همکاری و همگرایی نیروهای چپ و کمونیست!
یک ضرورت عاجل!


هلمت احمدیان


• مخاطب این سطور کسانی است که بر این باورند همکاری و همگامی نیروهای چپ و کمونیست بر بطن اوضاع خطیر سیاسی کنونی یک ضرورت عاجل است و پیش فرض باورمندان این گزینه این است که چپ در جنبش های اجتماعی در ایران اگر چه یک نیروی واقعی و تعیین کننده است؛ اما و علیرغم پتانسیل عظیم جنبش های اجتماعی، این گزینه هنوز با کمبود هایی فراروی شکل گیری یک گزینه سوسیالیستی روبرو است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۱ ارديبهشت ۱٣۹٨ -  ۱۱ می ۲۰۱۹


مخاطب این سطور کسانی است که بر این باورند همکاری و همگامی نیروهای چپ و کمونیست بر بطن اوضاع خطیر سیاسی کنونی یک ضرورت عاجل است و پیش فرض باورمندان این گزینه این است که چپ در جنبش های اجتماعی در ایران اگر چه یک نیروی واقعی و تعیین کننده است و شعارها و راهکارهایش به وضوع در همه اعتراضاتی که در یکی دوسال گذشته در قامت مبارزات وسیع کارگری، معلمان، دانشجویان، زنان و سایر مبارزات حق طلبانه و آزادیخواهانه ای که در این جامعه به وقوع پیوسته است خود را نشان داده است، اما و علیرغم پتانسیل عظیم جنبش های اجتماعی، این گزینه هنوز با کمبود هایی فراروی شکل گیری یک گزینه سوسیالیستی روبرو است.
سطور زیر در حد توان تلاش دارد به پاره ای از کمبودها و ضعف ها و به نمونه های مشخص اشاره کند که بتواند کمک ناچیزی برای فایق آمدن بر ضعف ها و کمبودها شود و از این رهگذر خدمتی به غالب کردن گفتمان چپ و سوسیالیستی بعنوان راهکاری رهایی بخش در بستر اوضاع کنونی کرده باشد.


عدم درک مشترک از ضرورت شکل دادن به یک قطب چپ

امر همکاری، وحدت، اتحاد عمل و با هم ظاهر شدن، اکنون و بر خلاف گذشته تکیه کلام همه نیروهای چپ و کمونیست است. بسیاری از گروه ها، نهادها، سازمان ها و احزاب حتی در میان خود مصوبه های شسته و رفته ای برای امر همکاری با دیگران دارند. تلاش های زیادی در شکل های مختلف در سال های اخیر به منظور غالب شدن بر تفرقه و پرهیز از حرکت های خودمحورانه و سکتاریستی صورت گرفته است، که ضمن اینکه دستاوردهای مثبتی داشته است، ولی این پیشرفت ها هنوز کسی را راضی نمی کند. از این روی سئوال این است که علیرغم اینکه اکنون به ندرت نیرویی را می شود یافت که بر طبل "منم رستم دستان" بکوبد، چرا نیروهای این جبهه هنوز نتوانسته اند در نهادینه کردن و هویت بخشی تام و کمال این قطب از کارکرد خود راضی باشند؟
در پاسخ به این سئوال یا توقع، قطعا می شود عوامل مختلفی را به عنوان عامل بازدارنده برشمرد که مهمترین آن دیکتاتوریت و سرکوبگری رژیم حاکم است که در جامعه ایران هیچ صدای معترضی را، بویژه اگر این صدا کل نظام ظالمانه سرمایه داریش را زیر سئوال ببرد، برنمی تابد. اما در مقابل این مانع اصلی، می دانیم که آنچه توانسته و می تواند ظرفیت سرکوبگری رژیم را مهار کند نیروی اجتماعی سازمان یافته و توده ای است و تقویت این نیرو امر اصلی ماست.
از این روی اگر بخواهیم بر این مانع واقعی و اصلی فایق شویم، باید روی این امر متمرکز گردیم و این سئوال را در مقابل خود قرار دهیم که اشکالات ما مانند نیروهای چپ و پیشرو که وظیفه اصلی مان تقویت این جنبش هاست، کدام هاست که نمی توانیم ساپورت کافی و لازم را برای جنبش های پیشرو و رادیکال جامعه که ابزار توده ای کردن این جنبش ها هستند، داشته باشیم. به زبان دیگر و ساده اشکالات ما چیست؟
به گمان نگارنده این سطور مهم ترین و اصلی ترین مانع عدم درک مشترک از ضرورت همکاری و اتحاد عمل نیروهای چپ و کمونیست است. ما با اتکا به نمونه های زیادی به عینه می بینیم که بعضی از نقطه عظیمت های افراد و نیروهای چپ و کمونیست برای همکاری، نه از سر پاسخگویی به ضروریات اجتماعی و سیاسی اوضاع کنونی، بلکه از تمایلات و منافع حزبی و گروهی سرچشمه می گیرد، چرا که اگر اینگونه نبود ما شاهد برجسته کردن تفاوت این گروه با آن دیگری، ترجیح دادن منافع حزبی بر منافع جنبش ها و دهها نمونه دیگری که همگی نشان از اولویت نیروی خود بر نیاز های جنبش ها باشد نمی بودیم. به نمونه هایی از این رویه ها اشاره می کنیم.
در میان روایاتی که درباره همکاری نیروهای چپ و کمونیست می شود، گفته می شود که قطب چپ را نباید در قامت احزاب و نیروهای شناحته شده موجود دید. چپ در درون جامعه است. چپ را باید در توده وسیع منفردین دید و الی آخر. همه این توضیحات درست و صحیح هستند و در عالم واقع منظور از قطب چپ همه این اجزا هستند و با در نظر گرفتن همه این اجزا است که می توان از یک قطب اجتماعی سخن گفت. اما سئوال این است که منظور از این تاکیدات چیست؟ و ما با اتکا به مواردی مشخص درمی یابیم که تاکید روی این تمایزات فقط به منظور طفره رفتن از ضرورت همکاری های مشترکی است که به هر ترتیب بین نیروهای موجود شناخته شده صورت می گیرد. این اظهارات به ظاهر رادیکال به بهانه اهداف بزرگتر، در واقع همان اقدام کوچک و محدود را هم زیر سئوال می برد. گفته می شود اولویت را جامعه بگذاریم. ما هم می گوییم مهترین رکن همکاری در چارچوب قطب چپ همانا جنبش های اجتماعی در درون جامعه ایران است. اما وقتی یک نیروی چپ در اولین گام نمی تواند یا نمی خواهد با نیروی بغل دستی اش حداقل همکاری ها را پیش ببرد چگونه می تواند نسخه وحدت و همکاری را برای فعالین جنبش های اجتماعی که بر حسب شرایط عینی شان به همکاری با نیروهای دیگر چپ در مقابل کارفرما و رژیم احتیاج به همکاری دارند بپیچد؟ اینجاست که به "حسن نیت" این توصیه که چیزی به جز مخالفت در عمل با همکاری با دیگران نیست باید شک کرد!
نمونه دیگر، گیر دادن و برجسته کردن به اختلافاتی است که در بین نیروهای سیاسی وجود دارد. در این امر تردیدی نیست که نه تنها در بین نیروهای سیاسی که به زعم ما در کاتگوری چپ قرار می گیرند، تفاوت های سیاسی و حتی استراتژیک بارزی وجود دارد، حتی این امر در درون یک حزب سیاسی مشخص هم صادق است. اگر غیر از این می بود لزومی نبود با اسامی و نام های مختلف خود را شناسه کنیم. نیروهای چپ و کمونیست در تاریخ جنبش کمونیستی ایران انشقاقات و انشعابات زیادی را از سر گذرانده و از رگه ها و سنت های مختلفی برآمده است. سخن از همکاری نیروهای چپ و کمونیست در پاسخ به ضرورت های سیاسی و اجتماعی با علم بر همه این تفاوت ها، ادبیات های مختلف و تنوعات فکری و سیاسی، ضرورت پیدا کرده است و همه به آن اذعان دارند. ولیکن امر همکاری مشترک نه بر اساس اختلافات، نه بر پایه ضرورت وحدت تشکیلاتی به شکل کلاسیک، بلکه بر اساس اشتراکات شکل گرفته است. بر این اساس و بر پایه این ضرورت، چگونه می توان این امر را توضیح داد که با هر تلنگر غیر مسئولانه ای که نیرویی در پروسه همکاری ها از خود نشان داد، باید دوباره به همان دورانی برگشت که ویژه دوران انشقاق بوده است. آیا اگر نیرویی یا افرادی با توسل به هر بهانه ای بخواهند نفس یک ضرورت بزرگتر را فدای یک مورد اشتباه بکنند، تعهدشان به آن رسالت اجتماعی زیر سئوال نمی رود؟
نمونه دیگر فضیلت بخشی بر منفردین و یا مستقلین است. گاها شنیده می شود که نیروهای متشکل اصل نیستند، بلکه باید توده عظیم منفردین و مستقلین را چسپید. در اینکه غالب افرادی که اکنون با هیچ تشکیلات چپ و کمونیستی فعالیت تشکیلانی ندارند ولی آرمان های چپ و کمونیستی خود را حفظ کرده اند تردیدی نیست. در اینکه هر پروژه جدی اجتماعی از وجود این خیل عظیم که شمارشان شاید بیشتر از کسانی باشد که متشکل کار می کنند، باید بهره مند باشد نیز تردیدی نیست. غالب این افراد سال ها در یکی از جریانات سیاسی کار و فعالیت کرده اند و به هر دلیلی اکنون منفرد هستند. اما انفراد آنها به معنای دور بودن آنها از این رسالت اجتماعی نیست. غالب این افراد خود آنقدر تجریه و تشخیص دارند که فعالیت متشکل، موثرتر از کار فردی است. از این روی باید این سئوال را این دسته از طرفداران ارجحیت همکاری با منفردین بر متشکلین قرار داد، که دلیل اینکه آنها از نیروهای سیاسی چپ کنار کشیده اند، چیست؟ و آیا اعتماد سازی از کانال جذب فردی آنها که به اندازه ما از همه نیروهای موجود شناخت و تجربه دارند صورت می گیرد یا از کانال پیشبرد یک پروژه اجتماعی، ماکرو و غیرسکتاریستی؟ از این روی این نگرش اگر چه ظاهرا به اهمیت اعتماد سازی دوباره در میان منفردین تاکید دارد، اما این تاکید را به منظور کم اهمیت دادن همکاری نیروهای سازمان یافته و متشکل انجام می دهد و باید در اصالت این فراخوان نیز تردید کرد.
نمونه دیگر زیر سئوال نیروهای موجود برجسته کردن سابقه نیروهای سیاسی بر اساس طول و عرض و میزان نفوذ و تاثیرشان است. این نگرش اولا نیروهای سیاسی جنبش چپ و کمونیستی را به عنوان نمایندگان خط های فکری در جامعه نمی بیند و دوما نشان بارزی از خودبزرگ بینی ای سازمانی است که حساب و کتاب های تشکیلاتی را بر اهداف بزرگتری که باید در جنبش های اجتماعی تعقیب کرد ارجح می داند. در حالی که جامعه بحرانی ایران بیش از هر زمانی احتیاج به یک گزینه رادیکال و سوسیالیستی نهادینه شده دارد، و الگوی همکاری مشترک اصل است، برجسته کردن معیارهای بازاری برای ارزیابی از این یا آن نیرو، دهن کجی آشکار به این تعهدات بزرگتر است. هنگامی که ما اصولی از قبیل سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و تلاش برای ایجاد یک گزینه سوسیالیستی را راهنمای کار و فعالیت خود می دانیم، چرا باید دست همکاری هر نیروی متشکلی را با هر میزان از تاثیری که می تواند در راستای پبشبرد این اهداف داشته باشد، نفشاریم. ما اگر از هم اکنون نتوانیم الگوی همکاری را در راستای اهداف نام برده علیرغم همه تنوعات فکری و سیاسی، اما روی اشتراکات مان از خود نشان دهیم، فردا که در گشایش های سیاسی و اجتماعی صدها نهاد و تشکل مترقی و چپ در جامعه بوجود می آیند، چگونه خواهیم توانست خود را با این روند همسو کنیم؟
بطور قطع می توان نمونه های دیگری را هم برشمرد که همگی نشان از این دارند که هنوز درک مشترکی از ضرورت همکاری نیروهای چپ و کمونیست وجود ندارد و همه این نکات این پاسخ را به ما می دهند که اگر چه ما همه به این ضرورت همکاری مشترک نیروهای چپ و کمونیست اذعان داریم، ولی در عمل با "اما" و "اگر"ها و تقدم و تاخرها و ... که در سر راه پیشبرد این امر مهم قرار می دهیم، عملا چرخه حرکت رو به پیش این روند را کند کرده ایم و این ملاحظه گذاری ها در شرایطی که انواع و اقسام آلترناتیوسازی های بورژوایی در مقابل جامعه قد علم می کنند، بخشودنی نیست و نشان از این دارند که هنوز اجماع و همنظری کافی روی نقش و جایگاه قطب چپ در میان نیروهای سیاسی وجود ندارد.
اگر از اشاره به کمبودها و موانع بگذریم می توان به یک نکته مهم در امر همکاری نیروهای چپ و کمونیست که در اوضاع و احوال سیاسی کنونی می تواند محوری ترین فاکتور نزدیکی ها و دوری ها میان این نیروها باشد جای بحث و تعمق است و آنهم رویارویی دو گزینه چپ و راست برای فردای جامعه ایران است.


جدال آلترناتیوها

همه فاکتورهای داخلی و جهانی نشان از آن دارند که جامعه ایران بیش از هر زمانی در مقابل دو گزینه سرمایه داری و سوسیالیستی قرار دارد. روندها و آلترناتیو سازی ها در این شرایط در ابعاد ماکرو و در سطح جهانی و منطقه ای صورت می گیرد. اگر در جامعه ایران امر جنبش های وسیع و میلیونی احتیاج به یک گزینه قدرتمند و سراسری مانند یک قطب و بلوک اجتماعی دارد، در بلوک بندی های جهان سرمایه داری هم قضیه به همین شکل عمل می کند.
در اوضاع سیاسی کنونی گزینه سوسیالیستی متکی به جنبش های اجتماعی و نیروهای چپ و کمونیست و رادیکال که خواهان حاکمیت مستقل و شورایی مردم هستند و گزینه سرمایه داری در جامعه ای که دیگر جمهوری اسلامی را برنمی تابد، در مقایل هم صف آرایی کرده اند. اپوزیسیون بورژوایی رژیم چه آن بخش که خواهان تعدیل و استحاله رژیم اسلامی است و چه آن بخش که خواهان براندازی رژیم با اتکا به نیروهای خارجی است و اکنون در بلوک بندی های متنوعی شناسه می شوند، در تلاشند گزینه مطلوب خود را به توده های بیزار و ناراضی از تداوم حاکمیت جمهوری اسلامی حقنه کنند. آنها امکانات وسیع مالی، تبلیغی و کاربری دارند و ندیدن این تلاش ها و دست کم گرفتن آنها و یا عدم مرزبندی شفاف و بدون توهم آفرینی به آنها در شرایط کنونی، مابازای های نابخشودنی در راستای پیشبرد آلترناتیو سوسیالیتسی به همراه دارد.
دو رکن اصلی یک آلترناتیو سوسیالیستی، سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و مبارزه برای یک نظام سوسیالیستی است. سرنگونی انقلابی به این معنا است که این رژیم نه با کمک های خارجی و نیروهای امپریالیستی، بلکه با اتکا با خیرش و عزم خود مردم و پیشقراولی جنبش های رادیکال اجتماعی در ایران سرنگون شود. از این روی و بر پایه این استراتژی، نیروهایی که خود را متعلق به این گزینه می دانند، نمی توانند وارد هیچ همکاری پایداری با نیروهایی که مماشات، تعدیل و یا براندازی رژیم اسلامی را با اتکا به بالا در دستور کار دارند شوند. چون اولا دود این توهم آفرینی به چشم کارگران و زحمتکشان می رود و دوما این امر باعث انشقاق و پراکندگی و ناامیدی در بین نیروهای چپ و کمونیست می شود. همانگونه که اشاره شد، در شرایط سیاسی کنونی دوری ها و نزدیکی ها، اتحادها و انشقاقات و صف بندی ها، نه روی مسائل ریز و درشت محلی و میان گروهی، بلکه در وهله اول در تعلقات و جهت گیری های ماکرویی در بعد جهانی و منطقه ای و متعاقبا در بعد محلی شکل می گیرند. این امر مهمترین محوری است که می تواند نیروها را به هم نزدیک یا از هم دور کند، لذا لازم و ضروری است که در میان تمامی نیروهایی که قلبشان برای یک جامعه برابر و بدور از هر نوع ستم و تبعیضی در فردای ایران می تپد، شفافیت بخشی روی این سیاست و جهت گیری و نقشه راهی که برای آینده این جامعه می طلبند صورت گیرد.
در این شرایط نیروهایی که یک گزینه سوسیالیستی را برای ایران امری ممکن و لازم می دانند، ضروری است که تدوین یک پلاتفرم سیاسی را که در آن بروشنی جدال آلترناتیوها تدقیق گشته و در آن به صورت کنکرت با همه انواع آلترناتیوسازی های جهان سرمایه داری برای آینده ایران مرزبندی شده است، در دستور کار خود قرار دهند. این امر نه برای تزیین ویترین احزاب و نیروها، بلکه به معنای تعهدات مشترک بین همه نیروهای سیاسی گزینه سوسیالیستی و به منظور خنثی کردن تبلیغات آلترناتیوهای بورژوایی برای آینده ایران که معنایی به جز تداوم بردگی و بندگی توده های محروم و زحمتکش مردم ایران ندارند، لازم و ضروری است.