چند رباعی


اسماعیل خویی


• تنها نه همین دو قطره ام بار به روی؛
وَ خیس مکن همین دو لاخی م از موی!
پا تا به سر آغشته ی اندوه ام و درد:
باران جان ام! بیا، سراپام بشوی! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣۱ ارديبهشت ۱٣۹٨ -  ۲۱ می ۲۰۱۹


 
 
* تُندر

چون باده زهوش بُردم و خوش خواباند،
آشفتگی ام به کامِ کابوس کشاند.
از فرطِ هراس، داشتم می مردم:
تُندر چه به گاه بُمبِ خود را ترکاند.

بیست ویکم فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن


* باران جان!

تنها نه همین دو قطره ام بار به روی؛
وَ خیس مکن همین دو لاخی م از موی!
پا تا به سر آغشته ی اندوه ام و درد:
باران جان ام! بیا، سراپام بشوی!

بیست ویکم فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن


* کیهان گوید

پنهان نَبُود، در آشکارا بنگر!
گر کور نه ای، ببین! خدا را، بنگر!
ـ: «گم گشته اگر خدات»، کیهان گوید:
«در زیجِ خِرَد نشین و ما را بنگر!»

بیست ودوم فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن


* انسان بودن

انسان بودن، به ویژه، باری ست گران:
«من» نیست مگر ذرّه ای از آن و در آن.
ـ: «من بارِ خودم بَرَم!» نشاید گفتن:
ژاژ است و تهی واژه ی «من» بی «دگران».

بیست ودوم فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن