اسطوره ی آدم و حوّا


اسماعیل خویی


• البته که آدمی ز میمون آمد:
پُرسی اگر از علم که او چون آمد.

افسانه ی پرتی ست که او، در آغاز،
با همسرش از بهشت بیرون آمد! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۹ تير ۱٣۹٨ -  ۱۰ ژوئيه ۲۰۱۹


 
۱
البته که آدمی ز میمون آمد:
پُرسی اگر از علم که او چون آمد.

افسانه ی پرتی ست که او ،در آغاز،
با همسرش از بهشت بیرون آمد!


۲
با همسرش از بهشت آمد بیرون؟
یا آن که خدا برون فکند آن ملعون؟!

امّا، چو خدا نیست که از او پُرسیم،
افسانه چه بافی که چرا این شد و چون؟!


۳
آدم به زمین نیامد: او زاد اینجا:
تا شاد به سر آرد و آزاد اینجا.

تا شاد به سر آرَد و آزاد، امّا،
بایست که او بسازد آباد اینجا.


۴
آدم ز زمین زاد که تا کار کند:
وین خاک بهشتِ خود و دلدار کند:

نه این که از آن برآورد دیواری
و آن را به سرِ نوعِ خود آوار کند!


۵
وقتی که نیازِ او بدل شد با آز،
خوی بشری بتر شد از خوی گراز:

ویران کند از خشم، نه چون می باید؛
غارت کند از آز، نه از روی نیاز!


۶
دیگر، چو خودش، زمین از او بیزار است:
کز آزِ وی او سترون و بی بار است.

با خویش بَرَد به گور حوّا را نیز:
این عاقبتِ آدمِ مادرخوار است!


بیستم اردیبهشت۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن