راز ی که من می دانم


مرضیه شاه بزاز


• با باد می چرخی
ای دردانه ی خورشید!
وَ ماه را خانه نشین کرده ای
پاشنه بر کهکشان می کوبی، گاه نرم و سنجیده، گاه وحشی و بیرحم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۶ خرداد ۱٣۹٨ -  ۲۷ می ۲۰۱۹


 با باد می چرخی
ای دردانه ی خورشید!
وَ ماه را خانه نشین کرده ای
پاشنه بر کهکشان می کوبی، گاه نرم و سنجیده، گاه وحشی و بیرحم
گاه در چرخی، چون توت گندیده، میوه های اندوه از شاخه می ریزند
در خم دیگر، عصبهای حوا از درد میکشند فریاد و
از چنبر خواب،
جهان، با رعشه ای،
دمی بر می خیزد و با خمیازه ای، دم دیگر به آن باز می گردد.

من محو تماشا و نفس در سینه ام در بند و                                       
باد می چرخد، تو می چرخی و
بر سری بی موی، ناگهان تاجی می کاری
وَ شبانه،
نگینِ انگشتری می ربایی و
پدری تاجدار را بر دارِ می آویزی.

با خود فکر می کنم
تو که اینهمه جان و چشمه و لاله در خود پرورانده ای
چرا خانه به آسودنِ کس نشدی
چرا از باد می ترسی                           
چرا با باد می چرخی
چرا به هر اربابِ تازه رس
کلاه ز سر بر می کَنی                     
یا که بر زانویت هر هرزه ای را
به عشوه می نشانی
و یا هر چه سرخ ی را آتش می پنداری و پروانه می گردی
بیاد داشته باش که تنها در حضور یاران رقص آتش رواست
و بین آنچه که شاید و آنچه که می خواهی، فاصله، دریایی است و از تار مویت نازکتر
بیاد داشته باش که
آتش بیگانگان پس از چند پف، خاکستر سردی است و
دم تو نیز ناگزیر سرد می گردد.

بر پاشنه که می چرخی
افسرده دلان پرده برمی کشند و پنجره می بندند
در میدان شهر، پهلوانان بی نام و نشان، سینه سپر کرده اما چون سهراب
در جنگی ناموزون، خونین می جنگند
فرزندان بی باک خاک!

اقرار می کنم
ستاره ی محفلی و
تنومند و دلربای، پاشنه بر کهکشان می سایی و
با باد می چرخی و از زبان تیزش می ترسی            
من اما نیز
فرزند خورشیدم و از پلکانِ آفتاب، گامی بزیر نمی نهم
وَ فراموش مکن
که راز بزرگت را تنها در سینه ی من نهفته اند   
اگر که رامم نشوی
من نیز بر بام کهکشان می شوم و
چرخ را می چرخانم و
می گویم.   

آتلانتا، ماه مِه ۲۰۱۹
divanpress.com