یک نکته درباره: «هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم»


جلال ستاری


• کتاب اندیشمندانه و زیبای ماشاءالله آجودانی را درباره‍ی هدایتِ بوف کور و ناسیونالیسم که به نثری پاکیزه و آراسته نگاشته‌اند و از سر لطف به این بنده مرحمت کرده‌اند، خواندم و لذت بردم و بی‌مبالغه بگویم استوارترین و روشنگرترین و باوریده‌ترین تفسیری است که تا کنون در این باب خوانده‌ام ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۴ ارديبهشت ۱٣٨۶ -  ۴ می ۲۰۰۷


کتاب اندیشمندانه و زیبای ماشاءالله آجودانی را درباره‍ی هدایتِ بوف کور و ناسیونالیسم که به نثری پاکیزه و آراسته نگاشته‌اند و از سر لطف به این بنده مرحمت کرده‌اند، خواندم و لذت بردم و بی‌مبالغه بگویم استوارترین و روشنگرترین و باوریده‌ترین تفسیری است که تا کنون در این باب خوانده‌ام. به قول معروف (که امروزه در اینجا سخت رایج است و روا و ناروا به زبان می‌آید) دستشان درد نکند. تنها نکته‌ای که به ذهنم ـ پیگیر مسائل مربوط به مقوله‍ی اسطوره‌شناسی ـ می‌رسد و شاید هم از جمله کج‌تابی‌های دلمشغولی‌ای سماجت‌آمیز است و با اینهمه دوست دارم آن را با نویسنده در میان بگذارم این است که ساختار «دوبنی»، «دوپاره‌ای» بوف کور و به طور کلی اندیشه‍ی صادق هدایت، بی‌گمان همانگونه که به روشنی توضیح داده‌اند و ثابت کرده‌اند، بر اساس مفهوم دو بنی سیاسی و تاریخی از زمان در دوران تجدد، شکل گرفته و سامان یافته است و بنابراین تاریخی است، امّا علاوه بر آن به گمانم، ساختاری است که ریشه در دوپارگی خیر و شّر و نیک و بد و اهورایی و اهریمنی و ستیز و آویز میان نور و ظلمت (ص ۴٨، ص ۱۰۵ کتاب) دارد که اگر به خطا نروم، مهمترین و ماندگارترین آموزه یا عنصر دوام‌پذیر میراث فرهنگی ایران است و بنابراین به زمینه‍ی تاریخی و فرهنگی‌ای که صادق هدایت در بسترش بالیده و بوف کور از آن تأثیر پذیرفته است، منحصر و محدود نمی‌شود و بدین اعتبار، ساختاری فراتاریخی یعنی اسطوره‌ای هم هست. نمونه‌های تعبیر واقعه‌ای تاریخی بر پایه و مبنای باوری اسطوره‌ای که هنوز ادامه دارد، در فرهنگ ایران و غرب، کم نیست و همین پشتوانه‍ی اسطوره‌ای است که همواره موجب می‌شود تا واقعه‌ای سترگ یا شخصیتی بزرگ که کاری کارستان کرده است، رنگ و نگار و صبغه‌ای ابرواقعی بیابد و در نتیجه (دست کم مدت زمانی) تفکر در سایه افتد (اسطوره حکم می‌کند، استدلال نمی‌کند)، زیرا بر اثر شیفتگی به اسطوره، بی‌آنکه هشیار و آگاه باشیم، دیگر خود نمی‌اندیشیم بلکه اسطوره برای ما و به جای ما می‌اندیشد. غرض البته اسطوره‌زدایی و اسطوره‌پیرایی نیست که کاری ناشدنی است و البته اسطوره‌هایی هم سراغ داریم که نمی‌میرند ولی در هر دوره و زمانه، به گونه‌ای نو تفسیر می‌شوند و برای آنکه نمونه‌ای آشنا از فرهنگ غرب بیاورم، اسطوره‍ی پرومته و اسطوره‍ی آنتیگون را مثال می‌زنم که مکتب‌سازانی چون فروید و مارکس شیفته‍ی نخستین اسطوره بودند و هگل اذعان داشت که از اسطوره‍ی دوم بسیار آموخته است. در فرهنگ باستانی ما نیز اسطوره‍ی قیام فریدون و کاوه‍ی آهنگر بر ضحاک (اژی‌دهاک)، الگوساز یا اسطوره‍ی پیش نمون شده است و از همین اشاره مختصر پیداست که تفکر و تعقل در باب اسطوره کاری است که ضرورت تام و تمام دارد نه اسطوره‌زدایی که به احتمال ناممکن است.
حال به اعتقاد من کار ارزشمندی که آجودانی در این کتاب کرده است، واقعیت تاریخی یافتن اسطوره‌ای دیرپا را در رمانی که بسته و پیوسته به زمانی تاریخی است، باز نموده است و این همان تعقل و تفکری است که منظور نظر این بنده است.

جلال ستاری
نوروز ۱٣٨۶