همرائی کادرها و فعالین سیاسی
راز موفقیت راه کار دمکراتیک

گفتگو با «تلاش آنلاین»


رضا چرندابی


• برای من منطقی تر اینست که همه پرسی نه درباره شکل نظام حکومتی، بلکه درباره لزوم تغییر قانون اساسی و تشکیل مجلس موسسان برگزار گردد. در این حالت شکل نظام هم مثل دیگر موارد مربوط به قانون اساسی محصول مصوبات مجلس موسسان خواهد بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۹ ارديبهشت ۱٣٨۶ -  ۹ می ۲۰۰۷


تلاش ـ آقای چرندابی در نوشته های شما دو ویژگی نظر را به خود جلب می کند؛ نخست تلاش پیگیر شما در توضیح و مواضع سیاسی اتحاد جمهوریخواهان و سعی درتفکیک آنها از مواضع اصلاح طلبان طرفدار حکومت اسلامی و تکیه بر اهمیت حفظ استقلال این نیرو. ویژگی دیگر ارائه دیدی فراتر از دفاع از تشکل یابی حول «جمهوریخواهی». به نظر می آید شما الزامات مبارزه برای دمکراسی و آزادی و گستردگی جبهه آن را از مرکز توجه اتان کنار نمی گذارید، حتا آنجا که جمهوریخواهی را به نوعی تا هویت سیاسی بالا می برید. آیا دریافت و درک فوق از روح مطالب تان را تأیید می کنید؟

رضا چرندابی ـ پیشاییش از شما برای انجام این مصاحبه تشکر می کنم و امیدوارم که در کار مطبوعاتی ارزنده خود موفق تر باشید.
درک شما از نظر من بویژه آنجا که به گسترده گی جبهه مبارزه برای آزادی و دموکراسی توجه دارد، کاملا درست است. اگر بتوانیم موضوع کلی مبارزه را به دو بخش، جبهه نظری و تشکیلاتی تقلیل دهیم، واقعیت آنست که درجبهه نظری طرفداران آزادی و دموکراسی تنها به جمهوریخواهان محدود نیستند. بلکه خانواده های فکری و سیاسی دیگری هم در کنار جمهوریخواهان در این جبهه یا گستره نظری جای می گیرند و در امر پیشبرد این مبارزه مشارکت دارند. این واقعیت با در نظر گرفتن قدرت و توانائی های کنونی ایدئولوژی های رقیب سیاسی از جمله دموکراسی و استبداد یا توتالیتاریسم چندان عجیب و غیرعادی هم نیست.
باید پذیرفت که در دنیای کنونی متاسفانه یا خوشبختانه ــ البته از نظر من خوشبختانه ــ در برابر دموکراسی، ایدئولوژی های رقیب دیگر که هنوز به تتمه حیات خود ادامه می دهند، توانائی ایستادگی واقعی ندارند. برای مثال جمهوری اسلامی ایران و نظام ولایت فقیه آن، از جمله نادر مورد هائی است که ادعای رقابت و چالش با دموکراسی دارد. اما شاهد هستیم که روزبروز مشروعیت ایدئولوژی این نظام که در آغاز با ادعای جانشینی برای دموکراسی و فرهنگ غرب پای به میدان گذارد، نازلتر، بی زمینه تر و بی ربط تر می گردد. بنابر این در چنین شرائطی از صف آرائی نظری در عالم سیاست، وجود جریانات فکری متفاوت در میان ایرانیان که، به مسئله آزادی سیاسی و اجتماعی باور دارند و نظام دموکراسی را بعنوان مبنا و اصول زندگی اجتماعی- سیاسی پذیرفته اند، طبیعی است.
به بیان روشن در کنار جمهوریخواهان، مشروطه خواهان طرفدار نظام سلطنتی و نیز خوشبختانه بخش های هر روز فزاینده تری از اصلاح طلبان حول و حوش جمهوری اسلامی با سایه روشن های خاص خود، در گستره جبهه نظری طرفداران دموکراسی جای می گیرند.

تلاش ـ و از منظر تشکیلاتی میدان مبارزه برای آزادی را چگونه ترسیم می کنید؟

رضا چرندابی ـ از نظر تشکیلاتی مسئله را در چند جنبه می توان بررسی کرد. موفقیت مبارزه برای آزادی و دموکراسی در کشور ما مثل هر جای دیگری بستگی به وجود سازمان ها و نهادهای معتقد به دموکراسی در عرصه نظر وعمل دارد. پس ایجاد و توانمندی احزاب و سازمان های سیاسی و مدنی از ضروریات کنونی مبارزه است. خوشبختانه هم در ایران و بویژه در خارج، گرایشات متنوع سیاسی در تلاش سازمانیابی و متشکل کردن نیروهای خود هستند و بسیاری از نیروهای جمهوریخواه و همچنین مشروطه خواهان در این راستا موفقیت های برجسته ای داشته اند. اما چنین پیداست که شما با "طرح الزامات مبارزه برای دمکراسی و آزادی و گستردگی جبهه آن" در سئوال اول موضوع لزوم و ضرورت ایجاد جبهه متحد هواداران استقرار دموکراسی در ایران برای پیروزی را مد نظر دارید. در این مورد درست آنست که ما واقعبینانه و بر پایه داده های جامعه و زمینه های سیاسی موجود برخورد کنیم.
من می خواهم اول به نادرستی یک تصور رایج در میان خیرخواهان جنبش آزادی و دموکراسی اشاره کنم و از این نکته به بحث الزامات مبارزه بپردازیم و تاکید می کنم که تعریف من ازهدف جبهه دموکراسی جز کسب قدرت سیاسی نیست.
در میان برخی از نیروها و شخصیت های سیاسی این تصور مطرح است که بقا جمهوری اسلامی و ناموفقی اپوزیسیون دلیلی جز پراکندگی نیروهای مخالف ندارد. و اگر این نیروها و بخصوص بخش های میانی آن از جمله جمهوریخواهان و مشروطه خواهان اختلافات را کنار بگذارند و در جبهه ای مشترک متحد گردند، افتاب عمر جمهوری اسلامی که خواهی نخواهی لب بام است، سریعا فرو خواهد افتاد. راه دور هم نرویم، خود من هم تا چند سال پیش بر این تصوربودم. بستر نظری این برداشت برفراهم بودن عوامل فروپاشی نظام جمهوری اسلامی استوار است و بر این باور است، که، با گرد هم آمدن نیروهای عمده اپوزیسیون در یک تشکیلات و یا جبهه سیاسی، در میان مردم ایران موج بسیار نیرومندی از امید به تغییر بوجود می آید و جنبش برکناری و یا تغییر نظام جمهوری اسلامی جان گرفته و به پیروزی می رسد. متاسفانه تجارب عملی چند سال گذشته نادرستی این تصور را نشان دادند. البته برای درک این موضوع می باید به شکاف های موجود در جامعه و تغییرات عینی سیاسی، صنفی و طبقاتی، جمعیتی، سنی و ... بوجود آمده توجه کرد. واقعیت این است که در شرائط کنونی ــ و بر این شرائط کنونی من تاکید دارم، چرا که با تغییر مولفه های مشخص، مثل رهبری سیاسی، اوضاع فرق خواهد کردـــ مردم در ایران بنظر نمی رسد که حتا در صورت وجود جبهه یا تشکیلات متحدی از اپوزیسیون آماده حضور در صحنه، و پرداختن هزینه سیاسی برای تغییراتی که از سرانجام آن چندان مطمئن نیستند باشند. شرط لازم اما هنوز غیرکافی برای اعتماد مردم وجود رهبری سیاسی است. رهبری سیاسی یا در قامت یک و یا چند شخصیت شناحته شده بروز می کند و یا اینکه احزاب و سازمان های سیاسی عهده دار آن می گردند. در ایران کنونی ما متاسفانه فاقد هر دو هستیم.
با این مقدمه من با گوشه چشمی به پراگماتیسم سیاسی و اینکه فعلا جبهه مورد نظر ما را به قدرت نزدیک و در تغییر ساختارغیردموکراتیک آن یاری نخواهد کرد، اولویت کنونی را نه ایجاد جبهه متحد این نیروها، بلکه همکاری های معین مبارزاتی آنان در زمینه های دفاعی و حقوق بشری با یکدیگر می دانم.

تلاش ـ هر چند شما بدرستی بر مولفه ها و روندهای مهم و صحیح مبارزه سیاسی انگشت می گذارید، اما به نظر می آید در تبیین و توضیح آنها از ظرفیت محدود درک غالب نیروهای سیاسی در این زمینه ها فرارتر نمی روید. به عنوان نمونه به نظر می آید؛ نه جبهه دمکراسی به معنای محدود گردآمدن نیروهای عمده اپوزیسیون در یک تشکل است و نه در امر دمکراسی و تعهد نیروهای دمکرات به استقرار آن تنها به کسب قدرت سیاسی ختم می شود. در مسئله ایران الزامات استقرار دمکراسی از موضوع برکناری حکومت و نظام اسلامی فراتر می رود و همچنین مناسبات میان نیروهای دمکرات از گردآمدن در یک تشکل مشترک.
آیا فکر نمی کنید قرار دادن «کسب قدرت سیاسی» در مرکز ثقل توجه و همه حواس نیروهای سیاسی و دیدن همه چیز از دریچه «نزدیک شدن به قدرت»، رقابتی زودرس و فاقد بستر سالم را به ما تحمیل کرده و ما را از اندیشیدن درباره الزامات فراروئی دمکراسی از دل مبارزه با حکومت اسلامی دور می نماید؟

رضا چرندابی ـ من برایم برداشت شما از مفاهیمی که مطرح می کنید، روشن نیست. اما باور دارم که "الزامات فراروئی دموکراسی از دل مبارزه با حکومت" را ما باید سعی کنیم با فعالیت ها و همکاری های عملی و نظری معینی، از جمله با سامان دادن دیالوگ و گفتگوی هدفمند میان نیروهای دموکرات هموار کنیم. چنین همکاری ها و بویژه موفقیت در ساماندهی با برنامه گفتگو در میان نیروهای سیاسی به شکل گیری پایه های ضروری برای تحقق دموکراسی کمک می کند. یعنی زمینه ای می شود برای اینکه مجموعه ای از نیروهای سیاسی به مجموعه ای از باورها و آرا درباره آن چیزهائی که در جامعه و در کنش سیاسی مشروع هستند، دست یابند؛ مجموعه ای از رهبران سیاسی پرورش یابند و به جامعه معرفی گردند؛ و مهمتر از همه نیروهای اپوزیسیون بر اساس نظرهای سیاسی هر یک دسته بندی شوند، تا پاره های دموکرات آن با برنامه سیاسی مثبت (ایجابی و نه سلبی) خویش، مشخص گردند و تمایزات نظری خود را با ایده های غیردموکراتیک روشن کنند. به این ترتیب مدل دموکراسی گفتگوئی برای تغییر فضای ادبیات و فرهنگ سیاسی ما فعال می شود. چرا که، احتمال گذار دموکراتیک جامعه ایران به دموکراسی در صورتی افزایش می یابد که سازمان ها و احزاب دموکراتیک در عرصه مبارزه بر نیروها و باورهای غیردموکرات برتری فکری و حتا تشکیلاتی پیدا کنند. رعایت قواعد دموکراتیک در رقابت های سیاسی، به اصل برجسته در مناسبات نیروهای سیاسی تبدیل شود و رعایت حقوق و منافع مشروع دیگران وهمزیستی مدنی همه طیف های فکری خدشه ناپذیر گردد.
اما تاکید می کنم که ایجاد تشکیلات جبهه ای برای اپوزیسیون تنها زمانی می تواند در دستور کار قرار گیرد، که، اجماع جمعی اکثریت بزرگی از کادرها و فعالین سیاسی بر ضرورت آن تاکید کند، زمان و مجموعه شرائط سیاسی را مناسب بداند و بر این باور باشد که با ایجاد چنین جبهه ای گامی ملموس به هدف، که جز قدرت سیاسی و تغییر ساختار غیردموکراتیک آن نمی تواند باشد، نزدیک تر می شوند. اتفاقا بر عکس تصور شما "رقابت زودرس و فاقد بستر سالم" در شرائطی بروز می کند که پاره ای از نیروها بدون توجه به واقعیت های سیاسی، بدون عنایت به اهمیت اجماع کادرها و فعالین سیاسی، با اراده گرائی در پی آن باشند که جبهه ای را با هر عنوانی از جمله دموکراسی سرهم بندی کنند و ادعای الترناتیوی قدرت سر دهند. تجربه های همین چند سال گذشته شواهد فراوانی از نادرستی چنین پنداری به دست داده اند.

تلاش ـ البته حق با شماست! اصرار و تلاش برای کشاندن بحثها و گردآوردن نیروها حول مبانی که هرچند سخن از آنها بسیار می رود ولی اراده ای برای پایبندی عملی بدانها وجود ندارد و یا بسیار ضعیف است، «اراده گرائی» محض است و مرا یاد سالهای قبل از انقلاب و فریادهای بدون بازتاب و «آوای قوی» انگشت شمار روشنفکران بیداری می اندازد که تن به موج انقلابی گری عمومی ندادند و تنها ماندند.
و اما به نظر من ـ به عنوان نمونه ـ تعیین هرگونه پیش شرطی برای پایه گذاری روابط و مناسبات در میان نیروهای سیاسی ـ که طبعاً به عنوان فعالین سیاسی مدنظر بحث ماست ـ از سازماندهی «گفتگوهای با برنامه» و همکاریهای موردی گرفته تا ائتلافهای جبهه ای پایدار و گردآمدن در تشکل ها باید برگرفته از مبانی دمکراتیک و پذیرش میثاق جهانی حقوق بشر باشند. افزودن این یا آن شرط فرعی یا بندهای برنامه ای سیاسی این یا آن گروه و حزب و کشاندن و نشاندن آنها در مقام «اصول دمکراتیک» و محک و معیار قراردادنشان در سنجش دیگران و پیش شرط دانستن شان برای دیالوگ، همکاری و ... به همان رقابت زودرسی می انجامد که دریچه نگاه و چشم اندازش تنها به روی کسب قدرت سیاسی است و نه به بعد از آن.
آیا فکر نمی کنید ـ بازهم به عنوان نمونه ـ قرار دادن قید «جمهوریخواهی»، یا شرط طر فداری از «فدرالیسم در ایران آینده» و یا تقسیم نیروها به «سرنگون طلب» و «اصلاح طلب» که تا کنون در این سه دهه موضوعاتی بوده اند که بحث های دامنه دار حول آنها و برقراری روابط و تشکل برمحور آنها ربط زیادی به اصول و مبانی دمکراسی و حقوق بشر نداشته اند؟
آیا فکر نمی کنید ـ باز هم به عنوان نمونه ـ محور قرار دادن مثلاً طرفداری از شکل نظام پادشاهی یا جمهوری و... به خودی خود ـ قائم به خود ـ هیچ تضمینی برای پایبندی به دمکراسی و هویت آزادیخواهی نیست و گرد آمدن بدور آنها و حتا یافتن برتری باوری و تشکیلاتی و توفق در کسب قدرت، الزاماً به استقرار دمکراسی و آزادی نمی انجامد؟

رضا چرندابی ـ مقایسه ای که شما می کنید، بنظرم چندان دقیق نیست. چرا که سخن از پایبندی یا عدم پایبندی به مبانی دموکراتیک موضوع بحث نیست. صحبت بر سر راهبرد سیاسی، تاکتیک های مناسب با آن و تصمیم گیری های منطبق بر شرائط است. حداقل من مجموعه نیروهائی را که دموکرات و آزادیخواه ارزیابی می کنم، بر اساس اختلاف در سلیقه ها، یا تفاوت در انتخاب استراتژی و تاکتیک های سیاسی مورد شک قرار نمی دهم.
در استانه انقلاب وضع کاملا متفاوت بود. مشکل آنجا بود که نیروها یا دموکرات نبودند، یا اینکه اصولا شناختی از مبانی دموکراسی نداشتند. واقعا دموکراسی برای جامعه روشنفکری ما ناشناخته بود، مردم و توده ها که جای خود دارند. بنابر این معدود روشنفکران منفردی که بدرستی انگشت بر تناقضات جنبش عمومی با مبانی دموکراسی گذاردند، تنها ماندند و صدای بی آوا بودند. الان ٣۰ سال پس از آن سال ها با کوله بار تجربه ای که هر یک از ما، هر یک از نیروها از شکست ها و ناکامی ها بر دوش می کشند، مسئله کمتر در مورد دموکرات بودن یا شناخت از مبانی دموکراسی، بلکه بیشتر بر حول راهبردهای صحیح سیاسی متمرکز است.
اما گفتگو و دیالوگ میان نیروها را لازم است که از دیگر روابط و مناسبات تشکیلاتی که سرانجام شان در صدور منشور و یا بیانیه مشترک سیاسی تبلور دارد، تفکیک کنیم. گفتگوو دیالوگ هر چند که هدف روشن و معینی را پی می جوید، اما اولا مناسبات تشکیلاتی نیست؛ و دوما با هر نوع پیش شرطی در تناقض است. اصلا برای شناسائی شرط ها و پیش شرط ها بر قرار می شود. برای آنکه زبان مشترکی در رویکرد به مسائل سیاسی، مفاهیم و واژه ها به دست آوریم. برای آنکه بسیاری از اختلافات، تضادها و دشمنی ها ریشه در ناآشنائی زبانی و مفهومی به ادبیات یکدیگر دارد. زبان مشترک سوتفاهم ها را کاهش می دهد و با روشن کردن اشتراکات، قدرت ایجاد می کند. اگر درگفتگو تاثیرگذاری مثبت بر کنش های سیاسی دیگران، هدف مورد توافق باشد، این امر با ارتباط زبانی و تفاهم عقلی به شکل گیری خواست مشترک که در اساس مبنای هر اقدام جمعی است، می انجامد.
بگذارید مثالی برای شما بزنم. در سال ۱۹۹۶ با همکاری تنی چند از دوستان "تلاشگران جامعه باز" را در آلمان پایه گذاری کردیم. با تحلیل از کاستی های فرهنگ سیاسی حاکم برجامعه و نیروها، سازماندهی گفتگو میان همه نیروهای سیاسی اعم ازدموکرات وغیردموکرات را در پیش گرفتیم. نتیجه یک سال کار ما بسیار مثبت و در نوع خود بی نظیر بود. یخ بسیاری از دشمنی ها شکست. تنها سازمان مجاهدین خلق و شورای مقاومت وابسته به آن تن به خواست ما نداد ودر پاسخ دعوتمان به گفتگوی بدون پیش شرط، اما صریح در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی ایران، فحش نامه های عریض و طویل منتشرکرد و ما را "پاسداران ننگین نظام و تلاشگران زیر عبای آخوند" نامید. الان حتا بیشتر از آن سال ها باور دارم که گفتگو با مجاهدین خلق ویا هر نیروی غیردموکرات در فضای فرهنگ سیاسی ما گامی بزرگ به جلو است. بر این اساس قرار دادن هر نوع پیش شرطی، از جمله پذیرش مبانی دموکراتیک و یا میثاق جهانی حقوق بشررا در برابر گفتگو و دیالوگ، نادرست و نقض غرض می دانم.
طبعا گفتگو با نیروهای دموکرات چشم انداز بیشتری در دستیابی به خواست واهداف مشترک دارد. مسائل و موضوعاتی مثل سیاست و اقتصاد در داخل، چگونگی برخورد با بحران هائی که جمهوری اسلامی در عرصه جهانی برای کشورمان بوجود می آورد که می تواند هستی ملی ما را به مخاطره اندازد، مسائل ملی و قومی، حقوق و خواسته های جنبش های مدنی و شهروندی، جهانی شدن و چگونگی وکیفیت پیوستن ایران به آن، ... و نیز مناسبات واشکال روابط دموکراتیک میان نیروها، همه می توانند موضوعاتی برای گفتگو باشند.
من امیدوارم که در همایش سوم اتحاد جمهوریخواهان که ماه آینده، در روزهای ۲۵ تا ۲٨ مای در برلین برگزار می شود، در زمینه سازماندهی گفتگو و دیالوگ ملی طرح ها و پروژه های معینی بتصویب برسد. حدافل مطمئن هستم نیروهائی که در درون اتحاد جمهوریخواهان استراتژی تحولات ساختاری در ایران را پی می گیرند در این زمینه پروژه های مشخصی ارائه خواهند کرد.
اما در بخش پایانی پرسش شما چند مقوله در هم ریخته شده است. اینکه طرفداری از نظام پادشاهی و یا جمهوری به خودی خود، معیار و ملاکی برای پایبندی به دموکراسی و هویتی برای آزادیخواهی نیست، کاملا صحیح است. در دنیای کنونی به تعداد کافی نظام های پادشاهی و جمهوری دموکرات داریم و نیز متاسفانه هنوز بیش از اندازه، هم پادشاهی و هم جمهوری غیردموکراتیک، استبدادی و توتالیتر. اما طبیعی است که نیروها گرد تعریفی از شکل نظام سیاسی که برای ایران مناسب تشخیص می دهند، گرد آیند. جمهوری خواه، اتحاد جمهوریخواهان را دارد و مشروطه طلب، حزب مشروطه را. موفقیت سیاسی و تشکیلاتی هر یک از اینان در خدمت دموکراسی و گذار به آن در ایران است.
اما پرسش اصلی که باید طرح کرد چگونگی و نوع همکاری اینان با یگدیگر است. من در پاسخ سئوال پیش اشاره کردم که اراده گرائی برای بوحود آوردن جبهه ای از نیروها در شرائطی که زمینه های عینی برای اینکار فراهم نیست، ما را به هدف که استقرار دموکراسی در ایران است، نزدیک تر نخواهد کرد. استفاده نامناسب از امکانات بالقوه، فعل جدیدی را در زمینه امکانات فراهم نمی سازد. برای مثال به نمونه همکاری های جبهه ای که پس از فراخوان ملی رفراندم به عمل آمد نگاه کنیم. تلاش ها برای ایجاد جبهه ای از نیروها که کیفیت جدیدی از مبارزه در صحنه سیاسی ایران بوجود آورد، نا موفق و ناکام ماندند. کیفیت جدیدی از مبارزه و سازماندهی آن بوجود نیامد که هیچ، بر عکس هم در میان جمهوریخواهان و شاید بیشتر از آن در میان مشروطه خواهان شاهد قطب بندی ها و پولاریزاسیون بی جا و غیرلازم بودیم. چرا اینطوری شد؟؟
برای اینکه موجهی و مقبولیت ٨ نفری که بیانیه اولیه را منتشر کردند، برای تاثیرگذاری در واقعیت عینی سیاسی جامعه ما و هدایت روند سیاست در ایران کافی نبود. درست است که فراخوان در مدت ٣ الی ۴ ماه اول توانست، امضا حدود ٣۵ هزار ایرانی را بدست آورد و این با توجه به موارد مشابه رقم بسیار چشم گیری بود، اما باید بپذیریم که این رقم با توجه به تعداد ایرانیان تعبیدی یا مهاجر در خارج و نیز با توجه به میلیون ها ناراضی در ایران که دسترسی به کامپیوتر و اینترنت دارند، بسیار ناچیز بود. این ناکامی را باید از جنبه های متنوع بررسی کرد. من یکی از علل آن را نبود اجماع میان کادرها و فعالین سیاسی در درون و برون کشور می دانم. واقعیت این است که کادرها و فعالین سیاسی ما شاید توانائی ساختن نداشته باشند، اما در قدرت شان در مخالفت و به شکست کشاندن طرح ها و پرووه هائی که موافق نیستند، اصلا نباید شک کرد. یعنی اینکه شانس موفقیت طرح و برنامه ای کمتر "عالی" اما از اجماع و پشتیبانی کادرها و فعالین سیاسی برخوردار، از طرح ها و برنامه های عالی اما بدون پشتیبانی آنان بسی بیشتر است. من ایده های مشابه دیگر مثل نشست برلین، لندن و یا تلاش ها برای تشکیل "نهاد ملی" را هم در همین چارچوب ارزیابی می کنم.

تلاش ـ اگر از این سهو شما که مشروطه خواهی را معادل طرفداری از شکل نظام خاصی می دانید، بگذریم، نه همه جمهوریخواهان می توانند در اتحادی جمهوریخواهی گرد آیند و نه همه طرفداران نظام پادشاهی بنیانهای مشترک مهمتری از شکل نظام دارند که بتواند آنها را در کنار هم قرار دهد. مشکل همینجاست که ما به عنوان نیروهای سیاسی چه در تبیین مناسبات میان خود با دگراندیشان و چه در برخورد به طرح ها و راهکارها بجای تکیه بر موضوعات اصلی، فرعیات را بجای اصل می نشانیم.
اتفاقاً نمونه بسیار شایسته ای را مثال زدید؛ «طرح فراخوان رفراندوم». مسلماً هیچ جای تعجبی نداشت که گروه هائی که به هیچ روی از جای گذشته خود ـ با همان مشخصاتی که شما از آنها در مقطع انقلاب اسلامی ذکری به میان آوردید ـ تکان نخورده اند، با اعلام پذیرش راهکار رفراندوم برای گذار از استبداد سیاسی به دمکراسی، مخالفت کرده و یا بیشترین مخاصمت از سوی حکومت و از جمله اصلاح طلبان دیده شود. اما هنوز هم نتوانسته ام بفهمم که چرا بخش بزرگی از نیروهائی که حتماً شما آنها را دمکرات ارزیابی می کنید ـ که نمی دانم معیار و ملاکتان برای این ارزیابی چیست ـ با این ایده و طرح مخالفت ورزیدند. یک جریان، حزب یا فرد سیاسی دمکرات می تواند از اتحاد، همکاری یا رفتن در یک تشکیلات با دیگران سرباز زند ـ هر چند حتا در این صورت هم در یک مناسبات دمکراتیک پاسخگوی رفتار خود خواهد بود ـ اما چرا باید از همرائی یا به قول شما «اجماع» و حمایت از طرحی که تا کنون بالاترین ظرفیت پایداری در سنجش با مبانی دمکراسی و آزادیخواهی را داشته است، بی اعتنا باشد و حتا به مخالفت با آن برخیزد!؟ آیا به دلیل آن نبود که مبتکر و طراح کسان دیگری بودند؟

رضا چرندابی ـ بخشی از مخالفت ها با این طرح حتما در چارچوب تنگ نظری، خود بزرگ بینی ها و عقده های روانی ــ فرهنگی قرار داشت. در این چارچوب که پبچیده و بسیار مخرب است، دیگر مسئله دموکراسی و آزادی مهم نیست. مهم آن می شود که چون "من" نبوده ام و "فلانی" بوده است، باید این کار و یا آن حرکت ناموفق شود. باید چنین امری، بی اعتنا به اهمییت آن، خوارگردیده و شکست بخورد. فراخوان رفراندم متاسفانه نه اولین مورد چنین برخوردهائی بود و نه آخرین آن می باشد. رویدادهای استانه انقلاب اسلامی را به خاطر بیاوریم. مخالفت هائی را که با شاپور بختیار و دولت او به عمل آمد، مرور کنیم. فکر می کنید بیشترین مخالفت، و نه تنها مخالفت، بلکه ستیز و دشمنی کور با بختیار و دولتش از جانب چه نیروهائی عملی گردید؟ اسناد و مدارک آن دوره به صراحت جبهه ملی و یاران سابق او را در راس دشمنی ها نشان می دهد. چرا؟
فکر می کنید آقای سنجابی که درپاریس سند تسلیم بدون قید و شرط نیروهای میانی وغیرمذهبی جامعه را در سه بند به آقای خمینی تحویل داد، خیلی انقلابی و ضدسلطنت تر یا خیلی آزادیخواه تر از بختیار بود؟ حتما نه. برخی از رهبران جبهه ملی در تنگ نظری و کوتاه بینی شخصی، موفقیت بختیار را شکست خود می پنداشتند، پس در خراب کردن او اسباب بزرگی خود می جستند.
برای من روشن است که نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی با آگاهی از این ویژه گی برخی از افراد و فعالین اپوزیسیون با ترفندهای رنگارنگ به این آتش می دمند و هدف های خود را پی می جویند. بی سبب نیست که هر از گاه موج های قوی از شایعات در تخریب و پایمال کردن شخصیت و حیثیت افراد و نیروهای سیاسی برمی خیزد. هدف نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی که انصافا بسیار دقیق، با برنامه و پیچیده کار می کنند، این است که در درون یا برون کشورهیچ نیروی سیاسی و یا شخصیتی سرشناس بوجود نیاید که با اتکا به اعتماد افکار عمومی در موقعییت رهبری مبارزه با جمهوری اسلامی قرار گیرد.
اما بجز کارکرد کمپلکس های روانی ــ فرهنگی که اتفاقا بیشتر دامن گیر افراد منفرد است، همراهی نکردن همه نیروهای سیاسی با حرکتی که در پی انتشار فراخوان آغاز گردید را باید در چارچوب اختلاف برداشت ها از ضرورت های سیاسی، ارزیابی کرد. حتما می دانید که اتحاد جمهوریخواهان بفاصله چند روز با صدور بیانیه ای حمایت و پشتیبانی خود را ازانتشار این فراخوان اعلام کرد. برای اکثریت بزرگی از نیروهای درون اتحاد جمهوریخواهان رفراندم قانون اساسی، چشم اندازی مسالمت آمیز، متمدنانه و کم هزینه در گذار از جمهوری اسلامی به نظامی دموکراتیک می باشد و بنابر این نمی تواند مورد حمایت و پشتیبانی قرار نگیرد. اما اگر بخواهیم بر محوررفراندم قانون اساسی، جنبشی سیاسی بوجود آوریم و آن را به مثابه استراتژی سیاسی که بلاواسطه در دستور کار نیروها قرار دارد مطرح کنیم، می باید به ارزیابی این نکته بپردازیم که آیا در شرائط مشخص کنونی منابع تامین نیرو برای این استراتژی فراهم است یا نه! آیا توازن قوای سیاسی در جامعه و برآمد جنبش های سیاسی و مدنی و یا حتا توده ای مجالی برای طرح این استراتژی فراهم می آورند یا نه؟
به باور من تلاش هائی که در ادامه فراخوان رفراندم تحت عنوان "جنبش رفراندم " به عمل آمد، حکایت از ارزیابی نادرست از شرائط سیاسی و احیانا آمادگی مردم برای حضور پر رنگ در صحنه مبارزه داشت و برداشتی نادقیق از فراهم بودن مولفه های فروپاشی جمهوری اسلامی را نشان می داد.

تلاش ـ علاوه بر همه ویژگی هائی که برشمردید، طرح «فراخوان رفراندوم» یک راهکار روشن و با ماهیت دمکراتیکی است که مهمترین برجستگی آن وسعت دربرگیرندگی اش می باشد که بدان به معنای واقعی ابعاد ملی میدهد. نه از این زاویه که آیا همه ایرانیان یا همه احزاب و گروههای سیاسی ایرانی امروز بدان تمایل دارند یا نه، بلکه بیشتر از آن جهت که برای نخستین بار راهی اندیشیده شده که تکیه آن ـ تنها با پیش شرط پایبندی به دمکراسی و حقوق بشر ـ بر رأی مردم بوده و همه ایرانیان، صرف نظر از گرایش سیاسی و حزبی یا نوع جهان بینی، چه بصورت فردی یا سازمانی، بدون اجبار به تغییر مرام و گرایش خود، به طور برابر حق و جواز ورود بدآن را دارند. مسلماً یک فعالیت جمعی ـ تحت هر نامی ـ در دفاع از این ایده و تلاش برای جلب حمایت بیشتر از سی ـ چهل هزار نفر و سعی در نزدیک کردن شرایط تحقق آن، نمی توانست و نمی تواند اقدام قابل سرزنشی باشد.
و اما با توجه به این که در آستانه برگزاری همایش دیگری توسط اتحاد جمهوریخواهان هستیم، اجازه دهید، در انتهای این گفتگو بپرسم؛ آیا شما و همرزمانتان در اتحاد جمهوریخواهان شکل نظام مورد قبول خود را در کنار شکل دیگری از نظام سیاسی دمکراتیک به رأی مردم خواهید سپرد؟ امروز به گفته شما شرایط چنین رأی گیری فراهم نیست. راهی را که شما برای نزدیک شدن به شرائط برگزاری یک رفراندوم پیشنهاد می کنید، کدام است؟ برای شما در این مسیر رابطه ـ از تکیه بر همسوئی و همرائی گرفته تا همکاری ـ با نیروهای دیگری که با صراحت بیشتری از طرفداران اتحاد جمهوریخواهان از برگزاری چنین رفراندومی حمایت می کنند، چه جایگاهی دارد؟

رضا چرندابی ـ در ارتباط با موضوع چگونگی و فرایندی که به همه پرسی می انجامد، بهتر است که ما درک خودمان از استراتژی سیاسی مبارزه را روشن کنیم. در میان جریانات سیاسی که بر مبارزه مسالمت آمیز تاکید دارند، دو دیدگاه مطرح است. کسانی تغییر در درون جمهوری اسلامی را تعقیب می کنند و خواست ها و مطالبات سیاسی را بر این مدار متمرکز می کنند. طبعا در این دیدگاه، حاکمیت قانون یعنی اجرای همین قانون اساسی جمهوری اسلامی به عنوان هدف استراتژیک مبارزه تلقی می شود. استدلال اصلی این نظر بر این پایه است که؛ اگر جامعه ایران تن به حاکمیت قانون نسپارد و این امر را به بخشی جدائی ناپذیر از فرهنگ سیاسی خود تبدیل نکند، حتا اگر قانون بهتر و دموکراتیکی هم تصویب شود، تغییری در اوضاع سیاسی بوجود نخواهد آمد و "قدرت" ها کماکان بی اعتنا به قانون به خودکامگی و استبداد گرایش خواهند داشت.
در مقابل این دیدگاه که یکسره چشم بر واقعیت های ٣۰ سال گذشته و بویژه تجربه ٨ سال دوران اصلاحات محمد خاتمی فرو می بندد، نیروها و جریانات سیاسی، از جمله اکثریت بزرگ اتحاد جمهوریخواهان قرار دارند که همراه با استقبال از هر اصلاحی از درون که شرائط زندگی مردم را بهتر و فضای تنفسی برای رشد نهادهای مدنی و سیاسی را بازتر بکند، هدف استراتژیک خود را تغییر قانون اساسی غیردموکراتیک جمهوری اسلامی می دانند.
اصولا استراتژی مبارزه را جز با شناخت و ارزیابی از تجارب نمی توان تعیین کرد. ٨ سال دولت اصلاحات آقای محمد خاتمی، تجربه سترونی و ناکارآمدی "استراتژی حاکمیت قانون" بود. طرفداران دیدگاه اول فراموش می کنند که اتفاقا شکست طرح ها و برنامه های محمد خاتمی محصول حاکمیت قانون جمهوری اسلامی و استفاده ولی فقیه و نهادهای انتصابی زیر دست او از امکانات و اختیارات قانونی خودشان بود. در حاکمیت چنین قانونی آنچه که همواره به حاشیه رانده می شود، حقوق و اختیارات ملت است، چرا که این قانون چنان حقوق و اختیاراتی برای ولی فقیه قائل است که، اراده او بر همه ملت و حقوق اش برتری دارد. در نظامی که همه حقوق واختیارات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی در دستان یک فرد یا یک نهاد متمرکز گردد، مجرا و خروجی هم برای پاسخ گوئی به ملت وجود نداشته باشد، طبیعی است که حقوق ملت و شهروندان همواره " مهجور " می ماند.
خرد سیاسی و جمع بندی عقلانی از تجارب گذشته حکم به تغییر قطعی این نامعادله می دهد. اما با توجه به وضعیت سیاسی و توازن نیروها تغییر قانون اساسی نمی تواند بلاواسطه در دستور کارقرارگیرد. برای رسیدن به این هدف نیازمند تامین پیش شرط ها و فراهم سازی زمینه های سیاسی ــ اجتماعی هستیم. همه پرسی درباره قانون اساسی و در ادامه آن تشکیل مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی جدید، محصول شرائطی خواهد بود که نارضائی عمومی از حاکمیت به اراده سیاسی ملی برای تغییر این نظام تبدیل گردد. برای این امر لازم است که:
۱- در ذهنیت جامعه، گروه های اجتماعی و مدنی، روشنفکران و نخبه گان سیاسی تغییر قانون اساسی به گفتمان عمومی و خواست فراگیر ملی تبدیل گردد، ۲- توازن قوای سیاسی در کشور به سود نیروهای طرفدار دموکراسی تغییر کند و ٣- توافق و همرائی عمومی در میان فعالان و نخبه گان سیاسی در امر برنامه عمل سیاسی و رهبری مبارزات بوجود آید. بنا براین برای تامین پیش شرط های ضروردرراستای این هدف، راه کار را من در شرکت فعال در زندگی سیاسی جامعه، مبارزه همه جانبه با نقض حقوق بشر در کشور، گسترش مبارزه برای گشایش فضای سیاسی در سمت آزادی احزاب، نهادهای مدنی، مطبوعات، بیان و انتخابات می دانم.
در پاسخ به بخش پایانی پرسش شما باید بگویم که؛ شکل گذار به دموکراسی بستگی به گذرگاه هائی دارد که مبارزه با جمهوری اسلامی از آن عبور می کند. شاید برایند مبارزات و شکل گیری وقایع چنان رقم بخورد که رفراندم در باره شکل نظام در دستور کار قرار بگیرد. در چنین حالتی طبیعی است طرفداران نظام های گوناگون بتوانند آزادانه گزینه های خود را به انتخاب مردم بگذارند. اما برای من منطقی تر اینست که همه پرسی نه درباره شکل نظام حکومتی، بلکه درباره لزوم تغییر قانون اساسی و تشکیل مجلس موسسان برگزار گردد. در این حالت شکل نظام هم مثل دیگر موارد مربوط به قانون اساسی محصول مصوبات مجلس موسسان خواهد بود. روشن است که در فرایند مبارزه برای تشکیل مجلس موسسان و در انتخابات این مجلس همه نیروها و گرایشات سیاسی بتوانند آزادانه و با بهره گیری از همه امکانات کشوری به توضیح و تبلیغ گزینه های مطلوب خود بپردازند.

تلاش ـ آقای چرندابی با تشکر از شما