چگونه مبارزه سیاسی به یک کاسبی تجاری تبدیل شد؟


امید مسعودی


• اینگونه بود که رژیم اسلامی، مفاهیم اخلاقی و ارزشی اپوزیسیون را به سخره گرفت و معنی زندانی، پناهنده و مبارز سیاسی را به اکتیویست، منتقد! فعال حقوق بشر تغییر داد! و کاسبان تجاری ظاهرا در نقش فعال حقوق زنان، دانشجویان و روزی نامه نویسان، با تبلیغ کالای حقوق بشر، از درد و رنج زندانیان سیاسی و خانواده هایشان برای خودشان دکان دونبشی باز کرده و به بهانه دفاع از حقوق زنان و دانشجویان برای خود رزومه ی کاری و اعتبار مدنی کسب کردند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۹ بهمن ۱٣۹۷ -  ۱٨ فوريه ۲۰۱۹



در تاریخ معاصر ایران، اشغال سفارت آمریکا و رویداد گروگان گیری ، _که آقای خمینی آن را "انقلاب دوم" نامیده بود_، آنقدر مهم و تاثیرگذار است که نمی توان سیاست های جمهوری اسلامی را بدون در نظر گرفتن متن این واقعه تحلیل کرد! این اقدام غیردیپلماتیک و ضداخلاقی بسان زلزله ای بود که پس لرزه هایش را می توان از چشم اندازهای متفاوتی، نقد و وبررسی کرد! حمله عراق به ایران و آغاز جنگ هشت ساله، تحریم های اقتصادی، بسته شدن فضای سیاسی در داخل کشور و اعدامهای خونین دهه ٦٠، تثبیت قدرت ارتجاع مذهبی در کشور و سنگین تر شدن بار ایدئولوژیک حکومت حتی فصل بزرگی از رویدادهای معاصر خاورمیانه، تنها بخشی از پس لرزه ها و گسست های این زلزله به حساب می آیند! فارغ از پیش زمینه ها و علل تاریخی این رویداد و بررسی عوامل دیگر، در این جستار سعی می کنم که تاثیر این واقعه را در رابطه آمریکا با اپوزیسیون ایران ، مورد کند و کاو قرار داده و از زاویه ی صنعت حقوق بشر و تجارت های اخیر اپوزیسیون قلابی به اسم مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی، پروژه های عوام فریبانه رژیم را افشا کنم! و به این سوال پاسخ دهم که نقش دستگاه دیپلماسی آمریکا در تبلیغ و برجسته کردن اپوزیسیون قلابی تا چه اندازه بوده و این اشتباه تا چه اندازه مانع مبارزه مردم ایران برای کسب آزادی و حقوق بشر شده است ؟سوال اصلی این است که چرا و چگونه مبارزه سیاسی با رژیم، امروزه به یک بیزنس تجاری تبدیل شده و آمریکا چه نقشی در این معامله ایفا کرده است؟

تاریخچه

اشغال سفارت و گروگانگیری، باعث قطع کامل ارتباط دیپلماتیک آمریکا با ایران شد، در آن سالهای حساس و در سالهای پایانی جنگ سرد، آمریکایی ها که از داشتن سفیر در ایران محروم شده بودند، برای تحلیل فضای ایران، نیازمند دستیابی به اطلاعات بودند، تا بر اساس گزارشهای اطلاعاتی، سیاست هایشان را در مورد ایران و خاورمیانه،تنظیم کنند! سقوط حکومت شاهنشاهی، انقلاب بهمن ٥٧، ظهور رهبران و شخصیت های جدید و مواضع سیاسی رنگارنگشان و تولد سازمانهای سیاسی و … باعث شده بود که آمریکا برخلاف گذشته نتواند تحلیل دقیقی از شرایط ایران به دست آورده و بر اساس آن سیاست های منطقه ای اش را تنظیم کند!
آمریکایی ها، بخاطر عدم حضور سفیر و بسته بودن سفارتشان، به ناچار از راه های مختلفی برای دست یابی به اطلاعات در ایران استفاده کردند، اولین کانال اطلاعاتی، سرویس های جاسوسی منطقه و عوامل نفوذی آنها در داخل کشور بود، که از طریق فعالیت های سری و محرمانه، بخشی از اطلاعات مورد نیاز آمریکا را می توانست تامین کند! اما این منبع که بیشتر در حوزه امنیتی و نظامی فعال بود، به تنهایی نمی توانست نیازهای اطلاعاتی آمریکا با تحولات جامعه ایران را تأمین کند! بی شک یک گزارش سازمان امنیتی که منابع آن مخفی و نظامی هستند، نمی تواند با گزارش یک گروه علمی و جامعه شناسی که از متن جامعه با نظرسنجی و آمارگیری، گرایش های مختلف سیاسی احزاب و سازمانهای فعال، مطالبات اجتماعی و روانشناسی اجتماعی مردم را تحلیل می کند، قرابت و نزدیکی داشته باشد! از این رو آمریکایی ها برای پر کردن این خلاء به افراد و شخصیت های سیاسی روی آوردند! نخستین گروه سلطنت طلبان و مشروطه خواهان بودند که با سقوط حکومت پهلوی از انقلاب زخم خورده و تحلیل دقیقی از شرایط نداشته و تحلیل هایشان با بغض و کینه همراه بود! شکست کودتای نوژه نشان داد که این منبع ضعیف تر از آن است که بتوان روی تحلیل های آن حساب باز کرد! بعد از سلطنت طلبان و مشروطه خواهان، این مسئولیت به عهده سایر بخش های اپوزیسیون که یکی یکی از عرصه فعالیت در داخل حذف شده و به خارج از کشور می آمدند، گذاشته شد! و آمریکایی ها برای درک فضای ایران، به سراغ شخصیت های فعال و برجسته بخشهایی از اپوزیسیون -راست - رفتند! مشکل آمریکا دقیقا از همینجا شروع شد که برای شناخت تحولات جامعه به سراغ بعضی از شخصیت هایی رفتند که خود تحلیل درستی از شرایط موجود نداشته و مثل سلطنت طلبان با بعض و کینه و یا با پیش داوری و اغراق در مورد فعالیت های شخصی شان به آمریکایی ها مشاوره می دادند! برخی از چهره های اپوزیسیون که از هول حلیم به دیگ افتاده و فکر می کردند که آمریکایی ها آمده اند که آنها را رئیس جمهور یا نخست وزیر کنند! با بزرگنمایی در مورد شخصیت و توانایی هایشان و با برجسته کردن سازمان سیاسی شان، طبق عادت همیشگی ما ایرانی ها، به یک کلاغ و چهل کلاغ کردن پرداخته و با سانسور گروه های دیگر، سعی می کردند که خود را در کانون مبارزه نشان داده و توجه آمریکایی ها را به خود و گروهشان جلب کنند! از این رو اطلاعات غیر کارشناسانه، متوهمانه و ضد و نقیضی را در اختیار آمریکایی ها قرار می دادند! که همین اطلاعات متضاد و متناقض باعث گیجی و سردرگمی آمریکایی ها در قبال مسائل ایران میشد! متاسفانه از آن روز تا به امروز، این سنت زشت ادامه یافته است از این روست که ما در خلال چهار دهه گذشته شاهد یک سیاست واحد و مشخصی از طرف دستگاه دیپلماسی آمریکا در مورد ایران نبوده ایم! با نگاهی به مواضع سیاسی افراد و سازمان سیاسی درمی یابیم که خود اپوزیسیون در آن زمان فاقد یک تحلیل درست سیاسی از اوضاع داخلی کشور بوده پس از این رو نمی توانسته که تحلیل دقیق و منطقی از شرایط موجود را در اختیار آمریکایی ها قرار بدهد! تحلیل های آبکی که "رژیم خمینی ٦ ماه بعد سقوط می کند! و یا امسال سال سرنگونی است" از جمله تحلیل های اشتباهی بودند که در آن روزگار، بخش اصلی گفتمان و ادبیات اپوزیسیون راست به حساب می آمدند!
بعد از شخصیت های اپوزیسیون، آمریکایی ها به سراغ رسانه های فارسی زبان رفتند، تا از دل امواج رادیویی و نشریات فارسی زبان، پژواک صدای جامعه ایران را بشنوند! اما به خاطر عدم فعالیت های حرفه ای در حوزه رسانه ای و فقدان ژورنالیسم کارشناسانه و با حضور همان شخصیت های اپوزیسیون در رسانه ها، آمریکایی ها بیش از گذشته گیج شده و هرگز نتوانستند که از این منبع هم تحلیل دقیقی از وقایع ایران داشته باشند! مشکل از آنجایی شروع می شد که به خاطر تشدد و تضاد آراء و متناقض بودن عقاید و مهمتر از همه به خاطر اختلافات شخصی افراد و درگیری های سازمانهای سیاسی با یکدیگر، رسانه ها از منبع خبری به باند سیاسی تنزل کرده و به جای اینکه این کانال، اطلاعات منابع دیگر را کامل کند، بیشتر باعث نقض آن می گردید و همین باعث شده بود که آمریکایی ها بیش از گذشته سردرگم شوند! به عنوان مثال وقتی شخصیت های اپوزیسیون با مسئولان آمریکایی، در خلوت مصاحبه می کردند، برای مهم و تاثیرگذار بودن خودشان غلو کرده اما در رسانه ها، تحلیل های دیگری ارائه می کردند و این نشان می داد فضا آنگونه که آنها قبلا ترسیم کرده بودند، دقیق و واقعی نبوده و بین شعارهای سیاسی و واقعیت های اجتماعی فاصله زیاد بوده است! به عبارت دیگر بین زبان انگلیسی اپوزیسیون با زبان فارسی شان معانی و مفاهیم متفاوت بوده، برای درک این موضوع کافیست که مصاحبه رضا پهلوی با نشریه آلمانی را با متن سخنان فارسی اش مقایسه کنید، که در آن مصاحبه با زبان دیگری که کاملا متفاوت با ادبیات فارسی شان است مصاحبه می کند! ایشان همواره در زبان فارسی و برای مخاطب ایرانی خود را انسانی "فراجناحی معرفی می کند که به دموکراسی و کثرت گرایی اعتقاد دارد اما برای رسانه آلمانی، از "رویاهای سلطنت محمد علی شاهی" خود حرف می زند! (١) مقایسه مقالات برخی از شخصیت ها هم درستی این سخن را اثبات میکند، کافیست مقالات انگلیسی و مصاحبه های فارسی شان را با هم مقایسه کنید، تا به تناقض و عدم صداقتشان پی ببرید! سایر بخش های اپوزیسون راست هم از این ترفند برای آمریکایی ها استفاده کرده و زبان فارسی آنها با انگلیسی شان متفاوت بوده است!

اصلاحات

پس از دوم خرداد و با آغاز اصلاحات در ایران، زمزمه هایی از آغاز روابط ایران با آمریکا شنیده شد! خاتمی با شعار "گفتگوی تمدنها و سیاست تنش زدایی" وارد صحنه شد! و تیم گروگانگیر (عباس عبدی)با گروگان ها (سفیر سابق آمریکا) دیدار و ملاقات کرده و در روزنامه های اصلاح طب از سوی جناح چپ جمهوری اسلامی، در مورد آغاز روابط سیاسی ایران با آمریکا، مقالاتی نوشته شد! بازی فوتبال بین ایران و آمریکا، مسابقات کشتی و ارتباطات علمی و دانشگاهی از جمله بهانه هایی بودند که اصلاح طلبان از آن استفاده کرده و برای تقویت جناح خود به آمریکایی ها چراغ سبز نشان می دادند! حتی لابی خود در خارج از کشور را فعال کرده و با فرستادن سیگنالهایی به وزارت خارجه آمریکا می خواستند که توجه آنها را به اصلاحات جلب کنند! که البته این تلاشها، مورد استقبال آمریکایی ها هم قرار گرفته و آنها مشتاقانه خواهان دیدار و مذاکره با مسئولان جمهوری اسلامی شدند! تا به قول نشریات دوم خردادی "یخ روابط ایران و آمریکا را آب کنند!" (٢) که نمونه بارز آن، واکنش کلینتون به سخنرانی خاتمی در سازمان ملل و تلاش برای دست دادن با او در راهروی سازمان ملل بود که ظاهرا با گیر کردن مصلحتی خاتمی در دستشویی ناکام ماند! اما جناح انحصارطلب رژیم که بقای ایدئولوژیک خود را در مبارزه با "شیطان بزرگ" و در شعار "مرگ بر آمریکا" خلاصه کرده است از همان آغاز با ایجاد رابطه با آمریکا هراس داشته و حتی در این زمینه به بازداشت فعالان دانشگاهی که در مورد آغاز روابط ایران با آمریکا، نظرسنجی کرده بودند، پرداخت تا مانع آغاز روابط سیاسی حاکمیت با آمریکا شود! انحصارطلبان می دانستند که اگر روابط سیاسی با آمریکا شروع شود، بازنده میدان خواهند بود! چرا که اولا مشروعیت داخلی خود را در نزد آن ١٠ تا ٢٠ درصد طرفدار خود از دست خواهند داد، دوما با آغاز روابط سیاسی با آمریکا، جناح چپ رژیم، آنها را از دایره قدرت حذف خواهد کرد و سوم اینکه ارتباط یک حکومت شبه توتالیتر و ایدئولوژیک با یک نظام دموکراسی، پذیرش مرگ ایدئولوژیک رژیم است! چرا که با آغاز روابط جمهوری اسلامی مجبور خواهد شد که بخاطر قدرت دموکراسی، دست به تغییر رفتار زده و اصلاحات قلابی را به اصلاحات واقعی تبدیل کنند، از این رو انحصارطلبان تا آنجا که می توانستند برای آغاز روابط ایران با آمریکا مانع تراشی کرده و با پرونده سازی، حمله شخصی به خاتمی، بازداشت، گروگان گیری و حتی دستگیری و قتل دوتابعیتی ها، (نمونه اش زهرا کاظمی) و … مانع آغاز روابط سیاسی ایران با آمریکا شدند! اما هر چقدر موانع انحصارطلبان در داخل کشور، افزایش می یافت، اصلاح طلبان برای آغاز رابطه با آمریکا، در خارج از کشور تلاش بیشتری میکردند! این فعالیت ها از فرستادن فرزندان به بهانه تحصیل به آمریکا آغاز شده تا فعال شدن لابی های اصلاح طلبان در خارج از کشور ادامه یافت! اصلاح طلبان، از زمان ریاست جمهوری بوش، فرصت طلبانه تلاش می کردند که با فشار خارجی، قدرت داخلی خود را حفظ کرده و به عنوان سوپاپ اطمینان، منافع رژیم را در خارج از کشور تامین کنند! وظیفه لابی های آنها در خارج از کشور، ممانعت از جنگ و لغو تحریمها بود، و آنها خطر جنگ و تحریم را بهانه کرده بودند تا از جناح راست رژیم و از شخص علی خامنه ای امتیازگیری سیاسی کنند! هر جا که خامنه ای تندروی می کرد، گزینه نظامی روی میز می آمد و هرجا که خامنه ای کوتاه می آمد، شعار صلح و نفی جنگ اصلاحطلبان بلند می شد! از این رو خامنه ای برای بقای حاکمیت مجبور بود که چون خاری در چشم و استخوانی در گلو، لابی های اصلاحطلبان در خارج از کشور را تحمل کند! با این پیش زمینه تاریخی وارد بحث اصلی می شویم و آن ارتباط گیری آمریکایی ها با اصلاح طلبان حکومتی می باشد!

دکان دونبش فرصت طلبان

همانگونه که پیشتر اشاره کردیم آمریکایی ها قبلا از کانال های اپوزیسیون و رسانه های فارسی زبان، تحولات ایران را رصد می کردند، اما بنا به دلایلی که قبلا اعلام کردیم این راه های ارتباطی، غیرکارشناسی بوده و نمی توانست نیازهای اطلاعاتی آمریکا را تأمین کند! با آغاز دوره اصلاح طلبی در ایران، آمریکایی ها تلاش کردند که با خود حاکمیت وارد مذاکره شوند! جناح چپ حکومت از این پروژه به شدت استقبال کرد ولی جناح راست نظام، که شکست ایدئولوژیک خود را در ارتباط با آمریکا می دید، با کلیت این پروژه مخالفت نمود! اصلاح طلبان هم تا آنجا که در توان داشتند، برای آمریکایی ها چراغ سبز و سیگنال فرستادند، این مقطع تاریخی همزمان شده بود با افشای فعالیت های هسته ای ایران، جنگ آمریکا با طالبان، حمله به عراق و … اینجا بود که آمریکایی ها همه گروه های دیگر اپوزیسیون راست ایران را به حاشیه رانده و با علاقه به جناح چپ حکومت، تمامی پتانسیل خود را برای جذب چهره های آنها به کار گرفتند! که اولا تا از طریق مذاکره مانع گسترش فعالیت های هسته ای ایران شوند و دوما از ظرفیت های منطقه ای ایران، برای حفظ منافع آمریکا در عراق و افغانستان استفاده کنند! اصلاح طلبان هم که منتظر چنین فرصتی بودند، بیشتر نیروهای خود را به عنوان روزنامه نگار، فعال سیاسی، زندانی سیاسی، روشنفکر دینی، استاد دانشگاه و پژوهشگر و … به خارج فرستاده و آنها را در اتاق فکرها و اندیشکده های آمریکایی استخدام کردند! در این دوره حساس تاریخی بود که اپوزیسیون ایرانی شقه شده و با فعال شدن لابی رژیم، مرزهای مبارزه کمرنگ و فرصت طلبی جای مبارزه با رژیم را گرفت و همه این عوامل، مانع اصلی براندازی حکومت اسلامی گردید!
با گذشت زمان؛ این بار دیگر شرایط عوض شده و به جای چهل سال قبل که آمریکایی ها از طریق رسانه های غیر حرفه ای و امواج رادیویی، شرایط ایران را تحلیل می کردند، این بار از طریق شبکه های اجتماعی میتوانستد افکار عمومی و مطالبات عمومی جامعه را آنالیز کنند! اگر قبلا از طریق مذاکره با اپوزیسیون راست اطلاعات غیر کارشناسانه و آپدیت نشده دریافت می کردند، این بار خود کارشناسان رژیم در اندیشه کده ها برایشان مقاله نوشته و برنامه های سیاسی منطقه ای شان را تنظیم می کردند! دیگر حتی نیازی به داشتن سفارت هم نبود، چرا که نماینده گان رژیم، نقش سفیر سیاسی آمریکا را بخوبی ایفا کرده و با پروژه های قلابی برای حاکمیت سیاسی آمریکا مشاوره داده و سیاست گذاری می کردند!
اینگونه بود که رژیم اسلامی، مفاهیم اخلاقی و ارزشی اپوزیسیون را به سخره گرفت و معنی زندانی، پناهنده و مبارز سیاسی را به اکتیویست، منتقد! فعال حقوق بشر تغییر داد! و کاسبان تجاری ظاهرا در نقش فعال حقوق زنان، دانشجویان و روزی نامه نویسان، با تبلیغ کالای حقوق بشر، از درد و رنج زندانیان سیاسی و خانواده هایشان برای خودشان دکان دونبشی باز کرده و به بهانه دفاع از حقوق زنان و دانشجویان برای خود رزومه ی کاری و اعتبار مدنی کسب کردند، آنها از یک طرف به تقویت جناح اصلاح طلب رژیم پرداخته و از سوی دیگر از نهادهای بین المللی، جوایز جهانی گرفته و با گرفتن بودجه های کلان از موسسات آمریکایی، برای کمپین های سطحی شان، مبارزه با رژیم را به مصالحه و مماشات با حکومت و سیاست را به تجارت تبدیل کردند!
این پروسه از زمان ریاست جمهوری خاتمی - بوش آغاز گردید و تا امروز هم به شکلی دیگر ادامه دارد، و نخستین سفیران تجاری رژیم از دل جنبش های دانشجویی ظهور کردند! این پروژه در دو قسمت اجرا شد: ١) تعدادی دانشجوی ظاهرا زندانی سیاسی، در خلال دوران مرخصی شان از زندان، با هواپیما به آمریکا رفتند! ٢)آمریکا که می خواست با نسل جوان ایران ارتباط برقرار کند! به دادن ویزاهای تحصیلی پرداخت و مسئولان رژیم هم که منتظر چنین فرصتی بودند، به جای نسل جوان، فرزندان خود را به خارج از کشور فرستاده و این امتیاز را در انحصار آقازاده هایشان قرار دادند! و این پدیده حضور آقازاده ها - حداقل در سطح مسئولان میانی رژیم - که امروز با آن مواجه ایم، ریشه هایش به این سیاست می رسد و اینگونه بود که آمریکایی ها، ظاهرا، با نسل جوان ایران آشنا شدند!
در آن زمان، آمریکا که در باتلاق عراق و افغانستان گیر کرده و به همکاری ملایان در آن دو کشور نیاز داشت بوش ، - ظاهرا - رژیم ایران را محور شرارت نامیده، - اما به صورت مخفیانه با آنها مذاکره و معامله کرد - ماجرا از این قرار بود که او میخواست با پروژه "رژیم چنج و چلبی سازی" به رژیم فشار آورده و از جمهوری اسلامی امتیاز بگیرد! در این مقطع تاریخی بود که این پروژه جذب اپوزیسیون رژیم به مرحله اجرا درآمد و دو سه دانشجو و فعال سیاسی که با بوش عکس یادگاری گرفتند، عروسک های خیمه شب بازی این سناریو بودند که بدون آنکه خود بدانند، معامله آمریکا با رژیم را جوش زدند! گویا اخیرا این نمایش باز هم به مرحله اجرا درآمده است و ما شاهد خیمه شب بازی جدید و تماشای عکس های رنگارنگ فعالان فیک سیاسی با مسئولان آمریکایی هستیم! جدا از تبلیغاتی که شخصیت های بی پرنسیب با نمایش عکس هایشان با مسئولان آمریکایی می کنند، شخصا به دولت آمریکا توصیه میکنم که به جای تلف کردن پول مالیات دهنده گان آمریکایی، اگر واقعا قصد براندازی رژیم ایران را دارد، به این تاجران جدید سیاسی توجه نکرده و از راه های منطقی تری از نهضت آزادی خواهانه ایرانیان حمایت کند!، چرا که تجربه قبلا نشان داده که اولا، این افراد چندان سوابق درخشانی در مبارزه با رژیم نداشته و خود به باندهایی از این رژیم وصل میشوند، و در هر دوره ای بر اساس منافع شخصی خود عمل میکنند! پخش پول در بین این افراد معلوم الحال که عضو حزب باد هستند و با وزش نسیمی مواضع سیاسی شان را عوض میکنند به ضرر مبارزان سیاسی واقعی بوده و این پول، نه تنها نمی تواند عامل اتحاد شود بلکه عامل تفرقه و مانع اصلی براندازی حکومت می شود و دوما، حکومت از این سیاست به شدت استقبال می کند چرا که به راحتی می تواند به هر مبارز واقعی اتهام جاسوسی و مزدوری زده و برعلیه اش پرونده سازی کند! آمریکا بهتر است که روی پروژه حقوق بشر و به رهبران رژیم فشار آورده و این بودجه ها را به مبارزه با فیلترینگ اینترنت در ایران اختصاص دهد! حمایت مالی از چند شخصیت معلوم الحال که در سالهای اخیر، عمدا سیاست را با تجارت به اشتباه گرفته و جنبش های تاریخی زنان و دانشجویان را _که این مبارزات سابقه تاریخی هفتاد ساله دارد_ ،با وقاحت به نام خود سند زده اند، کاملا به ضرر زنان و دانشجویان مبارز واقعی می باشد.
از دولت آمریکا خواهانم که با حمایت از چند انسان ارزان قیمت و با خرید پروژه های قلابی این افراد، مبارزات صد ساله مردم ایران برای کسب آزادی و حاکمیت ملی را دستاویزی برای فشار یا معامله با رژیم نکند!


امید مسعودی

١)مقاله آرزوهای محمد علی شاهی در نقد رفتار و گفتار متضاد آقای رضا پهلوی
https://news.gooya.com/politics/archives/۲۰۱۲/۰۶/۱۴۲۵۰۷.php

٢) مشکل اینجا است که قبلا مذاکرات به صورت مخفیانه انجام شده، و معامله حکومتها با یکدیگر محسوب می شد! مذاکرات طرفین ، بیشتر یک بده و بستان و امتیازگیری سیاسی، برای جناح ها و احزاب سیاسی بود که به بقای رژیم کمک کرده و نه تنها هیچ سودی برای ملت ایران (در زمینه حقوق بشر) نداشته، بلکه کاملا به نفع حاکمان و به ضرر مردم ایران بوده است!