“مناظره ی تاج و عمامه” و یک تلخندِ دیگر – فریبا صفری نژاد
فریبا صفری نژاد
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٣ آبان ۱۴۰۱ -
۱۴ نوامبر ۲۰۲۲
تلخند ۱
———
سعدی علیه الرحمه فرماید:
(مناظره رایَت و پرده)
این حکایت شنو که در بغداد
رایت و پرده را خلاف افتاد
رایت از گرد راه و رنج رکاب
گفت با پرده با طریق عتاب:
من و تو هر دو خواجه تا شانیم
بنده بارگاه سلطانیم
من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم
تو نه رنج آزموده ای نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار
قدم من بسعی پیشترست
پس چرا عزت تو بیشترست
تو بر بندگان مه روئی
با کنیزان یاسمن بوئی
من فتاده بدست شاگردان
بسفر پای بند و سرگردان
گفت من سر بر آستان دارم
نه چو تو سر بر آسمان دارم
هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را بگردن اندازد
* * *
بنده علیه الزحمه فرماید:
(مناظره ی تاج و عمامه)
این حکایت شنو که از بنیاد
تاج و عمامه را خلاف افتاد
تاج از گَردِ راه بر جامه
گفت و از خورد وخوابِ عمامه!
گفت: «ما هر دو گِردِ یک خوانیم
طالبِ بارگاهِ سلطانیم !
من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم
تو نه رنج آزمودهای، نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار
تو فقط اهل منقل و لافی
نشئه ای و گزافه می بافی
قصه از دشتِ کربلا سازی
تا به خلقی نفهم اندازی
کرده ای خونِ جمله در شیشه
بی کمی اعتقاد و اندیشه
پس چرا اهل فکر با عامه
تاج را داد دست عمامه!؟
گرچه این روزها شدم محبوب
پدری دلشکسته و محجوب
نیستم در امان ز زخم زبان
پِیِ افراط سلطنت طلبان
قدم من به سعی، پیشتر است
پس چرا ثروتِ تو بیشتر است!؟».
گفت: “من چون فروشِ دین کردم
هدفِ خویش را مُبین کردم
چون که من سر در آستان دارم
جمکرانم که داستان دارم !
وقتِ غیبت، منم امام زمان
شده ام منتخب به دست همان!
گاه در خلوتم ظهور کند
کارهای مرا مرور کند
مرحبا و صد “آورین” گوید
چیست خیر و چه شر، ز من جوید!
گفته تا میروی به این فرمان
بعد از این از تو میبرم فرمان!
تا تو هستی، چرا ظهور کنم؟!
راهِ این کسب و کار، کور کنم؟!
من به غیبت هماره می مانم
چون مرا می کُشی تو! می دانم!
هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد!
—————————-
(از کتاب در دست انتشار “گلستان بعدی” با استقبال از گلستان سعدی)
تلخند ۲
——–
سعدی علیه الرحمه فرماید:
یکی از علما خورنده بسیار داشت و کفاف اندک. با یکی از بزرگان که حسن ظنی بلیغ داشت در حق او بگفت. روی از توقع او در هم کشید و تعرض سئوال از اهل ادب در نظرش قبیح آمد.
ز بخت، روی ترش کرده، پیش یارِعزیز
مرو که عیش بَرو نیز تلخ گردانی
به حاجتی که رَوی، تازه روی و خندان رو
فرو نبندد کار گشاده پیشانی
بئس المطاعم حین الذل یکسبها
القدر منتصب و القدر محفوض
* * *
بنده علیه الزحمه فرماید:
یکی از طلاب، خورنده ی بسیار داشت و کننده ی بیشمار.
طلبه ای مشتاق از او پرسید که حکمت چیست؟
گفت چون به گرمابه رَوَم، موی از روی و پیش و پس برگیرم و چندان سفیداب زنم که دلِ شیوخ آب کنم و چنان بر من راغب آیند که غالب آیم و زان پیش که پشتم نهند، پیشم خورند .
آنکه خرما بر نخیلی را شود دلبسته اش
نیست او را سخت گر میکی زند بر هسته اش
اذا الشُّیوخَ راغبون َ فیها خالدونَ فَالدَّخیل ٌ بر نخیلٌ وَ هم موافقون َفی ساک ٌ و امساکٌ و إنَّهُم لا بخیلٌ.
(از کتاب در دست انتشار “گلستان بعدی” با استقبال از گلستان سعدی)
|