راهی به خانه‌ی دوست!‌


رقیه دانشگری


• درباره‌ی خوب و بد و درستی و نادرستی کلیت نوشتار شیدا نبوی البته سخن بسیار است. اما پیش از آنکه به نکات مربوط به زنان فدایی در زندان شاه بپردازم، چند کلمه در باب روش و منشی که شیدا نبوی در نقدگونه‌ی خود به کاربسته است، می‌نویسم. روشی که کهنه است و منشی که مخرب است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٨ بهمن ۱٣۹۷ -  ۱۷ فوريه ۲۰۱۹



 
نوشته‌ی زیر به منظور پاسخ به پرسش‌های دوست گرامی‌ام ناصر مهاجر است درباره‌ی زنان فدایی در زندان شاه که در جلد نخست "کتاب راهی" دیگر درج شده است. او پرسش‌هایش را پس از نقدگونه‌ای1 که شیدا نبوی بر آن کتاب و ویراستاران آن و نیز نوشتار این نگارنده نوشت، با من درمیان گذاشت.
باید بگویم از زمان نخستین گفتگویی که ناصر مهاجر در سال 2012 پیرامون بودوباش زنان فدایی در زندان شاه تاکنون با من داشته است، همواره شاهد وسواس و حس مسئولیت ایشان در بررسی درستی و نادرستی داده‌ها و برداشت‌هایم بوده‌ام. مسئولیت کم‌وکاستی‌های آن نوشتار، برعهده‌ی من است. این را هم ناگفته نمی‌گذارم که از زمان درج نقدگونه‌ی شیدا نبوی در اخبار روز به نام راهی دیگر به کجا در تاریخ 17 آذر 1397 برابر با 8 دسامبر 2018، همواره در این اندیشه بوده‌ام که به پاسخ ایشان برآیم. اما تقدم در پاسخ را به ویراستاران کتاب راهی دیگر، دوستان ارجمندم ـ تورج اتابکی و ناصر مهاجرـ می‌دادم. پرسش‌های اخیر ناصر مهاجر مرا بر آن داشت که سخنی با شما خوانندگان گرامی آن کتاب و آن نقدگونه داشته باشم.
پیش از هر سخن به نوبه‌ی خود به عنوان نگارنده‌ی زنان فدایی در زندان شاه در کتاب "راهی دیگر"، از شیدا نبوی سپاسگزارم که آن دو جلد کتاب را مرور کرده است. بی‌تردید اقدام ایشان، آن کتاب را بار دیگر به میدان مطالعه‌ی علاقمندان می‌کشاند و نگاه‌ها را با کنجکاوی بیشتر بر درستی و نادرستی داده‌ها، برداشت‌ها و واقعیت آن سال‌ها جلب می‌کند. چنین کارهایی حتا اگر ناچیز و غیرمنصفانه باشد، کمکی است در نگارش بهتر و دقیق‌تر روایت‌ها و در تحلیل نهایی تاریخ سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران.
درباره‌ی خوب و بد و درستی و نادرستی کلیت نوشتار شیدا نبوی البته سخن بسیار است. اما پیش از آنکه به نکات مربوط به زنان فدایی در زندان شاه بپردازم، چند کلمه در باب روش و منشی که شیدا نبوی در نقدگونه‌ی خود به کاربسته است، می‌نویسم. روشی که کهنه است و منشی که مخرب است.
چرا روش کهنه است؟ چون نقد و بررسی‌های نو و یا مدرن بر دو پایه استوار است: اول، بررسیدن نقاط قوت و برشمردن آنچه کاربستی چاره‌ساز و به درد بخور دارد. دوم، برنمودن کاستی‌ها و نادرستی‌ها به قصد توانمندسازی و پیشرفت.
چرا منش او مخرب است؟ چون نقد در خدمت توانمندسازی به کارگرفته نشده است. بدون مطالعه و بررسی همه سویه است. شتاب‌زده و عصبی است. بیشتر پهلو به گونه‌ای مچ‌گیری، افشاگری و خالی کردن خود می‌زند. خواننده‌ی آن نقدگونه در می‌ماند که چه پدرکشتگی‌ای میان "منقد" و ویراستاران و نویسندگان آن کتاب وجود دارد؟ این سوال زمانی در ذهن خواننده‌ی آن نقدگونه به اوج خود می‌رسد که شیدا نبوی کار آن کتاب و آن ویراستاران و آن نویسندگان را هم‌ردیف با کارها و تلاش‌هایی تلقی می‌کند که در کنار امثال "موسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی درباره‌ی تاریخچه‌ی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران" «در واقع همان اهداف موسسات وابسته به رژیم را دنبال می‌کنند...» (ص 1از آن نقدگونه). هر چند که ایشان در صفحه‌ی بعد می‌نویسد: «این کتاب، به باور من، و به‌طور قطع و یقین هیچ قرابتی با آن دست نویسندگان و نوشته‌ها ندارد...»، اما چیدمان در نگارش و سخن متناقض‌اش در همان جمله که «کتاب راهی دیگر… در همین قالب… به این کار پرداخته است» به ما می‌گوید که این سخن تعارف و رفع تکلیفی بیش نیست. از ایشان که خود با نگارش و ویرایش بیگانه نیستند، انتظار می‌رود که بدانند زمانی که یک نوشتار در مقدمه‌ی خود از تلاش قلم‌زنان جمهوری اسلامی و دیگرانی که «در واقع همان اهداف… را دنبال می‌کنند» به تفصیل سخن می‌گوید، خواهی نخواهی ذهن خواننده به گونه‌ای جهت می‌گیرد که آنچه پس از آن نیز می‌خواند، ربطی به همان داوری دارد. وگرنه هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
مخرب بودن روش "نقد" شیدا نبوی را در ابهام آفرینی، اتهام‌زنی و به کار گرفتن کلمات توهین‌آمیز و تحقیرکننده‌ی وی نیز می‌توان دید. او با انتخاب عنوان راهی دیگر به کجا؟ مضمون واقعی کتاب و هدف اصلی انتشار آن را به زیر سئوال می‌برد و از همان آغاز می‌خواهد ذهن خواننده را به ناکجاآبادی راهنمایی کند که از دید او کتاب "راهی دیگر" پیموده است. با رد بدون دلیل اما قاطعانه‌ی برخی روایت‌ها، به راحتی بسیاری از راویان "راهی دیگر" را به دروغ‌زنی متهم می‌کند. در حالی که خود گاه در نقش یک راوی و گاه یک داور، به هر آنچه به دیده‌ی او ناخوشایند است نمره‌ی رد می‌دهد و روایت دیگری به جای آن می‌نشاند. او فراموش می‌کند که قرار است کتابی را بررسی کند و نه داوری. چنین داوری‌ها و واژه‌های توهین‌امیز و تحقیرکننده را به‌ویژه در "نقد" او بر نوشتارهای قربانعلی عبدالرحیم‌پور (مجید) و ناهید قاجار (مهرنوش) در آن کتاب می‌بینیم. درباره‌ی روایت ناهید قاجار از داستان حیرت‌انگیز گربه‌ی روی دیوار می‌نویسد: «از اساس غلط است. نمی‌تواند واقعی باشد». به داوری او، مجید نیز در «قالب یک عقل کل یا خرد برتر» با «پیشگویی‌های پیغمبرمآبانه‌اش» و نیز روایاتی که در کتاب دارد «در پی منحرف کردن اذهان و مغشوش کردن تاریخ است». خوشبختانه یکی از راویان «چریک» کتاب ـ مرضیه تهیدست شفیع (شمسی) ـ از این اتهامات و سخره‌زنی‌ها در امان مانده است، چون روایت او «به واقع معنی "بودوباش" را دارد» و منطبق با پسند شیدا نبوی است.
این هم در پسند خانم نبوی نیست که تنی چند از راویان از میان "اکثریتی"ها برگزیده شده‌اند. چه کسی است از میان فدائیان که از مواضع به‌شدت انتقادآمیز ناصر مهاجر نسبت به "اکثریتی"‌ها آگاه نباشد؟ آیا همین واقعیت گواه بر آن نیست که ایشان در مقام یک تاریخ‌نگار یا به قول شیدا نبوی یکی از "گردآورندگان" به مسئولیت تاریخ‌نگاری خود، فارغ از مواضع و باورهای سیاسی‌اش وفادار مانده است؟ اما چرا نپنداریم که آن چند تن "اکثریتی" همکاری با آن دو "گردآورنده" و ویراستار را خود به اختیار برگزیده‌اند؟ به جا بودکه تورج اتابکی و ناصر مهاجر در پیش‌گفتار "راهی دیگر" به سیر کار خود در مراجعه به طیف‌های مختلف فدائیان و نیز میزان موفقیت و یا ناکامی‌شان در جلب همکاری آنان، سخنی با خوانندگان کتاب می‌داشتند.
اما به راستی چرا نام "اکثریتی" باید بدل به فحش سیاسی شده باشد؟ چرا نباید به اقدام شجاعانه‌ی بخش بزرگی از فدائیان در نقد خط‌مشی سیاسی خود، احترام گذاشت؟ سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) تنها جریان سیاسی‌ای نیست که در دوره‌ی بحرانی پس از انقلاب دچار خطاهای سیاسی فاحش شد، اما از انگشت‌شمار سازمان‌های سیاسی ایران است که به نقد عملکرد سیاسی خود برخاست. رجوع کنید به اسناد پلنوم وسیع فروردین ۱۳۶۵ کمیته‌ی مرکزی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت).
از اخلاق در حوزه‌ی نویسندگی و سیاست در می‌گذریم و عرف و اخلاق عمومی را در نظر می‌گیریم. فدائیان- از هر نحله‌ای- که باهم نان و نمک خورده‌اند، تاریخ مشترکی دارند، از سوی دشمنی مشترک زیر فشار بوده و هستند و… نباید حرمت آن نان و نمک و آن تاریخ مشترک را نگه‌دارند؟ نباید در دوران سالخوردگی که کوله‌باری از تجارب تلخ و شیرین را به‌دوش می‌کشند، در رفتار و کردار نسبت به همدیگر تجدید‌نظر کنند؟ نباید میراث گذشتگان و رفتگان خود را که عشق، مروت، بلندنظری، فداکاری، وفاداری و... بر پیشانی آن می‌درخشید، به آیندگان خود منتقل کنند؟ تا به کی باید هر جناحی از فدائیان و یا هر گروهی از چپ‌گرایان ایران حس قیمومت نسبت به دیگری و نسبت به مردم ایران داشته باشند؟ این روحیه‌ی ولایت‌گرایی و صغیر پنداری در میان گروه‌هایی از روشنفکران چپ‌گرای ایران از چیست؟ خوار داشتن انسان‌ها با باور به آزادی بیان و فکر و عقیده، همخوانی ندارد. به همان اندازه که نفی و تخریب با نقد و سازندگی هیچ الفتی ندارد.
شیوه‌ی "نقد" شیدا نبوی با اخلاق پیشرو نویسندگی نیز نزدیکی چندانی ندارد. او در "نقد" ویراستاری کتاب، از نمایاندن روحیه‌ی یک اهل قلم با ویراستاران "راهی دیگر"، وامانده است. او با عنوان تمسخرآلود «نمونه‌های جالب ویراستاری» به نحوی غلوآمیز به «چند نمونه از اشتباهات فاحش موجود در متن…که فقط نمونه‌ای از خروار» است، اشاره می‌کند. اما معلوم نیست که مراد او از کوشش برای اصلاح «بی‌دقتی‌ها و اشتباهات در مواقعی مضحک» ویراستاران چیست؟ چرا باید این زحمت را به خود داد، وقتی که کتاب «تاریخ و خاطرات سیاسی مغشوش و پر غلط و در مواردی نادرست و متناقض و غیرواقعی» است و «برای آیندگانی که در پی شناخت تاریخ و زوایای گوناگون آن هستند» به کارنمی‌آید. پرسیدنی است شیدا نبوی در این شیوه‌ی "نقد" چه ارثیه‌ی فرهنگی در حوزه‌ی اخلاق نویسندگی برای "آیندگان" از خود به جا گذاشته است؟ جز آنچه سکه‌ی رایج است از سوی همان موسسات، نشریات و نوشتجات که خود اشاره دارد و مدعی‌ست که از آن‌ها تبری می‌جوید ؟ [جملات داخل گیومه در این پاراگراف برگرفته از نقدگونه‌ی شیدا نبوی است.]
این نگارنده از چندوچون عضویت شیدا نبوی در سازمان فدائیان و طول مدت اقامت او در خانه‌های تیمی آگاهی ندارد، اما احکامی که در نوشتار او به دیده می‌آید، از آگاهی او از مسائل درون سازمانی در دوران پیش از انقلاب،گواهی می‌دهد. این آگاهی یا باید مبتنی بر مشاهدات عینی وی در دوره‌ی معینی باشد و یا متکی بر مطالعات موشکافانه در تاریخ پیدایی و بودوباش فدائیان. در این صورت از او انتظار می‌رود که به صدور احکام بسنده نکند و خواننده را با داده‌های دقیقی از زندگی فدائیان، به همدلی با نوشتار خود فراخواند. نقدگونه‌ی ایشان به ما می‌گوید که حتا اگر کتاب "راهی دیگر" را نیز با دقت و حوصله‌ی بیشتر و به دور از پیش‌داوری‌ها و دانسته‌ها‌ی ذهنی و یا "شنیده‌ها" و"گفته‌ها" خوانده بود، بی‌گمان به نقدی دیگر و یا داوری دیگر از آن کتاب دست می‌یافت. به شرطی که تفاوت میان روایت و تاریخ‌نگاری را در نظر می‌گرفت. آنگاه چه بسا می‌توانست "راهی دیگر" را در رسیدن به خانه‌ی دوست یاری رساند.
بدیهی است که یک خواننده‌ی پرسشگر آن نقدگونه را جدی نمی‌گیرد. شیدا نبوی خود در مقام یک راوی، روایت‌های دیگر را درست و یا نادرست خوانده است. از همین رو یک پژوهشگر جدی نیز بیش از آنکه از داده‌های او در آن نقدگونه بهره بگیرد، به اسناد و مدارک و شواهد موجود مراجعه می‌کند.کاری که از یک نقد علمی و سازنده نیز انتظار می‌رود. و این کاری‌ست که شیدا نبوی انجام نداده است.
اما نکاتی پیرامون نقد شیدا نبوی بر زنان فدایی درزندان شاه. ایشان نوشته‌اند:
1ـ «تنها نوشته درباره‌ی زندان زنان از آن خانم رقیه دانشگری (فران) است» که «از اعضای سابق اکثریت» است.
ادعای ایشان در مورد "تنها نوشته" درست است. به این دلیل ساده که نگارنده تنها زن زندانی‌ای بوده است که از بدو پیدایش زندان سیاسی زنان کمی پس از آغاز مبارزه‌ی مسلحانه در زمان شاه تا انحلال آن زندان در آستانه‌ی انقلاب، شاهد زندگی زندانیان و رویدادها‌ی آن زندان بوده است، یعنی از تیر ماه 1350 تا آذر ماه 1357. راویان کتاب "راهی دیگر" نیز در باقی مطالب بیش از یک یا دو نفر نیستند. آیا مجالی بیش از آن وجود داشته است که "گردآورندگان" به شاهدان و راویان بیشتری مراجعه کنند؟ به نوشتار آن‌ها تخریب و تخطئه تاکجا در عصرنو به تاریخ جمعه 5 بهمن 1397-25 ژانویه 2019، می‌توان مراجعه کرد. اما اینکه دانشگری از «اعضای سابق اکثریت است» چه ربطی به موضوع می‌تواند داشته باشد؟ در دوره‌ای که دانشگری در زندان بود، اکثریت و اقلیتی در کار نبود. بنابه تأکید ویراستاران "راهی دیگر" قرارهم نبوده است که راویان از دیدگاه امروز،گذشته را نقل کنند. بهتر نبود شیدا نبوی نمونه‌ای یا عبارتی از زنان فدایی در زندان شاه می‌داد که نگاه "اکثریتی" نگارنده در آن نمود داشته است؟
۲- «مستوره احمدزاده قبل از انقلاب به سازمان فدایی می‌پیوندد و مخفی می‌شود نه طبق زیرنویس ص 327، پس از انقلاب». این سخن می‌تواند درست باشد. اما نگارنده‌‌ی «زنان فدایی...» داده‌ی خود را بر پایه‌ی اسناد زیر تنظیم کرده است.
گفتگویی با مستوره احمدزاده به تاریخ 7 ژوئن 2013 در پاریس وگفتگوهای تلفنی دیگر. در این گفتگوها متأسفانه پرسش و پاسخ مشخصی درباره‌ی زمان و چگونگی عضویت مستوره در سازمان فدائیان صورت نگرفت.
- نوشتار مستوره احمدزاده در کتاب دادِ بیداد به کوشش ویدا حاجبی تبریزی. ص 27از جلد اول: «...هنگامی که در سال 56 آزاد شدم و سرانجام توانستم به زندگی مخفی در خانه‌های تیمی روی بیاورم…»
- نوشتارمستوره برای 40 سالگی سیاهکل از طرف بی. بی. سی در 14 بهمن 1389: «... در سال 1356، من پس از گذراندن آخرین محکومیت سه ساله‌ی خود از زندان آزاد شدم و مدتی بعد به سازمان پیوستم…»
در هیچکدام از این نوشتارها، اشاره‌ی مشخصی به زمان عضویت و یا "پیوستن مستوره احمدزاده به سازمان فدایی "پیش از انقلاب، نشده است.
این نگارنده می‌پذیرد که برای تنظیم زیرنویس درباره‌ی مستوره، می‌بایست از او پیرامون زمان و چگونگی عضویت‌اش در سازمان پرسش دقیق‌تری به عمل می‌آورد.
3- «در خاطره‌ی مربوط به برگزاری عید فطر...: "(گمان می‌کنم سال 1351 بود)،… باصدای روحبخش پریدخت (غزال) آیتی آشناشدیم." …پری آیتی سال 52 دستگیر و زندانی شد. در سال 51 نمی‌توانسته است در زندان آواز بخواند.»
درست است. پریدخت (غزال) آیتی را در شهریور 1352 دستگیر کردند. مراسم عید فطر نیز که برای نخستین بار پس از ورود زنان وابسته به مدرسه‌ی رفاه در زندان زنان برگزارشد، مربوط به پائیز همان سال است. گمانه‌زنی این نگارنده در ذکر تاریخ درست نبوده است و کم‌دقتی ویراستاران نیز در اصلاح به موقع آن درخور نقد.
اما درباره‌ی «شعرمعروف من یک زنم،سروده‌ی پری آیتی است و…»
تا جایی که به نوشتار «زنان فدایی…» در کتاب برمی‌گردد، هیچ‌جا سخنی از آن شعر در میان نبوده است تا ویراستاران ناچار به اصلاح آن شوند. انتساب آن شعر به پری آیتی را تنها اشرف دهقانی مطرح کرده است.2
4-«مسئله‌ی فراراشرف دهقانی از زندان (ص 358-357) آنچنان با آب و تاب تعریف شده و آنچنان برنامه‌ی دقیقی برای آن ریخته شده که یادآور فیلم‌های سینمایی است… روایت دیگری هم موجود است. اشرف دهقانی در کتاب خود توضیح می‌دهد و می‌گوید که چقدر این فرار ساده و بطور تصادفی موفق شد…»
این نگارنده یکی از چهار نفری است که از نزدیک در جریان فرار اشرف دهقانی در فروردین 1352، از زندان بوده است. افزون بر مشاهدات خود، برای روشنی انداختن بیشتر بر زوایای پنهان و ناگفته‌ی آن رویداد بزرگ به قرار زیر کوشش کرده‌ام.
-گفتگو با همبندانی که در آن تاریخ در زندان به سر می‌بردند و در دسترس بودند.
-مطالعه‌ی روایات و اسنادی که در رابطه با فرار اشرف دهقانی در دست است.
درگفتگو با عاطفه جعفری، شهین توکلی و حلیمه خراسانی که از شاهدان و نقش‌آفرینان آن فرار هستند، داده‌ها گواه بر سازمان‌یابی آن فرار است.
در میان نوشته‌ها نیز افزون بر روایت اشرف دهقانی در کتاب بذرهای ماندگار می‌توان به داده‌های عاطفه جعفری در کتاب دادِ بیداد، جلد اول، خاطرات خانم پروین توکلی (ربابه کلباسی) مادر شهین توکلی در کتابی به نام خاطرات دوران سپری نشده و روایت حلیمه خراسانی در نشریه‌ی اندیشه پویا ـ شماره 32 بهمن 1394 با نام فرار از زندان مراجعه کرد.
تقاضای من از اشرف دهقانی در دو تاریخ متوالی 18 و 28 اوت 2013 برای گفتگویی درباره‌ی فرار از زندان از سوی او رد شد. دلیل او برای این عدم همکاری، عضویت من در سازمان فدائیان (اکثریت) و… بود.
اما اشرف دهقانی نیز در کتاب بذرهای ماندگار خود، آنجا که در صص70 تا 76 به «حقایق ناگفته در رابطه با فرار» از زندان می‌پردازد، به گونه‌ای سازمان‌دهی در امر فرار اشاراتی دارد:
«…واقعیت این است که نقشه و طرح فرار، به ابتکار خود من و ناهید جلال‌زاده… ریخته شد… با کمک گرفتن از خانواده‌های زندانیان سیاسی مجاهد، به اجرا درآمد…»
عاطفه جعفری می‌نویسد:
«... نزدیک عید از خانواده‌ها شنیدیم زندانیان مرد درخواست ملاقات حضوری کرده‌اند. ما هم بعد از بحث و فحص تصمیم گرفتیم رقیه را به نمایندگی از خودمان پیش رئیس بفرستیم و درخواست ملاقات حضوری کنیم… بالاخره به ما هم برای پنج روز عید 52 اجازه‌ی ملاقات حضوری دادند… روز دوم ملاقات، خانواده‌ها یواشکی دو جفت کفش و چند تا چادر مشکی دادند به ما که مخفی کنیم برای اشرف و ناهید…»3
حلیمه خراسانی که خود از مجریان اصلی طرح فرار بوده است، در شماره‌ی ذکر شده‌ی اندیشه پویا می‌نویسد:
«… سال 52 به مناسبت عید نوروز، به زندانیان پنج روز متوالی ملاقات حضوری داده شد… آن نوروز من همراه صدیقه رضایی بودم... در یکی از همان ملاقات‌های حضوری… به ملاقات زنان زندانی رفتیم… وقتی از زندان قصر بیرون آمدیم، صدیقه رضایی به فکر فرو رفته بود. ملاقات ساده‌ی ما با زنان زندانی جرقه‌ای را در سرش زده بود و آن امکان فراری دادن دو ‌ـ‌ سه نفر از زنان در بند بود. حالا باید نقشه می‌ریختیم که چگونه این کار را با موفقیت انجام دهیم… طبق نقشه قرار بود دو عدد چادر… و دو جفت کفش با خودمان داخل زندان قصر ببریم… روز سوم ملاقات حضوری به اتفاق صدیقه چادرها و کفش‌ها را تهیه کردیم و به سمت زندان رفتیم…»
حلیمه خراسانی نوشته‌ی خود را در آن نشریه، در گفتگویی تلفنی با من به تاریخ دسامبر2016و نیز ارسال اصل مطلب به دستخط خویش، تأیید کرده است.
فرار اشرف دهقانی از زندان در روز پنجم فروردین 52 و در آخرین روز ملاقات حضوری صورت می‌گیرد. ضرورت «استفاده از ملاقات حضوری» و به کاربستن «هر ترفند» برای جلب رضایت رئیس زندان «تا تمامی 5 روز اول فروردین… ملاقات حضوری داشته باشیم» به دلیل آن بود که اجرای نقشه‌ی فرار در همان روز نخست ملاقات حضوری و حتا دو سه روز بعدتر نیز ممکن نبود. هنوز همه‌ی مقدمات فرار فراهم نشده بود. نقشه و طرح آن فرار می‌تواند ساده، ناکامل و بدون بررسی کافی امکانات و پیامدها بوده باشد، اما اجرای نقشه توسط چند زن جوان و کم‌تجربه چنان متهورانه بوده است که به راستی می‌تواند سوژه‌ی یک فیلم تاریخی و ماندگار باشد.4
5- «اشکال مهم دیگری در نوشته‌ی خانم دانشگری به چشم می‌خورد…او می‌نویسد: در آستانه‌ی انقلاب 1357زنان مذهبی مقنعه دار و سیاهپوش که لباس‌‌شان فرم خاصی داشت… وارد بند شدند. ما آن‌ها را "گونی به سر" یا "گونی‌پوش" نامیدیم..." به احتمال قریب به یقین می‌توان گفت کسی نیست که نداند زندانی ـ در همه‌ی دنیا و از جمله ایران ـ مجبور است قبل از ورود به بند، لباس مخصوص زندان بپوشد…»
شیدا نبوی که از پائیز سال 1352 تا چند ماه بعد از آن در زندان زنان قصر به‌سر برده است، شاهد رویدادهای سال‌های پس از آن و به‌ویژه رویدادهای آستانه‌ی انقلاب در زندان نبوده است.5 داوری او بر پایه‌ی حکمی کلی است دایر بر اینکه "زندانی در همه‌ی دنیا و از جمله ایران…". او فراموش کرده است که زندان‌های ایران نه در دوره‌ی شاه و نه در دوره جمهوری اسلامی در کمتر زمینه‌ای تابع احکام و آئین‌نامه‌های ناظر بر حقوق زندانی و به‌ویژه زندانیان سیاسی بوده است. زمان شاه در زندان زنان اعم از زندانیان محکوم به جرائم عادی و یا زندانیان سیاسی ، پوشیدن لباس زندان اجباری نبوده است. زنان عادی با لباس‌های رنگارنگ خود، تشخص خود را حفظ می‌کردند و گاه به همدیگر پز می‌دادند. زندانیان سیاسی نیز در پوشش آزاد بودند. بسیاری از آن‌ها حتا به هنگام ورزش و نرمش‌های صبحگاهی، هر کدام لباس سبک ورزشی شامل بلوز و شلوار و کفش کتانی به تن می‌کردند. زندانیان سیاسی را در بدو ورود به زندان پس از تجسس بدنی با لباس زندان رهسپار بند می‌کردند که در همه‌ی موارد هم صادق نبود. پوشیدن لباس زندان به خواست و تصمیم خود زندانیان سیاسی بود؛ چون راحت‌تر بود. بسیاری از ما به ساده‌زیستی و به گونه‌ای از یکسان‌پوشی باور داشتیم. از تحمیل هزینه‌ی اضافی به خانواده‌ها پرهیز می‌کردیم. از نگاه ناخوشایند برخی زندانبانان مرد به اندام‌مان در امان می‌ماندیم و...
برخی از زندانیان البته از آن تصمیم ناراضی بودند. اما بنابه رأی اکثریت به آن تن می‌دادند. رأی اقلیت در آن زمان محلی از اعراب نداشت. برخی هم به راه خود می‌رفتند و لباس‌های مورد پسند خود را به تن می‌کردند.کافی است به داستان بلوز زرد نوشته‌ی طاهره و یا آزادی، مقوله‌ای لیبرالی نوشته‌ی فهیمه ف در کتاب دادِ بیداد، جلد اول مراجعه شود.
زندانیان سیاسی زن که در آستانه‌ی انقلاب آزاد می‌شدند، بنابه خواست و تصمیم جمعی‌شان، لباس زندان به تن داشتند. آن را سمبل زندان می‌دانستند و معرف زندانی سیاسی به مردم. زمانی که آن‌ها از دم در زندان به روی دوش استقبال‌کنندگان به خیابان‌ها برده می‌شدند، آن لباس بهترین معرف یک زندانی بود و خروش "زندانی سیاسی، آزاد باید گردد "را صد چندان می‌کرد.
زندانیان مجاهد و وابسته به گروه‌های مذهبی دیگر نیز در زندان روسری به‌سر داشتند که در "همه‌ی زندان‌های دنیا..." رایج نبود. چندی بعد گروهی از زنان مذهبی مقنعه و مانتو و شلوار به تن کردند. همان حجاب و پوشش اجباری‌ای که پس از انقلاب بر سر و تن میلیون‌ها زن تحمیل کردند.
نام "گونی‌پوش و..." هم که در آستانه‌ی انقلاب به برخی از زنان مذهبی گفته می‌شد، اشاره به نوع پوشش آن‌ها دارد. در کتاب آن روزهای نامهربان به کوشش فاطمه جلالوند و خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) به قدر کافی به آن پرداخته شده است. از جمله:
«مأموران به بهانه‌ی جلوگیری از خودکشی و حلق‌آویز شدن، چادر از سرمان گرفتند… ما نیز از پتوهای سربازی که در اختیارمان بود برای پوشش و به جای چادر استفاده می‌کردیم… آن‌ها به استهزا و مسخره ما را "مادر پتویی! دختر پتویی!" صدا می‌کردند.»6
اطلاق عنوان "پتو به سر" از سوی دسته‌ای از زندانیان به دسته‌ی دیگری از همبندی‌های خود، نه از سر تحقیر و تمسخر که برگرفته از گفته‌های خانم دباغ در سال‌های 52-53 در زندان بود. آن‌ها معدودی از طرفداران خمینی بودند که در زندان روی و موی خود را از همبندان خود نیز می‌پوشاندند و هرگاه برحسب تصادف تن‌شان به تن غیرخودی و ما "نجس‌ها" می‌خورد، غسل طهارت به عمل می‌آوردند. بسیاری از آن‌ها از گفتن نام خود به همبندان چپ‌گرای خود اکراه داشتند.
6- شیدا نبوی در پایان "نقد" خود بر زنان فدایی در زندان شاه با استناد به ص.365 کتاب که «گونی پوش‌ها ما را تهدید کرده بودند… در یک مورد کار به برخورد فیزیکی کشید و من مورد ضرب و شتم قرار گرفتم…» می‌نویسد: «…دو تن از همبندان… وقوع این حوادث و برخوردهای فیزیکی را زیر سوال می‌برند.»
شیدا نبوی با استناد به "زیر سوال بردن" آن روایت از طرف "دو تن از همبندان"، به گونه‌ای مرا که نگارنده‌ی آن سطور هستم به دروغ‌زنی متهم می‌کند. در آن نوشته سخنی از "برخوردهای فیزیکی" نیست. آن نوشته تنها مبتنی بر یک برخورد فیزیکی است که از سوی یک زندانی مذهبی در مورد نگارنده صورت گرفته بود. دلیل لگد پرانی آن زندانی به من، "لامذهب" شدن برخی از زندانیان مذهبی بر اثر تبلیغات "کفرآمیز" و رابطه‌ی فکری آن ها با من و امثال من بود. نه تنها "آن دو همبند"،که دیگران نیز از آن رخداد بی‌خبر بودند.
در آستانه‌ی انقلاب ـ از نیمه‌ی سال 1356ـ مناسبات زندانیان سیاسی بر اثر ورود طرفداران خمینی به زندان تیره و تار شد. آن‌ها تلاش می‌کردند تا با اجرای دستورالعمل‌هایی که از بیرون زندان می‌گرفتند، سفره‌ها‌ی غذا، اتاق‌ها و صفوف زندانیان مذهبی و غیرمذهبی را از هم جدا کنند. در این کار تا حدود زیادی موفق شدند. در آن شرایط، بیان و علنی کردن چنان اتفاقاتی که جنبه‌ی ارعاب و یا انتقام‌کشی داشت، جز ایجاد نفاق بیشتر و مسموم‌تر کردن جو زندان ثمر دیگری نداشت. سکوت نگارنده و پرهیز از بیان آن رخداد ناگوار به همبندان خود به همین دلیل بود و نه چیزی بیش.
امید که این‌گونه تلاش‌ها در راستای تدوین تاریخچه‌ی سازمان چریک‌های فدایی خلق و زندان زنان سیاسی در دوره‌ی پهلوی دوم، و نگارش دقیق و درست رخدادهای زندان‌، به سر منزل مقصود برسد. این مهم، ممکن نیست به جز از راه قدردانی از تلاش‌‌های تاکنون انجام گرفته، نقد سازنده در جهت توانمند ساختن کارهای خوبی که شده و همکاری مسئولانه و دلسوزانه با کسانی که دستی بر آتش داشتند و سودای دنیایی دیگر را در سر می‌پروراندند.

-------------
1- شیدا نبوی، "راهی دیگر" به کجا؟ شنبه ۱۷ آذر ۱٣۹۷/ ٨ دسامبر ۲۰۱٨
www.iran-chabar.de   
2- رجوع کنید به کتاب "غزال سرخ ما" .انتشارات چریک‌های فدایی خلق ایران. فروردین ماه 1393
3- ویدا حاجبی تبریزی، دادِ بیداد، صحافی و چاپ باقر مرتضوی، اسفند 1381، صص 137-138
4- جملات داخل گیومه در این پاراگراف برگرفته از نوشتار این نگارنده درباره فرار از زندان در راهی دیگر است، جلد نخست، ص157.
5- بنا به گفتگوی او با این نگارنده در ژوئن 2013 در پاریس، مدت محکومیت وی چهار ماه بوده است که مدت کوتاهی پس از سرآمدن دوره‌ی محکومیتش از زندان آزاد شده است.
6- خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) به کوشش محسن کاظمی، شرکت انتشارات سوره، مهر 1387، ص73

*دوعکس زیر مربوط به یکی اززنان زندانی زمان شاه است که درآستانه ی انقلاب دستگیرشده است. عکس درکمیته ی مشترک از او گرفته شده است. این نمونه ای اززندانیان"پتو به سر" است که درمتن نوشتار آمده است.
منبع این عکس ها:کتاب "ازآن روزهای نامهربان به کوشش فاطمه جلالوند"است. این عکس هابدون نام درآن کتاب چاپ شده اند.