غزل


اسماعیل خویی


• از آن سپس که به هر سو کشانده ای تو مرا،
چنین به گوشه ی عزلت نشانده ای تو مرا.

کناره کردن از ایشان نبود خواستِ من:
خود از یکایکِ یاران رمانده ای تو مرا. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۱ خرداد ۱٣۹٨ -  ۱ ژوئن ۲۰۱۹


 
 از آن سپس که به هر سو کشانده ای تو مرا،
چنین به گوشه ی عزلت نشانده ای تو مرا.
کناره کردن از ایشان نبود خواستِ من:
خود از یکایکِ یاران رمانده ای تو مرا.
مگر به سایه ی خود در خَزَم ز تنهایی:
تنی هم از همه یاران نمانده ای تو مرا.
چراست کز من و از خود نیابم ات خشنود؟
که خود، به الگوی خود، پرورانده ای تو مرا!
چرا تباه کنی رنجِ خود، که تا این دم
ز چشمِ حادثه خود می نهانده ای تو مرا؟!
ندانم این که چرا باز در کنارِ توام:
هزار بار ز خود بیش رانده ای تو مرا.
برِ مرا خوری و تیشه ام به ریشه زنی:
ز خاکِ خویش مگر بر دمانده ای تو مرا؟!
لب ام به بوسه ببند، ار نه می پَرَد سوی مرگ:
که جان، به جانِ تو، بر لب رسانده ای تو مرا!   

چهارم اردیبهشت۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن