حسام حسین زاده
به کلاس هایتان باز گردید!
نقدی بر خودویرانگریِ جنبش معلمان در ایران معاصر


• نقد این جنبش برخاسته از نوعی بدبینی نسبت به آن و آینده‌اش نیست بلکه ناشی از تعهدی‌ست که همه ی فعالان اجتماعی باید نسبت به آن احساس کنند. جنبش معلمان دقیقاً به‌واسطه ی جایگاه یگانه‌اش در سپهر جنبش‌های اجتماعی ایران باید مداوماً به دقیق‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن نقد شود تا با عملکرد بهتر خود راه را برای دیگر بخش‌های جنبش اجتماعی در ایران بگشاید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۴ ارديبهشت ۱٣۹٨ -  ۴ می ۲۰۱۹



* با ادای احترام به همه ی معلمان زندانی، تقدیم به محمد حبیبی عزیز


پیشگفتار: زنده‌باد جنبش معلمان

با آغاز دهه ی نود شمسی، وقوع ابربحران‌های اقتصادیِ مقطعی در بستر یک وضعیت اقتصادیِ دائماً بحرانی منجر به دگرگونی ساحات مختلف جامعه ی ایران شد. در چنین بستری بود که صورت‌بندی، مطالبات و شیوه ی کنشگری جنبش‌های اجتماعی نیز دستخوش تغییراتی شد. این تغییرات را تقریباً می‌توان در همه ی بخش‌های جنبش اجتماعی در ایران پیگیری کرد: جنبش زنان، جنبش کارگران، جنبش دانشجویان، جنبش معلمان، جنبش بازنشستگان، جنبش حقوق کودک و... . نگاهی به عملکرد جنبش معلمان در طول نیمه ی اول این دهه هر مشاهده‌گر منصفی را به ستایش وامی‌دارد. معلمان بنا به دلایل متعددی که شرح و بسط آن از حوصله ی این یادداشت خارج است، جایگاه یگانه‌ای در موج جدید جنبش اجتماعی ایران داشته‌اند. از سویی، وضعیت مادی (دستمزد پایین در قیاس با شدت کار) و نوع قراردادهای استخدامی‌شان (اکثراً باثبات) امکان سازماندهی بیشتری (نسبت به باقی جنبش‌ها) به آنان می‌داد و از سوی دیگر، به‌دلیل جایگاه صنفی‌شان و اعتماد اجتماعی گسترده‌ای که پشت خود داشتند به‌سادگی می‌توانستند نقش حلقه ی واسط را میان بخش‌های مختلف جنبش اجتماعی ایفا کنند. نوع سازماندهی جنبش معلمان در قالب «کانون‌های صنفی» و ایجاد هماهنگی میان این کانون‌ها، تاکتیک‌های کنشگری‌شان و نوع حمایت آنان از دیگر مطالبات اجتماعی الهام‌بخش دیگر بخش‌های جنبش اجتماعی بوده و خواهد بود. از طرفی، در زمینه ی مطالبات، جنبش معلمان در ترویج مطالبه ی «آموزش رایگان» و «مخالفت با خصوصی‌سازی» نقش بی‌بدیلی در طول این سال‌ها ایفا کرده است و از طرف دیگر، در زمینه ی کنشگری، جمع‌آوری بیش از صدهزار امضاء از سوی معلمان در سال تحصیلی 96-95 با مطالبه ی افزایش حقوقشان متناسب با «خط فقر» نقطه ی عطفی در این سبک کنشگری بوده است. در چنین وضعیتی بود که برخی تحلیلگران اجتماعی به‌درستی جنبش معلمان را نویدبخش «جنبشِ جنبش‌ها» می‌دانستند. بنابراین، نقد این جنبش برخاسته از نوعی بدبینی نسبت به آن و آینده‌اش نیست بلکه ناشی از تعهدی‌ست که همه ی فعالان اجتماعی باید نسبت به آن احساس کنند. جنبش معلمان دقیقاً به‌واسطه ی جایگاه یگانه‌اش در سپهر جنبش‌های اجتماعی ایران باید مداوماً به دقیق‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن نقد شود تا با عملکرد بهتر خود راه را برای دیگر بخش‌های جنبش اجتماعی در ایران بگشاید.


از کنش مستقیم به کنش مطالبه‌گرانه

سال 1396 آبستن رویدادهایی بود که بستر اجتماعی و سیاسی جامعه ی ایران را دچار دگرگونی‌هایی جدی کرد. اگر آغاز دهه ی نود شمسی را آغاز دوره ی «بحران اقتصادی» بدانیم، بی‌راه نخواهد بود که سال 1396 را آغاز دوره ی «بحران اجتماعی» بخوانیم. به عبارت دقیق‌تر، انباشت مسائل ناشی از بحران اقتصادی در طول نیمه ی اول این دهه منجر به آن شد که خیزش اجتماعی دی‌ماه 1396 آغازگاه تبدیل «بحران اقتصادی» به «بحران اجتماعی» باشد. این دگرگونی دوباره صورت‌بندی، مطالبات و شیوه ی کنشگری جنبش‌های اجتماعی را دستخوش تغییراتی کرد. پس از برخوردهای امنیتی با تجمعات سراسری معلمان در 20 اردیبهشت 1397 که منجر به بازداشت نسبتاً گسترده ی معلمان و صدور احکام قضایی سنگین برای چندی از آنان شد، شاهد تغییری در رویکرد کنشگری جنبش معلمان به پیشگامی «شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران» بودیم. معلمان در سال تحصیلی گذشته (98-97) دیگر کمتر به سبک سالیان قبل دست به اعتراضاتی خارج از محیط مدرسه زدند و در عوض، سه موج کنش اعتراضی را تحت عنوان «تحصن سراسری معلمان ایران» در مهر، آبان و اسفند 1397 تدارک دیدند. مبتنی بر این تغییر رویکرد، نخستین پرسشی که باید بدان پرداخته شود این است که آیا می‌توانیم این تغییر سبک کنشگری را تغییر از کنش مستقیم [1] به کنش مطالبه‌گرانه [2] بدانیم؟ کنش مستقیم شکلی از کنش سیاسی است که در آن کنشگران از قدرت (فیزیکی، اقتصادی، نمادین و...) خود برای دستیابی «مستقیم» به اهداف خاص (مثل افشاگری، بدیل‌سازی، ارائه ی راه‌حل) استفاده می‌کنند. در مقابل، در کنش مطالبه‌گرانه چیزی از کسی (مثل مقامات، یک گروه خاص یا عامه ی مردم) مطالبه می‌شود. کنش مستقیم ضرورتاً همراه شکلی از «اختلال» در روابط قدرت است و شناخته‌شده‌ترین مثال‌های آن بست‌نشینی [3] (تحصن)، اعتصاب [4]، اشغال محل کار [5] و انسداد خیابان [6] است. در تحصن و اشغال محل کار، معترضان یک فضا را اشغال می‌کنند و تا زمان تأمین خواست یا خواسته‌هایشان آن‌جا را ترک نخواهند کرد. در اعتصاب، مجموعه‌ای از معترضان به شکل سازمان‌یافته دست از کار می‌کشند تا امتیاز مشخصی را از کارفرما/ کارفرمایان دریافت کنند و تا زمان دریافت آن امتیاز به کار باز نمی‌گردند. در انسداد خیابان نیز معترضان مکانی را در خیابان تصاحب می‌کنند و تا زمان تأمین خواست یا خواسته‌هایشان عبور و مرور (افراد یا وسایل نقلیه) را مختل می‌کنند. در مقابل، کنش مطالبه‌گرانه بر نوعی میانجی‌گری سیاسی استوار است و شناخته‌شده‌ترین مثال‌های آن سیاست‌های انتخاباتی، دیپلماسی (بهره‌گیری از نظام نمایندگی)، تظاهرات و نافرمانی مدنی است. جالب توجه است که اغلبِ اشکال کنش مطالبه‌گرانه دست‌کم در ظاهر توسط حکومت‌های دموکراتیک و شبه‌دموکراتیک به رسمیت شناخته می‌شوند در حالی که همین حکومت‌ها با اغلبِ اشکال کنش مستقیم برخوردی قهرآمیز می‌کنند.

با این تعاریف، هرچند تجمعات معلمان پیش از سال تحصیلی 98-97 را به‌سادگی نمی‌توان کنش مستقیم دانست و از نظر شکلی بیشتر شبیه به کنش مطالبه‌گرانه (تظاهرات) است اما پرداختن به یک نکته ی تحلیلیِ موقعیت‌مند می‌تواند این صورت‌بندی را تغییر دهد. فراموش نکنیم هر شکلی از تظاهرات در ایران (بدون دریافت مجوز از وزارت کشور) در عمل غیرقانونی دانسته می‌شود و همچون کنشی خلاف قانون با آن برخورد می‌شود، دقیقاً مشابه برخورد با انواع مثال‌های کنش مستقیم. به دلیل وجود همین شرایط است که تجمعات در ایران هم توسط کنشگران سیاسی و هم توسط حاکمیت، اغلب نه به‌عنوان نوعی میانجی سیاسی بلکه به‌عنوان نوعی تلاش مستقیم برای رسیدن به اهدافی خاص (اغلب افشای حضور و توان اجتماعی یک جریان یا گروه) شناخته می‌شوند. در مقابل، تحصن‌های اخیر معلمان را به دو جهت نمی‌توانیم نوعی کنش مستقیم بدانیم. نخست، استفاده از واژه ی «تحصن» برای این کنش است که مطابق تعریفی که از این تاکتیک ارائه شد، استفاده ی درستی نیست. در این کنش‌ها نه فضایی اشغال شد و نه نقطه ی پایان آن نقطه ی دستیابی به خواست مشخصی بود. دوم آنکه مطابق آنچه سازمان‌دهندگان این کنش اعلام کرده بودند، هدف اصلی آن نوعی مطالبه‌گری و میانجی‌گری سیاسی بود. در فراخوان شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران برای نخستین موج این کنش در مهرماه 1397 آمده است: «تحصن مهر آغاز دور جدید اعتراضات ماست و اگر سریعاً تغییر مثبت و قابل‌توجه در فیش‌های حقوقی بازنشستگان و شاغلان و سرانه ی دانش‌آموزان مشاهده نگردد، اعتراض سراسری خود را در ابعاد گسترده‌تری در آبان‌ماه ادامه خواهیم داد. [7]» چنان که مشخص است بناست این کنش نقش نوعی میانجی سیاسی در پیگیری مطالبات معلمان را ایفا کند و از همین رو باید آن را در زمره ی کنش‌های مطالبه‌گرانه بدانیم.


به کام قدرت، در دام رسانه

به‌نظر می‌رسد جنبش معلمان پس از سرکوب بیرونی در اردیبهشت 1397 با نوعی بازاندیشی در فعالیت خود دست به سرکوبی درونی زد، تغییر از سبک کنشگری «تجمع» به «تحصن» در واقع تغییر از کنش مستقیم به کنش مطالبه‌گرانه بود. هرچند این سبک کنشگری مخاطرات کمتری را (به نسبت سبک پیشین) برای کنشگران داشته و خواهد داشت اما نتیجه ی آن چیزی جز تعدیل و نابودی بالقوگی‌های رادیکال (ریشه‌ای) معلمان نیست. نوع مواجه ی نهادهای امنیتی و قضایی با سه موج این کنش نیز می‌تواند معنادار باشد. در جریان موج اول تحصن بنا بر اعلام کانال تلگرامی شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران ده‌ها معلم در شهرهای مختلف کشور احضار شدند و تعدادی نیز بازداشت شدند؛ بازداشت‌ها حتی دامن‌گیر دبیر کل این شورا (محمدرضا رمضان‌زاده) نیز شد. در جریان دو موج بعدی هرچند همچنان فشارها از سوی حراست آموزش‌وپرورش و برخی نهادهای امنیتی در شهرهای مختلف ادامه داشت اما مبتنی بر اخبار منتشرشده در کانال رسمی شورای هماهنگی، به شدت موج نخست نبود. این تغییر رویکرد منطقاً حاصل کشمکش نیروهای سیاسیِ درگیر در این کنش است اما نباید فراموش کنیم که می‌توان آن را نوعی توافق تثبیت‌کننده دانست. توافقی که می‌خواهد به معلمان بگوید در دفاتر مدارستان بنشینید و به خیابان نیایید تا هم صدایتان شنیده شود و هم هزینه ی کمتری بدهید. در نسخه ی ویرایش‌شده ی بیانیه ی پایانی شورای هماهنگی در خصوص موج سوم تحصن در اسفندماه 1397 نیز بندی آمده است که هرچند خطاب آن مبهم است اما با توجه به کلمات، لحن و خواست مطرح‌شده می‌توان آن را نوعی تشکر از همراهی «صاحبان قدرت» تلقی کرد: «بر خود لازم می‌دانیم، از همه ی کسانی که با عقلانیت و درایت، در کنار معلمان ایستادند تا سهمی در بهبود نظام آموزشی کشور داشته باشند، سپاسگزاری نموده، از آن‌ها بخواهیم که با اتخاذ تصمیمات عاجل و تعامل با مراکز تصمیم‌گیری، مقدمات آزادی همه ی معلمان زندانی را فراهم آورند و اقدامات لازم جهت برآورده‌شدن درخواست‌های به‌حق فرهنگیان عدالت‌خواه را به عمل آورند. [8]»

در سوی دیگر این کارزار، رسانه نیز کارکرد ایدئولوژیک خود را به بهترین نحو به انجام رسانده است. کنشی که در «عمل» تبعات دگرگون‌کننده‌ای برای نظام آموزشی به‌طور خاص و نظام اجتماعی به‌طور عام نداشت، به‌واسطه ی فراواقعیت برساخت‌شده همچون کنشی گسترده، منکوب‌کننده و ثمربخش بازنمایی شده است که نتیجه‌اش چیزی نیست جز مبهم‌ساختن درک معلمان از وضعیتشان و پیوند آن با زمینه‌های گسترده‌تر اجتماعی، اقتصادی و سیاسی. در واقع، پافشاری هرچه بیشتر بر این سبک کنشگریِ جدید اندک امکان‌های بازگشت به کنش مستقیم را برای معلمان روز‌به‌روز بیش‌ازپیش ویران می‌کند و در نهایت منجر به استحاله ی توان اعتراضی آنان می‌شود. بیایید تلاش کنیم نگاه واقعی‌تری به آمار و ارقام این تحصن‌ها داشته باشیم. شورای هماهنگی در «گزارش روز سوم تحصن» اسفندماه آورده است: «بررسی‌های ما نشان می‌دهد تحصن اسفندماه نسبت به تحصن مهر و آبان با استقبال بیشتری از جانب همکاران روبرو شد و تحصن روز سوم از روزهای اول و دوم باشکوه‌تر بوده است. [9]» بنابراین، نگاهی به ابعاد تحصن در روز سوم از موج سوم آن می‌تواند خوشبینانه‌ترین آمارها را در اختیارمان بگذارد. در این روز مجموع عکس‌هایی که به تفکیک مدرسه روی کانال تلگرامی شورای هماهنگی منتشر شده است چیزی قریب 320 عکس است، یعنی 320 مدرسه. به گفته ی این شورا در همان گزارش پیش‌گفته «در بسیاری مدارس همکاران عکس نگرفته و یا عکس خود را ارسال و منتشر نکرده‌اند.» با استناد به این گفته، در خوش‌بینانه‌ترین حالت تصور می‌کنیم به تعداد مدارسی که عکس تحصنشان را ارسال کرده‌اند، مدارسی وجود داشته‌اند که در تحصن بوده و عکسی را به کانال شورای هماهنگی ارسال نکرده‌اند؛ یعنی مجموعاً چیزی حدود 650 مدرسه. حالا پرسش تعیین‌کننده این خواهد بود که چه تعداد مدرسه در ایران وجود دارد؟ بر اساس آمارهای دانشنامه ی رشد بیش از 145 هزار مدرسه ی ابتدایی، متوسطه ی اول و متوسطه ی دوم در ایران وجود دارد [10]. این یعنی از نظر تعداد مدارس، به‌زحمت می‌توانیم بگوییم نیم درصد از مدارس ایران در تحصن بوده‌اند. اما بیایید نگاهی به تعداد معلمان متحصن هم بیاندازیم. بازهم امیدوارانه تصور می‌کنیم همه ی کادر این مدارس در تحصن بوده‌اند، در حالی که نگاهی به عکس‌های منتشرشده به‌سادگی این تصورمان را مخدوش خواهد کرد. اگر میانگین تعداد معلمان متحصن در هریک از این مدارس را 15 نفر بگیریم، مجموعاً 9750 معلم در تحصن بوده‌اند. هرچند تعداد دقیق معلمان ایران در حال حاضر از منبعی موثق در دست نیست اما آمارهای جسته و گریخته ی منتشرشده در طول این سال‌ها عدد تقریبی یک میلیون نفر را به ما می‌دهد. این یعنی از نظر تعداد معلمان، به‌زحمت می‌توانیم بگوییم حدود یک درصد از معلمان در تحصن بوده‌اند. رویا فرو می‌ریزد. باید به رسانه و فراواقعیت آن پشت کنیم و با تمام توان افشایش کنیم. فراواقعیت رسانه بیشتر به درد حافظان وضع موجود می‌خورد که به‌دنبال دست‌کاری ذهنیت‌ها هستند و کمتر نیاز به نیروی اجتماعی واقعی برای پیشبرد اهدافشان دارند. آنان که به‌دنبال تغییر اجتماعی هستند بیش از هر چیز نیازمند نیروی اجتماعی واقعی خواهند بود و توهمات تولید‌شده توسط رسانه هرچند در کوتاه‌مدت می‌تواند کاربردی تبلیغاتی داشته باشد اما در بلندمدت می‌تواند آسیب‌هایی مرگ‌بار برای جنبش‌های اجتماعی به بار آورد.


بازگشت به کلاس‌ها

در دی‌ماه 1397 در حالی که اسماعیل بخشی، فعال کارگری هفت‌تپه، در قالب نامه‌ای سرگشاده وزیر اطلاعات را خطاب قرار داده بود و او را دعوت به مناظره کرده بود، محمد حبیبی، فعال صنفی معلمان، از زندان اوین یادداشتی تحت عنوان «اسماعیل بخشی و مناظره‌ای برای تمام فصول» نوشت و در آن انتقاداتی را به رویکرد و نگاه اسماعیل بخشی وارد کرد. حبیبی در بخشی از این یادداشتِ روشنگرانه می‌گوید: «حاصل جمع مناظره ی ما با آن‌ها همواره منفی است. ما یعنی اکثریت جامعه ی ایرانی، که این روزها زیر فشارهای فزاینده ی اقتصادی و مشکلات اجتماعی و سیاسی دیگر رمقی برایش نمانده و آن‌ها یا دیگری، یعنی اقلیت صاحبان سرمایه‌های هزاران میلیاردی و قدرت لایزالی. نتیجه ی چنین مذاکره‌ای بدهکاری مطلق برای ماست. بیش از آن، چنین مناظره‌ای بازی در زمینی است که بروندادش اختگی و انفعال امروز جامعه ی مدنی است. اما مناظره ی واقعی، اثربخش و کارآمد رویارویی صریح با جامعه ی ایرانی است، مواجهه‌ای چالشی و طرح پرسش‌های بنیادی. اسماعیل بخشی باید روشنفکران، نخبگان و دانشگاهیان، هنرمندان و چهره‌های فرهنگی را به مناظره دعوت کند و در این مناظره، سکوت آن‌ها در شرایط کنونی جامعه را به پرسش بگیرد. وظیفه ی آن‌هاست که واقعیت درونی زندگی در فضای کنونی جامعه را آشکار کنند. یعنی عریان‌سازی کیفیت درونی زندگی زیر بار ستمی که دیگر تحملش ناممکن است. از سوی دیگر اسماعیل بخشی باید تشکل‌ها و فعالان کارگری را مخاطب قرار دهد که بر مبنای کدام مشی و استراتژی سال‌هاست به جای هم‌نوایی با «ما» و پیگیری مطالبات، ساز تفرقه و جدایی را کوک می‌کنند؟ او باید حتی پا را فراتر بگذارد و همکارانش را نیز به پاسخگویی دعوت کند. پاسخی درخور به این سوال که چرا در شرایطی که بخشی از کارگران هفت‌تپه زیر فشار اخراج، تهدید و زندان هستند گزینه ی بازگشت به کار را بر می‌گزینند؟ با طرح چنین پرسش‌هایی است که مناظره ی حقیقی شکل می‌گیرد و در شرایطی که «دیگری» مشغول خلق دوگانه‌سازی‌های کاذب به‌عنوان امر سیاسی ماجرایی تازه است، جامعه با جامعه رودررو می‌شود و به دیگری و آن چیزی که تئودور آدرنو فرهنگ سازمان‌یافته می‌نامد پشت می‌کند. فرهنگی که به زعم آدورنو آخرین احتمال را برای اینکه مردم بتوانند با خودشان رودررو شوند از بین می‌برد. در این مواجهه ی حقیقی است که جامعه از پذیرش و تسلیم در برابر تناقض‌ها سرباز زده و به مقایسه ی اجتناب‌ناپذیر دیروز و امروزش دست می‌زند. و این ستیزی حقیقی است. چنانکه کوندرا می‌گوید، ستیز با قدرت ستیز حافظه با فراموشی است. [11]»

بیش از هرچیز، آنچه در یادداشت حبیبی الهام‌بخش است، دعوت اسماعیل بخشی به «بازگشت به کارخانه» است. او به‌درستی اشاره می‌کند که بخشی باید ریشه ی وضعیت کنونی خود و جنبش را در خود جامعه ی کارگری به‌طور عام و کارگران هفت‌تپه به‌طور خاص بجوید. جای تعجب است، جنبشی که محمد حبیبی از چهره‌های سرشناس آن است، در همان دامی می‌افتد که اسماعیل بخشی و بسیاری دیگر از فعالان اجتماعی در آن افتاده‌اند؛ پیش‌روی بدون نگاه به پشت سر. حال آنکه همه‌چیز پشت سرمان هنوز در جریان است و پاسخ بسیاری از پرسش‌هایمان را آنجا می‌یابیم. جنبش معلمان باید جدی‌تر از هر زمان دیگری این پرسش را پیش روی خود بگذارد که چرا 99 درصد جامعه ی معلمان کشور در کنشگری‌های یک سال اخیرش مشارکتی فعال نداشته‌اند؟ باید این پرسش را پیش روی خود بگذارد که چرا دانش‌آموزان و والدینشان فعالانه در کارزار «آموزش رایگان و باکیفیت» مشارکت نمی‌کنند؟ حالا زمان نشستن در دفتر و تحصن نمادین نیست، زمان آن است که ایده ی «اقدام فوری» را کنار بگذاریم و به شرایط تحقق اقدامی گسترده و همگانی بیاندیشیم. بازگشت به کلاس‌های درس در چنین وضعیتی ضرورت دارد. در کلاس‌های درس است که معلمان امکان ارتباط بیشتر و گفت‌وگوهای برانگیزنده و آگاهی‌بخشِ مداوم با دانش‌آموزانشان و به تبع آن، با والدین دانش‌آموزان را خواهند داشت. تلاش برای آگاهی‌بخشیِ خُرد از پایین‌ترین و شاید شخصی‌ترین سطوح هرچند در کوتاه‌مدت دستاوردی در «جامعه ی نمایشیِ» فعالیت اجتماعی و سیاسی نداشته باشد اما می‌تواند نویدبخش کنش‌هایی «واقعاً» جمعی و همگانی در آینده باشد.


پسگفتار: زنده‌باد جنبش معلمان

باید به آینده چشم داشت و تلاش کرد تا حد ممکن از گذشته آموخت؛ برای کسانی که کارشان آموزاندن و آموختن است این امر بیش از همه ضرورت دارد. جنبش معلمان علی‌رغم تجربه ی دوران پساسرکوبش در سال تحصیلی گذشته که به‌گمانم تجربه ی خوشایندی نبوده و تبعات گران‌بار آن تا مدت‌ها گریبان این جنبش را رها نخواهد کرد، هنوز هم آبستن بیشترین توان بالقوه برای تبدیل خود به «جنبشِ جنبش‌ها» است؛ جنبشی که می‌تواند معلمان، دانشجویان، دانش‌آموزان و والدینشان، زنان و کارگران را حول مسائل آموزش عمومی (در رأسش، دفاع از آموزش رایگان) گرد هم آورد. جنبش معلمان در 12 اردیبهشت 1398، به‌مناسبت پنجاه‌وهشتمین سالروز قتل ابوالحسن خانعلی فراخوان تجمع سراسری داده است تا پس از یک سال دوباره معلمان به خیابان‌ها بازگردند. هرچند امیدوارم این کنش با همراهی گسترده ی معلمان روبه‌رو شود اما وضعیت واقعی به این امید اعتنای چندانی نمی‌کند. واقعیت آن است که جنبش معلمان بدون تلاش بنیادین برای احیای خود و البته احیای جنبش دانش‌آموزی، نمی‌تواند افق‌های روشنی برای تأثیرگذاری واقعی‌اش بر جامعه ی ایران ترسیم کند. بگذارید به اردیبهشت 1340 بازگردیم. در 12 اردیبهشت آن سال معلمان و دانش‌آموزان و دانشجویان و مردم تهران و شهرهای نزدیک به آن، در اعتراض به وضعیت آموزش عمومی در کشور و در رأسش کمبود حقوق معلمان، در میدان بهارستان، مقابل مجلس شورای ملی تجمع نمودند. ابوالحسن خانعلی در حین سخنرانی شورانگیزش در این تجمع از ناحیه ی سر هدف گلوله ی سرگرد ناصر شهرستانی، رئیس وقت کلانتری بهارستان قرار گرفت و به قتل رسید. قتل معلم 29 ساله ی فلسفه و زبان عربی دبیرستان جامی که همزمان دانشجوی دکترای فلسفه ی دانشگاه تهران هم بود، خون معلمان و مردم را به جوش آورد. جسم تقریباً بی‌جان خانعلی با شعار «کشتند یک معلم را» روی دست جمعیت به سمت بیمارستان بازرگانان برده می‌شد. با اعلام خبر مرگ او، همان روز هزاران نفر از معلمان و مردم در خیابان‌های تهران راهپیمایی کردند؛ تهران پس از کودتای 28 مرداد 32 چنین راهپیمایی باشکوهی را به خود ندیده بود. معلمان خشمگین اعلام اعتصاب نامحدود کردند و خواستار استعفای نخست‌وزیر، محاکمه ی عاملان قتل خانعلی و برابری حقوق معلمین با مهندسین شدند. فراخوان اعتصاب با حمایت قاطع مردم و تمامی جریان‌های سیاسی روبه‌رو شد. در جریان اعتصابی یازده روزه و شکوهمند عامل قتل خانعلی برکنار و راهی دادگاه شد، جعفر شریف‌امامی (نخست‌وزیر وقت) استعفا داد و مجلس ملی برابری حقوق معلمین با مهندسین را به تصویب رساند. در 23 اردیبهشت 1340 معلمان به اعتصاب خود پایان دادند. در بیانیه ی پایانی این اعتصاب آمده بود: «همکاران گرامی، دبیران، آموزگاران و فرهنگیان ایران! شما در مبارزه ی خود برای تأمین حقوق صنفی خود پیروز شدید. اکنون نوبت کار و کوشش صمیمانه در راه سعادت دانش‌آموزان فرا رسیده است... درود به روان جاویدان برادر شهید و ناکام ما خانعلی که با خون خود افتخار جاودانی برای طبقه ی معلم و جنبش آزادی برای ملت ایران تأمین کرد. درود بر ملت حق‌شناس و دلاور که مربیان و فرزندان خود را در تنگنای حوادث تنها نگذاشت. درود بر دانشجویان عزیز که به احترام علم و به خاطر حق و عدالت به یاری مربیان سابق خود شتافتند. درود بر دانش‌آموزان حق‌شناس و مهربان که با پشتیبانی معصومانه ی خویش پیوند دیرین و جاودانی میان معلم و شاگرد را استوار ساختند.[12]» بیایید کمی رویاپردازی کنیم!


پس از نگارش: گفت‌وگوهای سمپوزیوم

این متن در دومین روز (10 اردیبهشت 1398) از دومین سمپوزیوم کشوری آثار دانشجویی علوم اجتماعی در دانشگاه تهران، در پنل «آموزش عمومی و سیاست» ارائه شد. گفت‌وگوها و مواجهاتی با متن در جریان جلسه و پس از آن در حاشیه ی سمپوزیوم شکل گرفت و در آن‌ها نکاتی در نقد متن مطرح شد. به‌نظرم رسید ذکر توضیحاتی درباره ی برخی از نکات مطرح‌شده می‌تواند به فهم بهتر متن و جلوگیری از برخی سوءبرداشت‌ها کمک کند. در ادامه تلاش کرده‌ام نکات مطرح‌شده را در قالب پرسش‌هایی بگنجانم و بدان‌ها پاسخ دهم.

- تفکیک میان «کنش مستقیم» و «کنش مطالبه‌گرانه» چندان روشن نیست. دقیقاً چه خصلت‌ویژه‌ای آن‌ها را از یکدیگر متمایز می‌کند؟ آیا هر شکلی از کنش مستقیم همراه شکلی از مطالبه‌گری نیست؟

من این تفکیک را مبتنی بر کلیدواژه ی «میانجی‌گری سیاسی» پیش می‌برم. بحث بر سر آن نیست که در کنش مستقیم مطالبه وجود ندارد، می‌تواند داشته باشد اما هدفش آن نیست که میانجیِ رسیدن به آن مطالبه شود. کنش مستقیم می‌تواند باعث ترویج یک مطالبه شود یا توجه جامعه یا سیاستمداران را بدان جلب کند اما نمی‌خواهد میانجی رسیدن به آن شود. در میدان سیاست همیشه بین کنشگران اجتماعی و سیاسی و صاحبان قدرت نوعی نابرابری قدرت وجود دارد که مانع از شکل‌گیری گفت‌وگو (میانجی‌گری) می‌شود. زمانی که جنبشی هدفش میانجی‌گری و گفت‌وگو برای رسیدن به مطالباتش باشد نیاز دارد به طریقی این وضعیت نابرابر را تعدیل کند و طرف مقابل را پای میز گفت‌وگو بیاورد. کنش مطالبه‌گرانه در چنین جایی معنا می‌یابد. کنش مطالبه‌گرانه یک «مطالبه ی» خاص را طلب نمی‌کند بلکه با اعمال فشار جنبشی خودِ «گفت‌وگو» را مطالبه می‌کند. اما وقتی دست به کنش مستقیم زده می‌شود یعنی کنشگران زمین بازیِ قدرت مسلط را در هیچ سطحی و به هیچ طریقی به رسمیت نمی‌شناسند. کنشگران آمده‌اند دست به کنش بزنند، پیامشان را برسانند و حقشان را «بدون» میانجی‌گری و گفت‌وگو، به شیوه‌ای مستقیم، بگیرند. به همین دلیل است که در کنش مستقیم نظام نمایندگی معنایی ندارد چون اساساً نیازی به نماینده نیست اما در کنش مطالبه‌گرانه جمع همیشه شکلی از نمایندگی را به رسمیت می‌شناسد تا آماده ی گفت‌وگو و میانجی‌گری باشد.


- متن در نهایت از کنش مستقیم دفاع می‌کند یا اینکه در مقابل هر دو شکل کنشگری مستقیم و مطالبه‌گرانه می‌ایستد؟

باید در زمینه ی تاریخی به این پرسش بیاندیشیم. متن در جهان اجتماعی و سیاسی پیشادی‌ماه 96 از کنش مستقیم دفاع می‌کند و چنان که در مقدمه هم ذکر شده آن را نوعی پیش‌روی می‌داند اما در جهان اجتماعی و سیاسی پسادی‌ماه 96 ماجرا متفاوت است. در وضعیت معاصر، متن با هر دو شکل کنشگری مستقیم و مطالبه‌گرانه زاویه دارد و راه سومی را پیش رو می‌گذارد: پشت‌کردن به ایده ی «اقدام فوری» و بازگشت به سازماندهی خُرد، از پایین‌ترین سطوح، با چشم‌انداز اقدامی گسترده و همگانی. علاوه بر این، فراموش نکنیم مجموع این صورت‌بندی معطوف به جنبش معلمان است و نمی‌توانیم همه ی جزئیات این تحلیل را به وضعیت همه ی جنبش‌های اجتماعی و سیاسی دیگر تعمیم دهیم.


- در شرایطی که متن از خودویرانگریِ جنبش معلمان صحبت می‌کند و شواهدی برای آن ارائه می‌کند، چگونه در پسگفتار همچنان آن را آبستن امیدهای بسیار می‌داند؟

اینکه اینجا به‌طور خاص به جنبش معلمان پرداخته‌ام نباید این برداشت را ایجاد کند که باقی جنبش‌های اجتماعی خودویرانگری نداشته‌اند. به‌گمانم پس از دی 96 همه ی جنبش‌های اجتماعی درگیر فرایندهای خودویرانگر شده‌اند و در این میان معلمان اگر نگویم بهترین وضعیت را دارند، نسبت به اکثر جنبش‌های دیگر وضع بهتری دارند. این خودویرانگری هم ریشه‌های روانی-اجتماعی دارد، سرکوب در هر سطحی رابطه ی ما با واقعیت را مخدوش می‌کند. چنان که سرکوب فرزندان توسط پدر و سرکوب انسان توسط تمدن شکلی از پارانویای فردی و جمعی را تولید می‌کند، سرکوب جنبش‌های اجتماعی توسط دولت هم شکلی از پارانویای جنبشی را تولید می‌کند. به بیان فرویدی، سرکوب نماد قدرت بیش‌ازاندازه ی واقعیت بر انسان است و فرد، جمع یا جنبش در مواجهه با این نماد، در معرض نوعی فروپاشی یا خودویرانگری درونی و بیرونی قرار می‌گیرد. علاوه بر این، از خودویرانگری صحبت کردم، نه مرگ. آن‌طور که من خودویرانگری را می‌فهمم حاصل درون‌ریزیِ خشونتی است که امکان برون‌ریزی ندارد اما این فرایند در هر لحظه‌ای می‌تواند متوقف شود؛ در هر لحظه‌ای که سوژه بتواند خشونتش را (نمادین یا عریان) بروز دهد یا آن را تنظیم کند، می‌توانیم به توقف و تغییر این فرایند امیدوار باشیم.


- نقد به «بازنمایی رسانه‌ای» چندان واقع‌بینانه به‌نظر نمی‌رسد، در هر شرایطی ما در دام شکلی از بازنمایی هستیم. وقتی بازنمایی رسانه‌ای می‌تواند نوعی کنش تبلیغی و ترویجی باشد چرا باید از آن دست کشید؟

من اهمیت تبلیغی و ترویجی بازنمایی رسانه‌ای را کاملاً قبول دارم اما نباید فراموش کنیم نسبت ما و رسانه چه نسبت پیچیده‌ای است. خطری که ما را تهدید می‌کند آن است که بازنمایی رسانه‌ای که می‌دانیم «فقط» بازنمایی است را خودمان به‌عنوان «واقعیت» بپذیریم. بگذارید یک مثال بزنم. من در معرض درگیری فیزیکی با کسی قرار می‌گیرم و برای اینکه او را تحت‌تأثیر قرار بدهم می‌گویم من بیست حامی دارم که در درگیری احتمالی مشارکت خواهند کرد. تا اینجا در تلاشم تا به‌واسطه ی نوعی بازنمایی از طرف مقابل قدرت‌زدایی کنم. تا اینجا من با بازنمایی مشکلی ندارم و چه بسا از آن دفاع هم بکنم. اما اگر در همین مثال قراری واقعی با طرف مقابل برای درگیری فیزیکی گذاشتم در حالی که می‌دانم هیچ حامی‌ای ندارم، یعنی رسانه بر من غلبه کرده است. رابطه‌ام با واقعیت مخدوش شده است. در وضعیت روانی-اجتماعی معاصر که پیش از این توضیح دادم، چنین اتفاقی بسیار محتمل است، اوهام جمعی همیشه در چنین شرایطی خلق می‌شود. به دلیل همین شرایطِ زمینه‌ای است که رسانه بیش از آنکه برای جنبش‌ها (به‌ویژه جنبش معلمان) فرصت ایجاد کند، خطراتی را پیش رویش می‌گذارد.


- آیا فقط جنبش معلمان است که امکان بدل‌شدن به «جنبشِ جنبش‌ها» را دارد؟ چرا جنبش‌های دیگر نمی‌توانند چنین نقشی را ایفا کنند؟

نمی‌گویم «فقط» جنبش معلمان چنین امکانی ندارد. اما مبتنی بر همان دلایل مادی و اجتماعی که در پیشگفتار به‌عنوان دلایل عملکرد خوب جنبش معلمان در نیمه ی اول دهه ی نود شمسی ذکر کردم، معتقدم اکثر قریب به اتفاق باقی جنبش‌های اجتماعی چنین امکانی را ندارند. البته این حکم یک استثنای بزرگ و قابل‌توجه دارد و آن هم «جنبش زنان» است. در تئوری، به‌گمانم این جنبش با اختلافی نجومی نسبت به هر جنبش اجتماعی و سیاسی دیگری بالقوگی بدل‌کردن خود به «جنبشِ جنبش‌ها» را دارد اما از یک معضل اساسی رنج می‌برد: سازماندهی. بدل‌شدن به «جنبشِ جنبش‌ها» بدون سازماندهی هرگز ممکن نیست و جنبش زنان علی‌رغم این بالقوگی انتزاعی در واقعیت به‌دلیل نداشتن سازماندهی نمی‌تواند چنین نقشی را در حال حاضر ایفا کند. اگر بتوانیم شرایطی را تخیل کنیم که در آن جنبش زنان بتواند خود را از نظر اجتماعی سازماندهی کند، به‌نظرم دومینوی شکل‌گیری «جنبشِ جنبش‌ها» با سرعتی باورنکردنی فرو خواهد ریخت.

منبع: معلمان عدالت خواه


پانوشت‌ها:
[1] Direct Action
[2] Appealing Action
[3] sit-ins
[4] strikes
[5] workplace occupations
[6] street blockades
[7] https://t.me/Farhangianshowra/656
[8] https://t.me/kashowra/1852
[9] https://t.me/kashowra/1846
[10] old.roshd.ir
[11] https://meidaan.com/archive/59780
[12] tarikhirani.ir