هیاهوی بیهوده - سعید یوسف

نظرات دیگران
  
    از : لیدا

عنوان : سلام اقای سعید
با کدامین امید

عنایتی خونْ نثار می نهادند

با کدامین خلایق ؟

که هر ستاره کنون خون ِ یخ بسته ایست !

بقای بظاهر جاویدی را که مگر

در باداباد خاک

بدانان زینت ِ بی شایبه ای بخشد

که دیگر بر آویخته کنون هر انسانی

لاشه ای بنظر می آید .



اشک مردانه چگونه سرشکیست

از سرنوشت دیگریست که فرو می بارد

توانائیت را رهایی نیست

همسفر ِ کوره راهها و شاهراههای من

نمناک و وارفته در بازوان ِ خیال من

و آن پیاده رویهای سرد ِ اجباری

چکاچاک دندانها

و سپس گرمی لبها

و قلبی که برای قسمت شدن می تپید .



از آن توسن ِ زیبا به کاسه کنون سرگینش بجای مانده است

مخملین با خرمگس هائی که هم اکنون بر آن نشسته اند

و عابرانی را که می شناسیشان

به شتاب از تو کناره می گیرند .



زمستانی که آمده است

آونگ به خویش شعارها

بیرقهای سبز برآورده

شکوفه های دست ساخت برآویخته است .



چه پِهِن ها که باید بگذاری تا خشک آید

تا سرای گرم

و آنگوشه اش تنوری شعله ور

که تا تو را بر دیوار

شعله اش ابهتی ببخشد

که اکنون هر عشق ما در آسمان

سیاهچاله ایست اسرارآمیز

تاریک و سرد .



و کدبانوی پیر به اعجازی جوان نمی شود

تا به فرصت ته دیگ ِ نیازمان را بنگرد که چه سوخته است

تا این قلب را که لخته لخته انعکاس می یابد بشنود

که برآویخته است .



این قلب دیگر باغی نیست که بگشایمش

با هفت رنگ ِ عشق به ترانه ای نابهنگام بخوانمش

نیست مگر

چکاچاک و چکه

که برماسیده است

که اعتمادم نمی کند

ک دیگر همراهم نیست .



صراحت عمرم

سرانجام

شمشیرها را شرمسار خواهد کرد

-------------------------------------------------------------------------
تخیّل ِ شگرف محرومیت/ مجموعه شعر -تهران . زمستان ۱۳۶۹ پخش :نشرچشمه
٨٨۵٣۱ - تاریخ انتشار : ۲٣ بهمن ۱٣۹۷