حقوق بشر، اسلام و اسلام گرایی
شهلا شفیق
•
در طرح مسئله حقوق بشر و رابطه آن با اسلام و اسلام گرایی، موضوع مرکزی، رابطهی امر مقدس با استقرار دمکراسی است. اساس دمکراسی مبتنی بر حقوق برابر شهروندانی است که فرض بر خودمختار بودن آنان میرود، بدان معنا که این شهروندان هم واضع قانوناند و هم برخوردار از حقوق ناشی از این قوانین. اینان در عین آنکه مستقیماً یا غیرمستقیم، حافظ و مجری این قوانین محسوب میشوند، حق تغییر قوانین را نیز
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۷ فروردين ۱٣٨۶ -
۱۶ آوريل ۲۰۰۷
ایران تنها کشوری در جهان است که اسلام به اصطلاح رهایی بخش در آن، البته با بهرهگیری از پشتیبانی وسیع نیروهای ترقیخواه از ملی گرایان لیبرال و میانهرو تا رادیکالها و کمونیستها، به قدرت رسید. اینک نزدیک به سه دهه است که در ایران ایدهها و ادعاهای تحقق جامعه اسلامی مبتنی بر عدالت، "استقلال از الگوهای شرق و غرب" و "بازیافتن هویت اصیل اسلامی" به محک تجربه گذاشته شدهاند. نیم نگاهی به صحنهی سیاسی ایران پیش از انقلاب بهمن ۱٣۵۷ نشان میدهد که در این آزمون، تمامی انواع اسلام گرایی از لیبرال تا رادیکال به چالش فرا خوانده شده و آزموده شدهاند. مگر نه این است که ما در ایران شیوههای گوناگون تلفیق اسلام با مکاتب متفاوت فلسفی سیاسی نظیر ناسیونالیسم، لیبرالیسم، مارکسیسم، گواریسم و حتا فمینیسم را آزموده ایم. واضعان و به کار گیرندگان این تئوری ها لزوماً بدخواه نبوده و گاه با بهترین احساسات به این آلیاژ سازی ایدئولوژیک پرداخته اند. اما حاصل تلاشها و گاه جان بازیها شان چنان که تجربهی بیش از یک قرن تاریخ معاصر ایران نشان میدهد، نه در جهت آزادی و استقلال و برابری، بلکه در خدمت تقویت استبداد و ارتجاع بوده است. این تجربهی تلخ امروزه ما را به روشن اندیشی و تدقیق مفاهیم برای طرح درست مسئله دعوت می کند که خود گامی مهم برای یافتن پاسخی سنجیده است.
در طرح مسئله حقوق بشر و رابطه آن با اسلام و اسلام گرایی، موضوع مرکزی، رابطهی امر مقدس با استقرار دمکراسی است. اساس دمکراسی مبتنی بر حقوق برابر شهروندانی است که فرض بر خودمختار بودن آنان میرود، بدان معنا که این شهروندان هم واضع قانوناند و هم برخوردار از حقوق ناشی از این قوانین. اینان در عین آنکه مستقیماً یا غیرمستقیم، حافظ و مجری این قوانین محسوب میشوند، حق تغییر قوانین را نیز دارند. درست به همین دلیل است که در جدل اندیشگی در باره معناها و محدودیت های دمکراسی، بحث همواره پیرامون اشکال متفاوت از سازمان دهی دمکراتیک برای گسترش شهروندی خودمختار است.
در چنین چهارچوبی لزوم و دلیل تقدس زدایی از قدرت برای دست یابی به شهروندی دمکراتیک روشن می گردد. در واقع جدایی دین از دولت پایه به رسمیت شناختن شهروندی خودمختار و آزاد است، چرا که ارجاع به فرامین الهی باعث خلط مفهوم "بنده خدا " و "شهروند آزاد و خودمختار" می گردد. تقدس زدایی از قدرت سیاسی و جدا کردن دین و دولت رکن جدایی ناپذیر روند استقرار دمکراسی است، اگرچه اشکال تحقق آن گوناگون است. به همین دلیل استقرار دمکراسی در فرانسه بدون مبارزه ای پیگیرعلیه کلیسای کاتولیک و کوتاه کردن دست آن از قدرت سیاسی و حوزههای متفاوت اجرای این قدرت میسر نشد. اما استقرار لائیسته به معنای از بین رفتن مسیحیت نبوده و نیست. به عکس، بسیاری از کاتولیک های فرانسوی به درستی اعتقاد دارند که تنها جدایی دین و دولت است که ضامن آزادی عقیدهی پیروان مذاهب گوناگون، بی خدایان و شکاکان است. در مقابل، بنیاد گرایان مسیحی با سود جستن از نفرتهای مذهبی و قومی که گسترش اسلام گرایی به آن دامن می زند، بر طبل بازگشت مذهب در سیاست می کوبند. گفتار پاپ در باره ضرورت تاکید بر به رسمیت شناختن مسیحیت به عنوان مذهب اروپاییان در قانون اساسی اروپا از آن جمله است.
در شرایط نگرانی فزاینده جهانی از گسترش و رشد اسلام گرایی که جلوه دیگری از توتالیتاریسم را به نمایش می گذارد، انواع ایدئولوژی های ضددمکراتیک با تکیه به مذهب، قومیت و ملیت و... بستر مناسبی برای رشد یافتهاند. روند جهانی شدن بر اساس مناسبات و فرهنگ کالایی و شکست تجربه ی ملی گرایی و سوسیالیسم، با دامن زدن به ترسها و سرخوردگیها و امیال فروخورده، زمینه را برای رشد انواع افراطی گری فراهم می کند. در فضای رواج تاریک اندیشی، مبارزه برای آزادی و برابری و عدالت اجتماعی مستلزم پافشاری صریح بر آرمانهای عصر روشنییابی است و تاکید هر چه بیشتر بر ارزشهای دمکراتیک جهانروا که خود دستاورد مبارزات آزادی خواهانه و حق طلبانه بشریت است.
این وظیفه در کشورهای موسوم به اسلامی بیش از پیش در دستور کار قرار دارد. در این کشورها استبداد بومی و سیاستهای استعماری و ضعف جنبش روشنفکری و آزادیخواهانه راه رشد اسلام گرایان را هموار کرده است. اینان از اسلام یک ایدولوژی سیاسی ارائه می دهند. صد البته این امر در هر مذهبی که ادعای ارائه دستورالعملهای ریز و درشت برای بشر دارد امکان پذیر است. این مذاهب، چنانکه شاهدیم، ظرفیت تبدیل شدن به یک ایدولوژی را دارا هستند. به همین دلیل است که بحث و جدل در درون آنها در باره احکام اولیه و ثانویه برقرار است و پایان ناپذیر. اما همیشه تکلیف و جایگاه نهاد مذهب در جامعه را نه این بحث های درونی بلکه رویاروییهای اجتماعی ـ سیاسی معین کرده است. در واقع نهاد مذهب مانند هر نهاد اجتماعی و فرهنگی دیگر در کنش و واکنش سیآسی اجتماعی شرکت دارد و از آن تاثیر میپذیرد. تحول درونی در یک مذهب هرگز بی رابطه با این رویاروییها صورت نگرفته و نمی گیرد. نقد جدی مذهب و حضور فعال نیروهای آتئیستی و لائیک در شکل گیری توازن قوا میان گرایشات بنیادگرایان و رفرمیست در درون مذهب، به سود رفرمیسم، تاثیر جدی دارد. بر عکس، وقتی در دهه های پیش از انقلاب نیروهای غیرمذهبی، با غفلت از ایده های های لائیک و دمکراتیک به مذهب "رهائی بخش" ایمان آوردند، زمینه های قدرت گیری افراطیون هر چه بیشتر آماده شد.
پس تجربه دهشت باری که پیش روی ماست اجتناب از دو گفتار را به ما می آموزد:
اول آن گفتاری که مدعی ست "اسلام به ذات خود ندارد عیبی/ هر عیب که هست از مسلمانی ماست". این گفتار به حذف فکر نقد می انجامد و علیه آزادی بیان و اندیشه عمل می کند. باید گفت و تکرار کرد که همه اندیشه ها و مذاهب قابل نقداند و همه متون مذهبی می باید مثل هر متنی قابل خوانش انتقادی باشد. از این رو، زمانی که نویسندهای به جرم بیان اندیشه، مورد تهدید قرار میگیرد باید برای دفاع از آزادی اندیشه و بیان در کنار او (چون سلمان رشدی) قرار گرفت و از آزادی کاریکاتوریست دانمارکی و فیلم ساز هلندی دفاع کرد و علیه خشونت توتالیتاریسم اسلام گرا ایستاد.
دوم آن گفتار است که می گوید اسلام و اسلام گرایی یکی است. این گفتار خواسته یا ناخواسته، با محتوم قلمداد کردن اسلام گرایی، همهی مسلمانان را به سپاه ذخیرهی اسلام گرایان تبدیل می کند. در حالی که مسلمانان، ورای تعلق به این یا آن مذهب، وابستگیهای دیگری نیز دارند: جنسیت، ملیت، طبقه و گروه اجتماعی، افکار و عقاید فرهنگی، سیاسی و غیر آن. برحسب این وابستگیهای گوناگون، رابطه آنان با مذهب نیز متنوع است. تمام تلاش اسلام گرایان این است که با انکار این وابستگیهای چند وجهی، مسلمانان را به یک امت واحد با هویت واحد تقلیل دهند و خود را نماینده آنان قلمداد کنند. اما واقعیت این است که می توان مسلمان بود و اسلام گرا نبود. می توان مسلمان بود و درعین حال دمکرات و طرفدار حقوق بشر. امری که لازمه آن اعتقاد به تقدس زدایی از حکومت و قوانین، و پذیرش برابری و خودمختاری شهروندان در چهارچوب یک حکومت دمکراتیک غیردینی است.
با توجه به تجربه مشخص ایران و بر پایه تجربه دو انقلابی که کشور ما در قرن بیستم از سر گذرانده اگر بخواهیم به ندای عقل گوش فرا دهیم و پراگماتیک باشیم، اساس احقاق حقوق بشر در ایران جدایی دین از دولت است. در میانه این میدان. پایان دادن به اغتشاش مفاهیم برای قوت گیری مبارزات مدنی امری حیاتی است.
شهلا شفیق، محقق و نویسنده، کتاب های متعددی پیرامون اسلام گرائی نوشته است و از آن جمله به کتابهای "زنان و اسلام سیاسی"، "توتالیتاریسم اسلامی: پندار یا واقعیت" به زبان فارسی توسط انشارات خاوران در پاریس چاپ و منتشر شده ا ند.
|