از اسلام افتادند.   

13 - به نقل از مقاله "وضع کنونی "ضرورت ابدی" نیست" – باب آواکیان، مارس 2010 .

14 – پایه ای ترین تز خمینی برای اثبات ولایت فقیه این است: "پیامبر خلیفه تعیین کرد تا قوانین را اجرا کند. قوانین مجری می خواهد و بدون خلیفه یعنی مجری اجرای قوانین، رسالت ناتمام می ماند. رسول خدا خود قوانین را اجرا می کرد، دست سارق را قطع می کرد، حد می زد، رجم می کرد. سفیر به قبایل می فرستاد. اعتقاد به ضرورت تشکیل ولایت برای اجرای قوانین جز باور به ولایت است."

15- پس از تحولات انقلابی 1848 در فرانسه، شخصی به نام لوئی بناپارت از طریق کودتایی قدرت را به دست گرفت. او روابط و رفتار متناقضی با بورژوازی، با لومپن پرولتاریا، با دهقانان و کارگران، با نیروی مسلح ، با بخش اداری دولت داشت. رفتار متناقض او با اقشار و طبقات مختلف باعث ابهامات و گیجی زیادی در میان سوسیالیستهای آن زمان شد. مارکس برای رفع این سردرگمی کتابی به نام "هجدهم برومر، لوئی بناپارت" را نوشت. این کتاب از زاویه تحلیل از جایگاه دولت در جامعه و رابطه اش با طبقات، رابطه طبقات با نمایندگان سیاسی و بطور کلی قانونمندی های حاکم بر مبارزه طبقاتی یک اثر کلاسیک محسوب می شود.