ندامت در پیرانه سری...
«حسرت همیشه چیزِ کثیفی ست!»


ناصر زراعتی


• بدونِ «تملق»گویی و «چکمه لیسیِ» آقای طاهری و امثالهُم، یابویِ قدرتِ مطلقه آن خدابیامرز را چنان برداشته بود که دیدیم چگونه هیچ بنی بشری را داخل آدم حساب نمیکرد و خدا را هم بنده نبود. اگر آن زمان، آقای طاهری مثلِ حالا می اندیشیدند، گمانم بعید نبود اعلیحضرت ادعایِ خدایی هم بکنند! دیشب، با دیدن و شنیدنِ این سخنرانی، ناگهان، یاد سطری از شعری افتادم که نزدیکِ نیم قرن پیش نوشته بودم: «حسرت همیشه چیزِ کثیفیست!» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۷ مرداد ۱٣۹٨ -  ۲۹ ژوئيه ۲۰۱۹


به مناسبتِ سی و نهمین سالِ درگذشتِ محمدرضا شاه پهلوی، آقای امیر طاهری ـ روزنامه نگارِ پرسابقه و کوشا و پُرکار ـ سخنرانیِ طولانی و جالبی ایراد کرده اند با عنوانِ «از افسانه تا واقعیت» که آن را در اینجا میتوانید ببینید و بشنوید:
www.youtube.com
در این مختصر، قصد ندارم به نکاتِ درست یا نادرستی بپردازم که آقای طاهری در این سخنرانی مطرح کرده اند. تنها چند ثانیه از دقایقِ ابتدایِ این سخنرانی را نقل میکنم که ایشان در «انتقاد از خود» حرفهایی زده اند که ـ از دیدگاهِ من ـ تلخ و بسیار غم انگیز است:
«... من موقعی که روزنامه نگار بودم، هیچوقت از شاه تعریف نکردم. فکر میکردم لازم نیست ازش تعریف کنم. ولی الان پشیمانم. من باید ازش تعریف میکردم. باید حتا تملقش را میگفتم. باید حتا چکمه هاش را لیس میزدم، اگه لازم بود. ولی متأسفانه فکر کردم لازم نیست. و نکردم. و الان میبینم که دیگران، بعضی جانشینانِ من در ایرانِ کنونی، چه کاری میکنند.» [از دقیقه ۹ و ٣۲ ثانیه تا دقیقه ی ۱۰ و ۴ ثانیه]

من اگر به چشمِ خود تصویرِ ایشان را ـ نشسته پشتِ میکروفُن در حالِ سخنرانی ـ نمیدیدم و به گوشِ خود این حرفها را نمیشنیدم و کسی این جملات را از قولِ ایشان برایم نقل میکرد، امکان نداشت بتوانم باور کنم که روزنامه نگاری تحصیلکرده و باسواد، مسلط به چند زبانِ خارجی، نویسنده ی یازده کتابِ معتبر (که برخی از آنها به بیش از بیست زبان ترجمه شده)، تحلیلگری هوشیار، آگاه در زمینه ی ادبیات و تاریخِ گذشته و معاصر جهان و ایران، نویسنده ای دارایِ قلم و بیانی روشن و استوار، با پیشینه ی طولانی در کارِ مطبوعات ـ از سردبیریِ روزنامه ی «کیهان» پیش از انقلاب گرفته تا دبیریِ بخشِ خاورمیانه ی روزنامه ی «ساندی تایمز» ـ که مقالاتش در روزنامه ها و نشریات و سایتهایِ معتبرِ جهان همچنان دارد منتشر میشود و به جرأت میتوان او را از معدود روزنامه نگاران و تحلیلگرانِ سیاسیِ ایرانی در سطحِ جهان به شمار آوَرد، در هفتاد و هفت سالگی، اینگونه علنی اظهارِ ندامت کند و چنین حسرت بخورد که چرا «چکمه هایِ» دیکتاتوری درگذشته را نلیسیده است!

«جانشینانِ» ایشان «در ایرانِ کنونی» همین آقای حسین شریعتمداری (مشهور به «حسینِ بازجو») سردبیرِ رهبربرنشانده در بازمانده ی همان «کیهان» و چاپلوسان ـ یا به تعبیرِ امروزیها: پاچه خواران ـ ی همانندِ او هستند که از نظرِ آقای طاهری، حتماً نه تنها بر آنان هیچگونه حرجی نیست، بل باید که «حسرتِ» آنان را نیز خورد!
این روزگارِ غدّار چه شعبده ها که در آستینِ کهنه ی خود پنهان ندارد: زمانی، در سالهایِ پس از سقوطِ شاه، دیدیم و شنیدیم و خواندیم خاطراتِ سیاستمداران و مشاهیرِ اکثراً مُعمرِ هم میهن را در داخل و خارج که همه خود را از جمله «مصلحت اندیشان» به حالِ ملتِ بدبخت و شاهنشاهِ بخت برگشته ی ایرانِ ویران شده به دستِ آخوندجماعت میدانستند؛ نوابغی آگاه که «اعلیحضرت» متأسفانه به سخنانِ گهربار و توصیه هایِ مشفقانه ی ایشان گوش فرا نداد و در نتیجه، بر او و جانشین و خاندانش و نیزِ مردمِ فلک زده همان رفت که شاهد بودیم و همچنان شاهدیم...

اکنون که بسیاری از آن مصلحت اندیشانِ ناصحِ پیشبین از این جهانِ گذران رخت برکشیده اند و به دیارِ باقی شتافته اند و در آن مملکت نیز چنان باران هایی باریده که تقریباً تمامِ درز و دورزها را پوشانده، ورق برگشته و بر اذهانِ فرسوده ی وادادگانِ راست و میانه و چپ، چنان غبارِ فراموشی نشسته است که در «اظهارِ ندامت»، از یکدیگر گویِ سبقت میربایند و همگان، معترف بر نادانیِ خویش، پشتِ دست به حسرت میگزند که چرا علیهِ آن شاهِ فقیدِ دیکتاتور و نظامِ ـ در سالهایِ پایانی ـ تَک حزبیِ آنهم از نوعِ مسخره ی «رستاخیزی»اش، برخاسته بودند و چرا قدرِ آن «کفن دزدِ اوّل» را ندانستند و در خدمتِ آن اعلیحضرت و اصلاحاتش ـ همان «انقلابِ سفید» ـ درنیامدند که چهل سال است اسیرِ این «کفن دزدِ دوّم» شده اند و آواره ی اقصا نقاطِ دور و نزدیکِ جهان...

طنزِ تاریخ در این است که این «دموکراسی دوستان» و این «آزادی خواهانِ» هم میهنِ امروزی ستایشگرِ پدر و پسری شده اند ـ به اعترافِ خودِ آنها و به شهادتِ تاریخ ـ «دیکتاتور»... دیکتاتورهایی که در دورانِ بیش از نیم قرن سلطنتشان، در آن سرزمین، نه از دموکراسی خبری بود، نه از آزادی...
گفت: «در جهنم، مارهایی هست که آدمیزاد از شرِ آنها به اژدها پناه میبَرَد!»

این انگار سرنوشتِ ملتِ ایران بوده و هست (و امیدوارم در آینده نباشد) که هر بار، در هر بزنگاهِ تاریخی، از آنوَرِ بام خود را بیندازد پایین...
از جمله «خرافه»هایِ رایج میانِ سلطنت طلبان ـ بخوانید: «شاه پرستان» ـ یکی هم این تصور بوده و هست که: «شاه خودش خوب بود. اطرافیانش بد بودند که او را احاطه کرده، دائم مشغولِ تملق گویی بودند.»
با خود فکر میکنم اگر شخصیتی همچون آقای امیر طاهری و مانندِ ایشان ـ که متأسفانه از نظرِ دانش و آگاهی تعدادشان چندان زیاد نیست ـ آن زمان، به خیلِ آن اُمرا و وزرا و آنهمه «غلامانِ خانه زاد» و آن «چاکرانِ درگاه» و آن تاکمرخم شدگانِ دستبوس و آن برخاک افتادگانِ پابوس می پیوستند، آن اعلیحضرتِ به چه موجودِ وحشتناکتری بدل میشد!

بدونِ «تملق»گویی و «چکمه لیسیِ» آقای طاهری و امثالهُم، یابویِ قدرتِ مطلقه آن خدابیامرز را چنان برداشته بود که دیدیم چگونه هیچ بنی بشری را داخل آدم حساب نمیکرد و خدا را هم بنده نبود.
اگر آن زمان، آقای طاهری مثلِ حالا می اندیشیدند، گمانم بعید نبود اعلیحضرت ادعایِ خدایی هم بکنند!

دیشب، با دیدن و شنیدنِ این سخنرانی، ناگهان، یاد سطری از شعری افتادم که نزدیکِ نیم قرن پیش نوشته بودم:
«حسرت همیشه چیزِ کثیفیست!»
حالا، مشاهده ی چنین «حسرت»ی، زاییده ی «ندامت»، آنهم ندامتی چنین شنیع و چندش آور در پیرانه سری، سَوایِ کثیف بودن، ترّحم انگیز هم هست.
پروردگارِ عالمیان همه ی ما را عاقبت به خیر کند!

۲٨ ژوئیه ۲۰۱۹
گوتنبرگِ سوئد
ناصر زراعتی