یادداشت های ضد سرمایه داری
چه باید کرد، چه کسی باید انجامش دهد و در کجا
دیوید هاروی، ترجمه: مینا آگاه


• کاری که من می خواهم بکنم این است که سه عنصر تولید اجتماعی، تولید، و محقق سازی را در کنار هم بگذارم و شروع کنم به بحث در مورد چشم انداز ضدسرمایه داری در هرکدام از این نقاط. یعنی در فرایند گردش سرمایه این سه موضوع را کنار هم بگذارم و سپس بگویم چگونه ما می توانیم نبرد سیاسی جمعی داشته باشیم که بطور همزمان، هم به موضوع تولید و هم به موضوع محقق سازی و هم به موضوع بازتولید اجتماعی بپردازد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱ مرداد ۱٣۹٨ -  ۲٣ ژوئيه ۲۰۱۹



 
چندین سال قبل مطابق معمول به کنفرانسی دعوت شدم. از من خواسته شد که عنوانی برای سخنرانی تعیین کنم. عنوانی که انتخاب کردم- حالا چرا این انتخاب را کردم، هنوز هم برای خودم روشن نیست - این بود: "چه باید کرد و چه کسی و در کجا آن را انجام خواهد داد." فکر کردم که این عنوانی بسیار جالب و خوب است، اما زمانی که در کنفرانس شرکت کردم، دریافتم که "کجا" از برنامه حذف شده است. من گرایش زیادی نسبت به سازماندهندگان کنفرانس داشتم. آنجا همه خسته و گیج بودند. بنابراین نخواستم که شکایت یا کاری از این قبیل بکنم. پس از مسئله گذشتم. بعدها این موضوع را به یکی از سازماندهندگان گوشزد کردم. گفتم حیف شد که ما به محل نپرداختیم، بخصوص از آنجائی که من یک جغرافیدان هستم، همیشه توجه زیادی به جغرافیای مبارزات، و جغرافیای اتفاقاتی داشته ام که در رابطه با فعالیت های ضد سرمایه داری می افتد. سازماندهنده کنفرانس در کمال تعجب گفت: ما عمدا آن را کنار گذاشتیم. پرسیدم چرا؟ و جواب این بود که: ما فکر کردیم این ممکن است موضوع را بسیار بسیار پیچیده کند. به هر حال اگر شما بتوانید به سئوال چه باید کرد و چه کسی باید بکند جواب دهید، کاملا کافی است.
من اکنون نمی خواهم به سوال جغرافیایی برگردم، اما یک مشکل قدیمی ای دارم. به محض این که شما می خواهید درباره ی جغرافی صحبت کنید و به آن بپردازید، گرایش به این است که وارد این مبحث نشویم، و تلاش می شود که به خارج از بحث هل داده شوید؛ انگار که این موضوع از مسائل مهمی همچون چه باید کرد و چه کسی باید انجام دهد، اهمیت کمتری دارد. اجازه بدهید کمی درباره ی این سوال "چه باید کرد؟" صحبت کنم.
البته از دید کلان، من به موضوع مبارزات ضد سرمایه داری علاقه دارم. به این معنا گاهی توجه ام از موضوع شیوه ی تولیدی که قوانین آن ما را به سوی مصیبت محیط زیستی، مشکلات واقعا جدی اقتصادی و سیاسی و همچنین مشکلات اجتماعی پیش می برد، دور می شود. بنابراین جستجویم در مورد شیوه ی تولید بدیلی است که بتواند خواسته ها و نیازهای بشر را برآورده کند، به روشی که نقاط منفی سیستم سرمایه داری را از بین ببرد، بدون این که ضرورتا برخی از نکات مثبت آن را از بین ببرد. این یک مسئله ی کلی است. چنین به نظر می آید روشن کردن اینکه ما اکنون بعد از سی چهل سال اقتصاد نئولیبرالی کجا هستیم و خود موضع ضد نئولیبرالی شروع خوبی برای چنین بدیلی باشد. زیرا یکی از چیزهایی که طی سی چهل سال اخیر اتفاق افتاده کالا سازی همه چیز است. آنچه صورت گرفته افزایش کالا سازی و به ‌بازارسپاری همه چیز و اصرار بر این است که فعالیت ها عملا باید تقریبا در همه ی زمینه ها از طریق بازار صورت بگیرد. این در جهانی است که به نوعی زندگی را دگرگون ساخته که من فکر می کنم شدیدا منفی است. بنابراین قدم اول در مقابل چه باید کرد این خواهد بود که تلاش کنیم چیزی که در دوران نئولیبرالیسم اتفاق افتاده و ما بیشتر از هرچیز ناعادلانه و ناشایست می دانیم را به عقب برگردانیم. اگر کالائی کردن یکی از آن چیزهایی است که بیشتر از همه ناعادلانه و ناشایست است، این می تواند به این معنا باشد که سیاست کالائی زدائی[2] را باید در پیش گرفت. در نقطه ای که اکنون ما هستیم، جنبش دور کردن فعالیت ها از بازار باید یکی از اهداف فوری ما باشد.
روش من برای این رویکرد در وحله اول این است که ضروریست ما در مورد مبارزه ی ضد سرمایه داری این تفکر را داشته باشیم که این مبارزه در تمام محل ها و در بسیاری از جاهای کاملا متفاوت صورت می گیرد و نه تنها در یک جای بخصوص. تفکر کلاسیک مارکسیستی بر موضوع تولید تمرکز دارد- تولید ارزش و تولید ارزش اضافی - و بر آن است که سوسیالیسم درباره ی بازپس گیری توان تولید و بازتولید ارزش برای کسانی است که عملا درگیر کار هستند و این به معنای کارگران و طبقه ی کارگر است.
روشی که من به آن نگاه می کنم اینطور است که اگر ما به گردش سرمایه بطور کلی نگاه کنیم، و در فرایندهای این گردش دقت کنیم، می بینیم که نقطه های تنش‌ متعددی وجود دارد و در هر نقطه ی تنش، یک امکان مبارزه ی ضد سرمایه داری وجود دارد. اولین نقطه ی تنش البته تولید است، جائی که تولید صورت می گیرد و این نقطه ای است که بیشتر مارکسیست ها برروی آن تمرکز دارند، زیرا آنجا جائی است که ارزش تولید می شود و جائی است که همزمان ارزش اضافی تولید و تخصیص داده می شود. زمانی که مارکس درباره ی ارزش گذاری[3] صحبت می کند، در باره ی این نقطه صحبت می کند.
ارزش گذاری سرمایه عبارتست از افزایش سرمایه و بازتولید ارزش و ارزش اضافی به شکلی پیوسته. و این البته به رابطه ی بین سرمایه و نیروی کار شکل می دهد. بنابراین بسیار واضح است که ما اینجا عامل مبارزه ی طبقاتی را می بینیم؛ از یک سو سرمایه، با تمام قدرت و پول و ارزش و سایر چیزهایی که در ید قدرت خود دارد و از سوی دیگر نیروی کار که آن را تولید می کند، اما از چیزی که تولید می کند بیگانه شده است. زیرا سرمایه دار بر فرایند کار و تولید کنترل دارد و بنابراین این حق را دارد که ارزشی که در تولید ایجاد می شود را تخصیص دهد.
تاریخ چپ بسیار بر مبارزه ی طبقاتی که در نقطه ی تولید انجام می شود تمرکز دارد، اما اگر شما به کلیت گردش سرمایه نگاه کنید، چنانکه مارکس اشاره کرده است البته ارزش در این نقطه از فعالیت تولید ایجاد می شود، اما باید در بازار به پول تبدیل شود و تبدیل به پول شدن ارزش در بازار یعنی تبدیل کالائی که ساخته شده به چیزی که ماورای آن یعنی تبدیل از شکل کالا به شکل پول است. در این نقطه است که سرمایه دار به صورت پول سود را کسب می کند. در واقع تبدیل ارزش افزوده به کسب درآمد مالی در این نقطه تبدیل کالا به پول[4] تحقق پیدا می کند.
مارکس در اوایل کتاب "سرمایه" به نوعی می گوید اگر تبدیل کالا به پول (فروش) صورت نگیرد، ارزشی هم نخواهد بود. و اگر شما فقط قسمتی از آن را تبدیل به پول کنید، همه ی "ارزش" تحقق پیدا نمی کند. بنابراین مسئله تبدیل کالا به پول موضوع مهمی است. اینجا هم نقطه ای از مبارزه است و در این نقطه پتانسیل برخورد وجود دارد، زیرا کسانی که تلاش می کنند برای محصول بازاریابی کنند - این می تواند سرمایه دار تجاری و یا همان سرمایه دار تولیدی باشد - با ورود محصول خود به بازار، وارد فرایندی می شوند که هدفش بازگشت پول در حداکثر ممکن است. آن ها برای دستیابی به این هدف کارهای مختلفی می کنند تا پول هرچه بیشتری نسبت به میزان تضمین شده در مرحله ی تولید توسط کارگر بدست بیاورند. یکی از راه های انجام این عمل، تولید کالاهایی است که ارزش بخصوص دارند. ما آن ها را "کالای موقعیتی"[5] می نامیم. به زبان دیگر، می توانیم بگوییم اگر ما کالائی را دارای نام تجاری (برند) کنیم، می توانیم برای آن پول بیشتری نسبت به ارزش واقعی اش درخواست کنیم . بنابراین مبارزه ی دائمی بین آن بخش که درگیر مسئله ی تحقق ارزش در بازار است، با تلاش برای کسب هرچه بیشتر کالا پول نسبت به ارزش واقعی وجوددارد. این به معنی رقابت شدید در بازار است. فرض می شود که رقابت در بازاری منصفانه است و بازار یک بازار رقابتی است، اما با این روبرو می شویم که بیشتر بازار در واقع انحصاری شده است. زمانی که بازار انحصاری شد، کسی که کالا را دارد می تواند قیمتی انحصاری درخواست کند و قیمت انحصاری البته بسیار بیشتر از حالتی است که کسی بخواهد کالائی مطابق با ارزش آن معامله کند.
آنچه اتفاق می افتد آن است که عملا بر روی قیمت گذاری انحصاری در بازار و بطور کلی قیمت گذاری در بازار مبارزه ای درمی گیرد.در سال های اخیر ما شاهد مثال هایی در آمریکا بوده ایم. مثال معروفش آن مدیر صندوق سرمایه گذاری[6] است که یک شرکت داروسازی را خرید - فکر می کنم داروی ضد ایدز تولید می کرد که داروی بسیار مهمی است - و آن را به قیمت حدودا هفت دلار و نیم برای هر قرص می فروخت. مدیر آن صندوق سرمایه گذاری آن شرکت را خرید تغییراتی در آن داد و شروع کرد به عرضه کردن همان دارو به قیمت ۷۵۰ دلار برای هر قرص. این یک افزایش قیمت بسیار زیاد و حدودا ۱۰۰ برابر است. این به این معنا است که مبارزه ای بر سر قیمت قرص در می گیرد. در این مورد، عمل انجام شده به قدری شوک آور بود که افکار عمومی را درگیر کرد و بحث های زیادی درباره ی حق و اجازه داشتن چنین افزایش قیمتی درگرفت.
از نظر خود بازار، چنین کاری غیرقانونی محسوب نمی شود. این را می توان غیراخلاقی دانست به این صورت که کسی اینقدر حریص است و قوانین بازی را مراعات نمی کند و غیره، اما این کار غیرقانونی نیست. هرکسی که به بازار وارد می شود این حق را دارد که کالایش را آنجا امتحان کند، آن را با هر قیمتی که می خواهد برای فروش ارائه دهد. و اگر کسانی نخواهند به آن قیمت بخرند، نمی خرند. مشکل این مورد آن بود که کالا قرصی است که برای تعدادی از مردم به واسطه ی سلامت و بهبودی بیماری شان بسیار مهم است و بدون امکان خرید آن، بعضی از مردم می میرند و این به نظر بسیار بسیار غیراخلاقی می رسید و قابل تحمل نبود.
   بنابراین در نقطه ی تبدیل کالا به پول مبارزه پدید می آید و این مبارزه که در بازار صورت می گیرد، اکثر اوقات درباره ی قدرت بازار است. بحث این است که قدرت بازار در دست چه کسی است و چگونه این قدرت بازار را ساختارمند کنیم تا برآمد منصفانه داشته باشد. در مورد نمونه ی قرص ایدز تعداد زیادی امکان وجود دارد. یکی این است که شرکت های داروسازی خودشان با شرکت های بیمه مذاکره کنند و شرکت های بیمه بگویند که خیلی خوب ما این قیمت ۷۵۰ دلار برای قرص را قبول می کنیم. در این مثال احتمالا شرکت بیمه آن را قبول می کند زیرا تعداد زیادی از مردم نیستند که به آن قرص متکی باشند و شرکت های بیمه می توانند آن را بپردازند و افزایش بسیار اندکی در هزینه ی شرکت های بیمه صورت گیرد. اما شما می بینید که اگر مسئله ادامه یابد تاثیر این چنین است که شرکت های بیمه برای این که این افزایش قیمت را پوشش دهند، می روند تا حق بیمه ی خود را افزایش دهند و این منجر به این می شود که اگر شما به شرکت های داروسازی بطور کلی نگاه کنید، تقریبا تمام داروها حتی داروهای ژنریک قیمتشان بطور وحشتناکی طی چند سال اخیر افزایش یافته است. هیچ علامتی حاکی از این که این افزایش قیمت ها به خاطر افزایش هزینه ی تولید باشد، وجودندارد. تقریبا همه چیز قیمتش افزایش یافته که باز می گردد به قدرت انحصاری شرکت های داروئی بزرگ. متوسط افزایش قیمت داروهای غیرژنریک و بقیه چیزهای مشابه طی ۱۰ الی ۱۵ سال اخیر افزایش قیمتی حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد داشته است.
این بدین معنی است که مبارزه ای بر سر قیمت داروها آغاز می شود و ما می بینیم که سیاسی هم شده است. ما می بینیم که این مبارزه توسط بخش های مختلفی که تلاش می کنند شرکت های داروئی را مجبور کنند که قیمت های داروها را پائین بیاورند، هماهنگ می شود. البته یکی از راه هایی که شما می توانید شرکت های داروسازی را مجبور به انجام آن بکنید، استفاده از آن قسمت بازار دارو است که در رابطه با مدیکر[7] و مدیکید[8] در دست بخش عمومی است. شما می توانید از قدرت تک خریداری (مونوپسونی)[9] در برابر مجموعه شرکت های داروئی استفاده کنید که با آن ها کار می کنند. قدرت دولت برای مذاکره بر سر قیمت زیاد است و آن ها را مجبور می کند که قیمت های خود را کاهش دهند. اگر شما تقاضای زیاد و پیوسته داشته باشید، شما می توانید قیمت کالا را پائین آورید و این چیزی است که البته برخی از شرکت ها می کنند و بعضی از سرمایه داری تجاری می کند. برای مثال این کاری است که وال مارت برای مثال می کند. وال مارت می تواند کالاهای ارزان بفروشد زیرا با همه ی عرضه کننده گانش مذاکره می کند و قیمت را پائین می کشد، عرضه کننده و تولید کننده قیمت را پائین و پائین تر می آورند .
این مبارزه ای است که بر سر تبدیل کالا به پول صورت می گیرد. و این مبارزه ای سیاسی است و بسیار مهم است. اما این از منظر شکل طبقاتی درست مشابه مبارزه ای نیست که در نقطه ی تولید سر می گیرد. به هرحال هر کسی که با محصولات شرکت های داروئی سروکار دارد و نیاز دارد که نسخه های داروئی خود را بپیچد، و تمام این مردمان عملا علیه شرکت های داروئی هستند. و این به این صورت نیست که فقط طبقه ی کارگر یا کارگران درگیر آن باشند. همه درگیر هستند و همه منافع شدیدی در قیمت کمتر دارو دارند. بنابراین شما دو نقطه ی مبارزه دارید. یکی در نقطه ی تولید است و دیگری در نقطه محقق ساختن ارزش در بازار و این مبارزه بر سر محقق ساختن از نظر من در ادبیات چپ به آن بسیار بی توجهی شده است.
وقتی ما شروع می کنیم به فکر کردن برای اینکه چگونه مبارزه علیه سرمایه داری را هماهنگ کنیم، باید فکر کنیم در نقطه ی محقق سازی چگونه عمل و سازماندهی کنیم. زیرا در پس محقق سازی جنبه ی دیگری از مبارزه وجوددارد که برسر وجود خواسته ها و نیازهای فرد در یک جامعه است. شما نمی توانید دارو بفروشید مگر این که کسی به آن نیاز داشته باشد و یا آن را بخواهد. شما نمی توانید کالائی را بفروشید مگر کسی آن را بخواهد، نیازداشته باشد یا آرزوی داشتن آن را داشته باشد. بنابراین تاریخ سرمایه تا حد زیادی در مورد خلق نیازها، خواسته ها، و آرزوهای جدید افراد است. وقتی ما در مورد این فکر می کنیم، می توانیم در مورد تبلیغات و تمام این چیزها فکر کنیم که البته مهم است، اما حتی چیز مهمتر این است که این عملا خلق یک روش زندگی کامل است، روش زندگی ای که در خواسته ها، نیازها و آرزوهای معینی نهادینه شده است.
برای مثال ما یک روش زندگی در آمریکا داریم که بگذارید آن را زندگی در حومه شهر بنامیم. این زندگی حومه ی شهری به چه نیاز دارد؟ ضروریست که ماشین داشته باشید، ضروریست که ماشین چمن زنی داشته باشید، ضروریست که انواع و اقسام کالاها و خدمات در دسترس را داشته باشید. و خلق این روش زندگی در واقع امر درباره ی خلق نیازها، و خواست های جدید بوده است. بنابراین ما خود را در شرایطی می یابیم و در جامعه ای زندگی می کنیم که سرمایه داری مرتب برای آن نیازها و خواسته های جدیدی می آفریند. برای مثال هر کسی که من با او صحبت می کنم یک موبایل دارد. خوب ما بیست سال پیش اصلا نمی دانستیم موبایل چیست. ما هیچکدام خواسته و نیازی برای موبایل نداشتیم. بعد موبایل آمد و اکنون ما زندگی ای را خلق کردیم که اگر شما موبایلی نداشته باشید، به نوعی دچار مشکل می شوید. این مقصود من از گفتن خلق نیازها و خواسته های فرد است که به معنی خلق روش زندگی است. ما حق انتخاب نداریم. این ضروریست که ما یک موبایل داشته باشیم، در آمریکا برای بیشتر مردم این ضروریست که یک ماشین داشته باشند. این ضروریست که شما یخچال داشته باشید. و این ضروریست که شما این چیزها را داشته باشید. بنابراین خلق روش زندگی پشت سر همه ی این ها خوابیده است و مبارزه ای بر سر آن روش زندگی در جریان است.
آیا این روش زندگی را شما انتخاب کرده اید؟ بسیاری از مردم در مراحل مختلف از روش زندگی در حومه ی شهر بسیار خشمگین اند و می خواهند که به شهر برگردند. وقتی به شهر برمی گردند، با روش های دیگری از زندگی روبرو می شوند که خلق شده است. بنابراین مبارزه ای که در نقطه ی تحقق ارزش در جریان است فقط مبارزه بر سر قیمت ها و جنگی نیست که ادامه دارد. این مبارزه همچنین بر سر روش زندگی، خواسته ها و نیازهای افراد و امکان داشتن پول کافی برای برآورده کردن نیازها و خواسته هایی ست که ارزش در تبدیل شدن به صورت کالا تولید کرده است.
ما این دو نقطه را در فرایند چرخه ی تولید دیدیم: تولید ارزش و تحقق ارزش. اگر شما به ماهیت مبارزاتی که در هر دو جریان دارد نگاه کنید، هردوی این نقاط از گردش سرمایه درگیر مبارزه ی ضدسرمایه داری ست. به این معنی که مبارزه ی ضدسرمایه داری به خاطر خلق نیاز و خواسته های افراد، مبارزه ی ضدسرمایه داری به خاطر روشی که بازار اداره و دستکاری می شود. بنابراین میرود تا ائتلافی از مردمی صورت بگیرد که علیه اتفاقات در بازار و چگونگی وقوع این اتفاقات مبارزه می کنند.
ما این اتفاق را بسیار واضح تر در حوزه های دیگری مانند حوزه ی مسکن می بینیم. خانه تولید می شود و ارزش خود را دارد. وقتی در بازار گذاشته می شود، قماربازی زیادی برروی ارزش خانه، تجارتی در قیمت مسکن و قماربازی در بازار مسکن قیمت های خانه را بالا می برد. این بدین معنی است که ما با سطح درآمد خود جائی را نداریم که در آن زندگی کنیم. دوباره خلق یک روش زندگی پدید می آید و با فرایندی روبروییم که ما را وا می دارد وارد یک فرایند شهرنشینی شویم. و این یافتن محلی برای زندگی را برای بسیاری از مردم خیلی سخت می سازد. در شهر نیویورک تعداد زیادی از مردم را داریم که تلاش می کنند با درآمدی کمتر از ۵۰ هزار دلار در سال شان زندگی کنند و با این درآمد بسیار سخت است محلی را برای زندگی پیدا کرد. اگر شما ۳۰ هزار دلار در سال درآمد داشته باشید، تقریبا غیرممکن است که محلی را برای زندگی پیداکنید. بنابراین شما بحران مسکن خواهید داشت و شما مبارزه بر سر مسکن خواهید داشت و مردمی بی خانمان که برای یافتن محلی برای زندگی مبارزه می کنند. مردم برای مسکنی که بتوانند از پس آن برآیند مبارزه می کنند و دوباره این مربوط می شود به اتفاقاتی که در بازار می افتد.
این مبارزه همان ابعاد سیاسی مشابه مبارزه در نقطه ی تولید را ندارد؛ مبارزه علیه قماربازی بر روی مسکن، مبارزه علیه عیان نشین سازی، مبارزه علیه بازسازماندهی زندگی اجتماعی در شهر حول روش خاصی از زندگی که بسیاری از مردم را منزوی کرده و در مخالفت با نیازها و خواسته های آنان قراردارد. آن ها حوزه هایی از مبارزه هستند که شما تمامی انواع مردم را در آن پیدا می کنید. آن ها درگیر مبارزه هستند، اما نه به همان روشی که مردم درگیر مبارزه در نقطه ی تولید درگیر آن اند.
بعد این سوال پیش می آید که شما چگونه بین تمام این انواع مبارزه که در نقطه ی محقق سازی ارزش در بازار و تمام مبارزاتی که در نقطه تولید صورت می گیرد ائتلافی ایجاد می کنید؟ و این یکی از بزرگترین مشکلاتی است که در جامعه ی فعلی ما وجوددارد. و این مشکل همچنین به سایر مسائل در کل گردش سرمایه ربط دارد که ضروریست که با آن همساز شود. برای مثال طبقه ی کارگر باید بازتولید شود و این موضوع بازتولید اجتماعی است. بازتولید اجتماعی چگونه به موضوع محقق سازی و تولید ربط دارد؟ وقتی ما به موضوع بازتولید اجتماعی می پردازیم، یک سری موضوعات دیگری را می بینیم که آن ها هم مهم هستند. اینجا همچنین مسائل فرهنگی و اینکه واقعا مبارزات درباره ی چیست، مطرح می شود.
کاری که من واقعا می خواهم بکنم این است که این سه عنصر را در کنار هم بگذارم: تولید اجتماعی، تولید، و محقق سازی و شروع کنم به بحث در مورد چشم انداز ضدسرمایه داری در هرکدام از این نقاط. یعنی در فرایند گردش سرمایه این سه موضوع را کنار هم بگذارم و سپس بگویم چگونه ما می توانیم نبرد سیاسی جمعی داشته باشیم که بطور همزمان، هم به موضوع تولید و هم به موضوع محقق سازی و هم به موضوع بازتولید اجتماعی بپردازد. این بدین معنا است که باید به موضوع تولید اجتماعی در محله، تولید اجتماعی در جامعه، و اگر موافق باشید، تولید اجتماعی در خانواده و خانوارها، تولید اجتماعی همچنین در جنبه های دیگر بخش های مختلف کارگری، مسایل جنسیتی و نیز مسائلی پرداخت که نه تنها در بازتولید اجتماعی، بلکه در تولید و محقق سازی ارزش در بازار برجسته می شوند.
کاری که من می خواهم بکنم این است که اگر شما می خواهید کالازدائی[10] کنید و اگر می خواهید بدیلی بسازید، باید این سه حوزه یعنی تولید، محقق سازی و باز تولید اجتماعی را به تصرف خود درآورید و باید سیاست منسجمی داشته باشیم که می گوید ما باید راهی غیر سرمایه داری برای سازماندهی باز تولید اجتماعی، راهی غیرسرمایه داری برای برخورد با موضوع محقق سازی ، و راهی غیرسرمایه داری برای برخورد با موضوع سازماندهی تولید پیدا کنیم. مد نظر داشتن این سه موضوع با یکدیگر به نظر من جنبه مهمی از مبارزه ی اجتماعی طی سال های پیش رو است.


[1] Anti-Capitalist Chronicles: What is to be done? Who is going to do it and where?
Democracy At Work
[2] Demodification
[3] Valorization
[4] Realization
[5] Positional goods
[6]hedge fund
[7]medicare مدیکر- برنامه ملی بیمه اجتماعی در آمریکا
[8] Medicaid مدیکید- برنامه بهداشتی آمریکا برای فقرا
[9] Monopsony بازاری که در آن فقط یک خریدار وجوددارد.
[10] decommodification