اصلاح یا انقلاب؟(۲)
کائوتسکی و مسیر پارلمانی به سوسیالیسم، پاسخی به اریک بلانک
راب رووک، ترجمه ی: مسعود امیدی- داود جلیلی


• اریک بلانک در مقاله‌ی اخیر خود در مجله‌ی ژاکوبِن در مورد اینکه "چرا کائوتسکی حق داشت؟" آشکارا هدف کمک به فعالان جدیدتری را دنبال می‌کند که با این مسئله دست به گریبانند که سوسیالیست ‌ها چگونه می‌توانند موفقیت های انتخاباتی را به تغییر سیستم و پایان دادن به سرمایه ‌داری ارتقاء دهند. راب رووک در پاسخ به اریک بلانک در همین مقاله ی "کائوتسکی و مسیر پارلمانی به سوسیالیسم" تاکید می‌کند که آنچه مهم است، به سرانجام رساندن مبارزه ‌ی طبقاتی است و این چیزی است که در نظریه و کنش اجتماعی رفورمیسم اساساَ مورد توجه قرار نمی ‌گیرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۹ مرداد ۱٣۹٨ -  ۲۰ اوت ۲۰۱۹




چکیده ی یادداشت مترجمان*:
پس از شرکت برنی ساندرز در انتخابات 2016 بحث های مهمی در نشریات چپ امریکایی درگرفته است . بحث بر سر شیوه گذار از سرمایه داری . بحث بر سر اصلاح یا انقلاب.

چالش بین طرفداران رفورم و انقلاب در این نیست که کسی با بهبود شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و شرایط عمومی زندگی در جامعه ‌ی سرمایه‌ داری موافق نباشد، مسئله این است که آیا قرار است این بهبود به تغییر بنیادی جامعه‌ی سرمایه ‌داری و حل تضاد اساسی این جامعه یعنی تضاد کار و سرمایه به نفع طبقه‌ ی کارگر و توده‌ های مردم و ایجاد جامعه ‌ای عاری از استثمار منجر شود، یا اینکه با آرایشی جدید چهره ی سرمایه داری ساختار جامعه ‌ی سرمایه ‌داری را دست نخورده باقی ‌گذارد؟

نباید فراموش کرد که اگر بحثی هم در مورد شانس موفقیت اقدامات رفورمیستی و گذار پارلمانی به سوسیالیسم مطرح بوده است، تنها برای جوامعی است که طبقه ‌ی کارگر و نمایندگان سیاسی آن از امکان فعالیت اجتماعی و شرکت در رقابت سیاسی برای حضور در پارلمان برخوردار ند. در بسیاری از جوامع کم ‌توسعه که اساساَ چنین امکانی برای طبقه ‌ی کارگر وجود ندارد.

اریک بلانک (مقاله اول) در نقد دو مقاله ی منتشر شده در ژاکوبن از رویکرد کائوتسکی دفاع می کند و "لنینیست" ها را به مطلق کردن شیوه اکتبر متهم می کند. راب رووک (مقاله دوم)در پاسخ به نوشته اریک بلانک به درستی تاکید می‌کند که آنچه مهم است، به سرانجام رساندن مبارزه ‌ی طبقاتی است و این چیزی است که در نظریه و کنش اجتماعی رفورمیسم اساساَ مورد توجه قرار نمی ‌گیرد. نویسنده در این مقاله با ارائه ‌ی شواهد تاریخی نشان می ‌دهد که دولت ‌های سرمایه ‌داری هر وقت پارلمان را مزاحم ببینند، یا با رویکردهای ضددموکراتیک آن را منحل و یا به شیوه ‌های مختلف آن را خنثی می ‌کنند.

با وجود نگاهی که رویکرد انقلابی لنین پس از فوریه ‌ی ۱۹۱۷ را در انتقال «همه ‌ی قدرت به شوراها» مورد نقد قرار می دهد و آن را کودتا می ‌فهمد، اما ،رووک توجه خواننده را به این حقیقت که "اکتبر یک اقدام دموکراتیک توده ‌ای بود. و مصادره ‌ی قدرت سیاسی از سرمایه ‌داران به‌عنوان اقدامی دفاعی در برابر تهدید قریب الوقوع کودتای نظامی از سوی ژنرال کورنیلوف انجام شد." جلب می‌کند.

ترجمه ی "چرا کائوتسکی حق داشت ( وچرا بایدجدی گرفته شود)" نوشته ی اریک بلانک را پیش تر در اخبارروز www.akhbar-rooz.com منتشر کردیم. اینجا برگردان پاسخ راب رووک "کائوتسکی و مسیر پارلمانی به سوسیالیسم - پاسخی به اریک بلانک" را می خوانید.


                                                                ***
ما در آمریکا در یک دوره ‌ی تاریخی آشفته ‌ای زندگی می‌‌کنیم. در حالی که ریاست جمهوری ترامپ شاهدی بر این حقیقت است ، ما همچنین شاهد ظهور دوباره ‌ی اعتصابات، رشد یک چپ نو با سوسیالیست ‌های دموکراتیک آمریکا [68]، ارتقا خیره‌کننده آلکساندریا اوکازیو کورتز[69] به مرکز سیاست ‌های آمریکا بوده و در حال حاضر نیز شاهد احتمال ریاست جمهوری برنی ساندرز هستیم. اریک بلانک در مقاله‌ی اخیر خود در مجله‌ی ژاکوبِن[70] در مورد اینکه "چرا کائوتسکی حق داشت؟" (4/2/2019) آشکارا هدف کمک به فعالان جدیدتری را دنبال می‌کند که با این مسئله دست به گریبانند که سوسیالیست ‌ها چگونه می‌توانند موفقیت های انتخاباتی را به تغییر سیستم و پایان دادن به سرمایه ‌داری ارتقاء دهند. این مقاله با فراتر رفتن از کاندیداهای کنونی، به اهمیت ایجاد جنبش ‌ها و طرفداری از لزوم ایجاد یک جریان مارکسیستی در داخل سوسیالیست ‌های دموکراتیک آمریکا بحث می‌کند. همه ‌ی اینها بسیار مثبت است.

تجربه‌ ی اخیر دولت ائتلافی سیریزا در یونان و امکان انتخاب دولت کوربین در بریتانیا، بحثی در مورد مسیر رفتن به سوسیالیسم و نقش یک حزب چپ در پارلمان ایجاد می‌کند که بحثی حیاتی برای فعالان است. به همین دلیل است که آلترناتیو سوسیالیستی[71] از این بحث استقبال می‌کند.

در بیشتر قرن گذشته تقریباَ نیمی از جهان در جوامعی زندگی می‌کردند که سرمایه‌داری را برانداخته بودند. این روند با تصرف قدرت توسط طبقه‌ی کارگر در روسیه در سال 1917 آغاز شد. با وجود انحطاط سیاسی اتحاد جماهیر شوروی، بحران سرمایه‌ داری در قرن بیستم به طور مداوم کارگران را به سمت انقلاب سوق ‌داد. این امر بسیار اهمیت دارد که کسانی که امروز برای یک جامعه ‌ی دموکراتیک و سوسیالیستی مبارزه می ‌کنند، با آن روندهای انقلابی آشنا شوند تا به ما در درک چگونگی ارزیابی طبقه ‌ی کارگر از سازمان ‌های خود بر اساس پیروزی ‌ها و شکست ‌هایش و همچنین نقشی که یک جریان و حزب مارکسیستی می‌تواند بازی کند ، یاری رساند.

بلانک به‌ درستی گروه ‌های اولترا چپی را که "براساس اصول"، مخالف مشارکت در پارلمان ‌ها هستند و استراتژی انقلابی را به مسئله ‌ی "کسب قدرت" تقلیل می ‌دهند، مورد انتقاد قرار می ‌دهد. با این‌حال بلانک با مقایسه ‌ی متقابل بین لنین و کائوتسکی و لنین و انقلاب ‌های فنلاندی، از خواننده می ‌خواهد که از دو مفهوم قطبی اشتباه یکی را برگزیند. نتایج این مقاله با چشم‌ پوشی از مهم ‌ترین درس ‌های هر انقلاب ، غیرمنصفانه بوده و بدآموزی ‌هایی برای فعالان جوان سوسیالیست درپی ‌خواهد داشت.

آیا دیدگاه کائوتسکی برای دوران کنونی مناسب است؟

کارل کاوتسکی یک تئوریسین برجسته‌ ی سوسیالیست در زمان ظهور سرمایه ‌داری آلمان در اواخر قرن نوزدهم بود ، هنگامی که برای اولین بار این ایده که سوسیالیسم می‌تواند از طریق اصلاحات قانونگذاری فزاینده جایگزینِ سرمایه ‌داری شود، در بین رهبران اتحادیه‌های کارگری و در جناحی از حزب سوسیال دموکرات آلمان[72] ایجاد شد.

کائوتسکی در ابتدا به دلیل نتایجی که مارکس از تجربه ‌ی کمون پاریس در سال 1871 که طبقه کارگر به مدت سه ماه قدرت را در دست داشت، مطرح کرده بود، با این رفورمیسم مخالف بود. کائوتسکی و لنین با مارکس موافق بودند که یک باره نمی توان بر دستگاه دولت قدیمی سرمایه داری غلبه کرد ، بلکه لازم است منحل وبا دولت دموکراتیک کارگران جایگزین شود .

آنگونه که خود بلانک اشاره می‌کند، کائوتسکی سرانجام طعمه ‌ی رفورمیسم شد. با شروع جنگ جهانی اول، کائوتسکی به همراه رهبری حزب سوسیال دموکرات ، انترناسیونالیسم سوسیالیستی را رد کردند و از بسیج جنگی طبقه ‌ی حاکم آلمان حمایت کردند. این خیانت تاریخی که تقریباً توسط همه ‌ی رهبران احزاب کارگری در اروپا تکرار شد ، منجر به مرگ 16 میلیون کارگر شد. در جریان جنگ، انقلاب در سراسر اروپا گسترش یافت.

پارلمان فنلاند و حزب

اصل حرف بلانک در این مقاله بیانگر این ایده است که انقلاب روسیه برای توده های کار و زحمت در کشورهای پیشرفته ‌ی سرمایه ‌داری مناسب نیست و اینکه ما در انقلاب سالهای۱۸- 1917 فنلاند مدل جدیدی برای "مسیر پارلمانی به سوی سوسیالیسم" را که کائوتسکی حامل آن بود، خواهیم یافت.

فنلاند و روسیه در زمان این انقلاب ‌ها با مشت آهنین زیر سلطه‌ی تزار اداره می‌شدند و آزادی ‌های انتخاباتی محدودی داشتند. سیستم سیاسی روسیه از مالکان بزرگ و سرمایه ‌داران نوپا طرفداری می‌کرد و از برخوردارشدن کارگران و دهقانان فقیر - اکثریت قریب به اتفاق جمعیت - از هرگونه قدرت سیاسی جلوگیری می‌ کرد. دوما که توسط تزار ایجاد شد به‌هیچ ‌وجه پارلمان واقعی بورژوایی نبود. قدرت بسیار محدودی داشت و می‌توانست در هر زمان توسط تزار منحل شود. در حقیقت‌، خواست اصلی اپوزیسیون ضد تزار یک دموکراسی پارلمانی واقعی بود. با این حال بلشویک ‌ها جناح چپ حزب کارگر سوسیال دموکراتیک روسیه‌، در بیشتر انتخابات ‌ها شرکت کردند و توانستند نمایندگانی را برای نمایندگی در دوما انتخاب کنند. براساس کتاب‌، بلشویک ‌ها در دومای تزاری[73] نوشته ‌ی الکسی بدایف[74]، پشتیبانی 88 درصد از یک میلیون کارگر صنعتی را که در انتخابات 1912 رای دادند ، به دست آوردند.

تزار به دنبال انقلاب 1905 در فنلاند که بخشی از امپراتوری روسیه بود، در سال 1907 ، پارلمان را محدود کرد. بین سال ‌های 1908 و 1916 قدرت پارلمان فنلاند تقریباً به ‌طورکامل توسط نیکلای دوم تزار روسیه با دولتی که توسط افسران ارتش امپراتوری روسیه در دوره ‌ی دوم "روسی‌سازی"[75] تشکیل شد، خنثی شد. مجلس منحل شد و تقریباً همه ‌ساله انتخابات جدید برگزار می ‌شد. هنگامی که در انتخابات سال 1916 حزب سوسیال دمکرات فنلاند اکثریت را کسب کرد، تزار بار دیگر پارلمان را تعطیل کرد. در نتیجه فنلاند برخلاف آلمانِ کائوتسکی یا همسایه‌ ی سوئدی فنلاند ، ثبات سیاسی طولانی‌ مدتی را ، که در آن ‌ها ایده‌ های رفورمیستی قوی‌تر و احزاب سوسیالیستی بوروکراتیک‌تر شدند تا آنجا که بیشتر تحت تسلط مقامات اتحادیه ‌های صنفی و نمایندگان پارلمان قرار داشتند تجربه نکرد.

بلانک پیروزی انتخاباتی حزب سوسیال دموکرات فنلاند را به "سازماندهی و آموزش بردبارانه آگاهی طبقاتی " نسبت می ‌دهد که درست است اما تغییر چشمگیر آگاهی ناشی از رویدادها، به ویژه جنگ را از قلم می ‌اندازد. فنلاند پیشرفت اقتصادی مداوم و تدریجی را تجربه نکرد ، بلکه در این دوره بسیار بی‌ثبات و از بسیاری جهات بیشتر شبیه به تجربه ‌ی روسیه بود. سوسیالیست ‌های روسی و فنلاندی نیز در گفت ‌و‌گوی مداوم بودند و رویکرد صحیح بلشویک ‌ها در برابر ستم ملی و حمایت از حق خودمختاری فنلاند، این روابط را تقویت کرده بود. هنگامی که الکساندرا کولونتای رهبر بلشویک روس در کنگره ‌ی ژوئن ۱۹۱۷ حزب سوسیال دموکرات فنلاند خواستار انقلاب سوسیالیستی و حق استقلال فنلاند شد، به‌شدت مورد تشویق قرارگرفت. بلشویک ‌ها عمیقاَ انترناسیونالیست بودند و این امر در حضور بسیاری از یهودیان ، گرجی‌ها ، اوکراینی‌ها و سایر اقلیت‌های ملی در بین رهبری آن‌ها بازتاب داشت.

این عقیده که سوسیالیست‌های فنلاند "تحت هدایت کادر جوانی از« کائوتسکیست ‌های جوان » به رهبری اوتو کوزینن[76] قرار داشتند"، تصویری یک ‌طرفه از این دوره است. کوزینن با پیروزی نیروهای سفید در ماه مه سال 1918 ، در اواخر این سال از فنلاند فرار کرد، به بلشویک ‌ها پیوست و در تبعید حزب کمونیست فنلاند را تأسیس کرد. متأسفانه او بعداً در کنار استالین در مقابل تروتسکی قرار گرفت . نوشته ‌های کائوتسکی توسط سوسیالیست‌های فنلاند بسیار مورد مطالعه قرار می گرفت، اما تنها تا زمانی که ایده‌ های سودمندتر تئوریک براساس تجربه ‌ی غنی انقلاب روسیه در سال 1917 از راه برسد.

چگونه انقلاب فنلاند پدیدار شد؟

انقلاب فنلاند در اواخر سال 1917 پس از شکست انتخاباتی حزب سوسیال دموکرات در آن سال آغاز شد. با افزایش اعتصابات و تظاهرات، تنش ‌ها بالا گرفت. طبقه ‌ی سرمایه ‌دار فنلاند شبه ‌نظامیان مسلح ضدسوسیالیستی را در جهت تجهیز برای گردن‌زدنِ جنبش سوسیالیستی و در برابر تهدید یک فنلاند بلشویکی سازمان ‌دهی کرد.

رهبران حزب سوسیال دموکرات، فدراسیون اتحادیه‌ها و گارد سرخ (رزمندگان مسلح دفاع از خود کارگران) در شکلی جدید یعنی شورای مرکزی انقلابی سازمان یافتند. شورا اعتصاب عمومی را به عنوان نمایش قدرت در برابر طبقه ‌ی سرمایه‌دار آغاز کرد. اعتصاب، سرتاسر فنلاند را فلج کرد و کارگران برای دستیابی به قدرت آماده بودند. اما رهبری کارگران در مسیر پیشروی دچار انشعاب شد و اعتصاب عمومی پایان یافت. این یک اشتباه اساسی بود که به طبقه‌ی حاکم فرصت تجهیز دوباره را داد.

در این هنگام سرمایه‌داران فنلاند با حمایت آلمان، جنگی داخلی را آغاز کردند که 20.000 نفر در آن کشته شدند. بلانک هیچ اشاره ‌ای به این موضوع نمی‌کند. پس از پیروزی رئیس جمهور 10.000 فعال دیگر نیز اعدام شدند و حدود 5٪ از کل جمعیت فنلاند گرفتار اردوگاه ‌های کار اجباری سیاسی شدند. اگر شما از انقلاب فنلاند به عنوان الگوی خود برای "راه دموکراتیک به سوی سوسیالیسم" استفاده می‌کنید، این (رخ دادها) چیز کوچکی نیست که (به توان) از آن چشم بپوشید. این شکست هولناک به فنلاند اجازه داد تا آغازگر تهاجم کشورهای امپریالیستی به اتحاد جماهیر شوروی جوان توسط 21 ارتش از جمله ایالات متحده با هدف بازگرداندن سرمایه ‌داری به روسیه باشد. بلشویک ‌ها تا سال 1921 این حمله ها را دفع کردند، اما با هزینه ‌ای بسیار سنگین برای دموکراسی سوسیالیستی ‌‌ای که برای استقرار آن تلاش می کردند.

چرا انقلاب روسیه هنوز از اهمیت برخوردار است؟

سرمایه ‌داری ، با ارتشی از دانشگاهیان ، کتاب های زیادی را با هدف بدنام‌کردن انقلاب بلشویکی تولید کرده است. به دانش‌آموزان اینطور آموزش داده می‌شود که انقلاب واقعی مردم در سال 1917 در حال شکوفایی بود که توسط قیامی به رهبری یک گروه توطئه‌گر یعنی بلشویک ‌ها که یک دیکتاتوری را پایه‌گذاری کردند، ربوده شد. تمام تاریخ ‌های بورژوائی از سال 1917 نسخه ‌هایی پیرامون این زمینه‌ ی اصلی هستند. آنها نمی‌توانند بپذیرند که توده‌ های کارگر می‌توانند شروعی موفق برای ایجاد یک دولت کارگری دموکراتیک را انتخاب نمایند. متأسفانه بلانک پیرامون این دیدگاه نادرست اما رایج جست‌ و‌ خیز می‌کند.

هنگامی که در فوریه‌ی 1917 انقلاب در روسیه آغاز شد، تزار زندانی شد، اما یک دولت موقت ائتلافی به قدرت رسید که از به چالش‌کشیدن قدرت سرمایه ‌داران و زمینداران امتناع ورزید و جنگ امپریالیستی را ادامه داد. بلشویک ‌ها ( واژه‌ای روسی برای "اکثریت") که نمایندگان ‌شان در دوما به دلیل مخالفت با جنگ تبعید شده بودند، در طی هشت ماه بعد تقریباً با پیوستن نزدیک به یک چهارم میلیون نفر به این حزب، محبوبیت فزاینده ‌ای پیدا کردند.

شوراهای کارگری

طبقه‌ ی کارگر در شرایط تحولات سریعِ یک وضعیت انقلابی ، ساختارهایی را که برای رشد و پیشرفت مناسب ببیند، مورد استفاده قرار می‌دهد. به عنوان مثال ، کارگران در اعتصاب ‌ها انواع ساختارهایی را که به آن‌ها اجازه دهد تا از نهادهای رسمی اتحادیه‌ای تنبل – و گاه بیش از حد متمرکز فراتر روند برخواهند گزید. به‌عنوان مثال سال گذشته این اتفاق در نتیجه‌‌ ی اعتصاب تاریخی معلمان در غرب ویرجینیا روی داد. این ارگان‌ ها می‌توانند ساختارهای اتحادیه‌ ای موجود را تکمیل یا با آنها برخورد کنند. در انقلاب 1905 روسیه بدنه‌ ای متشکل از ۴0-۳0 کارگر از تعدادی از محل ‌های کار در سن ‌پترزبورگ، پایتخت، برای سازمان ‌د‌هی یک اعتصاب عمومی سیاسی گردهم ‌آمدند. این کمیته‌ ی اعتصاب با نمایندگانی که مستقیماً در محل‌ های کار انتخاب شدند و در معرض فراخوان فوری بود، پر شد. این کمیته تبدیل به اولین شورا ( در روسیه به عنوان پایه ‌ی مادی برای حاکمیت اتحاد شوروی ) شد. این روش سازمانی به کارگران این امکان را می ‌داد تا کاملاً در تعیین جهت انقلاب درگیر شوند. این نمونه در سراسر کشور تکرار شد زیرا نیازهای جنبش را برآورده می ‌کرد.

پس از انقلاب فوریه‌ی 1917 هنگامی که بیشتر رهبران بلشویکی هنوز در تبعید بودند، طبقه‌ی کارگر شوراها را بازسازی کرد. سربازان و ملوانانی که اساساَ از میان دهقانان برآمده بودند، نیز این سازمان ‌های نمایندگی انقلابی را ایجاد کردند که انتخابات مکرر برگزار کرده و بیانگر روحیات و عقاید مردم عادی در یک لحظه ‌ی معین بودند. آن‌ ها در شوراهای نمایندگان کارگران، سربازان و ملوانانِ سراسر شهر به‌هم ‌پیوستند و روان‌ترین، دموکراتیک‌ترین و شفاف ‌ترین شکل‌ های دموکراسی بودند که تا آن زمان ابداع شده بود.

بلشویک‌ ها با وجود اینکه هنوز در شوراها اکثریت نداشتند، خواستار انتقال "همه ‌ی قدرت به شوراها" به عنوان روشن ‌ترین راه در جهت قدرت کارگران شدند. آن‌ها برای ایجاد یک دموکراسی کامل‌تر و بدون نمایندگی از طرف کارفرمایان اقدام به کار کردند. طبقه‌ ی سرمایه‌ دار تحت سازمان‌دهی ژنرال کورنیلوف در سپتامبر سال 1917 در برابر اکثریت بلشویکی در شوراها مبادرت به انجام یک کودتای نظامی کرد که توسط کارگران و سربازان پتروگراد شکست خورد. هنگامی که دومین کنگره ‌ی شورهای سراسر روسیه در ماه اکتبر با اکثریت بلشویکی و یک حزب انقلابی سوسیالیست چپ (یک حزب مهم دهقانان) برگزار شد، آن‌ها جایگزین دولتِ موقتِ ازبین ‌رفته شدند و برای گرفتن قدرت از زمینداران و سرمایه ‌داران، گام های مشخصی برداشتند. آن‌ها سربازان و کارگران را برای به‌ دست‌گرفتن همه ‌ی وظایف دولت گسیل داشته و سران ارتش و دولت سرمایه ‌داری گذشته را دستگیر کردند. این اقدامات "خشن" بخش مهمی از سرنگونی سرمایه ‌داری بود که صرفاَ در روسیه با تعهد سترگی به انجام رسید. این جوهر شورشیِ انقلاب منجر به یک انقلاب نسبتاً خونین شد.

در طی چند روز قدرت گرفتن شوراها در روسیه، آنها در برابر آن اعلام جنگ کردند، تمام زمین به دهقانان داده شد. تمام مال‌الاجاره ‌ها لغو شد، مستعمرات سابق روسیه برای اعلام استقلال آزاد شدند، تبعیض و نابرابری نسبت‌به زنان ممنوع شد، حق طلاقِ سریع پذیرفته شد، بانک‌ ها ملی شدند و از هم‌ جنس‌گرایی جرم ‌زدایی صورت گرفت. ساختن جهانی عاری از استثمار و ظلم همانگونه که استراتژی بلشویک ‌ها بود، در صورت گسترش انقلاب به‌ویژه در کشورهای پیشرفته‌ ی سرمایه‌داری، برای اولین بار به یک چشم‌انداز واقع‌گرایانه تبدیل شده بود. خبرهای اکتبر در سطح جهان پخش شد و همه‌‌ی کارفرمایان زمانی که اخبار این چنگال‌ها به آن‌ها می‌رسید، حیرت می‌کردند.

در‌حالی‌که انقلاب اولیه نسبتاً بدون خون‌ریزی بود، اما ،خشونت جدی هنگامی که زمینداران و سرمایه‌داران با قدرت‌های امپریالیستی خارجی در ارتباط قرار گرفته و جنگ داخلی را آغاز کردند وارد روسیه شد ، که فنلاند نیز غرق خشونت شد. بسیاری از رهبران کارگری چپ در حزب سوسیال دموکرات فنلاند که در انقلاب فنلاند نقش داشتند، معتقد بودند که یک اعتصاب عمومی، کارفرمایان را مجبور به پذیرش گذار پارلمانی به سوسیالیسم می‌کند. انگلس مدت ‌ها پیش در مورد خطرات ایجاد انقلاب نصفه‌ و‌نیمه هشدار داده بود. هم بلشویک ‌ها و هم حزب سوسیال دموکرات فنلاند در طبقه ‌ی کارگر ریشه داشتند اما تفاوت اساسی در این بود که بلشویک ‌ها از یک چشم‌انداز روشن نسبت به نیروهای طبقاتیِ در کار در روند انقلابی و یک طرح سازمانی مناسب برای اینکه بتواند یک مبارزه‌ ی قاطع را به سرانجام برساند، برخوردار بودند.

پارلمان، دولت و قیام

مارکس با گفتگو از اقدام توده ‌ای در برابر "شورش‌گرایی" به‌رهبری گروه ‌های کوچک توطئه‌گر، کارزاری راه انداخت. لنین و در ابتدا کائوتسکی موافق آن بودند. اکتبر یک اقدام دموکراتیک توده ‌ای بود. مصادره ‌ی قدرت سیاسی از سرمایه ‌داران به‌عنوان یک اقدام دفاعی در برابر تهدید قریب ‌الوقوع کودتای نظامی توسط ژنرال کورنیلوف انجام شد.

دولت تحت سیستم سرمایه ‌داری شامل کلیه‌ی نهادهایی است که از سیستم اقتصادی محافظت می‌کنند: پلیس، دادگاه ‌ها، سیستم زندان. فردریک انگلیس همکار مارکس ، تاریخ دولت در جوامع طبقاتی را مورد مطالعه قرار داد و دریافت که دولت ابزاری برای اعمال حاکمیت طبقه است. این دستگاه، سیستم سرمایه ‌داری را قادر می‌سازد تا بدون درگیری طبقاتی دائمی عمل کند. وی افزود که دولت تحت سیستم سرمایه ‌داری در تجزیه‌ و ‌تحلیل نهایی"می‌تواند به پیکرهای مسلح مردانی کاهش یابد" که وظیفه‌ ی آن محافظت از وضع موجود است. به همین دلیل است که ما پارلمان را به عنوان بخشی از نگهداری از قدرت طبقه‌ ی سرمایه‌ دار درک می‌کنیم. اما بلانک در مقابل استدلال می‌کند که "ما باید بر مبارزه برای دموکراتیزه کردن رژیم سیاسی متمرکز شویم" ، که به معنای آن است که اصلاحات قانونی می‌توانند ماهیت دولت را تغییر دهند.

ما فکر می‌کنیم که سوسیالیست‌ ها باید با آشکار کردن طرفداری دولت از سرمایه ‌داری، دولت را به چالش بکشند. ما همچنین برای هر رفورم دموکراتیک ممکن از جمله اصلاح نیروهای دولتی مانند پلیس مبارزه می‌کنیم. اما ما به منظور افشاکردن محدودیت ‌های رفورم دولت و لزوم نیاز به تغییر سیستمی، این کار را انجام می‌دهیم. به‌عنوان مثال از طریق ایجاد حرکات گسترده ‌ی توده ‌ای مخالف خشونت پلیس، می‌توان بی‌رحمی پلیس را کاهش داد و به اصلاحات مهمی دست یافت که بر جوامع متأثر از خشونت پلیس تأثیر مثبت خواهد گذاشت. اما در نهایت پلیس با نگه داشتن کارگران و مظلومان "در جای خود" از منافع سرمایه ‌داران دفاع خواهد کرد. تنها راهی که این وضعیت می‌تواند پایان یابد، تغییر انقلابی است.

در حالی که بسیاری از کارگران ایالات متحده دولت سرمایه ‌داری را بی‌طرف می‌دانند، سایر کارگران اغلب به دلیل تجربه‌ی خود نقش دولت را با وضوح بیشتری می‌بینند. اغلب آمریکایی ‌های آفریقایی‌تبار، دولت سرمایه‌ داری ایالات متحده را به‌هیچ‌ وجه دموکراتیک یا بی ‌طرف نمی‌دانند، بلکه آن را به‌عنوان بخشی از سیستم ظلم‌وستم می‌بینند. برای مارکسیست‌ ها، نقش حتی "دموکراتیک ‌ترین" پارلمان در سیستم سرمایه ‌داری، حفظ حاکمیت طبقاتی است. اگر این کارکرد پارلمان برای آنها متوقف شود، آنها به دنبال تضعیف و نابودی آن خواهند بود. لنین در دولت و انقلاب بیان کرد که "جمهوری دموکراتیک بهترین پوسته‌ ی سیاسی ممکن برای سرمایه‌‌داری است" و اینکه دولت "قدرت خود را به گونه ای چنان ایمن و محکم برقرار می‌ کند، که هیچ تغییری در اشخاص، نهادها یا احزاب در جمهوری بورژوا-دمکراتیک، تزلزلی در آن ایجاد نکند." به همین دلیل است که بسیاری از افراد طبقه ‌ی کارگر ضمن دفاع از دموکراسی، احساس می ‌کنند که دولت نیز دست‌ نشانده ‌ی میلیاردرها است.

سوسیالیست‌ها در پارلمان‌ها

سوسیالیست‌ های حاضر در پارلمان در دوران تحولات اجتماعی می‌توانند وزن مهمی به جنبش ‌های توده‌ ای بدهند. در انگلیس در دهه‌ ی 1980 میلادی، گرایش شبه ‌نظامی حزب کارگر، سازمان خواهر آلترناتیو سوسیالیستی، کارزار ضدمالیات بزرگسالان[77] را آغاز و رهبری کرد که به جنبش جمعی میلیون ‌ها نفر از امتناع کنندگان از پرداخت مالیاتِ با نرخِ ثابتِ جدیدِ دولتِ انگلیس تبدیل شد. بیش از ده میلیون نفر به جنبش عدم پرداخت پیوستند و در نتیجه نخست وزیر، مارگارت تاچر را مجبور به استعفا کرد. تمام اعضای شورای شهر و نمایندگان مجلس برای عدم پرداخت تهدید به زندان شدند. با این حال، این جنبش برای شکستن قانون، حمایت چندانی از طرف اکثریت گروه پارلمانی حزب کارگر به دست نیاورد، جرمی کوربین نماینده مجلس یکی از معدود استثنائات است.

شوراهای شهر، قوه ‌ی مقننه و مجالس، ذاتاً محیط‌ های محافظه‌کار و دشمن طبقه‌ی کارگر هستند. زمانی که یک نماینده‌ ی کارگران وارد این موسسات شود، طبقه ‌ی حاکمه از وزن کامل تاریخی، فرهنگی و اقتصادی خود استفاده می‌ کند تا آنها را متقاعد کند که اصلاحات بزرگ حقیقتاَ غیرواقع بینانه است. تصادفی نیست که از زمان انتخاب جرمی کوربین به عنوان رهبر حزب کارگر انگلیس، بیشترین حمایت از سیاست‌های چپ وی از پایگاه حزب بوده و بیشترین مقاومت از سوی اکثریت نمایندگان مجلس منتخب این حزب صورت می‌گیرد.

باوجود موانع، کرسی ‌های دائمی و برنده در موسسات بورژوایی یک بخش ضروری و مهم در ایجاد حمایت ‌های گسترده از تحولات سوسیالیستی است. بدیل سوسیالیستی، انتخاب سوسیالیست ‌ها را فرصتی برای تقویت و ایجاد جنبش ‌های توده‌ ای می‌بیند و برای آنکه طبقه ‌ی کارگر را در جهت خود سازمان‌دهی تشویق ‌کند پیروزی ‌هایی را به دست می‌آورد. کِشاما ساوِنت[78] عضو آلترناتیو سوسیالیستی و شورای شهر سیاتل از کرسی خود برای مبارزه در جهت اصلاحات، مانند 15 دلار برای هر ساعت کار استفاده می‌کند. پیروزی حداقل دستمزد، به خودی خود نه به عنوان یک سرانجام، بلکه به عنوان ابزاری برای افزایش اعتماد‌به ‌نفس و آمادگی طبقه ‌ی کارگر برای مبارزه است.

هنگامی که سوسیالیست ‌ها وارد این بدنه‌ های دولت سرمایه ‌داری می‌شوند، برای اطمینان از اینکه وفادار به جنبش باشند، ما به یک حزب سیاسی سرِحال، توده‌ ای‌کارآمد و مستقل طبقه ‌ی کارگر احتیاج داریم. این امر از طریق سازوکارهای دموکراتیک خود می‌تواند پاسخ‌گویی را تضمین کند. چنین نمایندگانی نه تنها باید از پذیرش پول شرکت ‌ها در کارزارهای انتخاباتی‌شان خودداری کنند، بلکه یک دستمزد کارگری را پذیرفته و بقیه‌ی آن را به جنبش هدیه کنند.

مارکسیست ‌ها حتی استاندارد بالاتری دارند. سیاست بلشویک‌‌ها و انترناسیونال کمونیست که در سال 1919 تأسیس شد، بسیار خاص بود. کار روزمره ‌ی نمایندگان ما در پارلمان‌ های بورژوایی باید مستقیماً به حزب پاسخگو باشد، زیرا کار آن ‌ها در اتحاد با کار سیاسی گسترده‌ تر حزب است. پیشنهاد: کار روز به روز نمایندگان ما در پارلمان های بورژوایی ،همراه باکار یک پارچه ی آن ها در داخل کار سیاسی گسترده تر حزب باید مستقیما پاسخگوی حزب باشد . بسیاری از تفکرات ناشی از این رویکرد ایجاد شکاف به‌وسیله ‌ی مارکسیسمِ اعضای حزب سوسیال دموکرات در پارلمان بود که به‌صورت بسیار گسترده‌ ای به جنگ جهانی اول رأی دادند. تقریبا تفکر به این رویکرد از گسست مصیبت بار اعضا پارلمانی حزب سوسیال دموکرات المان ازمارکسیسم جریان یافت که به صورت گسترده ای به جنگ اول جهانی رای دادند.

آیا جنبش‌های انقلابی از پارلمان استفاده می‌کنند؟

در اواخر دهه‌ی 1960 و اوایل دهه ‌ی 1970 در جریان موج گسترده ‌ی انقلابی از ۲۳-۱۹۱۷ بسیاری از برآمدهای طبقه ‌ی کارگر "راه پارلمانی" را در پیش نگرفتند. اعتصاب عمومی فرانسه در سال 1968 از ابعادی انقلابی برخوردار شد. در انقلاب سال 1975پرتغال، کارگران صنایع خود را از پایین با تصرف و اقدامات مستقیم توده ‌ای ملی کردند. در انقلاب سال 1979 ایران ، پیش از آنکه روحانیون به رهبری کاست روحانی شیعه[79] موفق شوند، کارگران شوراهای خود را که به‌‌سرعت در سراسر کشور روییده بود، سازمان ‌دهی کردند.

در عوض، به نظر می‌رسد که انقلاب شیلی در سال های ۷۳-۱۹۷۰با شتاب وقایع و انتخاب دولت سوسیالیستی، مسیر پارلمانی را در پیش گرفت. در اینجا نیز کارگران برای دفاع در برابر دولت سرمایه ‌داری، شروع به ساختن ساختارهای جایگزین کردند. کوردون ‌ها[80] (شوراهای انقلابی) به هماهنگی مشاغل کارخانه و توزیع مواد غذایی کمک کردند. اما وقتی طبقه‌ی کارگر نیازمند به حمایت دولت خود علیه پتانسیل یک کودتای نظامی تحت حمایت ایالات متحده شد، رهبران پارلمانی سوسیالیست دچار تردید شده و به سازش با طبقه ‌ی حاکم شیلی امیدوار بودند. فرصت از دست رفت و ژنرال پینوشه با پشتیبانی سازمان سیا ، انقلاب را غرق در خون و بیش از 4000 فعال سوسیالیست و اتحادیه ‌ای را اعدام کرد.

همه‌ی این انقلاب‌ها در دوره‌ ای رخ ‌دادند که احزاب استالینیستی نقش اساسی و بسیار منفی در جنبش کارگری ایفا کردند و دائماً به دنبال مطابقت با سرمایه‌ داری بودند، همانطور که سوسیال دمکرات ‌ها در دوره‌ی بعد از سال 1917 این کار را انجام دادند. گمشده در تمام این دوران ‌ها، رهبری ‌ای در جنبش‌ های کارگری بود که بتواند با درکی روشن از دولت سرمایه‌داری، استراتژی ضروری برای رهبری جنبش در جهت پیروزی و ایجاد یک جمهوری دموکراتیک کارگری را ایجاد کند.

چشم اندازهایی برای یک حاکمیت چپ

توسل به دیکتاتوری نظامی برای متوقف‌کردن تغییرات بنیادی، رویکردی است که با طبقات حاکم کشورهای "جهان سوم" همراه است، نه کشورهای سرمایه‌ داری "پیشرفته". اما در واقعیت، تمام طبقات حاکم برای دفاع از حکومت خود آماده‌ اند که به سوی اقدامات افراطی بروند. همانگونه که طبقات حاکم آلمان، ایتالیا و اسپانیا به فاشیسم متوسل شدند. دیکتاتوری ‌های جناح راست در دهه‌ ی 1970 نیز در اسپانیا، یونان و پرتغال ادامه یافت.

در سال 1975 یک دولت کارگری چپ در استرالیا با یک کودتای مشروطه ‌خواهانه که توسط پادشاه انگلیس انجام شد، برکنار شد. کریس مولین[81] سیاستمدار انگلیسی و نویسنده ‌ی پرفروش‌ترین کتاب سال 1982 در بررسی ‌های خود به چشم ‌انداز یک "کودتای واقعی بریتانیایی" و تحولات مشابه، در صورت انتخاب یک دولت کارگری چپ در انگلیس پی برد. دولت از تمام سازوکارهای قانونی و غیرقانونی برای تضعیف هرگونه تلاش جدی طبقه ‌ی کارگر جهت استفاده از پارلمان یا کنگره برای اجرای سیاست های سوسیالیستی استفاده خواهد کرد. جنبش طبقه‌ ی کارگر نیازمند آن است که برای چنین لحظاتی به همان اندازه که طبقه‌ ی سرمایه ‌دار از آمادگی برخوردار است، آماده شود. کاخ سفید سندرز برای موفقیت در به‌دست آوردن مراقبت‌ های بهداشتی و سایر خواسته‌های مهم برای همه، باید با یک جنبش گسترده‌‌ی توده‌‌ای در خیابان‌‌ها و محل‌‌های کار حمایت شود.

برای موفقیت در پیروزی بهداشت برای همه و دیگر مطالبات کلیدی لازم است از کاخ سفید ساندرز با جنبش توده ای در خیابان ها و محل های کار پشتیبانی شود . این امر همچنین نیازمند یک حزب چپ مستقل و مبتنی بر منافع کارگران و توده‌ های ستم ‌د‌یده با یک برنامه ‌ی مبارزاتی است. چنین حزبی باید به دنبال اکثریت کامل در کنگره، مجالس قانونگذاری ایالتی و شوراهای شهر باشد. با این حال، یک رهبری با درکی روشن از نقش دولت سرمایه ‌داری برای غلبه بر قدرتمندترین طبقه‌ ی حاکم در تاریخ جهان، تعیین‌کننده خواهد بود.

طبقه ی حاکم در ایالات متحده‌ی آمریکا، سوسیالیست‌های انقلابی را در گذشته متهم به شرکت در توطئه برای "سرنگونی حکومت" می‌کرد. متأسفانه بلانک نیز این ادعا را تکرار می‌ کند. هیچ چیز نمی‌تواند فراتر از حقیقت باشد.[82] مارکسیست ‌ها درصدد دست‌یابی اکثریت طبقه‌ ی کارگر و درواقع مردم به‌عنوان یک کل به‌ حاکمیت در جهت ضرورت تحول سوسیالیستی هستند.

اما ما نیز معتقدیم که طبقه ‌ی حاکم ، اگر اراده‌ ی دموکراتیک جامعه را در جهت ازدست ‌دادن قدرت و امتیاز خود ببیند، آن را نخواهد پذیرفت. اگر دموکراسی برای آنها کار نکند، آنها تلاش خواهند کرد تا آن را تعطیل کنند. در دهه‌ی 1930 ، کنگره در مورد طرح کودتای نظامی علیه رئیس جمهور فرانکلین روزولت که توسط یک جناح از طبقه ‌ی حاکم آمریکا سازمان‌ دهی شده بود، تحقیق کرد، زیرا آنها حتی نتوانستند اصلاحات محدود "نیودیل"[83] را تحمل کنند.

سازمان انقلابی

مقاله‌ ی بلانک با عدم شناخت کامل ماهیت دولت، محدودیت ‌های دموکراسی سرمایه ‌داری را نادیده گرفته و سپس به این ادعا می پردازد که سوسیالیسم می‌تواند در یک چارچوب پارلمانی بورژوایی پیروز شود. هدف او نفی انقلاب روسیه به عنوان الگویی برای امروز در هر مفهومی است. او در کنار انتقاد ناعادلانه[84] خود از شورشگرایی، اساساَ علیه این عقیده که طبقه ‌ی کارگر نیازمند به سازمان انقلابی خود است که ریشه در طبقه ‌ی کارگر دارد،   استدلال می‌کند. با این حال، برای یک حزب انقلابی توده‌ ای که محدودیت ‌های دموکراسی بورژوایی را درک می‌کند، گذار موفقیت ‌آمیز بشریت به سوسیالیسم بسیار مهم است. چنین حزبی باید مبتنی بر درک روشنی از چشم ‌اندازها و وظایف پیش‌روی طبقه‌ ی کارگر باشد. این حزب باید به دنبال ایجاد یک سازمان مشترک در سطح ملی و بین‌المللی باشد. این حزب باید بر درس ‌های گذشته مسلط باشد تا برای ایده‌ های خود در اتحادیه‌ ها، تشکل ‌های سیاسی گسترده‌تر و در تمام مبارزات توده های کارگر و ستمدیده مبارزه کند.

ما اکنون در حال ورود به یک دوره‌ ی جدید و پرتشنج ‌تر سیاسی در ایالات متحده‌ ی آمریکا هستیم. زمانی که سرمایه‌ داری از "تهدید کمونیسم" برای ایجاد ترس استفاده می‌کرد گذشته است ، دوران سرخوشی بازار که با فروپاشی استالینیسم همراه بود گذشته است. شگفتی کشاما ساوانت با ۹۶۰۰۰ رای به عنوان نامزد آلترناتیو سوسیالیستی در شورای شهر سیاتل در سال 2013 نشان از ظهور دوباره‌ی سوسیالیسم برای نسل جدید بود. این پیروزی بخشی از جریانی بود که راه را برای پویش برنی سندرز در سال 2016 باز کرد که به نوبه‌ی خود باعث انفجار عضویت در سوسیالیست‌ های دموکراتیک آمریکا[85] شد.

از آنجا که ما با چشمان باز برای سوسیالیسم پیکار می‌کنیم، جنبش‌ های ما نیز باید بر دام‌ ها و فرصت ‌هایی که مسیر پیش رو را شکل خواهند داد، مسلط باشند. مقاله اریک بلانک زمینه ‌ی اقتصادی در جهت مسیر خطی و منظم او به سوی سوسیالیسم را ترسیم نمی ‌کند.[86] ما تصور نمی‌کنیم که وارد دوره‌ ی اقتصادی مشابه با دور‌ه ‌ای می‌شویم که با ظهور احزاب سوسیال دموکراتیک در دهه ‌ی 1890 همزمان بود، یا دهه ‌ی 1950 که "دولت رفاه" در غرب در اوج خود بود. ما در دوره ‌ای هستیم که طبقه ‌ی سرمایه ‌دار هیچ راهی برای توسعه ‌ی اقتصاد ندارد، دوره‌ ای که بحران و بی‌ثباتی از ویژگی ‌های دائمی آن است. این ویژگی، تحولات اجتماعی بزرگی را برانگیخته و آگاهی طبقه ‌ی کارگر را به‌شدت تغییر خواهد داد. این دوره‌ ای خواهد بود که سوسیالیست ها با بغرنجی‌‌های در حال ظهور هر دو پوپولیسم راست و چپ و همچنین نسخه ‌های جدید رفورمیسم به چالش کشیده خواهند شد.

سوسیالیست‌ها باید از پارلمان‌ها استفاده کنند، اما باید آنچه را که این نهادها نمایندگی می‌کنند، و خطرات ذاتی ‌ای را که برای سوسیالیست‌ها در آن‌ ها وجود دارد، درک کنیم.

سرمایه‌ داران بارها تلاش کرده‌ اند که کارل مارکس را دفن کنند، اما عقاید وی همچنان در حال بازگشت است. طبقه ‌ی کارگر با درک مارکسیستی از تغییرات آینده در جهان و تاریخ ما به عنوان یک طبقه، راهی را برای جایگزینی همه ‌ی نهادهای فاسد و سرمایه ‌داری پیدا خواهد کرد و یک دموکراسی جهانی سوسیالیستی برای تمام بشریت ایجاد می‌کند.

منبع: آلترناتیو سوسیالیستی www.socialistalternative.org

پی نوشت:

[66] -Kautsky and the Parliamentary Road to Socialism – A Reply to Eric Blanc, Socialist Alternative-
July 18, 2019, 907
[67] -Rob Rooke
[68] -The Democratic Socialists of America (DSA)
حزب سوسیالیست های دموکراتیک امریکا سازمان جدیدی در امریکا است که در سال 2016 به دنبال نامزدی برنی ساندرز در انتخابات ریاست جمهوری امریکا رشد قابل توجهی داشته و در حال حاضر نزدیک به 56.000 عضو دارد . این حزب همه تلاشش را در حال حاضر معطوف به شکست ترامپ در انتخابات 2020 کرده و نظر غالب در آن این است که در صورت رد نامزدی برنی ساندرز از سوی حزب دموکرات امریکا انتخابات را تحریم نمایند. این حزب به تازگی اولین اجلاس خود را با شرکت بیش از هزار نماینده در آتلانتا برگزار کرد.
[69] -Alexandria Occasio Cortez
الکساندریا اُکاسیو-کورتز (متولد ۱۳ اکتبر، ۱۹۸۹) آمریکا فعال سیاسی، آموزگار، سازمان‌دهنده‌ ی اجتماعی و سیاستمدار آمریکایی است. در تاریخ ۲۶ ژوئن ۲۰۱۸، اُکاسیو-کورتز با شکست دادن یکی از اعضای با سابقه ‌ی کمیته ‌ی مجلس دموکرات‌ ها، جوی کراولی در حوزه‌ی انتخابی چهاردهم نیویورک، برنده ‌ی انتخابات حزب دموکرات در این منطقه شد. پیروزی ای که از آن به عنوان بزرگ ‌‌ترین شکست غیرمنتظره در انتخابات میان ‌دوره ‌ای سال ۲۰۱۸ یاد می ‌گردد. اُکاسیو-کورتز یکی از اعضای سوسیالیست‌ های دموکراتیک آمریکاست و از سوی نهادهای سیاسی ترقی‌خواه و افراد متعددی مورد تأیید و حمایت قرار گرفته ‌است. او جوان ‌ترین نماینده‌ی زن کنگره در تاریخ آمریکاست.

اُکاسیو-کورتز پس از دانشگاه به برانکس بازگشت تا با کار در دو جا، متصدی بار و پیش ‌خدمتی در رستورانی مکزیکی، به مادرش برای سلب حق اقامه‌ ی دعوا برای خانه ‌شان پس از مرگ پدرش به دلیل سرطان، کمک کند. وی همچنین در آن دوره به عنوان آموزگار مشغول به کار بود و شرکت انتشاراتی با نام نشر راه کتاب (Book Avenue Press) بنیان نهاد که هدفش ارائه‌ ی تصویری مثبت از برانکس به کودکان این منطقه بوده‌ است.

الکساندریا در سال ۲۰۱۶ در کمپین انتخاباتی ریاست جمهوری برنی سندرز مشغول به کار شد. با فعالیت در این کمپین و سفر به شهرهای مختلف آمریکا بود که وی متوجه شد تنها راه رسیدن به جایگاه‌ های سیاسی، ثروت، نفوذ اجتماعی و قدرت نیست. بلکه ملاقات با افرادی که تمام زندگی ‌شان را برای محافظت از جامعه ‌شان وقف کرده بودند، الهام ‌بخش ورود الکساندریا به عرصه‌ ی سیاست و تلاش برای اعمال تغییرات در شرایط موجود شد.
وی دارای لیسانس اقتصاد و روابط بین‌الملل از دانشگاه بوستون و از حامیان برنی سندرز در انتخابات ۲۰۱۶ بود. او در انتخابات میان دوره‌ای ۲۰۱۸ آمریکا مورد تأیید باراک اوباما چهل وچهارمین رئیس‌ جمهور آمریکا قرار گرفت. (مترجم به نقل از ویکی پدیا)
[70] - Jacobin
[71] -Socialist Alternative
جایگزین سوسیالیستی (SA) یک حزب سیاسی تروتسکیستی در ایالات متحده است. این حزب خود را به عنوان "یک سازمان ملی مبارز در برابر سوء استفاده و بی عدالتی ‌ای که مردم هر روز در محل کار، جوامع و دانشگاه‌ ها با آن مواجه هستند "، توصیف می کند و "اجتماعی از فعالان مبارزه با کاهش بودجه ‌ی خدمات عمومی، مبارزه برای مزدهای کافی جهت معیشت و در برابر خشونت در محل کار، اتحادیه ‌ها‌ی دموکراتیک و از مردم از همه ‌ی رنگ ‌ها در برابر نژادپرستی و حملات به مهاجران، سازماندهی دانشجویان در برابر افزایش هزینه ‌های تحصیل و در برابر جنگ، مبارزه ‌ی زنان و مردان با سکسیسم و هم‌جنس ‌گرایی" سخن می‌گوید. (مترجم- به نقل از ویکی پدیا)
[72] -German Social Democratic Party (SPD)
[73] -Bolsheviks in the Tsarist Duma
[74] -Aleksei Badayev
[75] - Russification
[76] - Otto Kuussinen
[77] -Poll Tax
مالیات بر هر یک از بزرگسالان بدون توجه به درآمد آن‌ها
[78]-Kshama Sawant
[79]- ارزیابی نویسنده از نقش روحانیت در انقلاب بهمن سال ۱۳۵۷ به عنوان یک کاست اجتماعی و سیاسی ، تصویر درست و روشنی از واقعیت پیچیده‌ ی اجتماعی و سیاسی جامعه‌ ی ایران در آن سال ‌ها نیست .عدم درک خلاء قدرت و بی توجهی به صف ‌بندی نیروها در مقطع انقلاب، که در نبرد قدرت در میان نیروهای شرکت کننده در انقلاب تجسم یافته بود ، به نوعی نشان دهنده‌ ی تقلیل موضوع تحولات ایران از سوی نویسنده است. (مترجم)
[80] -Cordone
[81] -Chris Mullin
کریس مولین ، نویسنده ، روزنامه نگار و نماینده ‌ی پیشین پارلمان ، و دارای سابقه ‌ی وزارت در بخش های مختلف در انگلیس ونویسنده رمان "یک کودتای بسیار بریتانیایی" است که از روی آن یک مجموعه ‌ی تلویزیونی برنده ی جایزه نیز ساخته شده است. او یک سخنران برجسته نیز هست. (مترجم)
[82] -Nothing could be further from the truth.
نویسنده از عبارت (Nothing could be further from the truth.) برای بیان منظورش استفاده کرده است که به معنای آن است که هیچ چیز نمی‌تواند فراتر از حقیقت باشد. استفاده از این اصطلاح در زبان انگلیسی روشی مودبانه برای گفتن دروغی ظالمانه یا ارتکاب خطایی فاحش است. و معنای واقعی آن این است که ادعای مورد بحث نه تنها نادرست است، بلکه تا هر اندازه‌ای که بتوانید تصور کنید، دور از حقیقت است. (مترجم)
[83] -New Deal
اصلاحات اقتصادی روزولت برای خروج از بحران که بر اساس دیدگاه کینز با تقویت سیاست های جانب تقاضا و تقویت قدرت خرید طبقه‌ ی کارگر برای خرید کالاهای انبار شده در کارخانه ‌ها و با هدف رونق چرخه ‌ی اقتصاد سرمایه ‌داری به اجرا گذاشته شد. (مترجم)
[84] -strawman
نویسنده در اینجا از صفت strawman برای توصیف انتقاد بلانک استفاده کرده است که بیانگر نوعی استدلال و مغالطه است که مبتنی بر ایجاد احساس مردود بودن ادعای طرف مقابل است، در حالی که در عمل استدلالی را رد می‌کند که هیچ‌گاه از سوی طرف مقابل ارائه نشده است. از این منظر نه تنها می‌توان آن را ناعادلانه دانست بلکه روشی غیرعلمی و مغرضانه و غیراخلاقی نیز هست. (مترجم)
[85] -Democratic Socialists of America (DSA)

[86] - این جمله‌ای کلیدی در این نقد است. در واقع راب رووک با این جمله نشان می‌دهد که نگاه اریک بلانک از یک متدولوژی علمی و مبتنی بر دیالکتیک ماتریالیستی فاصله‌ی چشمگیر دارد ، چراکه به زمینه‌ی مادی این تحول اجتماعی-اقتصادی و تاریخی یعنی مناسبات اقتصادی و اجتماعی، کم‌توجه و به‌عبارتی بی‌توجه است. به‌علاوه علی‌رغم تصویری که بلانک از مسیر بدون ‌دست‌انداز و آرام و به‌اصطلاح دموکراتیک دستیابی به سوسیالیسم ارائه می‌دهد، این مسیر به‌هیچ‌وجه منظم و خطی نیست بلکه به گواه تاریخ، تا کنون با چالش‌ها و فرازوفرودهای بسیار همراه بوده است، امروز نیز چنین است و در آینده نیز چنین خواهد بود. دلیل آن را باید در مقاومت طبقه‌ی ارتجاعی سرمایه‌دار و به زبان امروز سرمایه‌داری جهانی و متوسل‌شدن آن به هر اقدامی برای ممانعت از این گذار جستحو کرد. دامنه‌ی این اقدامات می‌تواند بسیار گسترده بوده و حوزه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، حقوقی، فرهنگی، رسانه ای و... را شامل گردد. چشم پوشی بر این زمینه‌های واقعی سبب می‌شود که برخی‌ها که شناخت درستی از ماهیت تضاد آنتاگونیستی کار و سرمایه و دیالکتیک تحولات اجتماعی در گذار از این فورماسیون طبقاتی به جامعه‌ی سوسیالیستی ندارند و یا به اقتضای جایگاه اجتماعی خود ترجیح می‌دهند که چشم بر این واقعیات ببندند، چنین وانمودکنند که گویا با سازوکار دموکراسی بورژوایی که در واقع نگهبان جامعه‌ی طبقاتی و سودمحور سرمایه‌داری است، می‌توان به جامعه‌ی انسان محور سوسیالیستی رسید! این نگاه اگر خائنانه و فریبکارانه نباشد، بی شک به‌شدت غیرعلمی و ساده‌لوحانه است! (مترجم)

*                            متن کامل یادداشت مترجمان: مسعود امیدی- داود جلیلی

پس از شرکت برنی ساندرز در انتخابات 2016 بحث های مهمی در نشریات چپ امریکایی درگرفته است . بحث بر سر شیوه گذار از سرمایه داری . بحث بر سر اصلاح یا انقلاب .

بحث اصلاح و انقلاب بحث تازه‌ای در ادبیات چپ نیست. به عبارت دیگر موضوع اساساَ بر سر درستی و نادرستی رویکرد اصلاح یا انقلاب نیست، بلکه مسئله به دیالکتیک کنش ‌های خواهان رفورم برای بهبود شرایط زندگی در چارچوب یک فورماسیون (سرمایه ‌داری) و انقلاب برای دگرگونی مناسبات اجتماعی – اقتصادی و جایگزینی آن با فورماسیون جدید (سوسیالیسم) برمی‌گردد. چگونگی گذار از فورماسیون سرمایه ‌داری به سوسیالیسم بیش از هر چیز دیگر، متأثر از ماهیت تضاد اساسی جامعه ‌ی سرمایه ‌داری یعنی تضاد کار و سرمایه است. از این رو گفتگو در باره ‌ی راه‌ پارلمانی یا انقلاب سیاسی و اجتماعی برای گذار به سوسیالیسم ، بیش از آنکه به برداشت ‌ها و تحلیل‌ های متفاوت افراد مربوط باشد، به‌شدت متأثر از پویش عینی تضاد اساسی جامعه ‌ی سرمایه ‌داری، میزان مقاومت طبقه ‌ی ارتجاعی مدافع سرمایه در برابر بالندگی طبقه ‌ی کارگر و مجموعه ‌ی عوامل عینی و ذهنی حاکم بر پویش این تضاد و شرایط گذار است.

چالش بین طرفداران رفورم و انقلاب در این نیست که کسی با بهبود شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و شرایط عمومی زندگی در جامعه ‌ی سرمایه‌ داری موافق نباشد، مسئله این است که آیا قرار است این بهبود به تغییر بنیادی جامعه‌ی سرمایه ‌داری و حل تضاد اساسی این جامعه یعنی تضاد کار و سرمایه به نفع طبقه‌ ی کارگر و توده‌ های مردم و ایجاد جامعه ‌ای عاری از استثمار منجر شود، یا اینکه با آرایشی جدید چهره ی سرمایه داری ساختار جامعه ‌ی سرمایه ‌داری را دست نخورده باقی ‌گذارد؟

اگر آنگونه که مدافعان رفورمیسم و راه پارلمانی به سوسیالیسم ادعا می‌کنند، ناکامی و شکست انقلاب ‌ها برای ایجاد جامعه ‌ی سوسیالیستی در برخی از نقاط جهان را می توان دلیلی بر نادرستی راه گذار انقلابی از سرمایه ‌داری دانست، چرا نباید نابودی دولت‌ های رفاه و حذف دستاوردهای مبارزاتی طبقه‌ ی کارگر در عصر نئولیبرالیسم و جهانی‌سازی در سراسر جهان را به معنای شکست رفورمیسم تعبیر نمود؟! با این تفاوت که تلاش ‌های بنای سوسیالیسم، از نخستین گام ‌های بشر برای ایجاد جامعه ‌ای است که ماهیتاَ با تمام نظام ‌های طبقاتی گذشته متفاوت بوده و هیچ نقشه ‌ی راه مهندسی شده ‌ای نیز برای آن در دست نیست و تئوری و پراتیک آن باید به موازات هم و در کوره ‌ی تجربه، شکل گرفته، غنا یافته، تکمیل شده و به اجرا گذاشته شود، در حالی که همواره و در همه جا مورد تهاجم طیف گسترده ‌ای از نیروهای بازدارنده ‌ی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، فرهنگی و....در داخل و خارج از کشور نیز قرار داشته ‌است. این در حالی است که چپ انقلابی نه تنها هیچ نقشی در شکست و نابودی دولت ‌های رفاه و سیاست ‌نیودیل و اقتصاد کینزی نداشته است، بلکه دقیقاَ برعکس، دستاوردهای چپ انقلابی در بخشی از جهان، نقش مهمی در شکل‌گیری دولت های رفاه نیز داشته است.

اگر شکل‌گیری سیستم ‌های نظارت و کنترل اجتماعی و سیاسی و امنیتی، براندازی انقلابی دولت ‌های مدافع سیستم سرمایه ‌داری را به امر دشواری برای طبقه ‌ی کارگر تبدیل کرده است، به این معنی نخواهد بود که با رفورمیسم می‌توان از سرمایه ‌داری به سوسیالیسم رسید. نباید از نظر دور داشت که آنچه بیش از همه انقلاب اجتماعی و ایجاد جامعه ‌ی سوسیالیستی را اجتناب ناپذیر می‌کند، ماهیت آنتاگونیستی تضاد کار و سرمایه است که به عنوان ضرورتی تاریخی نیروهای مولده را به موازات طبقات حاکم و بیش از آن ها رشد داده، توانمندی ‌های سازمانی و تشکیلاتی و شیوه ‌های مبارزاتی آن را غنا بخشیده و راه غلبه بر سازوکارهای مسلط سیاسی، نظامی و امنیتی را برای این طبقه خواهد گشود.

طرفداران رفورمیسم و راه پارلمانی به سوسیالیسم از یک سو برخی دستاوردهای محدود و مقطعی رفورمیستی را که محصول مبارزات اجتماعی در جوامع سرمایه ‌داری و همواره بسیار ناپایدار نیز بوده ‌اند، بزرگ نمایی می‌کنند و از سوی دیگر تمایل چندانی به دیدن مقاومت حاکمیت ‌های سرمایه ‌داری در برابر تحولات اجتماعی رادیکال و استفاده از همه ‌ی امکانات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، رسانه ‌ای و سرانجام نظامی به عنوان عامل بازدارنده برای پاسداری از نظم و ساختار اجتماعی و طبقاتی موجود و بازپس‌گیری دستاوردهای مبارزاتی طبقه‌ی کارگر، از خود نشان نمی‌دهند. طرفداران گذار پارلمانی به سوسیالیسم هیچ علاقه ‌ای به دیدن این واقعیت عریان اجتماعی و اقتصادی ،که از قضاَ نئولیبرالیسم، آشتی ناپذیری تضاد کار و سرمایه را تشدید و شانس موفقیت اقدامات رفورمیستی را نسبت به دوره‌ ی دولت ‌های رفاه به مراتب کاهش داده است نیز ندارند.

ضمناَ نباید فراموش کرد که اگر بحثی هم در مورد شانس موفقیت اقدامات رفورمیستی و گذار پارلمانی به سوسیالیسم مطرح بوده است، تنها برای جوامعی است که طبقه ‌ی کارگر و نمایندگان سیاسی آن از امکان فعالیت اجتماعی و شرکت در رقابت سیاسی برای حضور در پارلمان برخوردار ند. در بسیاری از جوامع کم ‌توسعه که اساساَ چنین امکانی برای طبقه ‌ی کارگر وجود ندارد، سخن گفتن از گذار پارلمانی به سوسیالیسم بی‌پایه ‌تر از آن است که نیازی به پاسخ داشته باشد.

اریک بلانک (مقاله اول) در نقد دو مقاله ی منتشر شده در ژاکوبن از رویکرد کائوتسکی دفاع می کند و "لنینیست" ها را به مطلق کردن شیوه اکتبر متهم می کند. راب رووک (مقاله دوم)در پاسخ به نوشته اریک بلانک به درستی تاکید می‌کند که آنچه مهم است، به سرانجام رساندن مبارزه ‌ی طبقاتی است و این چیزی است که در نظریه و کنش اجتماعی رفورمیسم اساساَ مورد توجه قرار نمی ‌گیرد. نویسنده در این مقاله با ارائه ‌ی شواهد تاریخی نشان می ‌دهد که دولت ‌های سرمایه ‌داری هر وقت پارلمان را مزاحم ببینند، یا با رویکردهای ضددموکراتیک آن را منحل و یا به شیوه ‌های مختلف آن را خنثی می ‌کنند.

با وجود نگاهی که رویکرد انقلابی لنین پس از فوریه ‌ی ۱۹۱۷ را در انتقال «همه ‌ی قدرت به شوراها» مورد نقد قرار می دهد و آن را کودتا می ‌فهمد، اما ،رووک توجه خواننده را به این حقیقت که "اکتبر یک اقدام دموکراتیک توده ‌ای بود. و مصادره ‌ی قدرت سیاسی از سرمایه ‌داران به‌عنوان اقدامی دفاعی در برابر تهدید قریب الوقوع کودتای نظامی از سوی ژنرال کورنیلوف انجام شد." جلب می‌کند.

طرفداران رفورمیسم و گذار پارلمانی به سوسیالیسم و مخالفان مسیر انقلابی بلشویسم هیچ ‌گاه به مخاطبان خود نمی ‌گویند که در مقایسه با خشونت بسیار پایین انقلاب اکتبر در روسیه، چگونه جنبش کارگری فنلاند در همان زمان تحت تأثیر و رهبری سوسیال ‌دموکرات ‌های رفورمیست منجر به شکست و راه‌افتادن جنگی داخلی شد که ۲۰ هزار نفر در آن کشته و ۱۰۰۰۰ نفر نیز پس از آن اعدام شدند و...! طرفداران رفورمیسم چرا به فاشیسم، نئولیبرالیسم و نئوفاشیسم به عنوان پیامد رویکرد رفورمیستی و اجتناب از براندازی انقلابی حاکمیت طبقه ‌ی سرمایه ‌دار توجه نمی‌کنند؟

اما نکته ‌ی بسیار مهمی که در این مقاله به آن اشاره می ‌شود، مسئله ‌ی ضرورت جستجوی ساختارهای سیاسی نو متناسب با نیازهای جنبش کارگری است. او به شکل‌گیری شوراها در این ارتباط در شرایط اعتلای جنبش کارگری در روسیه به عنوان پایه ‌های اجتماعی ساختار جدیدی اشاره می‌کند که بنیان حکومت شوراها و دیکتاتوری پرولتاریا در اتحاد شوروی قرار گرفت. گزینش ساختار متناسب با رسالت، اهداف و استراتژی، امری اجتناب ناپذیر در حوزه ‌ی مدیریت راهبردی سازمان ‌ها و تحولات اجتماعی است. از این منظر، ساختار سیاسی پارلمانی به عنوان یک ساختار سیاسی متناسب با جوامع بورژوایی که برای حفاظت از ساختار اقتصادی – اجتماعی این جوامع طراحی شده است و بازیگرانِ برخوردار از قدرتِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، حقوقی، رسانه‌ای و نظامی در این جوامع همواره از این امکان برخوردارند تا ارکان قدرت را تحت اراده ‌ی خود درآورند، ساختاری نیست که متناسب با رسالت و اهداف جنبش پیروزمند کارگری برای بنای سوسیالیسم باشد. و به همین دلیل است که دموکراسی شورایی به عنوان شالوده ‌ی ساختار حاکمیتی طبقه ‌ی کارگر شکل می‌ گیرد. بی‌ تردید در جهانِ امروز پیشرفت ‌های دانشِ حوزه ‌ی ساختار و سازمان و اشکال مختلف آن، فرصت ‌های بهتری را برای سازمان ‌دهی و هدایت طبقه ‌ی کارگر در مسیر تحکیم حاکمیت برآمده از انقلاب این طبقه و توسعه ‌ی برنامه ‌ریزی متمرکز سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم، در دسترس قرار داده است که چپ انقلابی می‌تواند و باید برای استفاده ‌ی اثربخش از آن، دانش خود را در این زمینه ارتقاء داده و به‌روز کند. در حوزه ‌ی رهبری نیز چنین است.

بدیهی است که ترجمه‌ی این مقاله نیز مانند هر متن دیگری، ضرورتاَ به معنای موافقت کامل مترجمان با همه ‌ی نظرات نویسنده نیست. از این منظر نکته ‌ی دیگری که در ارتباط با این مقاله باید مورد اشاره قرار گیرد ، دیدگاه تروتسکیستی نویسنده ‌ی مقاله است که در مواردی به تکرار برخی دیدگاه ‌های کلیشه ‌ای از سوی نویسنده انجامیده و در یک مورد نیز اعتبار علمی نوشته ‌ی ایشان را به چالش می‌ کشد، آنجا که پس از اشاره به ایجاد حزب کمونیست فنلاند از سوی کوزینن و قرار گرفتن او در برابر تروتسکیسم ، ترجیح می ‌دهد تا به نوعی نقش و تأثیر او را در جنبش کارگری فنلاند فروکاهد. ایشان در متن مقاله ‌ی خود سعی کرده است تا از هر فرصتی برای حمله به استالین و استالینیسم استفاده کند. نویسنده ‌ی مقاله به "نقش اساسی و بسیار منفی" احزاب کمونیستی در جنبش کارگری اشاره و مطرح می‌کند که این احزاب دائماَ به دنبال سازگاری با سرمایه ‌داری بودند و...
خواننده ‌ی هوشمند و متفکر می ‌تواند بپرسد که اگر چنین بوده است، چرا توپخانه ضدکمونیستی تجهیز و تدارک شده علیه احزاب کمونیستی و کارگری با این سرمایه ‌گذاری و دامنه ‌ی گسترده، احزابی را مورد تهاجم قرار داده است و می ‌دهد که دائماَ در صدد سازگاری با سرمایه ‌داری بوده‌اند؟! و با فرض درست‌بودن این ادعا، این پرسش قابل طرح خواهد بود که چرا جریانات فکری و سیاسی موسوم به تروتسکیسم و... نتوانستند طی یک قرن گذشته در برابر سازشکاری احزاب کمونیست، آلترناتیو دیگری را ارائه و توجه توده‌‌های مردم را به آن جلب نموده و کارنامه‌‌ی بهتری نسبت به احزاب کمونیستی از خود برجای گذارند؟