"سال های تک شاهد"
مهدی اصلانی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲٣ ارديبهشت ۱٣٨۶ -
۱٣ می ۲۰۰۷
"ازآن سال ها وسال های دیگر"حمزه فراهتی
کتاب فروغ-کلن ،چاپ اول. پایئز ۱٣٨۵
با عنوان فوق" کتاب فروغ"در پاییز سال جاری ما را به خواندن اثری از" حمزه فراهتی"که نامش به۲ اعتبار سکه خورده است ،دعوت میکند.۱.گره خوردگی وشهره شدن اصلی فراهتی به نیستی صمد بهرنگی.۲-ماجرای معروف به تروررستوران میکونوس.اشکال نقدهمه جانبه ی آثاری ازاین دست،دراین نهفته است که کتاب حمزه فراهتی ،آن چنان که خودبدان اشاره میکند"به صورت رمان-خاطره-تنظیم شده است"ازآن بیشتراما، خودعنوان کتاب میباشد"ازآن سال ها.. ..(نقطه ها هم بخشی ازعنوان کتاب است)وسال های دیگر"درآاثاری اینگونه میتوان خیلی چیزهارا-سلیقه ای- بازگوکرد وازروی مسائل پرش کرد.لذا سعی میکنم به شیوه خود نویسنده به ترتیب فصل بندی های کتابش حرکت کنم.
اول:سال مرگ صمد
کتاب تلفیقی از-رمان تاریخ-وخاطرات دوران کودکی وشکل گیری شخصیت نویسنده است ،که گاها خودرااززبان سوم شخص "او"خطاب می کند. روایت"او" از کوچه انجمن درتبریزآغازمیشود.محله ی گاریچی هارادربرمیگیرد،وبه خانه ی دایی سرک میکشد.ازمدرسه ی رازی،آقای فیاض و...ستارخان وشیخ محمد خیابانی ود لی جواد(دیوانه)حکایت ها میگوید.ساری قلی خان.مستجاب الدعوه،و تا کودتای ۲٨مرداد رادر۵۵صفحه ی کتاب با فراهتی، به تماشا مینشینیم،
فصل مربوط به کودتا ودانشگاه رفتن وورودبه دانشکده افسری،افزون برپنج بخش دیگر،درمجموع۱۵۵صفحه ی کتاب را دربرمیگیرد.این۱۵۵صفحه میتوانست مستقل ازکتاب ،باعنوانی دیگربه چاپ برسد.تااین بخش، خواننده ای که خودرا آماده ی ناشنیده هایش از"آن سال ها" نموده حدود یک سوم کتاب راازدست داده است.کتاب را ازبخش"سال صمد" پی میگیریم.تا کنون درتارنماهای اینترنتی ۲نقد مثبت از دوروزنامه نگار معروف ،ازدونحله ی فکری متفاوت(اصلاح طلب و سرنگونی طلب) راخوانده ام۱-مسعود بهنود روزنامه نگار اصلاح طلب دربی بی سی.۲-الهه بقراط روزنامه نگارسرنگون طلب درتارنماهای اینترنتی.هردونقد اما باتفاوت هایشان دردومورد مشترک اند.۱-تاکید بر"سند بودن"اثر فراهتی.۲- مسکوت گذاردن ماجرای پراهمیت"رستوران میکونوس"وخالی بودن آن درهردونقد،یادشده.(خانم الهه بقراط،اما،در،بخش دوم ،سلسله مقالات"چرادموکرات هادرجمهوری اسلامی نمیتوانندجایی داشته باشند؟"به طرح سئوالات وابهامات،مربوط،به ماجرای"رستوران میکونوس"میپردازند.که باکمی ابهام سئوال این است که ایشان چراسئوالاتی بدین حدازاهمیت و مرتبط با کتاب رادرنقدشان طرح نکرده اند؟!) خانم بقراط،مینویسند «از آن سالها و سالهای دیگر» یک روایت بوم شناسانه از تبریز، یک منبع معتبر برای بازنویسی تاریخچه «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران»، یک سند گویا از فضای سیاسی دهه پنجاه و شصت خورشیدی، روایت زندان دو رژیم، روایت کردستان، و سرانجام روایت دردناک تبعید در شرق و غرب است. روایت موقعیت و سرنوشت انسان هایی است که می دانند اگر دوباره به دنیا می آمدند" قطعا" چنین نمی زیستند لیکن "به تلخی" این را هم می دانند که "نوع دیگری از زیستن را نیز" نمی شناسند.(سال های صمد سال های سعید به نقل ازژورنالیست-الهه بقراط-)برخلاف نظر خانم بقراط ،فراهتی جزپراکنده گویی،درباره موارد فوق،درازنویسی،همه چیزگفتن وهیچ نگفتن،به هرچیزوهرجا سرک کشیدن،وپرش سراسبی ازروی موانع،(به عکس های کتاب که بنگرید،اوهم سوارکارماهری است وهم دونده)نه تنها سندی ارائه نمی دهند(که دراین موقعیت هم نبوده ).هیچ منبع معتبری هم برای بیان ابترروایتش ارائه نمیدهد.خوب بود خانم بقراط میگفتند،به عنوان مثال کسی که روایت زندان دورژیم رامیخواهد با اتکا به اثرفراهتی بازنویسی کند،کدام بخش کتاب؟ اسنادواطلاعات گفته نشده رادراختیارش قرارمیدهد؟مسعود بهنود،امابانگاهی متفاوت از،الهه بقراط، کتاب را"از آثار ماندگار و از سندهای دست اول نسلی سوخته در روزگاری سپری شده "میداند.مراجعه کنید به نقد مسعودبهنود،درتارنمای بی بی سی.
بهنود هم چنین در ارتباط با مرگ صمدبهرنگی،وارتباط آن با فراهتی،معتقداست که" نزدیک به چهل سال بعد از مرگ صمد بهرنگی که در زمان خود یکی از بزرگ ترین تبلیغات علیه رژیم سابق را به دنبال آورد و دستگاه امنیتی حکومت سلطنتی را در افکارعمومی و روشنفکران متهم به کشتن نویسنده ماهی سیاه کوچولو کرد،..."از تکان دهنده ترین خاطرات فعالان سیاسی روزگاران سپری شده است، روزگارانی که به نظر می رسد در میان هزاران تن از جان به دربردگان مبارزات آن دوران، به تازگی رغبتی به سوی شکافتن مسائل آن پدید آمده است"-مسعودبهنود.پیش گفته-
این "رغبت به شکفتن" واین"سنددست اول" به باوربهنوداما چه میباشد؟که فراهتی با تاخیری۱۵ ساله به بازگویی اش،پرداخته است؟مسعود بهنود بهترازهرکس مطلع است که آن زمان که درایران حرف اول آدینه رامیزده است وآدینه برروی کاکل اومیچرخیده،همین مضمون باروایتی شسته رفته تر،درآدینه درج شده است.حرف آن روز وحال،بامضمون"اعاده ی حیثیت" از فراهتی یکی بوده است"صمد به دلیل ناآشنایی اش به فن شنادرارس غرق شد،حمزه فراهتی دوست و همراه صمد،باهمه ی تلاش،نتوانست ازغرق شدن،صمد جلوگیری کند ،جلال آل احمد ازاین حادثه ومرگ طبیعی ازصمدشهیدساخته است" و......کتاب اگرناگفته هایی رااززمان درج مطلب درآدینه باخوددارد(که اینگونه است)اتفاقا،به مواردی برمیگرددکه اساسا مورداشاره بهنودنیست.مواردی همچون،ماجرای جنجالی وپراهمیت جنایت"رستوران میکونوس".شایدصدآفرین ،بهنود، متوجه شیوه ی نگارش وتنظیم کتاب،باشد، که حمزه فراهتی خود میگوید"این نوشته ظاهرابه صورت رمان خاطره تنظیم شده است".کتاب انصافا وبا زیبایی، به شیوه ی برخی آتارمنتشره بهنود چون سه زن و...تنظیم شده است.درلا به لای سطورکتاب،وتنظیم آن،فراهتی رسم شاگردی نوشتاری را الحق والانصاف خوب به جای آورده است.حمزه فراهتی درفاصله ای ۱۵ساله، دوباراقدام به فاش گویی ،ومکتوب کردن ماجرای مرگ پرابهام،صمدبهرنگی نموده است.فراهتی بعدازسال های درازتردید وسکوت سئوال برانگیز خود،برای اولین بار،شخصا به میدان واگویی حوادث آن سال ها گام نهاده.(قبلا وی ازآلمان ،وبه واسطه نامه هایی به فرج سرکوهی،دبیروقت تحریریه آدینه،به این مهم دست زده بود)اما،ظاهرا، فراهتی اقدام۱۵سال قبل آدینه را،پاسخ گوی همه چیز ندانسته.واین باربااثر۵۲۵صفحه ای،خود،به آن ضرورت،پاسخ گفته است.فراهتی درمقدمه ی کتاب،ودرپاسخ به سئوال خودکرده اش،که"چرااصلاتصمیم به نوشتن خاطرات خود گرفتم؟"چیز چندانی نصیب خواننده نمیکند،جزآنکه"مگرنه آنکه سال هاسکوت به من آموخته است،که دربسیارموارد سخن گفتن همان وقت تلف کردن است؟"حمزه فراهتی بااین باورکه"سخن گفتن وقت تلف کردن است"سکوت اکبر!" اختیارمیکندو۲٣سال بافروتنی!ونگفتن،نمیخواهدوقت بقیه راتلف کند.تنها وپس ازمهاجرت اش به آلمان،ودردوره ی اول ریاست جمهوری اکبر! هاشمی رفسنجانی،دیگراتلاف وقت را جایز نمی شمارد،ودرمکاتباتش با دوست دیرین وآشنای سالهای دور محفل تبریز"فرج سرکوهی دبیروقت تحریریه آدینه"(که فراهتی درکتابش،سرکوهی را"کشف کاظم سعادتی" میخواند)ازوی سئوال میکند که فکرنمیکنی که زمانش رسیده؟.ابتدا نظرفراهتی را درمورد،سرکوهی که درصفحه ۱۴٣کتابش آورده است ازنظرمیگذرانیم"کشف کاظم سعادتی فرج سرکوهی بود...مطلبی راکه دیگران درده دقیقه بیان میکردند اودرپنج دقیقه بیان میکرد وچیزی هم اضافی می آورد"بدین ترتیب،فراهتی زمان بازشدن قفل سکوت ربع قرن خودراازسرکوهی طلب میکند.ومتوسل به بیان سرعت مداررفیق دیروزش میشود.فراهتی باآنکه خوددرخارج به سرمیبرد.زمان مناسب پاسخگویی را-اما-داخل،ارزیابی میکند.مسعودبهنود،ازگردانندگان،اصلی آدینه،درپاسخ،سئوال؟بابک مهدیزاده،ماجرای آن نامه نگاری ها ومکاتبات دوجانبه بین فراهتی وسرکوهی راچنین یادآورمیشود.سئوال؟"ماجرای نامه های فراهتی وسرکوهی وجوابیه های اسدبهرنگی درخصوص مرگ صمدبهرنگی درآدینه چه بود؟بهنوددرپاسخ میگوید.
"حمزه فراهتی یک مبارز ساده صمیمی و از علاقمندان و از هواداران سازمان های مخالف رژیم سلطنتی بود که در ماجرای مرگ صمد با او همراه بود و صدمه روحی شدیدی خورد از این ماجرا. اما به دلیل شرایط خاص زمانه این امور باز نشد و باز نشده ماند. در زمانی که درآدینه بودیم حمزه فراهتی در نامه هایی به آقای سرکوهی موضوع را مطرح کرد که آیا بعداز یک ربع قرن زمان این نیست که حقایق به مردم گفته شود و نباید امکان داد هرازگاهی آدم های فرصت طلب بروند و مخدوش کنند بستر را. این باعث شد که آدینه گزارشی در این زمینه چاپ کرد و موضوع را توصیف کرد. تامل در این کار بابت این بود که تصور می رفت بعضی از گروه های سیاسی از این موضوع استفاده کنند به نفع خودشان ، برای نشان دادن این که بقیه روایت هایی که در زمان رژیم ستمگری شاه گفته شده لابد مثل این بوده. ولی بعدا حقیقت فشار بیشتری وارد کرد و آدینه به نظر من به عنوان یک کار درست این کار را کرد که نمی توانم بگویم اعاده حیثیت از حمزه بود ، به این خاطر که حمزه فراهتی هیچ وقت بی حیثیت نبود و از دید آدم های آگاه سیاسی او همیشه آدم موجه و شناخته شده ای بود. اما همین باز شدن فضا باعث شد که مردم عادی هم در جریان قرار گرفتند. اما خب سلطنت طلبان هم به اندازه کافی ازش استفاده کردند."مسعودبهنوددرپاسخ به وبلاگ، بابک مهدیزاده-تاکیدازمن"
این" بازشدن فضا"ی ادعایی بهنود،وآن"بعدازیک ربع قرن زمان" موعود حمزه فراهتی،که به۲۵سال،"وقت تلف کردن"پهلوزده است،وحالا دریک نقطه مشترک تلاقی کرده اند،سال۱٣۷۰دوره ی اول ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی میباشد.این همان سالی است که،حمزه فراهتی درارتباط با ماجرای "رستوران میکونوس"درکتاب اش چنین روایت میکند"دریکی از شب های اسفندسال۱٣۷۰تلفن خانه زنگ زد.صدایی ناآشنا خودرا نادرصدیقی معرفی کرد"من ازطرف موسسه تحقیقات استراتژیک ایران باشما صحبت میکنم.شماره تلفن شما را هم از بچه های اطلاعاتی گرفته ام.علاقمندهستم دیداری داشته باشیم وراجع به مسائلی حضوری صحبت کنیم"فراهتی هاج وواج میپرسد"مثلا چه مسائلی؟"ناشناس بدون معطلی جواب داد"مثلا درباره بازگشت مهاجرین به ایران"-همان جا-"توجه به زمان وقوع حوادث،مانند،بازشدن قفل زبان فراهتی بعد از ربع قرن،طرح آن درآدینه۱٣۷۰وبازشدن فضای مورداشاره مسعودبهنودرااگر کنارهم بگذاریم،روشنگربسیاری ازحوادث بعدی،خواهدبود .ابتدا، مهم ترین فرازکتاب،یعنی،ماجرای مرگ صمد،به روایت،تنهاشاهدماجرا،درکتاب را دنبال،میکنیم: "روزنهم شهریور۱٣۴۷ساعت۱۱صبح،صمدبهرنگی،به
به همراه حمزه فراهتی،ودرراه ارس،به رودخانه میزنند"آب حتا به بالاترازنافش هم نمیرسید.اوخودرادرمسیرآب ول کرد.....۵۰متری شنا نکرده...صدای صمد راشنید"دکتر!دکتر!"بلافاصله برگشت و دید..صمد فقط توانست سه باراوراصداکند. صمدناپدیدشد مرگ حکم فرماشد"-صفحه۱۵٨کتاب- ازاین لحظه راوی ماجرا،فراهتی به مرحله ای دشواراز حیات خود گام مینهد.ورازآ ن سکوت؟؟اما. فراهتی دربازگشت"بی صمد"درساعت۵عصرهمان روزبعدازرسیدنش به تبریز"یک راست ودر خانه نصرت اسدی..ماجراراشرح میدهد".."فریدون قره چورلو،غلام حسین
صدیق،وکاظم سعادتی،...."رادرجریان،حادثه میگذارد.فراهتی نام این بخش از سرگذشت خودرا"سال بهتان"نام مینهد.فراهتی رابه بازجویی فرامیخوانند،به تفتیش خانه اش میپردازند درزیروروکردن هاوجستجوهای خانه اش کاپیتال مارکس راپیدامیکنند.فراهتی دربازجویی های مرسوم اولیه ،یک لحظه چشمش به چکشی می افتدوباآن قصدجان میکندو به شدت به خودآسیب میرساند.طوری که،برای عدم تکرارخودزنی اش،"مجبوربه زدن دستبندبه دستانش میشوند".فراهتی به سرعت ازاین بخش فاصله میگیرد.باقرمرتضوی،هم زبان وهم شهری دیروز فراهتی،دراین ارتباط،وبادرک موقعیت فراهتی مینویسد"او را درک می کنم اما نمی توانم نپرسم که چه شد، پس از بازداشت اول، آنگاه که صمد بهرنگی در ارس غرق می شود، با اینکه فراهتی افسر ارتش است و در بازرسی از خانهاش کتاب کاپیتال مارکس و نشریات بودار کشف می شود، پس از چند روز از زندان آزاد می شود و بر سر کار بر می گردد؟-"این را از این نظر می گویم که می بینم برای افرادی چون "ساریقلیخان" و "دلی جواد" قلم حمزه از نوشتن کم نمی آورد و شخصیت آنان با شرح و تفصیل، به همراه عکس چاپ می شود،"مرتضوی که خودازدبیران وقت کنفدراسیون میباشد،درادامه ی نقدش روایت فراهتی ازآن زمان را اینگونه ارزیابی میکند." آنچه من تصمیم دارم در باره آن بنویسم، به هشت صفحه از کتاب بر می گردد، و آن زمانی است که آقای فراهتی و دوستانش پس از رهایی از زندان، تصمیم می گیرند به خارج از کشور سفر کنند تا رژیم محمدرضاشاه را در سطح جهانی افشا کنند. من شاهد گوشههایی از این فعالیت بودهام. این هشت صفحه سراسر تحریف است و ناقص، و یا دروغی که نمی توان در برابر آن سکوت کرد. بر این اساس تصمیم گرفتم تا روایت خود، یعنی آن چیزی که من از نزدیک شاهد آن بودم، را در برابر روایت آقای فراهتی از تاریخ بگذارم، به این امید که حقایق آشکارتر گردند..باقرمرتضوی "روایتی دیگرازیک حادثه"تارنمای صدای-ما-.
حمزه فراهتی را،درهمه ی این سال ها باسکوت سئوال برانگیزش،میتوان استاد،خودسوزی فرصت هانامید.ازآن بیشتراما،فراهتی ،بدون عمده بودن نقش خود،همواره باسیاستی "مقصرتراش" ازحوادث آن سالها،نقش اصلی خود را چنان به حاشیه پرت میکند،که گویی درشکل گیری این ماجرا،یک دشمن نابکارفرضی و یک مشت شبه انسان مریخی،صحنه گردان واقعه بوده اند.فراهتی ،چندان دراین وادی به افراط متوسل میشود،که روایتش از"آن سال ها"به کینه ای-شایدناخواسته-ازصمدتبدیل میشود.فراهتی درزمان واقعه به کارتوضیحی میان دوستانش نمیپردازد.کوتاه زمانی بعد،درفاصله ی زندان وآزادی اولیه،همچنان سکوت میکند.درحبس دوم،ودرآستانه ی انقلاب،چون دیگربندیان آن سالها وهم چون دیگرفداییان خلق ،اززندان آزاد میشود وبرروی شانه های مردم به آزادی سلام میکند(آخرهنوزنام فدایی اعتباربودوغروربه گدایی ننشسته بود)درچرخه ی سازمان چریک های فدایی خلق،واعتبارنام فدایی ودرزندان شاهی که تقریبا همه با فراهتی تفاهم دارند ،ودرمقابل آن همه زندانی سیاسی که عمدتا ازرهبران وقت جریانات سیاسی بوده اند،نیزسکوت میکند،ازآن جمع،که به گفته بهنود" آدم های آگاه سیاسی "جامعه بوده اند،نه کسی فراهتی را به مرگ صمد متهم کرده،نه ازآن میانه،کسی فراهتی را به توضیح وادارکرده بود،که اهل زندان درگیر مسائلی مهم تر بودند.این مشکل فراهتی اما با خویشتن خویش لاینحل مانده است،وحالا هم که قفل اززبان برگشوده کماکان این مشکل پابرجاست..پس ازآزادی ودرخارج کشوروقبل ازانقلاب حتادرکناردوست وهمراهش سعید سلطانپورکه به نوعی کمیته خارج کشور"فداییان"به حساب می آمده اند ،نیزسکوت ادامه می یابد.درموقعیت همه ی این سال های فراهتی، به نوعی،درمرکزوکانون حوادث سیاسی قرارداشته است.زنده یادمنصورغبرایی،ازرهبران وقت جنبش فدایی،درخارج کشوربه فراهتی اطلاع میدهد"قرارشده است دریک گروه شش نفری به ایران برگردید.مسئول گروه خودت خواهی بود.....قرارملاقات با چریک فدایی خلق هادی،معروف به حمیداشرف ثانی به وی داده میشود"-ص۲۹۴کتاب-حمزه فراهتی مسئولیت بازگرداندن افرادی راکه به گروه "بازگشت" شهره است،به ایران عهده دارمیشود.افراد گروه ،طبق روایت فراهتی"عبارت بودندازسعیدسلطان پور،...اشرف دهقانی،محمدحرمتی پور.."-درگذرهمه ی این سال ها ، که اودرکناربزرگترین سازمان چپ خاورمیانه قرارداشته است.تاسال های سال و مسئولیت های مهم دراین سازمان،همچون ،ایفای نقش پراهمیت در کردستان،ارتباط بارهبری وقت سازمان و حشرونشرباآن.......فراهتی همه ی این سال ها را نامناسب به پاسخگویی ارزیابی کرده،وبه باورش پاسخ دادن نوعی" وقت تلف کردن" بوده است.آخریکی درآن سازمان وجودنداشته یک مصاحبه خشک وخالی که روشنگرحوادث آن دوران باشد را با فراهتی در"کار"ارگان سازمان با آن تعدادخواننده بیشمارش انجام دهد؟خودفراهتی آیا چنین درخواستی را نداشته.؟فراهتی همه ی این سال های پرامکان رایک سر،واستادانه میسوزاند،وزمان مناسب پاسخگویی راسال۱٣۷۰ارزیابی میکند.ببینیم،خودفراهتی به پرسش ملیحه محمدی،گزارشگررادیوزمانه ،که ماجرای مرگ صمد را یکی از"مرموزترین!!وقایع جامعه روشنفکری ایران درقبل ازانقلاب میداند،چه پاسخی میدهد." در پاسخ اینکه چرا خود او برای شکستن این سکوت تلاش نکرده است، میگوید که خود را در صف آزادیخواهانی میدانسته است که حتا اگر بهخطا «صمد را دوست و شهید خود میدانستم." من هیچوقت حاضر نبودم از آن صف مردمی که صمد را ندانسته و ناآگاهانه شهید میدانستند خودم را جدا بدانم. هیچوقت حاضر نبودم از این صف بیایم بیرون. خب، حالا یا من میباید میایستادم جلوی این صف و میکشیدم کنار و میگفتم، آقا اینها دروغ میگویند، صمد خودش مرده که آنها هم میگفتند، آقا این را ساواک برده و ترسانده و تهدیدش کرده و یا ساواکی هست و از این دست چیزها. دو راه بیشتر نبود. یا میباید این راه را انتخاب میکردم یا دندان روی جگر میگذاشتم. من، دومی را انتخاب کردم"-.حمزه فراهتی گفتگو باملیحه محمدی ،رادیو زمانه-همچنین فراهتی مدعی است "ساواک بعد از مرگ صمد خودش را در بهترین موقعیتی که فکرش را هم نمیکرد پیدا کرد. اول اینکه مملکت آنقدر متزلزل نبود که ساواک وحشتی داشته باشد از جنبش و این چیزها. از این نظر خیالش تخت بود. دوم اینکه این جوانها و سردستهها و همه حساس و تحریک شده بودند که موضوع چی هست! بعد ساواک خیلی راحت مامورهای خودش را میکاشت اینور و آنور، بدون اینکه سروصدایی بکند، بدون اینکه مسئله را به روی خودش بیاورد شناسایی میکرد. در این رابطه فکر میکنم قشنگ هم شناساییهایش و پروندههایش را تکمیل کرد. پس چرا بیاید ناراحت باشد؟ برایش این خیلی خوب بود"جنانچه میبینید،فراهتی،اول روغن ریخته رانذرامام زاده میکند.بعدازآن وبااعتراف به اینکه ساواک ازمرگ صمد خوشحال هم شده است.(فراهتی نمیگویدچراساواک باید ازمرگ صمدخوشحال شده باشد)انگشت اتهام رابه سوی همه چیزنشانه میگیرد.فراهتی باآن که مدعی است"برای من دو صمد وجود داشت. یکی صمدی بود که در رودخانه غرق شد، صمد متعهد، منصف و آدمی وارسته که دوست من بود. دیگری صمدی بود که از توی رودخانه درآمد، بنام «صمد، شهید ساختگی». این صمد دوست من نبود. من در جایی نوشتهام، مثل شمشیر داموکلس بالای سر من بود تا یک سوءتفاهم جزیی را به زمین و زمان خبر بدهد. من با این صمد زندگی کردم، ولی او دوست من نبود".-حمزه فراهتی پیش گفته-فراهتی درجای جای اثرش کینه ای غیرقابل فهم ،رابه صمد، باخودحمل میکند.فراهتی معتقداست"صمد به خاطرنوع زندگی اش قهرمان نشد"-ص۱۶٨-یااو"آغازگرراهی نبود،فکری را نمایندگی نمیکرد"بعد بابه رخ کشیدن آن که"صمدحتا یک ساعت اززندگی ماه های آخرعلیرضانابدل،بهروزدهقانی،همایون کتیرایی،حمیداشرف وصد هافدایی دیگر(فراهتی با فروتنی! نام خودرابه زبان نمی آورد) راتجربه نکرد.ه استزندان نرفتن وسختی نکشیدن صمدرا به رخ میکشد.چرا فراهتی با بینش صددرصدی اش،حکم میراند که،صمد"آغازگرراهی نبود.فکری را نمایندگی نمیکرد"به راستی چه تعداد ازهم نسلان خودفراهتی درسازمان فداییان باوی دراین قضاوت هم نظرند؟میتوان ازدهها فدایی زنده مانده درهمین اروپا سئوال کرد ودید حکم فراهتی"که صمدفکری رانمایندگی نمیکرد یااوآغازگرراهی نبود" چقدر(واقعیت به کنار) ازانصاف فاصله دارد. جالب توجه آنکه خودفراهتی،درفضای آن سال های تبریزودراثردوستی ونزدیکی با محفل تبریز به زمین سیاست پرت شده است.٣نام جدانشدنی،بهروزدهقانی،علیرضانابدل وصمدبهرنگی،وباکمی فاصله کاظم سعادتی.درکمترروایتی ازشکل گیری جریانات سیاسی تبریزآن سال ها ست که برجسته نباشد.چطورفراهتی حکم میراند "صمدآغازگرراهی نبوده".شما میتوانیداین راه را نقدکنید امانمیتوانید صمدراازتاریخ شکل گیری، فکری که منجر به تولدجنبش چریکی شد دل بخواه حذف کنید.ماهی سیاه کوچولو،۲۴ساعت خواب وبیداری،به علاوه"ردتئوری بقا از"امیرپرویزپویان و"مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک"ازمسعوداحمدزاده.تامدت هاچراغ راه بسیاری ازجویندگان جنبش نوپای چپ بوده است. همه ی تلاش فراهتی در آن است که بگوید،صمداگر ازبین نمیرفت،یا به قول خودفراهتی،شهیدنمیشد.هرگز زمینه طرح نمی یافت.تااینجا صمدچیزی هم به فراهتی بدهکارشده است.اوحتا پروژه ی الفبای آذری را که صمد سخت بدنبال آن بود،را،بااستنادبه ایراداتی که دوست صمد،محمدعلی فرزانه ،به طرح "الفبای آذری"داشته است راچندان درخورتوجه نمیبیند.همه ی حرف وتلاش فراهتی،آن است که ظاهرا"پس از مرگ صمداتهام زنندگان باتردستی موضوع رابه گونه ای دیگرجلوه دادند کمیته پیکاربابیسوادی همراه ساواک به علت تمردصمداوراتهدیدبه مرگ کرده وبالاخره ازبین بردند"گزارشگررادیوزمانه دراثبات درستی وباورمندبودن این موضوع که طرح الفبا ی آذری صمد فاقداهمیت بوده وخودصمد درزمان حیات آن راپاره کرده است وطرح را دنبال نکرده متذکرمیشود"البته آقای فراهتی شواهد دقیقی برای این ادعا در کتاب خود آورده که مستند هستنند"بعد خانم،محمدی،مارا به نوشتههای استاد محمدعلی فرزانه"رجوع میدهند.خانم محمدی باآوردن پیش وند"استاد"قبل از نام فرزانه،خواسته اند درجه استناد واستدلالشان رابالابرند.(دراینکه فرزانه استاداست تردیدی ندارم .اما برای استفاده ی ابزاری.؟تصورش را بکنیدمثلاکسی دراثبات نظرخوددرادبیات وبستن دهان طرف مقابل، بگوید همان طورکه استادصادق هدایت دربوف کورمی فرمایند، یا.....). جوهره،نوشته ی حمزه فراهتی، درموردصمدبهرنگی آغشته به نوعی پیش بینی کین خواهانه وقضاوت اخلاقی میباشد.برای فراهتی پذیرش این امر که صمد،میتوانست به چهره ای درخشان درآینده تبدیل شود،دورازذهن است.فراهتی حتا،ترانه های "عاشیق لار"دررسای صمد را برنمیتابد.ترانه هایی که دربردارنده ی پاسداشت خاطره ی انسانی صمد،میباشند.صمد،اگر نه در ارس که با ذات الریه وسرماخوردگی هم فوت میکرد،بزرگ بود.میپرسید چرا؟پاسخ راازاحمدشاملو درمطلب"ای کاش این هیولاهزارسرمیداشت" میجوییم:"تجلی چهره ی صمد روشنفکر آزاده ای که مجموعه ی آثارش از هفت هشت قصه ی کوتاه وبلند برای کودکان،، چند مقاله ی دراز و کوتاه در زمینه ی مسائل تربیتی وچندیادداشت ازفولکلورآذربایجان برنمیگذردمیباید برای جامعه ی روشن فکری ما هم چون کلاه بوقی بلندی شودکه در مکتب خانه های قدیم بر سر بچه های تنبل میگذاشتند.میپرسید چرا؟.میگویم برای آن که شعشعه چهره ی یکی چون صمد، بیش از آن که به خاطر والایی ارزش های انکارناپذیرشخص اوباشد،معلول بی نوری وخاموشی جامعه روشنفکری مااست.میبینیم که چون وجود ارزنده و مغتنمی نظیر صمد بهرنگی ازدست میرود،نخی از یک طناب نمیبرد وحلقه ای ازیک زنجیرنمیگسلد ومبارزی برخاک نمی افتد"......."اوج رسوایی جامعه است برای جامعه ما که نمیتواند خلاءصمدراباصمدی دیگرپرکند"..." اما اگر به حقیقت احترام میگذاریم حق این است که صمد از "ما" نیست. حق این است که او را در شمار وارسته گان بی مرگ بشماریم حتا اگر در گرما گرم جوانی به آب سرد ارس نمی رفت و عمر نوح می کرد، و به مرگ طبیعی درمی گذشت چرا که بیگمان در روزگار ما..... صمد چهر ه ی حیر ت انگیز تعهد بود. - تعهدی که به حق میباید با مضاف غول و هیولا توصیف شود: غول تعهد! هیولای تعهد. صمد سری از این هیولا بود. و کاش... کاش این هیولا، از آن گونه سر،هزارمیداشت -احمدشاملو-ای کاش این هیولا هزارسرمیداشت".میبینیدآقای فراهتی اینجادیگراتهام زنی ومغروق ومقتول بودن صمد مطرح نیست.فقدان ونبود انسانی که به گفته غلامحسین ساعدی"اواژدهای فرزانه ای که درتمامی جبهه ها آرام آرام میجنگید بود "کتاب جمعه سال اول ۱۵شهریور۱٣۵٨-غلامحسین ساعدی-(دوباره خوانی این مطلب نسبتا بلند ساعدی را.اول به خود آقای فراهتی وبه همه دوستداران مسائل ملی وآگاهی ازطرح الفبای آذری که تا پایان با صمدماند توصیه میکنم)-کتاب جمعه ۱۵شهریور۱٣۵٨
دوم:رستوران میکونوس
در روز پنج شنبه هفدهم سپتامبر۱۹۹۲کوتاه زمانی قبل ازساعت ۱۱شب.دررستوران میکونوس برلن،متعلق به یک ایرانی ازاعضاءسازمان فداییان خلق به نام عزیز غفاری ۴تن از رهبران حزب دموکرات ایران درعملیاتی ضربتی که به نام ماجرای میکونوس شهرتی جهانی یافت.به قتل رسیدند.دکترصادق شرفکندی دبیراول حزب به همراه یارانش،فتاح عبدلی،همایون اردلان،نوری دهکردی.به طرزی فجیع درعملیاتی به فرماندهی کاظم دارابی به قتل رسیدند. به فاصله ای کوتاه این دومین ضربه از این دست به حزب دموکرات کردستان ایران بود.پیش ازآن ودراتریش .حزب دموکرات درعملیاتی مشابه-دیدار وگفتمان با کاربه دستان اسلامی- دبیراول خود دکترعبدالرحمان قاسملو ویارانش را ازدست داده
بود"واقعه موسوم به رستوران میکونوس آن گونه که ابوالقاسم مصباحی درجایگاه شاهد،و دردادگاه عنوان کرد " آن بود که بعد از مرگ خمینی.ودر اولین دوره ی ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی.طرحی در"مرکزتحقیقات استراتژیک ایران"برای جذب وترغیب به بازگشت نیرو های اپوزیسیون ایران در مهاجرت وتبعید.با معنای نوعی آشتی ملی"وتغییرشرایط بعدازجنگ.با هدف بازگشت جامعه ی بعداز جنگ در ایران به عرصه ی جهانی.تصویب وبه اجراگذاشته شود."من در این موسسه قبل از۱۹٨٨کارمیکردم.ازنظرسازمانی زیرنظردفترریئس جمهورقراردارد.ریئس آن به طوررسمی خویئنی ها ولی عملاسعید حجاریان است.کادرهای رهبری آن اکثراآدم های واواک میباشند...."-بازجویی ابوالقاسم مصباحی شاهد میکونوس.به نقل ازهنوز دربرلن قاضی هست.ص٣۴" دادگاه میکونوس یکی از پرخرج ترین دادگاه های تاریخ آلمان میباشد. حکومت اسلامی که مدام با اسب تروا ی خود جناح هایی مشخص از اپوزیسیون را به گندآب دامچاله هایش کشیده.در جا ی جای اسناد"جنایت رستوران میکونوس" چشم را می آزارد.(دوباره خوانی کتاب"هنوزدربرلن قاضی هست ازمهران پاینده،حمیدنوذری،عباس خداقلی،که جزباگرفتن بینی امکان پذیرنمیباشد، ازاهم واجبات است)دراین جا،تنها آن چه ازماجرای رستوران میکونوس به کتاب وراوی آن حمزه فراهتی مربوط است را پی میگیریم.حمزه فراهتی درکتابش مینویسد"دریکی از شب های اسفندسال۱٣۷۰تلفن خانه اش زنگ میزند.صدایی نا آشنا خودرانادرصدیقی معرفی میکند"من ازطرف موسسه تحقیقات استراتژیک ایران باشما صحبت میکنم.شماره تلفن شماراهم ازبچه های اطلاعاتی گرفته ام.علاقمندهستم دیداری داشته باشیم وراجع به مسائلی حضورا صحبت کنیم".فراهتی هاج وواج میپرسد"مثلا چه مسائلی"؟ناشناس بدون معطلی جواب داد"مثلادرباره بازگشت مهاجرین به ایران"فراهتی که نمیداند چه جوابی بدهد.یادآور میشود"ازیک طرف موضوع طرح شده،پاسخ منفی را مشکل میکرد،ازطرف دیگر،تماس باوابسته ای ازجمهوری اسلامی جیزی بود که او(فراهتی)هرگزبدان فکرنکرده بود".پاسخ منفی همانند پاسخ مثبت،درجایی که موضوع به بازگشت مهاجرین مربوط میشد،بدون مشورت بادیگران درست نبود"-ازآن سال ها فراهتی ص۵۰٨-فراهتی به تلفن کننده ناشناس میگویید:"الان نمی توانم جوابی به شمابدهم.سه روزبعددر همین ساعت زنگ بزنید" ٣روزبعد،صدیقی زنگ میزند وملاقاتی بین فراهتی وصدیقی درساعت٨روزبعد درهتل"ویلمرزدورف"برلن،صورت میگیرد.فراهتی،پس ازآنکه،محل ملاقات را به رسول مهدی زاده، یکی از دوستانش،نشان میدهد واردهتل میشود.فراهتی درفاصله ی فرصت خریدنِ٣روزه اش-میان تلفن اول ودوم- بابیش از ۷۰نفر صحبت،ونظرآن ها را جویامیشود."ازجمله درجلسه ای چندساعته باحضوربیش از۱۰نفر"ازکادرهای موثر سازمان اکثریت دریکی ازاقامت گاه های پناهندگان دربرلین موضوع را طرح میکند.فراهتی هم چنین ازطریق دکترفردوس،عضوموًثرسازمان اکثریت،سازمان رانیزدرجریان میگذارد."جزیک نفرکه نظرممتنع داشت،بقیه تماما موافق رفتن وصحبت کردن با فرد مزبور ومطلع شدن ازنظریاتش بودند"به این ترتیب تصمیم گرفت،به دیدن نادرصدیقی برود."-ص۵۰۹کتاب-"علاوه برصدیقی فرددیگری نیزدرملاقات شرکت داشت."-همان جا-(فراهتی نام فرددوم را نمیبرد)تنها مینویسد"برخوردصدیقی که معلوم بود نفراصلی ومسئول است،عادی،مودبانه،وسنجیده بود....نفردیگر،رفتاری خشک،خشن وغیرمودبانه داشت. بعدها،یک باردیگرگویاازنروژزنگ زدندوگفتند"بروشوری درباره ی دموکراتیزه کردن ایران تنظیم شده است که اگرمایل باشید برایتان پست کنیم"فراهتی ازآن ها میخواهد"دیگربه او زنگ نزنند" اینکه فراهتی،چراازبازگشت،مهاجرین،ونه تبعیدی ها،درموضوع مذاکراتش باصدیقی،میگوید؟وطرح این سئوال که آیا فراهتی خودرادرزمان مذاکره،مهاجر میدانسته یاتبعیدی؟درکتاب بی پاسخ میماند. تا این جای ماجرااگرخواسته باشیم روایت فراهتی را مورداستناد قراردهیم.تنها یک باروتنها ازطریق نادرصدیقی بااو تماس گرفته شده است.اکنون متن اسناددادگاه راازنظرمیگذرانیم تا باکم گویی آگاهانه ی فراهتی آشنا شویم. "درسال۱۹۹۱نجاتی-منصور-ازجمله باشخصی به نام عبدالرحیمی-عبدالرحیم-ازاعضاءفدایئان اکثریت تماس گرفت وفرزندش که درایران مانده بودرابه آلمان نزدپدرومادرش آورد.عبدالرحیمی حاضرنشد دردادگاه به سئوال های مصرانه ریئس که درعوض این کار،نجاتی ازاوچه خدمت یاخدماتی خواست، پاسخ دهد.آن طورکه حمزه فراهتی درشهادت خودگفت،نجاتی باواسطه ی عبدالرحیمی تلفنی بااوتماس گرفت وازاوخواست یکدیگرراببینند.او(فراهتی)این موضوع رابادهکردی مطرح نمود.دهکردی باطرح موضوع دراجلاس هماهنگی وتایئددیگراعضاء،پاسخ داد:"رابطه باشد بهترازآن است که نباشد"سرانجام فراهتی باآن هاقرارگذاشت ودرهتل"ویلمزدورف"به ملاقاتشان رفت.درآن جاباحضورنجاتی به گفت وگوبانادرصدیقی پرداخت"-دربرلن قاضی هست مرکزاسنادبرلن ص٣۵-"درسال۱۹۹۱به دنبال کوشش های رژیم برای تماس باافراداپوزیسیون.منصورنجاتی،نادرصدیقی،وحسین اولیاءبه اروپاآمدند"-پیشش گفته-"درهنگام شهادت فراهتی،دادستان ازاوسئوال کرد،آن طورکه من اطلاع دارم شما دامپزشک هستید،آیافکرمیکنیددولت ایران آنقدربه تخصص شمااحتیاج دارد که برای بازگرداندن شمادست به این کارها بزند؟حمزه فراهتی دراجلاس هماهنگی منعقد دررستوران میکونوس درمورداین ملاقات وگفت وگوهای انجام شده گزارش داد.درآن جلسه تاآن جا که از شهادت هامعلوم است جعفری،دستمالچی،دهکردی،عزیزغفاری،فراهتی،فرجادوچندنفردیگرحضورداشتند.فراهتی کارت ویزیت صدیقی ازدفترمطالعات استراتژیک رابه همه نشان داد.حداقل دهکردی،شماره تلفن اورابرروی یک مقوایادداشت نمود.بنابه شهادت فرجادوفراهتی دردادگاه،جلسه به این نتیجه رسید که این رابطه نباید قطع شود.....رابطه ی تلفنی فراهتی ونجاتی ازآن پس ادامه یافت"-پیش گفته صفحه ٣۶و٣۵-چرا حمزه فراهتی روز به این روشنی قلب واقعیت میکند وهمه ی ماجرارانمیگوید.اگربخواهم بازبانی جدای اززبان آ کروباسی سیاسی سخن بگویم،ایشان دارندروزروشن باخام دستی شعبده میکنندوطامات میبافند.تماس با ایشان نه یک بار بلکه به کرات صورت گرفته.تماس نه تنها ازطرف نادرصدیقی که به دفعات ازطریق منصورنجاتی صورت گرفته است. چرا فراهتی نامی ازدوستش عبدالرحیم عبدالرحیمی به میان نمی آورد؟کسی که ازاعضاءفداییان اکثریت بوده ورابط اصلی ارتباط فراهتی با منصورنجاتی است
چرافراهتی نام نفردوم ملاقات کننده در هتل "ویلمزدورف"را(نجاتی) که به باورش"خام وقشری،متعصب ونیاموخته است"راعامدانه برزبان نمی آورد؟مگرطبق اسناددادگاه به دفعات با او صحبت نکرده بود؟که حتاصدایش برای اوقابل تشخیص نیست؟چرا فراهتی همان کسی که به گفته خودش به دلیل تردستی دربازی ورق ودرنوجوانی به "حمزه خال باز"معروف بوده است،نام منصورنجاتی را"لایی"میکشد؟آیا "حمزه خال باز" نمیدانددرعصرارتباطات،وآن هم مقابل چشمان صدها ایرانی علاقمند،که ماجرای دادگاه را حضورا ویاازطریق تلویزیون های مداربسته،دنبال کرده اند.نتیجه این "لایی کشیدن" درقماردوسرباخت،" یازده یازده" آوردن است.خوشبختانه دیگر لازم نیست٣۰سال صبرکنیم، تاکسی به صرافت آن بیافتد که گفتن برایش" وقت تلف کردن" نباشد،تازمان دانستن را"او" برایمان مشخص کند.نیاوردن نام نجاتی ازجانب فراهتی را میتوان به دو احتمال نسبت داد. احتمال اول را اززبان برخی شاهدان دادگاه ،پی میگیریم"شهره بدیعی-همسرزنده یاد نوری دهکردی- در دادگاه شهادت داد چندبارنجاتی،عضوشناخته شده واواک ازایران به اوتلفن نمودوهدف ازاین تلفن هاتهدیداوبه سکوت بود.فرهادفرجادنیزدردادگاه گفت به او نیزتلفن هایی شده است وهدف ازاین تلفن ها تهدیداوبه سکوت بوده.عبدالرحیمی که خودواسطه آشنایی نجاتی بابخشی از به اصطلاح اپوزیسیون(ازجمله فراهتی)بود نیزدربازجویی های خود به اطلاع پلیس رساندکه بعدازاولین بازجویی اوتوسط پلیس آلمان درموردمیکونوس خانه اش زیرنظرماموران ایرانی بوده است.این همه، مقدمه یی بودبرآنچه که بایددر طول دادگاه اتفاق می افتاد."-دربرلن قاضی هست ( تاکیدازمن) ص۲۰۱-آقای فراهتی،سئوال این است؟ سکوت وحذف نام نجاتی ازجانب شما چطور؟آیا تهدیدی درکاربوده است؟که اینگونه زبان قفل کرده اید.تکلیف خواننده کتاب شما با یک خروار سئوال چه می باشد؟حال میرسیم به احتمال دوم،و نگاهی هنوزخوش باورکه با دیدن گل و عبای سفید و رفرم دلش غش میرودوعنان اختیارازکف میدهد. باوری که درماجرای میکونوس،نیز دخیل بود."فراهتی گفت من فکرمیکنم دررژیم ایران دوجناح وجوددارد که یکی خشن ترودیگری لیبرال تراست .اما بعدازچندسئوال وجواب گفت آن ها که خشن ترند اول مخالفان را شلاق میزنند دست وپایشان رامیبرند وبعداعدام میکنندولی لیبرال ترهافقط اعدام میکنند"-دربرلن قاضی هست ص۱۰۱- نادرصدیقی که به باورفراهتی"ازاصطلاحات خارجی استفاده میکرد،میشد حدس زدکه دانشگاه دیده واحتمالا تحصیل کرده خارج کشوراست"(جناح خوب یاهمان کبوترخودمان) قاعدتا بااین باور نمیتوانسته ونباید جنا حی ازحکومت را که خشن تراست نماینگی کند.وتروررادردستورکارداشته باشند.نادرصدیقی جریان آن سال رادرنامه ای با عنوان"اکنون نوبت من است که سخن بگویم" اینگونه شرح میدهد"تقریبا ازهمان ماه های نخستین سال۱٣۷۱مراحل مقدماتی وتدارک آرام وبی سروصدای"میزگردوسیع"باشرکت طیف متنوعی ازنمایندگان وسازمان ها وگروهها وچهره های منفرد اپوزیسیون به اتمام رسیده بود.این کارمیبایست دریکی از حلقات این سلسله وسیع که از تاجیکستان وتاشکندوباکو(مرکز تجمع برخی نیروهای اکثریت،و...)تابرلین وپاریس وسوئد گسترش یافته بود،به مرحله علنی ارتقاءمی یافت.دراین میان باتوجه به آنکه دوستان مخاطب مادربرلین ظاهرا بیشترین آمادگی راازخودنشان میدادند تصمیم گرفتیم همین مکان رابه عنوان نقطه عزیمت خود قراردهیم...به اطلاع مخاطبین برنامه دیالوگ رساندیم که آماده عبوربه مرحله علنی وشرکت درمذاکرات تلویزیونی هستیم....تااینکه حادثه لعنتی برلین هم چون آواری مهیب برسر نه تنها قربانیان بلکه برسربرخی ازچهره های اپوزیسیون که میتوانستند نقش کلیدی درپیگیری دیالوگ داشته باشند فروریخت"-نادرصدیقی ،نیمروزشماره۲٨٨،آبان۱٣۷٣-صدیقی در نامه دوم درتایئد واصلاح گفته های فراهتی دردادگاه نوشت"درتیرماه سال۷۱یعنی سه چهارماه قبل ازحادثه ترور ازژنوباایشان تماس گرفته وگفتم که دراولین تماس های اسفندماه۷۰آمادگی برای مذاکرات تلویزیونی نبود،واکنون باتوجه به هماهنگی های لازمه دراین مرکز این آمادگی راداریم،وتلفن محل اقامت خودم درژنورابه ایشان داده ودرانتظار پاسخ نهایی نشستم"نیمروزشماره۲٨۹سال۱٣۷٣-فراهتی درکتاب خود نقل میکند موضوع گفت وگویش با صدیقی ونفردومی که به روایت فراهتی "خام وقشری"آمده ومعلوم شد که نجاتی است(البته خودمان فهمیدیم ،فراهتی در گفتنش خست، به خرج داد)تنها درمورد بازگشت مهاجرین ومتخصصان ،بحث شد.حال آنکه ،صدیقی ازمضامین دیگری پرده برمیدارد.صدیقی،ازاولین تماس ها،ونه یک تماس،سخن میگوید،دوم آنکه،فراهتی درکتاب مینویسد"بعد ها یک باردیگرگویا ازنروژ،زنگ زدند"درصورتی که صدیقی میگوید"ازژنوتماس گرفتم وشماره تماس را هم به فراهتی دادم"(یعنی شماره ژنو والزاما... با پیش شماره سویئس).فراهتی ،البته درپاسخ ازخود که،چراصدیقی اورابرای ملاقات انتخاب کرد،مقاله نادرصدیقی درنیمروزرامورداستنادقرارمیدهد.،صدیقی در"اکنون نوبت من است که سخن بگویم"به یاری فراهتی شتافته است.صدیقی با لحنی کاملا دوستانه،که ازآشنایی ودیدارهایش با فراهتی نشان دارد،فراهتی را همه جا با نام کوچکش"حمزه"خطاب میکند.آخر خود حمزه پیش ترازآن درشرح اولین دیدار"هتل ویلمزدورف" برمو دب بودن صدیقی مکث کرده بود."نام حمزه راسال هاقبل درشهرک"احمدلی"باکوشنیده بودم.دوستان وی به جای خالی حمزه درمباحثات بلوک موسوم به"۵۰DOM"اشاره میکردندومیگفتند جزواولین گروهی بودکه به محض کمترین گشایش درفضای سیاسی پروستاریکا دراعتراض به رهبران گروه های چپ، شوروی را به قصدآلمان ترک کرده بود.تااینکه درزمستان سال۱٣۷۰به مقاله ای ازوی درروزنامه آدینه برخوردم که حاکی ازبرخورد نقادانه وشجاعانه بافضای چریکی گروه های چپ بود.حمزه جزوزندانیان هردورژیم قبل وبعدازانقلاب بودوازاولین سال های تاسیس"سازمان چریک های فدایی خلق"تاآخرین روزهای حیات این قبیل گروه ها درکوران فعالیت های چریکی بود.ازاین که دیدم فردی بااین ویژه گی وپس ازپشت سرگذاشتن تجربیات ایران،بلوک شرق وغرب میتواند فاصله معینی ازگذشته گرفته وبابخشی ازوجوداجتماعی خودش برخوردنقادانه داشته باشد،برایم جالب بودوفکرمی کردم بتوانیم بایکدیگر حرف بزنیم."( ازآن سال ها حمزه فراهتی صفحه-۵۱۴-وبه نقل از نیمروز شماره۲٨۹آبان۱٣۷٣) وبه راستی چه دردآوراست سرنوشت"نسلی سوخته درروزگارسپری شده"که فراهتی ازآن شماراست.ببینید،فراهتی،برای توجیه خود،چگونه به روایت سراسر جعل شده ی این مقام امنیتی"مودب"آویزان میشود وخودرابه آن سنجاق میکند.فراهتی ،درکهنسالی با عینکی که هرآن به ذره بین،شدن نزدیک میشود،واوباید حوادث سیاسی را درشت ترببیند،هم چنان باکوررنگی سیاسی دست به گریبان است.اگرسادگی را نه فقط با یکرنگی، که با درجه ای ازناآگاهی تعریف کنیم ،حق بامسعودبهنوداست که میگوید"حمزه فراهتی یک مبارز ساده "اگربادقت به نقل قول صدیقی بنگریم،وآنچه اوروایت کرده وعلت استناد"فراهتی"واقع شده است،راملاک قراردهیم .نگاه مشترک فراهتی وصدیقی که ازجهاتی بسیارباهم خویشاوندی دارند،عریان میشود.فراهتی بازبان بی زبانی ودرتایئد مطلب صدیقی،ترجمان"جاناسخن اززبان ما میگویی"است.به راستی چقدرفراهتی تنها شده است،که ازفرط این "باران بی قراری که میبارد"برای خیس نشدن "به دامچاله سیاهی پناه برده".تنهایی اش مانندزمانی است که،حتا سازمانی که فراهتی،جوانی به پایش داده است،درموج حادثه سرخم میکند "سازمان فدایئان اکثریت تاکنون هیچگاه سیاست مذاکره بارژیم اسلامی وعوامل وفرستادگان آن نداشته است.بنابراین نمیتواند پاسخگوی اقدامات آقای عزیزغفاری-که هیچگاه عضوسازمان مانبوده-وآقای حمزه فراهتی،که چندسالی است که ازسازمان ما کناره گرفته وباما همکاری ندارند،باشد"(کاراکثریت شماره٨۴تاریخ۲۵مای۱۹۹۴برابرباچهارم خرداد۱٣۷٣)آقای فراهتی،مگرشمامدعی نشدید؛بعدازتماس تلفنی صدیقی،وتقاضای ملاقات.شما"بابیش از۷۰نفر..ازجمله بابیش از۱۰نفر..که عمدتا ازکادرهای موثر سازمان(اکثریت) بودند،موضوع را طرح ونظرآن هارا خواسته اید"مگرشماازطریق دکترفردوس رهبری اکثریت رادرجریان ماجرانگذاردید؟"ازآن جمع به جزیک نفرکه نظرممتنع داشت،بقیه تماما موافق رفتن وصحبت کردن با فرد مزبورومطلع شدن ازنظریاتش بودند"-هما نجا-پس چرارفقا!پشت شماراسراین ماجراخالی میکنند؟دراین مورد که اتفاقا حق با شماست ،برای درستی نظرتان ،چرا به اسامی ،آن ده نفر ازکادرهای موثر سازمان"که مورد مشورت شان قرارگرفتید وهمه جز یک نفر شماراترغیب وتشویق به دیدار با صدیقی کردنداشاره ای ندارید.ببینیم این ادعای سازمان-اکثریت-چه مقدارباواقعیت هم خوانی دارد.به نظر میرسداختلاف نه برسرنفس مذاکره،که برسرشکل آن میباشد."حسن جعفری"که به همراه،میرراشد وابراهیم زاده،"درزمان ترور دردادگاه ،خودراازاعضای بالای اکثریت معرفی کردند"(بخوان کمیته مرکزی)ص۹۹دربرلن قاضی هست تاکیدازمن-درمصاحبه ای با نشریه ی راه آزادی ارگان حزب دموکراتیک مردم ایران توضیحات روشنگری برحوادث آن دوران دارد.جعفری میگوید:"ماپیش شرط هایی برای مذاکره داریم....مذاکرات بایدعلنی وباحضور ارباب جرایدباشد...مامذاکره با مسئولین سیاسی خواهیم کردنه باماموران امنیتی آن...درجلسه کمیته هماهنگی،این را هم تصریح کردیم که هیچ مذاکره فردی بارژیم وجودندارد...مانه به عنوان افرادبلکه به عنوان افرادی ازاپوزیسیون که وابستگی مشخص سازمانی داریم،ازمواضع سازمانمان صحبت میکنیم وقرارشد زنده یاد نوری هم به عنوان سخنگوی کمیته هماهنگی صحبت کند"-حسن جعفری راه آزادی شماره٣۶مهرماه۱٣۷۲-به نقل از دربرلن قاضی هست ص٣۶-حمزه فراهتی نقل میکند ،حدود٨ماه بعدازملاقات باصدیقی. عزیزغفاری رفیق زندانی زمان شاه ،که صاحب رستوران میکونوس برلین بوده است،تلفنی اورا به جلسه ای دررستوران دعوت میکند.عزیزغفاری تلفنی به فراهتی میگوید:"جمعه شب جلسه ای دررستوران هست،اگرتوانستی توهم بیا"فراهتی که شب جمعه-اش-را گم کرده (همچون بسیاری از دعوت شده گان) صبح جمعه دربازگشت ازکار،ازماجرای ترورمطلع میشود.اصطلاح"جمعه شب"و"شب جمعه"ازطرف عزیزغفاری،دردعوتش،دلیلی میشود،تااز۲۵نفری که به جلسه دعوت شده اند ،تنها۷نفر دررستوران حضورپیداکنند.دراسناد منتشر شده دادگاه میکونوس؛آمده است که"نوری دهکردی به عزیز غفاری تلفن زد وگفت،قراراست شرفکندی برای شرکت درجلسه به رستوران میکونوس بیاید.اودرعین حال اسم کسانی را که باید خبرمیشدندراگفت.عزیزغفاری اسامی را روی یک تکه کاغذنوشت وروی پیشخوان بارگذاشت"(این کاغذدراختیارپلیس آلمان است)این افرادتاآن جا که دراسناددادگاه میکونوس آورده شده وهویتشان معلوم شده است،عبارتنداز:ابراهیم زاده،جعفری،دستمالچی،روستا،فراهتی،مسعودنیا،میرراشد،براتی،ونیرومند"-دربرلن قاضی هست ص٣۹-آقای فراهتی، "کم گویی ها" و"نگویی" هایتان،درباره "میکونوس"مثنوی هفتادمن کاغذاست. این البته حق شماست تا دراثر۵۲۵صفحه ای تان تنها ۵صفحه را به ماجرای میکونوس اختصاص دهید.کتاب خودتان است وازقبل هم تکلیف خواننده رابا"رمان تاریخ"خواندن اثرروشن کرده اید.بی تردید فراموشکاری پیرانه سروکهنسالی تان،نمی تواند دخالتی در"ناگویی"روایت داشته باشد.این فراموشی وازیادبردن های موضعی،به سان جریان دادگاه میکونوس.باآن حافظه ی رشک برانگیز درشرح وقایع آن سال های دور-البته-که،ناهمخوان میباشد.آن جا که،ریئس دادگاه ٣عکس را به فراهتی نشان میدهد وازفراهتی سئوال میکند آیا صاحبان عکس را میشناسد؟ ،عکس هایی که ریئس دادگاه اسامی زیرش را با نوارپوشانده بود.فراهتی عکس هارامیبیندومی گوید،هیچ یک رانمیشناسم.سپس دادستان نوارراازروی اسامی برداشت،صاحبان عکس عبارت بودنداز.نادرصدیقی،منصورنجاتی،حسین اولیا"فراهتی بازاظهارکرد که آن هارانمیشناسد(نقل قول از مهران پاینده وحمیدنوذری،ازنویسندگان کتاب هنوز دربرلن قاضی هست وازناظران ومطلعین دادگاه میکونوس)سخن کوتاه میکنم.آقای فراهتی، گفتن نیمی ازحقیقت به اندازه نگفتن حقیقت خطرناک است و درجوامع مدرن جرم به شمار می آید.به این اعتبار سکوت کردن ونگفتن،ارجح ترازسلاخی کردت حقیقت است.ای کاش شما درکتاب پرحجم تان؛آن چند صفحه را هم درمورد"جنایت میکونوس"نمی آوردید.مگراتفاقی می افتاد؟اسناددادگاه که درمعرض دیدوقضاوت همگان قرارداشت.جریان دادگاه را هم که صد هاتن،به صورت زنده درصحن دادگاه وازطریق تلویزیون های مداربسته مشاهده کرده اند.کم گویی شما و اشاره نکردن تان به نیمه ی پنهان حقیقت،پشت کردن به حقیقت وبدهی به آن است.روزگار، دیگر فرصت ٣۰ساله ای رانصیب شما نخواهدکرد.ازهمین روی در همه ی دادگاه ها شاهدان رابراساس ضرورت، نه تنها به سوگند خوردن آنکه حقیقت را میگویم که" سوگندمیخورم همه حقیقت را بگویم " وادارمیکنند.پذیرش این اجبارآگاهانه حتا برای کسانی که به هیچ کتاب آسمانی باورندارند،درجه ای ازمسئولیت پذیری ومعنای همان"محکمه وجدان"معروف است. برافروختگی تان دردادگاه راکه فراموش نکرده اید؟آن جا که"دادستان اصرارنمود:"بهتراست قسم بخوریدکه گفته هایتان عین حقیقت است"این گفته دادستان به شما برخورد وازریئس دادگاه ده دقیقه وقت برای صحبت کردن خواستید.ریئس دادگاه درخواستتان را نمی پذیرد،ودرعوض به شمامیگوید"شمابه عنوان شاهد دراینجا حضوردارید.سئوالاتی را که ازشما شده است،پاسخ داده اید،توهینی هم به شما نشده است که بخواهید رفع توهین کنید"آقای فراهتی اگردر"آن سال ها"ی بد وآن روز"مرگ صمد"شما تنها شاهد ماجراهستید.دراین سال های هم چنان بد ومرگ آور. خوشبختانه، میلیون ها چشم، همه چیزرا به تماشا نشسته اند.شما درمقابل این چشم ها ودرشهادت خود از" این سال ها"درفاش گویی وهمه گویی آن جنایت بزرگ وام دار حقیقت مانده اید.امیدوارم به"آن سال ها"ی" تک شاهد"بدهکارنباشید.
منبع: آرش شماره ۹۹ - ۹٨
|