آنان که مقام رهبری می‌خواهند، نخست باید درمان شوند*
جورج مونبیو؛ گاردین - برگردان دکتر نرمین براهنی و فریبرز فرشیم


• در طراحی یک سیاست موثر و کارا، حرکت پسروندی (۱۳) می‌تواند مفید باشد: ابتدا تصمیم بگیریم که می‌خواهیم چه نوع افرادی نماینده ی ما باشند؛ سپس نظامی ایجاد کنیم که آن گونه افراد را به پیش براند. می‌خواهیم افراد متفکر، خودآگاه و همیار نماینده باشند. باید دید، آن چه نظامی است که این گونه افراد را بر می‌کشد؟ بدون شک، آن نظام، نظام دموکراسی نمایندگی صرف نخواهد بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۹ خرداد ۱٣۹٨ -  ۱۹ ژوئن ۲۰۱۹


نظام زهرآگین سیاسی ما تمام خصایل نادرست را ارج می نهد و بدترین رهبران ممکن را در رأس می‌نشاند. کدام عقل سلیم است که در چنین وضعی چنان مقامی بخواهد؟ تقریبا شکی نیست که چنین مقامی، در پایان کار، با نفرت عمومی و شکست بدرقه خواهد شد، آن گونه که ترزا می تجربه نمود! امروزه هرکس در پی چنان مقامی باشد، یا باید اعتماد بنفسی نابخردانه داشته باشد و یا ولعی سیری ناپذیر. شاید باید معمای این دور باطل را به طریق دیگری حل نمود: یعنی هر آن کس که آنقدر بی‌خرد است که برای چنان مقامی گام پیش می‌گذارد، باید از همان ابتدای کار رد صلاحیت شود.   

چند سال پیش، روانشناس مایکل رویا رد (1) ویژگی های یک رهبر خوب را برشمرد (2). از جمله ی این ویژگی ها، انصاف و واقعگرایی است؛ اشتیاق است به خدمت به جامعه، نه به خود؛ فقدان علاقه است به شهرت طلبی و جلب توجه؛ و مقاومت است در برابر وسوسه ی پنهان کردن حقیقت یا دادن وعده‌های ناممکن و غیرعملی به مردم. در نقطه ی مقابل، مقاله‌ای (3) تحقیقی در مجله ی «مدیریت و سیاستگذاری اجتماعی» درج شده است که فهرست خصیصه‌های رهبران روانپریش، خودشیفته، و نوع شخصیت‌های ماکیاولی را به دست داده است. این خصایص عبارت اند از: گرایش به کنترل دیگران، آمادگی برای دروغ‌گویی و فریفتن افراد به منظور رسیدن به اهداف خویش؛ فقدان حس ندامت، و لاقیدی، و در عوض نیاز به ستوده شدن، مورد توجه قرار گرفتن، داشتن مقام، و نیاز به کسب اعتبار و نفوذ. فکر می‌کنید کدامیک از این دو دسته خصایص، کسانی را که در حال رهبری یا رقابت برای رهبری حزب محافظه کار هستند، بهتر توصیف می‌کنند؟

در عرصه ی سیاست، تقریبا در همه جا، شاهد چیزی هستیم که به نظر می‌رسد بروز بیرونی این نقایص یا زخم‌های روانی است. زیگموند فروید گفته (4) است که «افراد و گروه‌ها معمولاً شخصیت رهبر را به خود جذب و بازتاب می کنند.» فکر می‌کنم دقیق‌تر خواهد بود اگر بگوییم که تراژدی‌های خصوصی افراد قدرتمند تبدیل به تراژدی‌های مردمانی می‌شوند که در تحت تسلط آن قدرتمندان قرار می‌گیرند. برای برخی از این رهبران روانپریش ساده‌تر آن است که به جای رفع مشکلات و آلام خویش، بر مردم و ملت فرمان رانند، هزاران تن را در جنگ‌های بی‌هوده به کام مرگ بفرستند، کودکان را از خانواده‌هاشان جدا سازند و رنج‌های هولناک بر آنان تحمیل کنند! ظاهراً در جهان، آنچه که در عرصه ی سیاست ملی، شاهدش هستیم، بروز و نمایش پریشانی عمیق شخصی در سطح عمومی است.

این امر در صحنه ی سیاسی هر [جایی] نیرویی قوی است. روان‌درمانگر نیک دافل (5) ، در باره ی "رهبران آزرده"ای [بخوان روانپریشی] نوشته است (6) که در اوایل کودکی از خانواده ی خویش جدا و به مدارس شبانه روزی فرستاده شده‌اند. در این نوع افراد شخصیتی "بقاخواه/ بقاگرا" (7) شکل گرفته است. این افراد آموخته‌اند که چگونه با احساسات خویش قطع ارتباط کنند و در میان جمع یک "خودِ کاذب" به نمایش گذارند که مشخصه ی آن نمایش باکفایتی و اتکاء به خویش است. در زیر ظاهر این نمایشِ شخصیتی، احساس عدم امنیت وجود دارد که می‌تواند مولد نیاز سیری‌ناپذیر به قدرت، کسب اعتبار و جلب توجه باشد. نتیجه، بروز وضعی است که در آن "مرتب افرادی پیدا می‌شوند که در ظاهر بسیار باکفایت‌تر از آنند که در واقع هستند."

این مشکل مخصوص و محدود به خطه ی خاصی نیست. دانالد ترامپ بر نیرومندترین اریکه ی قدرت تکیه زده است. مع هذا، هنوز چنین می‌نماید که از حسادت و نفرت در جوش و خروش است. او در همین هفته ی گذشته گفت که "اگر پرزیدنت اوباما همان کارهایی را می‌کرد که من کردم، رسانه‌های فاسد با بوق و کرنا آن‌ کارها را پیروزی‌های بزرگ و خارق العاده می‌خواندند... اما برای من، علی‌رغم رکوردی که در اقتصاد به دست آورده ام و تمامی آنچه که کرده‌ام، هیچ اعتباری قائل نیستند!" گویی هیچ میزانی از ثروت و قدرت قادر نیست تشنگی تأیید و تضمین قدرت را در ترامپ فرو نشاند.

معتقدم هر کس که می‌خواهد برای انتخابات ملی در کشور کاندیدا شود، می‌باید ابتدا یک دوره‌ تحت روان‌درمانی قرار گیرد. تکمیل این دوره ی درمانی یکی از شروط احراز صلاحیت برای چنان مقامی باید باشد. این امر احتمالا رفتار فرد روانپریش را تغییر نخواهد داد، اما بعید نیست که بتواند جلو برخی از قدرتمندان را در تحمیل آسیب‌ها و آزردگی‌های عمیق آنان بر دیگران بگیرد. من هم دو دوره را تکمیل کرده‌ام: یک دوره متأثر از روش فروید و دونالد وینیکات (8)، و دیگری متأثر از روش "شفقت‌محور" (9) پُل گیلبرت (10). به نظر من هردو روش بسیار مفید بودند و فکر می‌کنم همه به طریقی بتوانند از این درمان بهره‌ای ببرند.

مشکل اساسی، نظامی است که در آن این گونه افراد می‌توانند، به ضرب زور خود را جلو بیندازند. شخصیت‌های مضر در محیط‌های ناسالم رشد می‌کنند. کسانی غالبا قدرت را به دست می‌گیرند که باید کمترین اعتماد را به آنان داشت! مقاله‌ای تحقیقی که در «مجله ی شخصیت و روانشناسی اجتماعی» (11) درج شده، چنین مطرح می‌کند که گروه خصیصه‌‌های روانپریشانه، در تحت عنوان [کلی] «سلطه ی بی‌مهابا» (12) در پیوند با رفتارهایی - مثل گرفتن تصمیم‌های متهورانه یا نمایش غرور و تسلط در سطح جهانی – قرار دارند، و اگر این رفتارها از رهبران سر بزنند بسیار ارزشمند دانسته می‌شوند. اگر چنین باشد، ما بدون شک خصایل نکوهیده‌ای را ارج نهاده‌ایم. اگر لازمه ی موفقیت در درون یک نظام، داشتن خصایل روان‌پریشانه باشد، بدون شک چیزی در درون آن نظام نادرست است.

در طراحی یک سیاست موثر و کارا، حرکت پسروندی (13) می‌تواند مفید باشد: ابتدا تصمیم بگیریم که می‌خواهیم چه نوع افرادی نماینده ی ما باشند؛ سپس نظامی ایجاد کنیم که آن گونه افراد را به پیش براند. می‌خواهیم افراد متفکر، خودآگاه و همیار نماینده باشند. باید دید، آن چه نظامی است که این گونه افراد را بر می‌کشد؟   

بدون شک، آن نظام، نظام دموکراسی نمایندگی صرف نخواهد بود. در این نظام اصل بر "توافق" است و فرض این است: "شما من را سه سال پیش انتخاب کرده‌اید؛ بنا براین، با سیاست‌های مورد نظر من موافق بوده‌اید، چه در زمان انتخاب راجع به آن‌ها صحبت کرده یا نکرده باشم." این پاداشی است برای رهبران "قوی و مصمم" که غالباً ملت‌های خود را در سراشیب فاجعه رها می‌کنند. نظامی که دموکراسی نمایندگی را با دموکراسی مشارکتی – یعنی شوراهای شهروندان، تعیین بودجه‌ ی مشارکتی (14)، همافرینی (15) در سیاستگذاری اجتماعی (16) - در هم آمیزد و متعادل می‌کند؛ چنین تلفیقی احتمالا سیاستمداران پاسخگو و ملاحظه کار را بیش‌تر ارج می‌نهد. نظام نمایندگی تناسبی (17) نظامی است که از مسلط شدن حکومت‌های مورد حمایت اقلیت بر سرنوشت ملت جلوگیری، و بالقوه به صورت نوعی حفاظ عمل می کند، هرچند که تضمینی هم ندارد.

بیایید در بازاندیشی امر سیاست، نظامی بیافرینیم که مهربانی، همدلی و هوشیاری عاطفی (18) را به ارمغان می‌آورد. بیایید نظام هایی را، که در آن‌ها مردم دردشان را از طریق تسلط بر دیگران پنهان می‌کنند، از پیش پای خود بر داریم!

*_ https://www.theguardian.com/commentisfree/2019/jun/12/prime-minister-therapy

1)       Michelle Roya Rad
2)       https://www.huffpost.com/entry/characteristics-of-trustw_b_927982?guccounter=1
3)       https://digitalscholarship.tsu.edu/cgi/viewcontent.cgi?referer=https://scholar.google.co.uk/&httpsredir=1&article=1048&context=jpmsp
4)       https://www.psychologytoday.com/intl/blog/resolution-not-conflict/201110/freud-had-it-right-about-leaders
5)       Nick Duffell
6)       https://www.theguardian.com/education/2014/jun/09/boarding-schools-bad-leaders-politicians-bullies-bumblers
7)       survival personality
8)       Donald Winnicott,
9)       compassion-focused
10)    Paul Gilbert
11)    Journal of Personality and Social Psychology
12)    fearless dominance
13)    backwards
14)    https://www.citizenlab.co/blog/civic-engagement/steps-to-effective-participatory-budgeting/
15)    co-creation
16)    https://www.theguardian.com/commentisfree/2017/oct/18/referendums-bad-press-fix-britain-more-of-them-participatory-democracy?CMP=Share_iOSApp_Other
17)    Proportional representation
18)    emotional intelligence