جدال با سهراب جانِ سپهری - اسماعیل خویی

نظرات دیگران
  
    از : بهمن پارسا

عنوان : تداعی
یک روزی خیلی سالها پیش در جمعی که من شاگردی میکردم و میاموختم گفتم: خوش به حال ِ سهراب که به هنگام گذشت! خُب در انوقت به مذاق ِ جمع خوش نیامد این سخن. باکی نبود و هنوزهم نیست. جانِ ارجمندِ خویی بی بلا باد، که مرا یاد اور ان روز و ان سخن شد! مانده بود اگر سهرابی که قطار ی خالی را دیده بود امروزه به همت حکومت اسلامی و «خدایی که در همان نزدیکی بود» واگن اعلای ولایت را در اختیارش گذاشته بودند. ادمی هم خواه ناخواه خود بین و خود خواه است و مداهنه میتواند که از راه درش
ببرد، به ویژه که خیالاتی هم در سر داشته باشد! چون نماند و نشد، می بینم بیراه نگفته بودم که: خوش به حال سهراب که به هنگام گذشت. دمِ گرم ‌ِ خویی ارجمند، گرمتر باد.
۹۰۱۷۵ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣۹٨       

    از : مهدی فلاحتی

عنوان : و قاه قاه خندیدم ...
و یادِ بندهای دیگری از سهراب افتادم که مثلا: «نخواهیم مگس از سرِ انگشتِ طبیعت بپَرد» و «بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت». گمان نمی کنم شاعرِ اندیشه ورزی در سطحِ زندگی سوزیِ سهراب در تاریخ ادبیاتمان داشته باشیم که همزمان با ستایشِ زندگی، تا مغز استخوان و احساس، مدافع وضع موجود بوده باشد. سهرابِ شاعر، سهرابِ ضد روشنفکری و روشنگری ست؛ و این، تناقض درونیِ شاعری ست که وزن و شیوه ی بیان یگانه یی را در مسیرِ شعر نیمایی خلق کرد و در خود تمام شد. اما جمهوری اسلامی که ولش نمی کند! مدام به عنوان شاعرِ عارف، حلوا حلوایش می کند تا همه ی شاعرانِ مهمِ معترض و روشنفکر، در سایه روند. جواب را جامع و روشن، سه سروده ی همبسته ی اسماعیل خویی داده. کیف کردم.
۹۰۱۲۰ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣۹٨