قدرت منقول و قدرت غیر منقول
(تقدیم به نشست ایرانیان آزادیخواه در لندن)
الف. ع. خ
•
ملت هایی که امکان جابجایی مسالمت آمیز "قدرت" حاکم بر سرنوشت خود را دارند، می توانند نسبت به "عامل خارجی" موقعیت پایدارتری داشته باشند، اما ملت هایی که امکان جابجایی مسالمت آمیز "قدرت" حاکم بر سرنوشت خود را ندارند از ناپایداری بیشتری برخوردارند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۵ ارديبهشت ۱٣٨۶ -
۲۵ آوريل ۲۰۰۷
یک توضیح: ورود مفاهیم "جدید و قابل درک از قدرت"، در میان صفوف اپوزیسیون و حتی پوزیسیون می تواند شرایط جدیدی را برای گشایش راهها به سمت دموکراتیک کردن "قدرت" در ایران فراهم آورد. بر این اساس من این یادداشت را به همه "ایرانیان آزادیخواه" تقدیم می کنم.
----------
در یکی از یادداشت هایم* از عباراتی نظیر "قدرت منقول" و "قدرت غیرمنقول" استفاده نموده ام، به دلیل دو وجهی بودن مفاهیم این دو عبارت، لازم دانستم ضمن تعیین وجوه مورد نظر اینجانب، در جهت فهم بیشتر و بهتر هر یک از آنها نیز توضیحاتی را تقدیم نمایم.
به طور کلی قدرتی که امکان جابجایی آن وجود داشته باشد "قدرت منقول" و قدرتی که امکان جابجایی آن وجود نداشته باشد، قدرت "غیر منقول" گفته می شود، البته در عرصه سیاسی، مفهوم هر یک از این عبارات، نسبت به موقعیت مکانی "عامل جابجا کننده" تغییر می کند.
مثلا اگر "قدرت" حاکم بر یک کشور توسط شهروندان (ملت) آن کشور جابجا شود، آن "قدرت" نسبت به شهروندان خود "منقول"، ولی نسبت به عامل جابجا کننده خارجی "غیرمنقول" است. برعکس اگر "قدرت" حاکم بر یک کشور توسط شهروندان (ملت) آن کشور جابجا نشود، آن قدرت نسبت به شهروندانش "غیر منقول" ولی نسبت به عامل جابجا کننده خارجی "منقول" است.
در کشورهایی نظیر فرانسه به دلیل آنکه "قدرت" از طریق "عامل داخلی" یعنی "ملت فرانسه" جابجا می شود، چنین قدرتی برای فرانسویان قدرت "منقول" است. قدرتی که نسبت به عامل داخلی (ملت) منقول باشد، دیگر نسبت به عامل خارجی "منقول" نیست، بلکه "غیرمنقول" است، یعنی ثبات چنین قدرتی، نسبت به "عامل خارجی" تضمین شده است.
اما برعکس در کشوری نظیر ایران، به دلیل آنکه قدرت توسط "عامل داخلی" یعنی "ملت ایران" جابجا نمی شود، این قدرت برای ایرانیان "غیرمنقول" است. قدرتی که نسبت به عامل داخلی (ملت) "غیر منقول" باشد، دیگر نسبت به عامل خارجی "غیرمنقول" نیست، بلکه منقول است! یعنی چنین قدرتی نه تنها نسبت به عامل داخلی (ملت) ثبات ندارد، بلکه نسبت به "عامل خارجی" نیز بی ثبات است.
هیچ قدرتی ازلی و ابدی نیست! "قدرت"ها همواره در حال تغییر هستند. این موقعیت "ملت" هاست که می تواند نسبت به موقعیت "ملت"های دیگر بی ثبات باشد یا با ثبات!
ملت هایی که امکان جابجایی مسالمت آمیز "قدرت" حاکم بر سرنوشت خود را دارند، می توانند نسبت به "عامل خارجی" موقعیت پایدارتری داشته باشند، اما ملت هایی که امکان جابجایی مسالمت آمیز "قدرت" حاکم بر سرنوشت خود را ندارند از ناپایداری بیشتری برخوردارند. بدین ترتیب حتی قدرت هایی نظیر قدرت حاکم بر کشور چین نیز، نسبت به عامل خارجی "منقول" بوده و ثبات "ملت" آن نیز در قبال سایر "ملت"ها (که امکان جابجایی قدرت های حاکم بر سرنوشت خود را دارند) در معرض تردید بیشتری قرار دارد.
بنابه آنچه که گفته شد، منظور از "قدرت منقول" و "قدرت غیر منقول" در این یادداشت و یادداشت مورد اشاره قبل، نسبت قدرت ها به "عامل جابجا کننده خارجی" است.
"قدرت بسته ای" نیز عبارتی بوده که در یادداشت هایم از آن استفاده کرده ام، لازم است پیرامون آن نیز توضیح مختصری بدهم. چنین قدرتی! درست مانند یک "بسته محرمانه" اما تزیین شده است. یعنی ملت حق باز کردن این بسته را ندارد، ظواهر تزئیین شده این بسته، بسیاری از مردمان را از محتویات آن بی نیاز می کند، این تزئینات گاهی با روبان "دین خواهی" انجام می شود و گاهی نیز با روبان "وطن پرستی"!
آن عده فضولی! که مدام در فکر باز کردن آن بسته تزئین شده هستند و می خواهند از درون و مناسبات میان اعضای آن با خبر شوند، با چنان چنگ و دندان خون آلودی روبرو خواهند شد که یا جان خود را از دست می دهند و یا از پی گیری این کار منصرف و ناامید می شوند، اما هر روز که می گذرد ارزش این "بسته" برای شماری از افراد ملت بی اعتبار می شود، تا روزی که بدون حتی باز کردن آن، به ذباله دان انداخته می شود.
"قدرت مطلقه" قدرتی است که به سختی می توان از جانب "عامل داخلی" آن را جابجا کرد، اما عامل جابجا کننده خارجی "قدرت مطلقه" را ساده تر از هر قدرتی دیگر می تواند جابجا کند. یعنی "قدرت مطلقه" برای "عامل جابجاکننده خارجی" محموله ای ایدآل است.
بدین ترتیب جابجایی "قدرت مطلقه" هر چقدر اگر برای یک ملت (عامل جابجا کننده داخل) مایه مشکل و مسئله باشد، برای عامل جابجا کننده خارجی (بیگانه) سراسر ساده و "راه حل" است.
در کشوری مانند اسرائیل به دلیل آنکه قدرت از جانب مردم آن کشور جابجا می شود، به همین دلیل از چنان امنیت و ثباتی بر خوردار است که با وجود آن همه عوامل تهدیدکننده خارجی، باز هم، ثبات اسرائیل از همه کشورهایی که حکومت "بسته ای" و "مطلقه" دارند، بیشتر است.
به نظر من، مسئله و مشکل در ایران "قدرت مطلقه" است! قدرت مطلقه است که باعث بی ثباتی و ناپایداری موقعیت "ملت ایران" در مقایسه با ملت های اروپایی و آمریکا شده است! "قدرت مطلقه" به نام "ملت" کارهای زیادی می کند، اما هرگز خود را پاسخگوی "ملت" نمی داند. "قدرت مطلقه" اگر روزی مجبور به پاسخگویی شود، که می شود! این پاسخگویی در مقابل "ملت" نیست، بلکه در مقابل بیگانگان است! چنین قدرتی با ملت تحت سیطره خود "بیگانه" است، درست مثل بقیه بیگانگان!
از چگونگی جابجایی "قدرت" در اعصارگذشته ایران که بگذریم، شکل جابجایی قدرت در یکصد و پنجاه سال گذشته، نشان می دهد، بی جهت نیست که "قدرت مطلقه" در ایران همواره خود را نه در مقابل "ملت"! بلکه در مقابل بیگانگان پاسخگو دیده است! "قدرت مطلقه" به خوبی و به درستی می داند که جابجایی "قدرت" در ایران، حتی اگر به متغیر داخلی وابسته باشد! متغیر تعیین کننده آن در خارج است!
با توجه به چگونگی جابجایی قدرت در یکصدو پنجاه سال گذشته که جملگی با دخالت و نظارت قدرت های خارجی صورت گرفته، نشان می دهد که این جابجایی ها بیش از هر چیز به مناسبات میان قدرت های برتر، تجارت شرق و غرب و اخیرا نیز به انرژی نفت و گاز وابسته بوده است! همانطور که قبلا گفته شد "قدرت مطلقه" در این میان محموله ای مناسب برای جابجایی است.
وقتی فصل جابجایی "قدرت" در کشورهایی که "قدرت مطلقه" دارند، فرا رسد! "عامل جابجا کننده خارجی" از ملت های اینگونه کشورها به عنوان ابزار این جابجایی استفاده خواهد کرد.
بر خلاف برخی ها که قدرت مطلقه را به "اسلام" و یا "ایران" نسبت می دهند، چنین قدرتی در طول تاریخ ایران و جهان به شکل حکومت های پادشاهی و حکومت های دینی وجود داشته است. یعنی "قدرت مطلقه" مخصوص ایران یا اسلام نیست!
آنچه که "قدرت مطلقه" امروز ایران را با قدرت های مطلقه دوران کهن متفاوت می کند، ویژگی "منقول" بودن آن است. البته "منقول" نسبت به عامل جابجا کننده خارجی (بیگانگان) نه عامل جابجا کننده داخلی (ملت)!
بنا به خواست "عامل جابجا کننده خارجی"، "قدرت" در ایران، باید ویژگی "جابجایی" توسط آن "عامل" را داشته باشد، یکی از ویژگی ها "خودکامگی" و عدم وابستگی "قدرت" به ملت است! یعنی باید به گونه ای باشد که اگر روزی قرار باشد چنین قدرتی "سقوط" کند، جز عده ای "مزد خوار" کسی برای سقوط آن دلتنگ نشود. این "خودکامگی" برای آنکه به خود مشروعیت ببخشد! روزی لباس "وطن دوستی" به تن می کند و روزی دیگر لباس "دین خواهی"! درست در همین جاست که نه می توان دوستی های بیگانگان با شاه را جدی گرفت و نه دشمنی های آنها با "ولی فقیه" را به حساب آورد!
اگر رژیم "خودکامه" حاکم بر ایران "استقلال" آن را داشت که با مخالفان خود وارد گفتگو شده و جابجایی "قدرت" را،نه برای بیگانگان، بلکه برای ملت ایران "منقول" می نمود، قطعا برای "مصلحت" خودش هم که شده، تا کنون به چنین اقدامی دست زده بود، چرا که در این صورت جابجایی "قدرت حاکم" را بر خلاف روال گذشته، برای بیگانگان "غیر منقول" و غیرممکن می نمود، این درست همان چیزی است که "حکام" کنونی اجازه انجام آن را ندارند.
بنابر آنچه که گفته شد، "طرف" گفتگوی ما برای برپایی دمکراسی در ایران نه "قدرت منقول" که در "خودکامگی" آخوندها نمود دارد، بلکه گفتگو با قدرت های "غیر منقول" و برتر جهان نظیر آمریکا، انگلیس و فرانسه است!
قبلا نیز نوشته ام «"غرب" قدرت های مطلقه "بسته ای" و حتی هسته ای نظیر پاکستان را به یک کشور دموکراتیک ترجیح می دهد»**
پس بر خلاف آنان که "سیاست بین الملل" را اخلاقی می بینند و بر تلاش های "دموکراسی خواهانه" آقای بوش و یا اعلامیه های حقوق بشر سازمان ملل و اتحادیه اروپا، چشم دوخته اند! بهتر است، همت کنند و از همین امروز"نهاد ملی دموکراسی خواهی ایران" را متشکل از تمامی نفی کنندگان "قدرت مطلقه" شکل دهند و هر چه سریعتر با جابجا کنندگان اصلی قدرت در ایران (یعنی جهان غرب) وارد گفتگو شوند.
گفتگو با نمایندگان احزاب، سازمانها و نهادهای مدنی که در پارلمانها و دولت های "غربی" حضور دارند، می تواند راه را برای درک متقابل طرفین بیشتر کند، اما تمام این گفتگوها زمانی موثر است که به نمایندگی از یک اپوزیسیون دموکرات و فراگیر (ملی) صورت گیرد، نه به طور انفرادی و یا حتی گروهی!
هیچ اتحادی صورت نخواهد گرفت مگر آنکه در ارتباط با یکدیگر زبانی دموکراتیک و بهداشتی اختیار کنیم، همچنین، هیچ "اتحادی" موفق نخواهد شد، مگر آنکه نسبت به باورهای مردم، با زبانی دموکراتیک رویارو شود.
در میان خود، از دو جنبه و دو گروه در خطر هستیم، یکی آنها که "دین اسلام" را مایه "هویت ملی" می دانند، و به گونه ای فیلسوفانه! حاکمیت فعلی را تبلیغ می کنند.
۱- این گروه "اسلام" را مایه "هویت ملی" قلمداد می کنند و "قدرت" را ناشی از پایبندی به اسلام می دانند! حتی به منظور ایجاد اختلال در مفاهیمی نظیر دموکراسی و استقلال، بین "قدرت" از یک طرف و «استقلال و دموکراسی» از طرف دیگر، نسبتی قائل نمی شوند! و تنها قدرت را "دینی" می بینند. جالب است که این افراد "قدرت شاه سابق" را شاهد مثال می آورند.
این دسته از افراد غافل از آن هستند که "قدرت شاه" در مقایسه با قدرت کوچکترین کشورهای دموکراسی اروپایی، ارزنی به حساب نمی آمد! اگر شاه قدرتی داشت! که داشت، همه در مقابل حکومت های "بسته ای" و "مطلقه" منطقه بود که چون "ژاندارم" نگهبانی منطقه را عهده داری می کرد! او از قدرتی بهره می برد، که آن را مدیون قدرتمندان اصلی یا همان "عامل جابجا کننده خارجی" بود.
۲- گروهی دیگر که "دین اسلام" را مایه فتنه و تفرقه می دانند و هرگونه تغییرات دموکراتیک را موکول به حذف آن، نه از سیاست بلکه از جامعه می دانند و از ضرورت طرد آن سخن می گویند، غافل از هستند که هر چقدر یک "دین حکومتی" می تواند در صفوف یک "ملت" و حتی دیگر ملت ها، تفرقه ایجاد کند، بر خلاف آن، یک "دین غیرحکومتی" می تواند (به خوب و بدش کاری ندارم) چنان وحدتی را بین آدمیان (از هر ملیتی) سبب شود، که هیچ نهاد اجتمایی جز دین، تا کنون قدرت ایجاد چنان کاری را نداشته است.
برای "اتحاد دموکراتیک ملی" ضرورت دارد از این هر دو اندیشه برحذر باشیم.
توضیح آخر: بخشی از مطالب فوق تکرار نوشته های قبلی من است.
-------------------------------
* ولایت بر گل گیسو، تکلیف شهروندی و دموکراسی دوجانبه! منتشره در خبرنامه گویا
** حجت الدموکرات واللیبرالیسم! منتشره در خبرنامه گویا
|