زیبا و شورشی (۳)
سی وسه داستان به قلم هرناندو کالوو اوسپینا


نادر حسینی


• کتاب زیبا و شورشی مجموعه داستان های کوتاه در باره سی و سه زن آمریکای لاتین است. داستان هایی که تاریخ هستند و نه بیوگرافی صرف این زنان. با هریک از این داستان ها صفحاتی از کتاب عظیم تاریخ آمریکای لاتین از۱۴۹۲ زمان ورود مهاجمان اروپایی به این قاره تا به امروز جان می گیرد. برخی از این زنان اندک شناخته شده و یا اساسا چهره های ناشناخته ای هستند اما آنان نقش تعیین کننده ای در مبارزه برای برابری و آزادی دارند. دیلما روسف رئیس جمهور سابق برزیل یکی از آنان است ... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۵ خرداد ۱٣۹٨ -  ۱۵ ژوئن ۲۰۱۹



 

خشم آتشین ماری ـ ژّن

سربازان فرانسوی از شهامت این دو رگه (دو نژادی) تفنگ بردوش و شمشیر برکمربند که همرزمانش رابه مبارزه تشویق می کرد، متعجب بودند. این سربازان علیه سیصد سیاه پوستی می جنگیدند که نمی خواستند دو باره برده شوند.
ماه مارس 1802، نبرد دریکی ازعمده ترین مستعمره فرانسه، که نیمی از قند مصرفی اروپا را تولید میکرد،رخ داد. دقیقا در بخش غربی جزیره ای بنام «اسپانولا» که فرانسه در اواخر قرن هفدهم بتصرف خود درآورد واین جزیره را سن دومینیک نامید. پس از تصرف، فرانسویان زبان این جزیره را تغییردادند اما برده ها همچنان در رنج بودند.
انقلاب فرانسه در 14 ژوئیه 1789 از برابری بین انسانها صحبت میکرد، اما هیچ چیزی از بردگان در مستعمرات کارائیب حرفی به میان نمیآورد، بدتر ازاین اززنان برده سخنی گفته نشد. دقیقا یک ماه بعد،انقلاب در سن دومینیک بوقوع پیوست.این انقلاب توسط آفریقائیها مسلمان هدایت میشد. آنها مزارع نیشکر واملاک را به آتش کشیدند و دست و پای برده داران راهمانند خود برده داران قطع میکردند. مجازاتی که شورشیان از برده داران آموخته بودند. دراین نبرد فقط یک بخش از نیروهای شورشیان از بین رفت.   
در سال 1799، ناپلئون قدرت را در فرانسه به دست گرفت. یکی از تصمیمات او ندادن آزادی به بردگان بود. اعطای آزادی به بومیان سن دومینیک دیگر دیر شده بود، آنها به جز آزادی کامل چیز دیگری نمیخواستند. باین دلیل قیام باردیگر آغاز شد. این بار با جمعیتی بمراتب بیشتر و خشن تر همانند آنچه در پایتخت فرانسه رخ داده بود.

یکی از رهبران شورشیان، «توسن لوورتور»1،از معدود سیاه پوستان آزاده ای بود که درارتش فرانسه خدمت میکرد.توسن در سال 1801، منشورآزادی بردگان را صادر نمود.

ناپلئون تصمیم گرفت 30000 نظامی را به سن دومینیک اعزام نماید.این نظامیان در ژانویه 1802 وارد سن دومینیک شدند. ژنرال «شارل امانوئل لُکلِر»(ک) 2 برادرزن ناپلئون،این ارتش را فرماندهی میکرد.فرانسویها خود را درمقابل ارتشی از زنان و مردان سیاه پوست دیدند که هر روز در مبارزات خود موفقیت بدست میآوردند.
در مواجهه با این معضل، لُکلِر(ک) به توسن پیشنهاد گفتگو میدهد.او می خواست با او درباره صلح صحبت کند. وعده های زیاد به توسن داد.رهبر آزادیبخش بردگان باو اعتماد کرد و گفتگو را پذیرفت.فرانسوی ها در هنگام گفتگو او را دستگیر،زنجیره به دست و پای او بستند، او وحدود صد تن از همراهان و خانواده اش را در تاریخ 7 ژوئن با کشتی به فرانسه بردند.
اگردر این نبرد بومیان ناپدید نمیشدند،رهبران آزادیبخش از یک تجربه تلخ تاریخی بآنها میگفتند که: زمانیکه منافع اقتصادی آنها(فرانسویها) در خطر است،نمیتوان برای حرفهای اروپایی ها ارزش قائل شد. توسن، دقیقا در تاریخ 14 ژوئیه 1802 وارد فرانسه شد. چند روز بعد از ورودش،او را به پادگانی در قلعه «ژوکس»،در سلسله کوههای ژورا(بین فرانسه و سوئیس.م) حبس نمودند. توسن بعلت سرمای شدید قلعه،در 7 آوریل 1803 فوت کرد.از دست رفتن این رهبر،ضربه ای محکم برجنبش وارد نمود. اما شورشیان به مبارزاتشان تحت فرماندهی«ژان ـ ژاک دِسالین»3 ادامه دادند. فرایند آزادیبخش، دیگر غیر قابل برگشت بود.سرنوشت فرانسویان هم در نبردی در قلعه "کِرِت پییرو" در هائیتی رقم خورد.
یک زن دورگه ضربات زیادی بر نیروهای ناپلئون زد.نام این زن "ماری ـ ژَن لامارتینیز" 4 است.این زن قبل از ازدواج با «لوئی دُر لامارتنییر»5 رختشوی و دستفروش در خیابان بود. مسئولیت دفاع از پادگان به لوئی دُر لامارتینییر سپرده شده بود و ماری ـ ژن به یکی از بهترین معاونینش منصوب شده بود.
با این حال، واقعیت میدانی نشان می داد که عمده تاکتیک های نظامی ویا طراحی را،ماری ـ ژن پیشنهاد مینمود.
این قلعه توسط 12000 فرانسوی به محاصره درآمده بود.ماری ـ ژن آنها را راحت نمیگذاشت: او همراه گروه های کوچک،مدام حملات ایذائی را علیه فرانسویان تدارک میدید. همراهان ماری ـ ژن میآمدند و ضربه غافلگیرانه میزدند و میگریختند. مثل پشه. آنهاهمان تاکتیکی را بکار گرفتند که پیش ازاین بومیان از آن استفاده میکردند. این عملیات دشمن را عصبانی میکرد.
در 4 مارس 1802، 2000 تن از ارتش ناپلئون برای بازگرفتن قلعه دست به حمله زدند.ماری ـ ژن فقط با سیصد تن با آنها مقابله کرد.او فقط ازقلعه دفاع نمیکرد،بلکه علیه مهاجمان دست به حمله هم میزد.
ازاسناد بر میآید که ژنرالهای فرانسوی از راه "دور" شاهد حملات " تخریبی بزرگ" توسط ماری ـ ژن بودند و بسیار"حیرت» زده بودند.آنها زنی را میدیدند که با تحریک، نیروهای محاصره کننده را به مبارزه می طلبید. او لباس نظامی به تن داشت،شمشیر بر کمربند فولادی و یک تفنگ در دست. کلاه موهای پرپشت اش را پوشانده بود وتعدادی از زلفش به بیرون آویخته بود.زیرباران گلوله ها اوازاینطرف به آنطرف میدوید،مهمات توزیع میکرد،کمک به بارگذاری توپخانه مینمود.در سخت ترین شرایط ،با شتاب خود را به خط مقدم میرساند و اسلحه خودش را با"خشم آتشین" بکار میگرفت. ماری ـ ژن با تجربه ترین جنگجو بود و کاملا میتوانست رهبری کند،اما او تنها زن در میدان جنگ نبود. دیگرزنان هم مجروحان را حمل میکردند،اسلحه و توپ را آماده و شلیک میکردند.
سربازانِ پراُبهت ناپلئون،که پیش از این بسیاری از ارتش های قدرتمند را شکست دادند و بر این باوربودند که بهترین سربازان اروپایی را در اختیار دارند،نمی دانستند چه بکنند.آنها مجبور به عقب نشینی شدند. ماری ـ ژن تنها مسئول هدایت مبارزه نبود،دیگر زنان هم همچنین.
به طریق اولی نه رهبران نظامی و یا دیگرمبارزان: بلکه کسانی که علیه فرانسویان مبارزه میکردند، احساسی مشترک داشتند که آنها را با هم به حرکت در میآورد: آنها به هیچ وجه نمی خواستند دوباره برده باشند.
در 12 مارس،ژنرال دِسسالین میدانست که حمله گسترده وتعیین کننده فرانسه تحت فرماندهی لُکلِر(ک) بزودی آغاز خواهد شد.
هنگامیکه دِسالین برای همراهانش صحبت میکرد،ماری ـژن در کنارش بود. دِسالین در خطاب بآنها گفت" همه کسانیکه میخواهند دوباره بردگان فرانسویان باشند، از قلعه بیرون بروند و کسانیکه میخواهند همچون مردان آزاد بمیرند،در کنار من بمانند.هیچکس از جای خود تکان نخورد. فقط فریاد صدها نفر " یامرگ یا آزادی" در فضا طنین افکند.
نبرد خونین آغاز شد. فرانسویان متوجه نشدند که چگونه ماری ـ ژن در راس یک گروه مسلح توانست محاصره را بشکند و در پشت سر آنها قرار گیرد. از این هنگام تار و مار در اردوگاه فرانسه رخ داد. سه ژنرال، از جمله لُکلِر(ک) که یک تیر به میان پایش اصابت کرده بود، شدیدا زخمی شدند. با فرار نیروهای فرانسوی، ژنرال لُکلِر(ک) به جزیره «تورتو»6 پناه برد. اندک مردانی که با او بودند دلسرد شده بودند. او در اول نوامبر 1802 پس از درد وحشتناک درگذشت. همسرش،«پولین بناپارت» برای تحویل گرفتن جسدش به آنجا رفت. علاوه بر مرگ لُکلِر،بیست ژنرال دیگر ناپلئون در گهواره تاریخی مستعمره کشته شدند.
در اولین روز سال 1804 درحضور ماری ـ ژن، دِسالین استقلال سن دومینیک را اعلام کرد.ونام اصلی «آیتی»7 را که بومیان «تاینوس»8 پیش از استعمار مینامیدند،دوباره به سن دومینیک داده شد.وبعدها نام «آیتی» به هائیتی9 تبدیل شد.
   
پرچم فرانسه پائین آمد و پرچمی که میبایستی در اهتزاز باشد،برافراشته شد. هائیتی دومین کشوری بود که پس از ایالات متحده آمریکا در این قاره به استقلال رسید.
هر نوع برده داری ممنوع شد، یعنی سه سال قبل از آنکه انگلستان تصمیم به لغو برداری بگیرد. از این زمان به بعد زنان واقعا آزاد بودند، زیرا شوهرانشان دیگر نمیتوانستند برای آنها تصمیم بگیرند. به طریق اولی، بسیاری از زنان همچون ماری ـ ژن،در تصمیمات قانون اساسی جمهوری نوین شرکت کردند.      
طنز تاریخ اینست که در ماه مارس 1804 همه گونه آزادی برای زنان در هائیتی وجود داشت اما در فرانسه ممنوع بود. ناپلئون قانون مدنی حق مالکیت مرد بر زنان را تصویب کرد. زنان متأهل از حقوق خود محروم شدند وزنان همسطح جنایتکاران و بیماران روانی قرار داشتند. قانونی که بمدت بیش از یک قرن و نیم در اجراء بود. و تا بامروز هم آثار کمی از آن در حقوق مدنی دیده می شود.
بنابراین اولین انقلاب سیاه پوستان در جهان،در هائیتی به پیروزی رسید. و در قانون اساسی اش،برابری،آزادی و برادری اعلام شد. حتی در فرانسه پس از سقوط باستیل(باستی،تلفظ فرانسوی.م) این سه کلمه با چنین شدتی طنین نداشت.
اما فرانسه،چند سال بعدتر با کمک دیگر قدرتهای اروپایی و ایالات متحده، هائیتی را دوباره به زانو درآورد.هائیتی بواسطه انزوا ومحاصره و گرسنگی،مغلوب فرانسه شد. هائیتی دیگر نتوانست بپا خیزد.زنان هائیتی حقوقی را که در میدان جنگ به دست آورده بودند از دست دادند.
بعد از 1804 دیگر اثری از ماری ـ ژن نبود.گرچه قدیمی ها نقل میکنند که او را درکوهها دیدند که تفنگ در دست و شمشیر در کمربند داشت و فریاد میزند "یا مرگ یا آزادی!".

1-Toussaint Louverture, 2-Charles emmanuel Leclerc, 3-Jean-jacques Dessalines, 4-Marie-jeanne Lamartinière ,5-Louis Daure Lamartinière, 6-Tortue, 7-Ayiti, 8-Tainos, 9-Haïti.

زنی ناشناخته، حمل کننده پرچم استقلال

در پائین رشته کوههای « آند»،در نزدیکی شیلی یک زن سیاه پوست بنام «جوزِفا تِنوریو»1برده خانم «گریگوریا آگیلار»2 ،درآبادی «مِندوزا»3 زندگی میکرد.او شاید از تبار بردگانی بوده باشد که درسال 1595 به بوئنوس آیرس،پایتخت آرژانتین آورده شد. واین زمانیست که اسقف «فرانسیسکو ویکتوریا» شروع به تجارت کرد. و یا شاید دختر یک زن سیاه پوستی باشد که توسط کمپانی نیمه خصوصی انگلیسی بنام" شرکت دریاهای جنوب" که در سال 1711 توسط وزارت مالی انگلستان تاسیس شد،باین مکان آورده شده بود.
یا اینکه ممکن است اربابانی او را در میدان "سن مارتین" که برده ها را برای فروش به نمایش میگذاشتند خریداری و با خود باینجا آوردند. و یا بواسطه افراد شاغل در حمل و نقل،به سفارش اربابان،او را خریدند.چنانکه از متون سفارشات تجارتی آن دوره بر میآید،یک نمونه آن آمده است:" آقای بسیارعزیز،دختر کوچک سیاه پوستی را که سفارش خرید داده بودید،با گاری سرپوشیده «آویلا» 4 برای شما ارسال میکنم. این دختر سیزده یا چهارده ساله است و در کنگو متولد شده و نامش ماریا است. این دختر بچه باید سفرش را تا «ریودوژانیرو»،ادامه دهد".
جوزِفا در محیط پر شورمیهن پرستانه با آرمان پایان دادن به استعماراسپانیایی غوطه ور شد. در سال 1814،ژنرال «خوزه سن مارتین»5، «ارتش رشته کوه های آند» را ایجاد و وارد شهر «مِندوزا» شد.جوزفا همراه او ازقله های یخی و سرسخت برای رسیدن به شیلی عبورکردند.آنها به استقلال کشور کمک کردند و سپس به سوی یکی از مراکز اصلی قدرت اسپانیا،«لیما» پایتخت کنونی پرو،مقرنماینده پادشاهی حرکت کردند. پرو بنوبه خود در سال 1821 به استقلال دست یافت.
در تمام این مدت،جوزفا به مبارزه ادامه میداد. ژنرال سن مارتین به زنان اجازه داد تا برای همراهی با شوهرانشان با سپاهیان باشند.او می دانست که زنان در نهایت به پختن غذا،دوختن لباس نظامی،مراقبت از بیماران،خبرگیری از دشمن، مبارزه و نیزعاشقان(شوهران) خود را تشویق میکردند تا از جبهه فرار نکنند. حداقل چیزی که میدانیم اینست که موارد فوق شامل جوزفا نمی شدند.

ازمحتوای یک سند مُهر و موم شده که جوزفا به سن مارتین در پرو ارسال کرد - بدون اینکه بدانیم در نوشتن این نامه آیا کسی به او کمک کرد و یا او اندکی خواندن و نوشتن را یاد گرفته بود- به ما اجازه می دهد تا به درک حرکتش درجنبش استقلال طلبانه پی ببریم.
جوزفا دراین نامه مینویسد: "من با احترام عمیق اعلام میکنم خدمات شخصی ام را با شجاعت فراوان برای سرزمین مادری عرضه میکنم، شجاعتی که همه مردان قادربه آن نیستند".

معلوم نیست اوازخانه اربابش فرار کرده بود و یا اینکه باواجاز داده شده بود. او اما دراین نامه ادامه میدهد که "بمحض اینکه شایعه شده بود که دشمن مشترک قصد دارد دوباره ساکنان را به بردگی بگیرد [...] من یک لباس مردانه پوشیدم و با عجله آماده دریافت دستور بودم و تفنگم را بدست گرفتم. در واقع این شما بودید که مرا با شمشیر وتپانچه در«پالاسیو» وارد گروه مسلح کردید".

از آنجا که او برای حمل پرچم انتخاب شده بود،در این نامه میگوید،"من با افتخار پرچم را حمل میکنم وازآن دفاع میکنم". پس میتوان نتیجه گرفت که جوزفا ثابت کرد که یکی ازسوارکاران بزرگ و سرباز است. اوهمیشه در خط اول نبرد بود و مینویسد:"از انضباط شدید در میدان مبارزه رنج می برد".

جوزفا برای ژنرال سن مارتین نقل میکند که در کدام جنگها شرکت کرده و کدام یک از آنها بین سالهای 1820 تا 1821 برای استقلال پرو تعیین کننده بود. او به ژنرال توضیح میدهد که "ماهیت جنسی من مانعی برای مثمر به ثمربودن برای میهن نبود".
جوزفا در پایان نامه به ژنرال سن مارتین از مهمترین آرمانش می گوید. با توجه به موفقیت هائی که از میدان های جنگ بدست آورده است، اما تاکنون به عنوان یک انسان ازآن حق محروم است: "التماس من از آن عالیجناب اینست که با دقت به تقاضای من رسیدگی کنید. تنها چیزیکه من میخواهم "اعلام آزادی من" به عنوان یک انسان است".
سن مارتین هم دستور زیررا صادر می کند:" اولین متقاضی را در نخستین قرعه کشی ایکه برای آزادی بردگان برگزار میشود معرفی کنید". نباید فراموش کرد که این قرعه کشی به منابع مالی موجود برای جبران خسارات اربابان بستگی داشت.معلوم نیست که آیا بزرگترین پرچمدار ارتش آزادیبخش موفق به دریافت آزادی مورد انتظارش دست یافت یا نه. مهمتر از این،از تاریخ و محل تولدش اطلاعی در دست نیست.
از تاریخ فوتش هم اطلاعی در دست نیست. جوزفا تنوریو در تاریخ ملتهای این کشورها به چشم نمیخورد. زیرا او یک زن،یک سیاه پوست و یک برده بود. انگار که یک چنین پرچمدار بزرگی در ارتش قدرتمند ژنرال سن مارتین هرگز وجود نداشته است.

ادامه دارد...

1-Josefa Tenorio, 2-Gregoria Aguilar, 3-Mendoza, 4-Avila, 5-José de san Martin.