در باره جنجال پیرامون توییت های محمد رضا نیکفر - محمود تجلی مهر



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۰ ارديبهشت ۱٣۹٨ -  ۲۰ می ۲۰۱۹


این روزها پس از دیدن توییت­های محمد رضا نیکفر و جنجالی که پیرامون آن به راه افتاده است، به یاد آرامش دوستدار افتادم که می­گوید: ایرانیان دین­خو هستند و پرسش­گری را نیاموخته­اند. او با بررسی عمیق تفاوت ایران و یونان در دوران باستان به روند­هایی که اساس فرهنگ یونان را بر پرسش­گری، شک، کاوش و پژوهش گذاشته است، معتقد است که این­ها در ایران هیچ گاه روی نداد و ایرانیان عموما مردمانی هستند دین­خو، به این مفهوم که هیچ­گاه نیاموخته­اند کاوش­گر باشند و با پرسش و تردید در آنچه می شنوند، به درک خود را از واقعیت برسند. در واقع ایرانیان از تفکر و اندیشه مستقل گریزان هستند و همواره به دنبال مراد و مجیزگویی این و آن رهبر و امام و پادشاه و ...
آنچه آرامش دوستدار دین­خویی می نامد و گریز از اندیشه آزاد یکی از نمادهای آن است، این روزها خود را در جنجال پیرامون توییت­های محمدرضا نیکفر نشان می­دهد. اگر به این واکنش­ها بپردازیم، با مجموعه­ای از پریشان­اندیشی تحریف، دروغ­گویی، تملق و تشکر از کسی که بیشتر به نیکفر ناسزا گفته است برمی­خوریم که هم دین­خویی را نشان می­دهد و هم جهل و نادانی. حال یکی از این دست بیشتر دارد آن یکی از آن دست.
من این را نیز نمی­فهمم که چرا محمدرضا نیکفر به جای نوشتن یک مقاله خوب و منسجم در یک سایت خوب، به توییتر روی آورده. شاید هم انتظار نداشت که چند توییت پراکنده چنین جنجالی را سبب شود. به هررو، خلاصه توییت­های نیکفر این است: او با تمرکز بر مساله صلح، به این می پردازد که به مردمان منطقه صلح دوستی آموزش داده نمی­شود. به کتاب های هر کدام از کشورها که نگاه کنیم، از شکوه و جلال تاریخ خود سخن می­رانند و از برتری خود بر دیگران که معمولا همسایگانشان باشند. نیکفر به یک کتاب درسی از دوران دبستان پیش از انقلاب اشاره می کند که در آن آموزش داده می شد که اقوام آریایی ایران را پایه گذاشته­اند. البته موضوع اصلی توییت­های محمدرضا نیکفر صلح بود که این روزها دغدغه فکری همه ایرانیان است و باید باشد. جالب این است که در این واکنش­ها توجه هیچ کس به این مورد اصلی جلب نشده است. همه در بیراهه­های خودساخته تاخته اند. در واقع گویا این توییت ها مورد بهانه قرار گرفته­اند که چیزهای دیگری گفته شوند.
در این رابطه او سه نظریه را طرح می کند:
-          واژه "نژاد آریایی" یک جعل فاشیستی است که از سوی نازی­های آلمانی وارد ایران شده است.
-          ممالک محروسه ای که در آن دولتی پیوسته به نام "ایران" وجود داشته، افسانه­ای بیش نیست.
-          اسلام، بر خلاف درک رایج از شبه جزیره عربستان نیامده، بلکه از میان اعراب ساکن ایران برخاسته است. از این رو، اسلام "پدیده­ درونی" ایران است.
هیچ کدام از این سه نظریه نیکفر تازگی ندارند. در باره همه آنها شمار زیادی منبع و اسناد وجود دارد. بنابراین، محمدرضا نیکفر حرف تازه ای از دید آکادمیک نزده است. خودش هم مدعی این نیست و برای هر کدام از این­ها مجموعه­ای از منابع معرفی کرده است. از این رو، واکنش ها در اعتراض به او بسیار عجیب و قابل تامل هستند. جدا از ناسزاها که ارزش اشاره ندارند، بخش بزرگ این واکنش­ها را کج ­فهمی و تحریف تشکیل می­دهند. به بیان دیگر، برخی از نویسندگان چیزی را به نقد، چالش و ناسزا کشیده­اند که نیکفر اصلا نگفته است و آنها به او نسبت داده­اند. این کج فهمی و واکنش شتاب­زده که معمولا با پرخاش­گری هم همراه است، در جامعه ایرانی و شبکه های اجتماعی بسیار گسترده است و برای من قابل درک نیست. این را با مقایسه با شبکه های اجتماعی آلمانی و انگلیسی زبان می گویم. چرا این گونه است، پژوهشی است جداگانه و من پاسخ کاملی برایش ندارم. من تنها دو نوشته قابل تامل از جلال ایجادی و مزدک بامدادان دیده­ام که به آنها می پردازم. تا امروز نقدی ندیده­ام که به این توییت­ها بپردازد و آنها را آن گونه نقد کند که بر دانش خواننده افزوده شود و شناخت جدیدی پدید آید. هوف من دامن­زنی به چالش درست و نقد سازنده به دیدگاه­های دیگران است آن گونه که صاحب دیدگاه بتواند خود را در نقد دیدگاهش بازیابد.


نژاد آریایی جعل نازی­های آلمانی

نیکفر می گوید نژاد آریایی جعل فاشیستی است. گروهی ا زهمان ابتدا به بیراهه رفتند که: فاشیسم یک ایدئولوژی برای حکومت و یک نوع نظم حکومتی است و از سوی موسولینی در ایتالیا پایه گذاری شده است. انگار کسی در این مورد شک داشت. آنها بازی با کلمات می کنند، چیزی خوانده اند اما تا به آخر نرفته­اند که البته ناسیونال سوسیالیست­های آلمانی هم فاشیست بودند و این تعریف در باره انها هم درست است. حال، این که چه ارتباطی به جمله نیکفر دارد، قابل درک نیست. اصلا فرض کنیم نیکفر اینها را نداند، چه اهمیتی دارد؟ او می گوید واژه نژاد آریایی جعل فاشیستی است. من نیز می­گویم واژه "نژاد آریایی" و طرح برتر بودن آن نسبت به نژادهای دیگر را نازی­های آلمانی در دوران رضاشاه به ایران آوردند. درک نژادپرستانه از واژه آریایی تا پیش از آن در ایران مرسوم نبود. اقوام ایرانی تا پیش از دوران رضاشاه از واژه آریایی به عنوان یک هویت فرهنگی مشترک خود برای تمایز با دیگران استفاده می­کردند و نه برای برتر دانستن خود بر دیگران. در این راستا، واژه­های "ایران" و "اراک" (یا عراق) به مفهوم "سرزمین آریایی­ها" در فارسی باستان به کار برده شده­اند.
اما درک عمومی مردم امروز ایران از واژه "نژاد آریایی" درکی نژادپرستانه است که از دوران رضاشاه در ایران جا افتاده است. نژادپرستی نفرت­انگیزی که در ایران وجود دارد و خود را از جمله در افغان­ستیزی، عرب­ستیزی و شیفتگی در برابر اروپایی ها و به ویژه آلمانی­ها نشان می­دهد، ریشه در همین درک فاشیستی نژاد برتر آریایی دارد که نازی­های آلمانی در ایران جا انداختند. یکی از این آبروریزی­های بین­المللی، سخن هاشمی رفسنجانی بود که به مقامات آلمانی گفت: "مردم ایران و آلمان هم­نژاد هستند." من از روزنامه­نگاران آلمانی که در ایران بوده­اند شنیده و خوانده­ام که این جمله عجیب را بارها و بارها از زبان مردم کوچه و بازار و مقامات گوناگون ایرانی شنیده­اند که با افتخار بیان می­شدند. از دید من کاربرد امروزی واژه "آریایی" جدا از بار نژادپرستانه آن، نشان­گر عقده حقارت (حال یا شخصی یا ملی یا هردو) گوینده آن نیز هست.
دانش امروز زیست­شناسی و ژنتیک به ما می­گوید که چیزی به نام نژادهای گوناگون انسان ساختگی است و تنها یک نژاد انسان وجود دارد.
آقای جلال ایجادی که تا امروز بیشترین واکنش اعتراض آمیز را در مخالفت با محمدرضا نیکفر نشان میدهد و در تمام رسانه­های خود از جمله برنامه تلویزیونی، سایت­های گوناگون و فیسبوک دیدگاه خود را بیان می دارد، این گونه می گوید:

"آقای نیکفر می‌گوید نژاد آریایی یک جعل فاشیستی است. نخست اینکه در میان ایرانیان، چه کسی و در کجا نژاد آریایی را بمفهوم برتری نژادی مطرح کرده است؟ این واژه توسط متخصصان تئوری «هند و اروپایی» بمعنای یک گروهبندی اشرافی تعریف شده است. برای اولین بار «آرتور دو گوبینو»، واژه آریایی را بمعنای نژاد تعریف کرد که توسط بسیاری مورد نقد قرارگرفت. همین ایده توسط هوستون استوارت چمبرلن بمعنای نژادی مطرح شد و سپس توسط مبلغان نازی همچون وسیله‌ای برای توجیه برتری نژادی مورد استفاده قرار گرفت و این فکر نیز مورد نقد فراوان قرار گرفت. تمام دانشمندان این سوء استفاده را رد کردند و آنرا در تقابل با واقعیت تاریخی و گوناگونی جمعیت‌ها ارزیابی نمودند ..."[1]

او پس از شرح مفصل پیدایش آریایی­ها نژادی نبودن درک آریایی ها از این واژه را تایید می­کند و می گوید:

" کاوش علمی در این زمینه ادامه دارد و ما نمی‌توانیم این بحث را پایان یافته تلقی نمائیم. ولی بحث بالا بما نشان می‌دهد چسباندن مقوله «آریایی» به تئوری نازیسم ناشی از سطحی نگری ایدئولوژیکی است. افزون برآن آقای نیکفر از «فاشیسم» صحبت میکند. ما میدانیم که فاشیسم و نازیسم دو مقوله متفاوت هستند. فاشیسم یک جریان پوپولیستی ناسیونالیستی و توتالیتر است که با دمکراسی مخالف بوده و در سالهای ۲۰ میلادی با شخصیت موسولینی مشخص می‌شود. نازیسم ایدئولوژی حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان است که در سالهای ۲۰ میلادی بوجود می‌آید و ویژگی خود را با امر نژادی نشان می‌دهد و برآنست که ژرمن‌ها از نژاد «آرین» بوده و نژاد برتر میباشند؛ این جریان هیتلری جریانی توتالیتر بوده و ویژگی‌اش با آنتی سمیتیسم و اردوگاه نازی و اتاق گاز برای کشتار یهودی مشخص میشود. بدین ترتیب گفته محمدرضا نیکفر مبنی بر اینکه آریایی یک جعل فاشیستی است بی پایه و غیرعلمی و التقاط در مفاهیم است زیرا از نظر دانشمندان قومشناس و زبانشناس، «آریایی» نژاد نیست و نژاد برتر، جعل نازیسم است." [2] (شیوه نگارش از آقای ایجادی است و من عینا از نوشته او کپی کرده­ام)

با احترام جناب ایجادی، اگر نقل قول می آورید، درست بیاورید. نیکفر گفت واژه "نژاد آریایی" و نه آریایی. نیکفر نگفت "آریایی یک جعل فاشیستی است". به بیان دیگر، طرح "آریایی" به عنوان یک نژاد و درک نژادپرستانه از آن جعل نازی­های آلمان است. شما در اینجا به بیان خود، هم التقاط در مفاهیم انجام داده اید و هم هیچ یک از اصول علمی را رعایت نکرده­اید. با آوردن نام­های فراوان از کسانی که در این باره پژوهش کرده­اند و هر کسی خود می­تواند بخواند، تاریخ آریایی­ها را گفته­اید و در نهایت، حرف نیکفر را واژگونه بیان داشته و به آن تاخته­اید. هر گاه بحث به اینجا برسد که کسی بگوید من این را نگفته ام و کسی چیزی را نقد کند که گفته نشده، به ابتذال می­رسیم و به شعور خواننده توهین می­کنیم. متاسفانه نوشته ها و سخنرانی­های شما در باره توییت های محمدرضا نیکفر پر است از نقد سخنانی که گفته نشده و شما آن را به نیکفر نسبت داده­اید. هدف من دفاع از نیکفر نیست. او خودش بلد است پاسخ دهد. هدف من دفاع از وقت و شعور خودم است که نوشته شما را به عنوان جامعه­شناس با توقع آکادمیک می­خوانم و می­بینم که پایه­ای­ترین اصول آکادمی را نیز رعایت نمی­کنید. درست است که در یک نوشته یا گفتگو در رسانه نیاز به رعایت "ریگور" (rigueur) ندارید. اما با آن نباید تناقض (چه نهان چه آشکار) داشته باشید. هر سخن شما باید سنجیده، مستند و قابل پرسش از سوی شنوده و خواننده باشد.
نفوذ نازی­های آلمانی در ایران بسیار بیشتر از آنی­ است که تاکنون گمان برده می­شد. برای بررسی آمدوشد های نازی­های آلمانی به ایران در دوران رضاشاه یکی از تازه­ترین کتاب­ها کتاب "آلمانی­ها و ایران" از ماتیاس کونتسل است که به فارسی از سوی انتشارات فروغ در شهر کلن نیز منتشر شده است. در این کتاب آقای کونتسل تازه­ترین اسناد وزارت خارجه آلمان را که چند سال پیش از طبقه­بندی خارج شده­اند، نیز بررسی کرده است.[3] یکی از جالب­ترین موضوع­های طرح شده در این کتاب، رابطه تنگاتنگ حکومت آلمان با آخوندهای شیعه است که البته از دوران ویلهلم دوم پیش از جنگ جهانی اول شروع شده بود و در دوران نازی­ها ادامه یافت. نویسنده با اسناد فراوان نشان می­دهد که چگونه با رهبری آلمان در پشت پرده در سال­های جنگ جهانی اول، از سوی آخوندهای شیعه جهاد اسلامی برای حمایت از آلمان در برابر روسیه و انگلیس اعلام شد (که البته مردم توجه چندانی به آن نکردند). در دوران نازی­ها، وابسته فرهنگی سفارت آلمان در گزارشی به وزارت خارجه در برلین می گوید: مدتی است گروهی از روحانیون شیعه در شهرها به راه افتاده­اند و می­گویند که ای مردم، امام زمانی که شما منتظرش هستید در آلمان ظهور کرده و نامش آدولف هیتلر است. او می­گوید که ما (سفارت آلمان در تهران) هیچ نقشی در این جریان نداریم و نمی­دانیم این موج چگونه به راه افتاده است.
ما برای درک شرایط امروز ایران و مشکلاتی که داریم، باید به این گونه اسناد و درک درجه نفوذ فاشیسم هیتلری و نژادپرستی آریایی در ایران بپردازیم.

"ممالک محروسه ای که در آن دولتی پیوسته به نام "ایران" وجود داشته، افسانه­ای بیش نیست."
این گفته دوم نیکفر است. درکش هم ساده است: از دوران باستان اقوامی و یا قبیله هایی در ایران حکومت می­کرده­اند. این­ها همه­شان آریایی نبوده­اند. از یونانی­ها و ترک­ها، از مغول­ها تا افغان­ها و عرب­ها همگی بر این سرزمین­های پهناور که از شمال آفریقا تا آسیای مرکزی و قفقاز و آن سوی پاکستان را در بر می گرفته و همواره در حال کم و زیاد شدن هم بوده، هر یک به تنهایی و یا در کنار دیگران حکومت کرده­اند. به هر رو، هر چه بوده، این حکومت­ها نام حکومت یا دولت ایران نداشته­اند. اسناد فراوان آکادمیک که هر کس این روزها می­تواند در هر کتابخانه متوسط بیاید، نیز از امپراطوری هخامنشی، اشکانی، ساسانی، صفوی و غیره سخن می گویند که بر سرزمین های ایران حکومت کرده­اند و نه از امپراطوری ایرانی. کتیبه ها و اسناد یافت شده نیز همین را نشان می­دهند که پادشاهان خود را بیشتر به ایل و قوم خود وابسته می­دانسته­اند که بر سرزمین ایران حکومت کرده­اند. درک آنها از کشور ایران آنی نبوده که امروز ما داریم. این تاریخ پریشی است اگر درک و تعریف امروزی خود از دولت، ملت و یا کشور را بر دوران باستان منعکس کنیم. دولت، ملت و تعلق ملی، پدیده ها و مفاهیم مدرن امروزی هستند.
در دوران پهلوی اما به ما در کتاب­های درسی همواره از تاریخ پیوسته و باشکوهی گفته­اند که از دوهزار و پانصد سال پیش با کوروش کبیر شروع شده و تا دوران امروزی ادامه یافته است. این جدا از تاریخ­پریشی و انعکاس واژه­های امروزی بر تاریخ باستان، افسانه ای بیش نیست. نیکفر این را گفته است. آیا درک این تفاوت سخت است؟

مزدک بامدادان در سایت ایران امروز[4] در نوشته­ای به نام "در تاریخ­پژوهی فیلسوفان" به جای نقد گفته­های نیکفر شخص او را معاینه "موردکاوی" می کند که کاملا پرت از موضوع است. استفاده از واژه­های "بیماری"، "بیماری بدخیم"، "اپیدمی مرگبار" نشان­گر عدم آشنایی او با متد پژوهش علوم اجتماعی است. جناب بامدادان، استفاده از آنالوژی علوم طبیعی برای "عامه فهم" کردن چیزی در علوم اجتماعی کار دست آدم می­دهد. در ادامه نیز مزدک بامدادان انشایی کاملا پرت و درهم ­برهم می نویسد که مهم است برای درک انتقاد من به این گونه روش ها خود آن را کامل بخوانید. این که یک فیلسوف که در واقع به گونه­ای گسترده علوم اجتماعی خوانده است، به متد، آنتولوژی و اپیستمولوژی وارد است (و اجازه ندارد که وارد نباشد) و درعین حال بلد است تاریخ را نیز تفسیر کند، با تیتر مزدک بامدادان سلب صلاحیت می­شود، معمایی است که آقای بامدادان باید پاسخ دهد که یک پزشک است، از علوم طبیعی آمده و دست کم از این راستا از زاویه دانش آکادمیک چیزی از علوم اجتماعی نمی­داند. اما انشایی دراز از تاریخ ایران برای ما می نویسد که هر کدام خود می توانیم در جستجو در اینترنت بهترش را بیابیم. واقعا جناب بامدادان منظور شما از این تیتر چیست: "در تاریخ­پژوهی فیلسوفان"؟ آیا شما اعتقاد دارید که یک فیلسوف نباید پژوهش در تاریخ کند اما شما می­توانید؟ پس چرا از هگل نمونه می­آورید؟ بهتر بود می نوشتید: "در تاریخ­پژوهی محمدرضا نیکفر". صلاحیت حرف به این درشتی را کدام ارگان به شما داده؟
نیکفر تنها آن چیزی را گفته که در بالا آورده­ام، یک جمله کوتاه و ساده. اما مزدک بامدادان این را نوشته:

" نیکفر آنگاه نخست گزاره‌ای را که گنگ و درنیافتنی است فرومی‌نویسد و سپس خود از آن برمی‌آشوبد: «ایران را اقوام آریایی بنیان گذاشتند». این گزاره می‌تواند به یک اندازه درست یا نادرست باشد، چرا که واژه «ایران» اندریافت‌های گوناگونی از اسطوره گرفته تا دولت‌ملت مدرن را دربرمی‌گیرد. چنین برخوردی از کسی که دست‌کم آکادمی را می‌شناسد و سالیان بسیار درازی را در آن به‌سر برده، بسیار شگفت‌آور است و تنها می‌تواند نشانگر نگاه ایدئولوژیک او باشد. دیگر داده‌های او درباره تاریخ ایران – بویژه بخش باستانی آن – نیز چنان نادرست و پَرت‌اند، که هر دانشجوی سال نخست تاریخ را نیز به اندیشه وامی‌دارند. با این‌همه نیکفر تاریخدان نیست و بر او نمی‌توان برای گفتن سخنانی چنین بی‌پایه خرده گرفت، ولی او که همه جا خود را «فیلسوف» می‌نامد، آیا نباید بداند هگل درباره همین آریائیان چه گفته است؟ آیا چشم‌داشت بزرگ و بی‌جایی است که از «فیلسوف» بخواهیم، دست‌کم فلسفه را درست بخواند و بداند؟ او اگر از سخن بالا برمی‌آشوبد – سخنی که اگر واژه ایران را با یک ساختار فراگیر سیاسی یکی بگیریم چندان هم نادرست نیست - پاسخ هگل را چه خواهد داد که گامی نیز فراتر می‌نهد و می‌نویسد: «ما تازه با امپراتوری پارس پای در پیوستار تاریخ می‌نهیم. پارسیان نخستین قوم تاریخی هستند، پارس نخستین امپراتوری از میان رفته تاریخ است»"

مگر نیکفر با یک جمله کوتاه منکر وجود آریایی­ها یا امپراتوری پارس شده است که هگل را باید به او درس داد؟ یعنی شما هگل خوانده­­اید جناب بامدادان و او نخوانده؟ خوش به سعادتان که توانایی این را دارید که می گویید:

"من خواسته و دانسته از پرداختن به تک‌تک گفته‌های نیکفر درباره تاریخ ایران و کیستی ایرانی می‌پرهیزم، چرا که آنها را چنان سُست و بی‌پایه و ستیزه‌جویانه می‌بینم که خردمند به‌راستی با خواندنشان انگشت شگفتی به‌دندان می‌گزد. شاید تنها این نوشته بسنده باشد که بدانیم نام ایران و پیوستار تاریخی و فرهنگی این سرزمین به کدام گذشته‌های دور می‌رسد: . . ."

حال شما جدا خوب است؟ یعنی کسی نمی­داند گذشته دور تاریخی و فرهنگی این سرزمین را؟ واقعا مزدک بامدادان گمان می برد که این نکته­های ابتدایی را نیکفر نمی­داند که آقای پزشک باید به او یاد دهد، آن هم با این ادبیات نادرست و پر از تمسخر که توهین به شعور خواننده نیز است. سطح گفتار مبتذل است اما چاره نداریم به جز تکرار و تکرار سخن ساده­ای که از نیکفر خواندیم در بالا. نیکفر نه منکر این است که اقوامی بوده­اند که خود را آریایی می­نامیدند و نه منکر این که این اقوام بر این سرزمین حکومت کرده­اند. او تنها گفته ممالک محروسه ای که در آن دولتی پیوسته به نام "ایران" وجود داشته، افسانه­ای بیش نیست. یعنی کشور تعیین شده ای با مرزهای مشخص ثابت به شکل امروزی نبوده و دولت پیوسته­ای هم نداشته است. تاریخ ما تاریخی پر از انفصال است.
ممکن است بر نیکفر خرده بگیریم که چرا چنین بحث مهمی را در توییتر و این گونه بدون مقدمه و شعاری طرح کرده­ای. اما پریشان­گویی های مزدک بامدادان و جلال ایجادی و نقد چیزهایی که در توهم خود بافته و به نیکفر نسبت داده­اند، در امتداد پرخاش­گری­ها و تنگ­نظری­هایی است که دین­خویی و "ناپرسندگی" (آرامش دوستدار) را نشان می­دهد که به جای درک درست از یک جمله کوتاه و نقد روشن و علمی آن، به بحث­های پرت توضیح­المسائلی و نقد توهم­های خود می پردازد. ار هر دوی این دوستان درخواست دارم نوشته­های خود را در یکی از ژورنال­های علمی منتشر کنند. ببینیم چه در می­آید.
بقیه نوشته مزدک بامدادان کاملا پرت از موضوع و تسویه حساب ایدئولوژیک با نیکفر و ادامه ستیز با چپی است که مزدک بامدادان خود تصویر می کند و هیچ ربطی به این توییت­ها ندارد. او پس از روانکاوی اعماق روح نیکفر در او ایدئولوژی ضدامپریالیستی و چپ انترناسیونالیستی یافته و در برابرش ناسیونالیسم ایرانی را گذاشته است. لطفا خود بخوانید و با توییت­های اصلی محمدرضا نیکفر مقایسه کنید. پریشان­گویی مزدک بامدادان مک کارتیسم را به یاد ما می­آورد. جناب بامدادان گرامی! "ناسیونالیسم ایرانی" امروزی نیز خود تحت تاثیر آن چیزهایی است که نازی­های آلمانی به ایرانیان یاد داده­اند. در این باره می­شود بسیار گفت و اسناد زیادی نیز وجود دارد. اگر دوست دارید، به این گفتگو بپردازیم.
برگردیم به بخشی از نوشته آقای ایجادی که به این مورد "ایران" ربط دارد. آقای ایجادی می نویسد:

"محمد رضا نیکفر میگوید مملکتی که در آن دولت پیوسته به نام ایران باشد یک افسانه است. البته چنین فرمولبندی نارسا و دچار ابهام است ولی جنبه قوی این گفته اینستکه دولت ایران یا ایران یک افسانه است." (شیوه نگارش از آقای ایجادی است و من عینا از نوشته او کپی کرده­ام)

یک بار دیگر بخوانید این دو خط را. جمله نخست نقل قول تقریبا درست از نیکفر است. پس از آن برداشت آقای ایجادی می­آید: "ولی جنبه قوی این گفته اینستکه دولت ایران یا ایران یک افسانه است." جدا؟ کجای جمله نخست می­گوید "دولت ایران یا ایران" افسانه است؟ تکرار می­کنیم: نیکفر می­گوید آن کتاب دبستانی این درک را منتقل می­کرد که گویا دولتی پیوسته به نام ایران همواره وجود داشته و این افسانه است. کجا گفته نظر من هم این است که دولت ایران و ایران افسانه است؟ به همین راحتی از خود چیزی می­افزایید و به ما خوانندگان قالب می کنید؟
شاید از مزدک بامدادان انتظار نباشد که روش آکادمیک پژوهش در علوم اجتماعی را بداند. اما آقای ایجادی جامعه شناس است و بر اساس آن چه از صفحه فیسبوک او برمی­آید، در دانشگاهی در پاریس درس می دهد. از او انتظار نمی­رود یک جمله کوتاه را بیاورد و در جمله بعدی ده سانت آنورتر درک خود با واژه های "جنبه قوی این گفته . . ." را به آن افزوده و محتوای آن را تغییر دهد. این به جز تحریف و جعل، توهین به شعور خواننده است. بقیه نوشته آقای ایجادی را در بخش "رویزیونیسم تاریخی" بخوانید[5] متوجه می شوید که او این جعل را برای چه لازم دارد. او در ادامه می گوید:

"آقای نیکفر میگوید ایران افسانه است یعنی ساختگی و محصول ذهن ناسیونالیستهای تنگ نظر است. روشن است که ایشان شناخت تاریخی دارند ولی زمانی که انگیزه و اهداف سیاسی با حسابگری ایدئولوژیک ترکیب شده، تاریخ قربانی می شود."

پس از ان اقای ایجادی به فردوسی و دیگران می پردازد و با قدرت اثبات می کند که ایران وجود داشته و خوب هم وجود داشته.
به گمان من زمانی خواندن چنین نوشته­هایی ارزش دارد که آقای نیکفر بیاید بگوید بله. اینها سخنان من است و نقل قول­ها هم درست آورده شده­اند. مشکل اینجاست که او در نخستین واکنش از این که جمله­های کوتاه او را نفهمیده­اند، گله کرده است. این یک فاجعه است که یک استاد جامعه شناس بیاید و سخنان کسی را نقد کند و آن شخص بگوید که شما چیزی را نقد کرده­ای که من اصلا نگفته­ام. نقل قول از کسی اگر مورد تایید او نباشد، هیچ گونه ارزشی ندارد و یک رفتار سخیف است.

اسلام یک حادثه بیرونی نسبت به ساحت ایران، با توصیفی که شد، نبوده است. اسلام در “درون” ایران رخ داده است.

از نگاه من این هم یک جمله ساده است و تفسیر هم نمی­خواهد. بر خلاف آنچه منابع اسلامی در طی سالها تبلیغ کرده­اند، پژوهش­های آکادمیک و به ویژه پژوهش­های جدید از این سخن می­گویند که اسلام نه در شبه جزیره عربستان بلکه در منطقه بین­النهرین (عراق و سوریه امروزی) پدیده­ آمده است. به بیان دیگر، این عرب­های ساکن سرزمین­های ایران بوده­اند که در ضعف حکومت مرکزی ساسانیان قدرت را به دست گرفته­اند. این­ها پژوهش­های جدید هستند که باید مورد توجه قرار گیرند. از سوی دیگر، تاکنون هیچ اثری از این که جنگی میان ایرانیان و عرب­های شبه جزیره عربستان روی داده باشد، یافت نشده است. در این باره می شود از جمله به کتاب های زیر اشاره کرد که همگی از سوی انستیتوی "اناره" در دانشگاه شهر زاربروکن آلمان در سال های اخیر منتشر شده اند و قویا اسلام را دینی برخاسته از ایران می دانند:
1)      آغاز اسلام، از اوگاریت تا سامره، فولکر پوپه
2)    از بغداد تا مرو، بازخوان یتاریخ اسلام از آخر به آغاز، کارل هاینتس اولیگ
3)    چگونه مسلمان شدیم، پژوهشی مستند در تاریخ پیدایش و گسترش اسلام، آرمین لنگرودی
باید توجه داشت که پژوهش در این باره ادامه دارد. این کتاب­ها نیز هنوز از سوی دیگر مراکز آکادمیک بررسی نشده­اند. به هررو، آن چه مورد نظر من است، این است که یک پژوهش­گر دانشگاهی نمی تواند در این باره با این قاطعیت سخن گوید که روایت او تنها روایت واقعی است. چنین چیزی آن هم در علوم اجتماعی قابل تصور نیست.
اما آقای ایجادی در بخش "رویزیونیسم تاریخی در نفی تجاوز اسلام" در نوشته ای طولانی[6] به همان منابعی متوسل می­شود که با پژوهش­های جدید زیر سوال رفته­اند و به نیکفر اتهام اسلاموفیلی و شیفتگی به اسلام­گرایان نواندیش می زند. من به این اتهام ها کاری ندارم و به من ناظر این بحث نیز ارتباطی ندارد. آن چه توجه مرا جلب می کند این است که چگونه یک استاد دانشگاهی و جامعه­شناس با وجود چندین اشاره دیگران به وجود پژوهش­های جدید در باره اسلام، بدون شک و تردید کماکان حملات خود را به اسلام با توسل به منابع قدیمی و از جمله داستان­هایی ادامه می­دهد که امروز مورد تردید هستند. شک آکادمیک حکم بر تردید می کند و نه قاطعیت. نمونه­ای از نوشته او را می آورم:

" در تاریخ، اشغال سرزمین ایران توسط اعراب نیز یک واقعیت انکارناپذیر است. اسلام به فرماندهی عمر خلیفه دوم، یک عامل تهاجمی خارجی بود که بر حکومت ایران و بر قلمرو جغرافیایی ما پیروز شد ولی در یک روند فرهنگی تاریخی و روانی در درون ما نیز پیروز شد. فشار دین رسمی و تناقضات و بحران سیاسی ساسانیان، پیروزی نظامی اعراب و سرسپردگان غیر عرب آنان را آسان نمود. پس از آن، اسلام با خشونتگری و واپسگرایی خود و با دین سازی شیعه گری در زمان صفویه و قاجاریه، ما را ازخود بیگانه نمود. ما در تهاجم عرب مضمحل نشدیم ولی به زخمی چرکین و عمیق دچار شدیم. بله اسلام در ما نشسته است ولی همچون یک طاعون ما را له کرده است. آل احمد بدروغ گفت ما بخاطر غربزدگی ازخودبیگانه شدیم. حال آنکه اسلام ما را ازخود بیگانه نموده بود. هویتی داریم پاره و بحرانی که سقوط اسلامی را در ما جای داد. دروغ‌ها و بدی‌ها و زشتی‌های ما با اسلام ابعاد هولناکی پیدا کرد. از اسلام فقط دروغ و پستی و سقوط و وهم نصیب ما شد. اسلام و شیعه گری ما را به پائین ترین نقطه کشاند. اغلب مسئولان و نخبگان ایران تسلیم اسلام شدند و مروج آن گشتند. امروز روشنگر و فیلسوف و جامعه شناس و تاریخدان و روانکاو و انسان شناس و هنرمند باید کمک کنند تا جنبه زشت هویتی خود، عقب ماندگی فرهنگی خود، خردستیزی تربیتی خود و دین خوئی مزمن خود را بشناسیم و جنبه‌های پویای هویتی و مدرنیته خود را توسعه دهیم".

چگونه امکان دارد یک استاد دانشگاهی از "واقعیت انکارناپذیر" سخن گوید؟ در علوم اجتماعی و به ویژه در مباحث جدید فلسفی واژه "واقعیت انکارناپذیر" در اساس نمی­تواند در ترمینولوژی وجود داشته باشد. جناب ایجادی، با احترام، تنها چیزی که در آکادمی نمی­تواند وجود داشته باشد، "واقعیت انکارناپذیر" است. تکثر واقعیت امری است بنیادی. تاریخ بیان روایت است و همواره در حال تغییر و تحول. اسناد جدید یافت می­شوند و روایت رایج را تغییر می­دهند. این گونه است که دانش پدید می­آید.
البته بهتر است تمام نوشته را بخوانید. اما باورش سخت است که یک جامعه شناس اینها را نوشته باشد. از یک سو، آقای ایجادی در تمام نوشته خود یک منبع نیز نیاورده. خب، می گوییم این یک نوشته ساده در سایت گویا است. اما من به عنوان خواننده چگونه باید تشخیص دهم که نویسنده با منبع معتبر سخن می­گوید یا افسانه­های آخوندی را برای ما تکرار می­کند؟ از کجا بفهمیم این را؟ ما در دانشگاه می­آموزیم که دین پدیده­ای منطقه­ای و بخشی از فرهنگ منطقه است. به بیان دیگر، چیزی به نام دین جهان شمول و یونیورسال به نام اسلام، مسیحیت، یهودیت، بودایی یا زرتشتی وجود ندارد. با این تعریف، اسلام مردم تهران با اسلام مردم مشهد یا کرمان یا کابل یا قاهره یا ریاض و خارطوم و جاکارتا تفاوت دارد. مسیحیت مردم پاریس با مردم مارسی تفاوتدارد چه رسد به مسیحیت آفریقایی یا آمریکایی و مکزیکی و فیلیپینی. همین را در باره هر دینی دیگری می توان گفت حال با این یا آن ویژگی. اینها یک دین واحد نیستند هر چند که خود را مسلمان و مسیحی بدانند. ما دین واحد نداریم. در این راستا، میان دین های گوناگون یک خط روشن نیز نمی شود کشید. فرهنگ­های انسانی در هم آمیخته هستند و دین­ها نیز به عنوان بخشی از فرهنگ منطقه­ای (لوکال) نیز در هم آمیخته­اند. من در تهران در روز عاشورا زنی کاتولیک آشوری را می­دیدم که در کنار خیابان برای امام حسین نذری پخش می­کرد و اشک می­ریخت. این رفتار همیشه برای من پرسشی بی جواب بود تا این که در دانشگاه به شناخت بالا رسیدم. عجیب نیست که یک کاتولیک در تهران برای امام حسین نذری پخش کند، عجیب نیست که خسرو گلسرخی از حضرت علی آن گونه بگوید و عجیب نیست که در آمریکا بیش از 250 کلیسای ثبت شده مسیحی باشند که همه با یکدیگر تفاوت های اساسی دارند.
این که دین­باوران از اسلام و مسیحیت واحد خود سخن بگویند قابل درک است. اما در آکادمی چنین چیزی وجود ندارد. اگر معتقدان به این و آن دین، دین خویان و دین ستیزان این را قبول نداشته باشند، در آکادمی درک عمومی این است. من برنامه­های تلویزیونی آقای ایجادی و نوشته­های او را همیشه با دقت می خوانم و متاسفانه این دید را نمی بینم. او از زاویه یک دین ستیز خارج از دانشگاه به نقد اسلام می­پردازد و نه از دید آکادمیک. او از اسلام یک شبح واحد پلید ساخته که از بیرون از ایران و از شبه جزیره عربستان آمده و آن را نقد می­کند. این اشکالی است که از دید من بر او وارد است. روشن است که با این دید نیز نیکفر را اسلاموفیل بداند.
در پایان، هدف من بازگرداندن این بحث به مسیر اصلی است. چون در سه مورد بالا از دید من مسائل پایه­ای و امروزی جامعه ایران طرح گشته­اند. واکنش­های آشفته و پرخاشگرانه خود نشان­گر اهمیت و امروزی بودن این نکته­ها هستند که امید من بر این است که این بحث و جدل را به شکل درست و سازنده ادامه دهیم.
محمدرضا نیکفر در واکنشی که به این جنجال نشان داده، از جمله منابع دیگری را نیز برای کسانی که می خواهند فرای این جنجال­ها به پژوهش بپردازند، در اینجا معرفی کرده است.

www.iran-chabar.de




[1] news.gooya.com
[2] همان جا
[3] Matthias Küntzel. Die Deutschen und der Iran: Geschichte und Gegenwart einer verhängnisvollen Freundschaft. Berlin: Siedler Verlag, 2009. 320 S. ISBN 978-3-937989-52-5.
[4] www.iran-emrooz.net
[5] news.gooya.com
[6] همان جا