فـردوســی برانگیزنده ِ جُـنـبــش ِ «نـوشــدن از بُـن ِخـود»


منوچهر جمالی


• در جستجوی «سـرمشـقهای زنـدگی کردن» در داسـتانهای پهـلوانان نــه «روش زیستن، طبق یک آموزه»،یا «احکام پیامبران ِالهـی» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٣۰ ارديبهشت ۱٣٨۶ -  ۲۰ می ۲۰۰۷


کهن گشته این داستانها ، ز« مـن »
کـنون نــو کـنـد ، روزگار کهـن

تصویر« پهلوان »، و تضاد ِ آن با «پیامبر»

اندیشهِ « نوشدن همیشگی ازبُن، یا از اصل آفرینندگی » ، بنیاد فرهنگ ایران بوده است . زیستن و بودن ، چه فردی و چه اجتماعی ، « هنر نوشدن همیشگی از بُن خود، از سرچشمه و سرمایه خود » است . برای نوشدن ، باید ازسر « بَـُن » شد ، ازسر، « تحول به بُن یافت »، ازسر، زهدان زاینده شد ، ازسر ،« تخم درتخمدان خود » شد ، وازسر ازتخمدان خود ، زاده شد ، ازسر، خود، سرچشمه خودجوش شد . این آرمان نیرومندی برای ساختن آینده و پیشرفت ، در« داستانهای آفرینش » ایران بازتابیده شده بود ، و بدین علت ، به داستانهائی که اندیشه هایشان را درباره ، روند آفریدن ازبن ، و تازه شدن ازبُن ، بیان میکنردند ، « بـُنـدهشـن » میگفتند، که « بن + داتن » باشد .
بندهشن bundahishn، به معنای « زایش وپیدایش تازه به تازه ،ازبُن یا زادگاه و ازاصل آفریننده » میباشد . « بُـن » ، که بیشتربه معنای « تنه درخت » و « خوشه خرما» و « سوراخ مقعد » درذهنها باقی مانده ، همان واژه « بون bwny » بوده است ، که معنای زهدان و بچه دان و رحم ( برهان+ آنندراج + ناظم الاطباء ) دارد . درواقع « بـُـن = بــون » ، همان معنای اصلی ِ« دین = اصل مادینگی و زایندگی درهرانسانی » را داشته است.« بـُن » یا « دیـن» ، یا « گـوهر» ، یا « چهـره= چیتره » ، وارونه تفکر امروزی ، بیان اصالت بینش و روشنی و نوشوی ازخود انسان بوده است . درسغدی به بنیاد « dene/ bunt » گفته میشود ، که بخوبی گواه براینهمانی ِ دیـن با بُـن است .
« دین = اصل آبستن شوی و زایش بینش و روشنی باهم » ، که جزو چهارنیروی ذاتی یا فطری ضمیر هرانسانی هست ، اینهمانی با « بُن= بون » دارد . « تصویر تخم در تخمدان» ، اصل زایش و پیدایش ، شمرده میشده است ، و طبعا هربنی و هر تخمی درخود ، بالقوه، کل و تمامی را داشته است که به ضرورت درپایان ، به آن میرسیده است . ازاین رو هست که همان واژه « بون » ، معنای آسمان و نهایت وپایان و انتها را هم دارد ، یا واژه « بُن » همزمان ، معنای تنه درخت و خوشه را نیز دارد .
به همانسان ، چهره یا «چیتره» که تخم وبذر باشد ، معنای « چهره نمائی، یا ظهورکلی» را هم دارد . یا واژه « میان » ، همان واژه « میدان » است . ازآنچه درمیان است ( بهمن وهما یا ارتا باهم ) ، میدان یا جهان میشود . با یافتن بُن ، با نوشدن بُن ( اصل زایندگی خود انسان ) ، انسان و جامعه ، به کل و تمامیت نوین خواهد رسید .
« افکنده شدن تخم درزهدان یا دربُون » ، آغازپیدایش و زایش نوین و تازه، شمرده میشد .
مثلا کیکاوس ، هنگامی سرود رامشگر مازندرانی را میشنود ، تخمی تازه درزهدان بینش او افکنده میشود. شنیدن سخن، افکنده شدن تخم درزهدان وجود انسان است . شنیدن و خواندن و دیدن ومـَزید ن ، هنرآبستن شدن است :
چوکاوس بشنید ازاو ، این سخن
یکی تازه اندیشه ، افکند بُن
یا هنگامی ابلیس، ضحاک را با خورشهای خونینش، می پرورد، تخم بینش بدی ( زدارکامگی یا کامیابی ازقهروآزار) را دربُن او میافکند .
چو ابلیس، پیوسته دید آن سخن   
یکی پند بد را ، نو افکند بُن
خداهم ، از راه افکندن تخم دربن ، میآفریند :
همی گفت با شاه ، یکسر سخن   
که دادار، گیتی چه افکند بن
با گفتارنیک، میتوان بُن مهر را، درزهدان هستی دیگری، افکند
بدوگفت رستم که چندین سخن
که گفتی و ، افکندی ازمهر، بُن
شنیدن و خواندن و دیدن ، راه زایاشدن از شنیده ها و خوانده ها و گفته هاست . آنها تجربیات خود را ، انگیزنده به آبستنی خود از بینش میدانستند . هرتجربه ای میتواند وجود خود انسان را به بینش تازه ، آبستن سازد . شنیدن یک داستان یا اندیشه ، پذیرش تخم درتخمدان هستی خود، و راه زاینده نو شدن از خوداست .
اندیشه « پیدایش گیتی از راه ِ زایش ازبُن یا از زهدان » ، با چیرگی آموزه زرتشت ، بکلی سرکوب و حذف و تحریف شده است . ولی خود سراندیشه، برغم این تحریف وسرکوبی ، نا آگاهبودانه در روان ایرانیان باقی مانده است ، که برای نوشدن ، نیازبه « بُن شدن ِ خود » ویا « تخم تازه ، در زهدان وجود خود افکندن » هست .
همین آرمان ، که زندگی و اجتماع ایرانیان را مشخص میسازد ، و «اصل امید » و« سرچشمه زایش نیرومندی ویقین » ، برای نگریستن و اندیشیدن و ساختن آینده بود ، برای آنها ، امری « بنیادی » بود . بنیادی اندیشیدن ، زایش نیرو، برای ساختن آینده بود . « بنیاد » در پهلوی و bun-daat درپارسی باستان bunadatti میباشد . « بنیادی » ، چیزی هست که از« بُن خودش ، همیشه ازنو » ، تازه میشود . « بـنـیـاد » ، دراصل به معنای « تولد تازه بینش و روشنی ، ازهستی اصیل خود » هست .
کسی ، زندگی میکند، که بُن، داردbunomand ، که زهدان زاینده روشنی و بینش درهستی خودش هست . بنیادی اندیشیدن، وبنیادی عمل کردن ، زادن اندیشه ( روشنی و بینش ) از زهدان زاینده هستی فرد خود هست .
اسلام، با اصطلاح « فطـرت » ، به مسئله مبدء واصل انسان میپردازد . مکاتب فلسفی درغرب، دراصطلاح « nature= که به واژه طبیعت برگردانیده میشود » به مسئله مبدء و اصل انسان میپردازند . فرهنگ ایران دراصطلاحات « ۱- بُن bun ، ۲- گوهرgohr ٣- چهرهchihr ، چیتره cithra» به این مسئله میپرداخته است . بررسی این اصطلاحات ، به خودی خود ، ویژگی شاخصه فرهنگ ایران است. صفت ارتای خـوشـه (=سیمرغ ) ، « هـوچـیـتـره = هـَجـیـر= هـژیر» بود ، که به معنای « دارنده تخمه ها یا چهره های به = خوشه به » است . هـُمای چهـر آزاد ، که دراصل ، همای چترآکات بوده است . به عبارت دیگر، هما، دارنده خوشه ، یا تخمه های اصل و بُنی بوده است . یا آغاز انقلاب بهاری ، با سر « گوزهر » درآسمان کاردارد ، که دراصل ، واژه ِ « گوازچیتره » بوده است ، و به معنای « دارنده تخمهای جفت، یعنی اصل زاینده و نوشونده زندگی » است . « چیتره » ، با نوشوی و رستاخیز بهاری کار دارد . چنانچه درگزیده ها زاداسپرم ( ٣۴ / ۲۹ ) میآید که » بـاز آفرینی همه چهره ها درپایان ، به آغاز، همانند باشند ، چنانکه مردم که هستی آنان ازتخم ( = نطفه ) است ،از نطفه به وجود آیند ، و گیاهان که هستی آنان ازتخمک است ، کمال پایانی آنها نیز با همان تخم است » . درست واژه کمال ، واژه بوندکbun-dak است . چون« بُن» ، بازآفرین و نو آفرین است و « کمال» درفرهنگ ایران ، نیروی نوآفرینی بوده است . کسی کاملست ، که نیروی نوزائی روشنی وبینش دارد( کسی کامل خوانده نمیشود ، که صندوق کل معلومات و روشنی های جهان است ) .
همچنین « گـور، که همان واژه گوهرgohr » است ، اینهمانی تخم را ، با نوزائی و باز زائی نشان میدهد .آنچه گوهریست ، ویژگی نوشوندگی دارد . آنچه چیتره یا چهر است ، اصل باز زائی و انقلاب و تازه شویست . هرچه تخم و گوهر(= گور) و بُن است ، نوزا وبازآفرین و نوشونده و رستاخیزنده و فرشگرد کردار است . چنانکه واژه « گورین » درکردی به معنای « تکوین یافتن » است ، و « گورن » هم به معنای بیضه ، وهم به معنای قبر است( جسد مرده درگور، تخمیست که ازسرخواهد روئید ) ، و « گوران » به معنای تکوین یافتن جنین دررحم است . برپایه این زمینه فکری بود که« بهرام » ، شاه نامدار ساسانی ، بهرام گور خوانده میشد ، چون درشخصیت او ، امید به نوشوی و تحول درآن روزگار، زنده شده بود ، نه برای خاطرآنکه ، به شکارگور( جانوردورنگ ) میرفته است . ازاین رو به ابربارنده ،« گوهربار» یا «گوهرپاش » گفته میشود ، چون باران وآب ، اصل رستاخیزنده و نوکننده تخم گیاهان است .
« گوهرشب چراغ » نیز ، که ازاین تصویر برآمده بود ، اشاره به تخمیست که دراثر دیدن آب درتاریکی ، میروید و روشن میشود . پیدایش بینش و روشنی در انسان بر داستانی استوار است که ، انسان ، تخم یا بن یا گوهریست که با آب (= شیره جهان = خدا ) که بیامیزد ، اصل بینش و روشنائی میگردد . اینست که ویژگی « بینش » درفرهنگ ایران، ازسوئی با اصالت انسان ، و ازسوی دیگر، با تر وتازه کنندگی و نوکنندگی همراه بود .
شنیدن یا خواندن ِ یک داستان ، هنگامی بینشی تازه میآورد ، که سراسر هستی انسان را تروتازه ونو بکند ، وتخمی درزهدان هستی هرکسی بیفکند واورا آبستن سازد .
آنچه ما امروزه از « بندهشن bundahishn» داریم ، روایاتی هست که موبدان زرتشتی ، ازآن « داستانهاواندیشه های نخستین آفرینش » ، کرده اند . روایت اصلی را ، به گونه ای گردانیده اند وپیچانیده اند، تا اندیشه های زرتشت را بیان وتبلیغ کنند . این خراب کردن کاخ بینش گذشته ، و بنای ساختمان تازه خود ، با همان مواد ، کارهمیشگی ادیان بوده است . دراین گردانیدن یا تحریف است که مفهوم « نوشدن ازبُن و یا زهدان وجود خود » نیز ، بکلی وارونه ساخته شده است ، و درواقع ، انسان ، در روایت کنونی زرتشتی از بندهش ، از بُن ( = زهدان زاینده روشنی وبینش ازخود ) ، انداخته شده است . درهمان اصطلاح « بندهش » ، خود « بُـن » ، دیگر نباید معنای زهدان و بچه دان ، یا « بون » ، بدهد . وهمچنین « داتـه » ، نباید دیگر، معنای « زائیدن » را بدهد. بندهش ، باید بحث آفرینش ازمبدء و اصلی باشد ، که نه زهدان است ، و نه میزاید ، و نه از « پیدایش روشنی از تاریکی » کاری دارد . به عبارت دیگر، خود اصطلاح« بندهش» ، باید درتمامیتش ، مسخ و تحریف گردد .
درواقع ، این داستانها ، یا بنداده ها = بنیاده ها بودند که شیوه نوشدن و پیدایش تازه را ازبُن مینمودند .
« نوشدن ازبُن » ، براین تصویر انسان، قرارد اشت که در طبیعت انسان ، نیروی آفریننده روشنی و بینش ازخوداو هست ، واین با تصویر « پیامیر» و « فرستاده و برگزیده ازخدا ، که بینش و روشنی را برای مردمان ازمرکزانحصاری روشنی وعلم میآود » درتضاد کاملست . اصل فرشگرد و رستاخیزنده و نوسازنده ، در ذات خود انسانست ، و بقول مولوی ، هرانسانی ، حامله به قیامت خودش و بینشش و روشنائیش هست .
مسائل اخلاق و دین و بینش و جهان آرائی (= حکومتگری ) درجستجو برای بُن شدن ازنو ، حل میگردید . تباهی یا مشکلات و گرفتاریهای اخلاقی واجتماعی ، دراثردور شدن ازسرچشمه زایندگی و آفرینندگی درخود هرانسانی ، و افتادن درتنگناهای صورتهای سفت وسخت وافسرده ایجاد میگردد ، و برای رفع این تنگی ها و منجمدشدگیها، بایستی انسان، خودش ، ازسر، بُن ِ نو آفرینی شود.
این تنگیها و فسادها و تباهیها ، درشدت دادن ِامرونهی ها ، یا دروعظ کردنها و نصیحت کردنها ، و یا درتهدید و وحشت اندازی از مجازاتهای سهمگین درجهنم ، حل نمیشوند ، بلکه همه این مسائل ، در« در بُن شدن فرد انسان ازنو » حل میگردند. انسان ، هنگامی تباه و پلشت وفاسد میگردد که اصالت خود را با تحمیل این آموزه ها و شریعت ها و ایدئولوژیها و آموزه ها و.... از دست میدهد ، و بُن دراو سوخته میگردد .
واژه « داستان » هم که دراصل « داتستانdaat+astaan » بوده است ، با پیشوند ِ« دات » درداتستان ، که آفریده شدن و زاده شدن و پیدایش ازبن باشد ، کار دارد . این آرمان ، که زیستن ، روند همیشه نوشدن انسانها از بُن است ، در ایران ، درضمیرها خفته و نهفته باقی ماند . « ژی » یا زندگی ، با روند نوشدن از بُن ، یا دوباره سرچشمه و اصل شدن، کار دارد . درست واژه « کـُهـن » نیز دراصل ، معنای « سرچشمه و گوهر و بن شدن » را داشته است ، و سپس معنای « گذشته های زمانی بسیاردور ، یا پیرشده » را پیدا کرده است . « داستان کهن » ، بیان یک اندیشه و تجربه اصیل و زاینده و مایه ای بوده است ، نه حکایتی از رویدادی درگذشته دورافتاده . « روزگارکهن » ، بُن آفریننده ِ زمان بوده است . « داستان کهن» و « روزگار کهن » ، به معنای « آنچه متعلق به تاریخ گذشته وپیرشده و فرسوده و خاتمه یافته است » نبوده ، بلکه ، معنای« بُن زاینده زمان و اندیشه ِ تجربه های زاینده شـدن » را داشته است . این « کهن » است که « نو» میزاید . کهن ، سرچشمه پیدایش و زایش نو است . این اندیشه با « تکرار برهه ای ازتاریخ گذشته » فرق کلی داشته است . « بُن » که « سرچشمه نو آفرینی » است ، هیچگاه فرسوده و عقیم و خشک نمیشود . کمال درفرهنگ ایران همین « بن شدن » بود، تا همیشه سرچشمه آفرینندگی بشود . درهزوارش ، « کمال » ، بوندک bundak = بونده bunda نامیده میشود . کمال ، بُن شدن است . « کمال » درفرهنگ زال زر ، مانند ادیان نوری ، بی نهایت شدن درآموخته ها و روشنی ها نیست ، بلکه « اصل آفریننده و نوزائی و نوشوی » میباشد . کسیکه بی نهایت قدرت و علم وخوبی و...دارد ، از دید فرهنگ ایران ، پیکریابی « کمال » نیست . بلکه کسی، به کمال خود میرسد ، که درفرازش ، باز، اصل نوشوی و نو آفرینی درخود میگردد .
این آرمان را که « درجستجو و دریافتن بُن ، ازسرنوشدن » میباشد ، و اصل نیرومندی و پیروزی است، ایرانیان ، دردوره ساسانیان ، گم کرده بودند ، و این آرمان را ازسر، فردوسی زنده کرد . فردوسی ، داستانهای کهن را، با یقین از این آماج، میسراید که روزگارکهن را، نو خواهد کرد .
اینجا منی سخن میگوید، که یقین تام به رسالت بی چون وچرای خود ، از نوکردن روزگارسرچشمگی ، از روزگار آفرینندگی ایران دارد . این چه کـُهنیست که سرچشمه نوشوی و تازه شوی و بازیابی آفرینندگی خود است ؟ فردوسی میگوید که گوهرداستانهای شاهنامه که من میسرایم ، پیکریابی نیروی باززائی و نوشوی است . شاهنامه « روایت تاریخ گذشته » نیست ، بلکه داستانهائی میسراید که ایرانیان را ازسر تحول به « بُن زاینده ، یا چیترآکات ، یا گوهر رستاخیزنده » میدهد .
بیان این مطلب دراصطلاح دینی ، آنست که فردوسی ، با سرودن شاهنامه ، میخواهد باز زائی ( رُنسانس ) یا فرشگردسیاسی و دینی و اجتماعی و هنری درایران برپا کند، و خود را توانا، به کردن چنین اقدام بزرگی میداند . فردوسی ، کـُهـن را ، زهدان آفرینش نوین میداند .
بنا براین ، ازسر، تحول به بُن داده شدن ، وازسراصالت هستی یافتن و« زهدان زاینده روشنی و بینش تازه شدن » ، استوار، به جا افتادن آن « تصویرانسانی » دارد که خودش، زهدان نوآفرینی است . هنگامی انسان، « وجود آبستن ، یا اصل حاملگی » شد ، میتواند نو بشود . تصویرو مفهوم « بن شدن » ، پیوند مستقیم با تصویرو مفهوم « درخت بودن کل هستی » داشت . خدا، تخمی هست که میروید ، و درفرازش ، به « تخم های گوناگون تازه » می نشیند ، که همه انسانهای گوناگون هستند ، و این تخم ها ی گوناگون ازهم ، درخود ، همان گوهرخدا را دارند، و اصل همیشه نوشونده هستند . گوناگونی و طیف و رنگارنگی، مستقیم ازگوهرخود ِخدا برمیآید.   
چیزی « بُن » است که هم « بردرخت » است، وهم« تخم » است که ازآن، درخت افکنده ، و باز پیدایش می یابد . این همان اندیشه ایست که درگرشاسپ نامه اسدی ، برهمن که همان« بهمن » میباشد ، به گرشاسپ میگوید :
به تخم درخت، ارفتی درگمان   
نگه کن، بَـرش ،    تخم باشد همان
بـَر ِاینجهان ، مردم آمد درست
چنان دان که تخمش، همین بـُد نخست
دراثر این تصویر « جفت بودن تخم= برو تخم باهم بودن» ، دانه ، دوانه ، وانسان ، جمک = ییما = جما = جفت یا همزاد ، شمرده میشد . نخستین انسان که بُن همه انسانهاست ، جفت = ییما – جیما= جم= همزاد خوانده میشد. او« هم سراست و هم بیخ »، «هم برومیوه است وهم تخم » . اندیشه نوشدن ازخود ، هنگامی ممکن است که انسان ، خود را چنین بـُنی بـدانـد. هرانسانی باید ازنو، « جم » بشود تا بتواند سرچشمه مدنیت انسانی گردد . و چنین تصویری را ، انسانی ازخود دارد ، که چنین« تصویری را ازپیوند خدا با انسان » داشته باشد . خدا، خوشه ای ازبـَرها ست، که با افکنده شدن، تخمهائی میشوند که ازسر، خوشه خدا ( سیمرغ = ارتای خوشه ) میشوند .
با گاتا، یـا سرودهای زرتشت ، این سـراندیشه ، بکلی نابود ساخته شد . آرمان ِ فرشگرد و نوشوی ، درگاتای زرتشت ماند، ولی دیگر، ریشه ، درتصویر « خدائی که تبدیل به خوشه تخمهای گوناگون انسانها میشود » ، نداشت . نام خدا ، که «ارتای خوشه= ارتا خوشت » بود ، حذف وطرد و منسوخ شد و بجایش ، ازآن پس ، « ارتاواهیشت یا اردیبهشت » نامیده شد . همای چیترآکات ، ازآموزه زرتشت ، طرد و تبعید و حذف ساخته شد . هژیر، یا هوچیتربودن ارتا ، همان خوشه بودن خدا بود . با طرد ارتای خوشه ( ارتا خوشت = اردوشت ) به وسیله زرتشت ، رابطه انسانها با خدا ، بکلی عوض شد ، و انسان ، اصالتش را ازدست داد، و دیگر، توانائی « بُن شدن » ، ازاو غصب گردید . این آرمان نوشوی و رُنسانس از بُن خودِ انسان ، واقعیت خود را درگیتی و در زمان وتاریخ ، از دست داد . فرشگرد یا یابازآفرینی و« نوشوی » ، رویدادی فراسوی زمان و یا پایان زمانی و آخرالزمانی شد .
پس ازاو ، درهمه ادیان نوری ، فرشگرد و نوشوی ، رویدادهای آخرالزمانی شدند ، چون توانائی نوشدن ازخود انسان ، غصب گردید . با غصب توانانی نوشوی ازخود انسان ، مردمان را نیازمند ، پیامبران و منجیان و پیشوایان و رهبران وظهورات آخرالزمانی کردند . امید انسان را به خود انسان و ازخود انسان ، گرفتند ، و به صاحب الزمان و مهدی و سایر منجیان دادند ، وهمه را منتظرآمدن او کردند . نقد را ازانسان گرفتند ، و با نوید به نسیه ، اورا خرسند ساختند . زرتشت ، با تبدیل ارتای خوشه ( سیمرغ ) ، به اردیبهشت ، فرهنگ ایران را گرفتار بزرگترین فاجعه های خود کرد . با این تغییرتصویر ، اصالت و حق نوشوی ازخود انسان وجامعه ، و ازخرد و اندیشه خود انسان ، سلب وغصب گردید .
انسان ازاین پس ، ازخود و درخود ، بُن نوشونده ، بُن فرشگرد ، بن باززائی ونوزائی اندیشگی و روانی و اجتماعی و حکومتی ندارد . این اندیشه ، در زمان ساسانیان، با چیرگی الهیات زرتشتی ، بُن زاینده را ، در روان و منش وخرد و دین ایرانیان ، سوزانید وخاکسترساخت. این بود که به روایت فردوسی ، پهلوانی دهقان نژاد ، خردمندان را ازسراسر ایران دورهم گرد آورد، تا علت این شکست فاجعه انگیز ایران را ازاسلام ، بپژوهند . چرا مهان وبزرگان ، دنیا را به ما خوار، به ارث گذاشتند ؟ چگونه انسان ، دست از« بُن خدا بودن » کشید، و افتخار به « عبـد ِ الله بودن ، و عبودیت ازالاه » کرد ؟   فردوسی ، درشاهنامه درست ، میکوشد که پاسخ به این پرسش بنیادی را بیابد :
پژوهنده روزگار نخست    گذشته سخنها همه بازجست
بپرسیدشان ازنژاد کیان    وزآن نامداران فرّخ گوان
که گیتی به آغـاز، چون داشتند
که ایـدر، به ما خواربگذاشتند
چگونه سرآمد به نیک اختری
برایشان همه « روزکـُنـد آوری »
فردوسی، میکوشد درشاهنامه ، پاسخ این مسئله را بیابد که این شاهان و بزرگان وگوان ، به چه روشی جهانداری کردند که جهانی، خواربه مرده ریگ برای ما گذاشتند ؟ چه کرده اند که نیک اختری سرآمد ؟ چه کردند که روزگار کند آوری ایران ، پایان یافت ؟ آنها با کارهایشان واندیشه هایشان ، ازایرانیان ، تخمه سوخته ساختند . آنها ، بُن نوشوی و بازآفرینی را درایرانیان ، نابود کردند . اینست که فردوسی خودش یک تنه ، نه تنها بپا میخیزد تا ایرانیان را بیاد نوشدن ازبُن خود بیندازد ، بلکه زال زر ِ پهلوان میشود که این رسالت را به عهده میگیرد که ایرانی را تحول به « بن نوشونده ونوآفرین » بدهد .

شیوهِ « بُن شدن انسان » یا
چگونه خدا ، میتواند انسان بشود؟

از سر، بُن آفریننده شدن ، تصویری بسیارکهن درفرهنگ ایران بود . ایرانیان درروزگاران پیشین، براین باور بودند که تخم ( مینو) به آسمان میرود ، و درزهدان هلال ماه ( رام ، سیمرغ ) کودک میشود، و آنگاه به زمین ، به شکم مادر، فرود آورده میشود . دراین برهه اززمان ، زن آبستن ، اینهمانی با سیمرغ ( وایو= بیو) می یابد. این تصویر، بنیاد گذار اندیشه های بزرگ شـد . بدینسان هرتخمی و نطفه ای ازانسان ، در زهدان سیمرغ ، فرزند خدا میشـد . با این تصویر ، اندیشه بزرگی درتاریخ بشریت ، چهره واقعیت به خود گرفت : در زاده شدن ، همه انسانها ، چون فرزند مستقیم خدا یند ، باهم برابرند . همه باهم همالند . « هم + آل » ، یا به عبارت دیگر همه فرزندان مشترک « آل = ال = سیمرغ = ارتای خوشه » هستند، چون همه زاده ازیک زهدانند ، و همخون و همگوهر با خدایند .
رد پای این تصویر رایج میان ایرانیان، در روایات باقی مانده است . همان اصطلاح « اب منی » که هنوز نیز بکاربرده میشود ، « آب مینو » هست . ودر روایات هرمزیار فرامرز دیده میشود که این« مینو یا تخم ونطفه»، به آسمان ( مینو ) میرود . آسمان و بهشت ، ازاین رو « مینو» خوانده شد، چون آسمان ، جای بازآفرینی تخمها ( زهدان ) شمرده میشد . این تصویر، درست بازتاب همان اندیشه « بُن شدن درفرازوبرسردرخت » بود ، که به شیوه دیگر بیان میگردید .
این تصویرساده ، در داستان دورافکندن زال بچه ، و سیمرغ ( ارتای خوشه ) ، عبارتی تازه وتاءویلی نوین به خود میدهد ، و خود را میگسترد و به خود، ژرفائی تازه وبی نظیر میدهد .
بچه انسان ، دور « افکنده » میشود، و این خود ِ خداهست که او را برمیدارد و به آشیانه خود می برد که جایگاه قداست زندگی و گزند ناپذیرمیباشد . با مراجعه به کتاب « مولوی وسایه هما ، جلد سوم ( ص ٣۶۹ ، ازهمین پژوهشگر ) دیده میشود که وجود سیمرغ ، به خودی خود ، آشیانه و لانه هست ، نه آنکه سیمرغ ، درآشیانه و لانه ای بسر برد . بقول مولوی :
لانه تو ، عشق بوده است ، ای همای لایزال
عشق را محکم بگیرو ، ساکن این لانه باش
درآن کتاب بررسی شده است که لانه سیمرغ ، همان کوه قاف و اصل هستی و « هیل hyle= هیولا » هست . « هیلین » درکردی هم معنای آشیان ، و هم معنای زهدان ( شرمگاه زن ) دارد . زال ، درواقع در زهدان خدا ، نهاده میشود . به فرزند، درپهلوی « پندند = پند + اند » گفته میشود ، که به معنای « تخم در زهدان » است ، و بدینسان ، انسان ، فرزند خدا میشود . تخمی که ازانسان ، دورافکنده میشود ، ازخدا برداشته و پرورده میشود ، و ازآن پس ، هیچ فرزندی ، فرزند مادرو پدرش نیست . ازآن پس ، هیچ پدرو مادری ، حق مالکیت به فرزند خود ندارد، و نمیتواند با او، هرکاری که میخواهد بکند ، چون ازآن پس ، هرکودکی ، فرزند مستقیم خدا شمرده میشود و با او ، باید به کردار ِ فرزند خدا، که به او سپرده شده است ، رفتارکرد. هرکودکی ، ارج خدائی دارد . هنگامی سیمرغ ، زال را به سام بازمیگرداند ، سیمرغ با سام پیمان می بندد که آزادی زال را درخواستهایش ، تضمین کند . ازاین پس ، کودک ، حق و حقوق فرزند خدا را می یابد . هرانسانی ، رابطه مالکیت و تصرف با فرزند خود را از دست میدهد . مثلا خود سام وجامعه اش و دین حاکم برجامعه اش ، به هیچ روی ، حق ندارند ، که زال را دور بیفکنند ، و به مرگ بسپارند. این حق ، ازهمه آنها گرفته میشود . هیچکسی ، خودش ، فرزند ی ندارد که مال او باشد، بلکه این سیمرغست که مادر همه است. هیچ قدرتی دراجتماع ، حق تصرف کردن کودک ، ویا آزردن کودکی را ندارد.
فردوسی با زنده نگاهداشتن این داستان ، و بابیان آن در « رمز» ، درروزگاری که شریعت اسلام ، ابرازچنین اندیشه ای را کفروشرک مطلق میدانست ، و گوینده اش را ازدم برنده شمشیر میگذرانید ، اندیشه « اصالت انسان » را ازفرهنگ زال زری ، ازنو، زنده کرد . این تخم انسان درفراز است که « بُن خدا » در زمین میشود . در داستان زال زر ، فردوسی بیان میکند که چگونه انسان دورافکنده ، خدا میشود ، و چگونه درخانه خدا ، و درزهدان خدا ، پرورده ، و چگونه سپس همال و جفت خدا میشود ، و چگونه کسیکه همال و برابر و همگونه باخدا شده است ، باخدا به زمین بازمیگردد و انسان میگردد . درعرفان ، بیشتر توجه به « انا الحق » ، یا اینهمانی یافتن انسان با خدا ، کرده میشود ، و کمترتوجه به بخش دوم داستان ، که انسان شدن خداست کرده میشود . ودرست مسئله فرهنگ زال زری ، همین « انسان شدن خدا » هست .
تصویر « پهلوان » ، تصویر « انسان شدن خدا » است . انسان ، ازاین پس، به شکل ِ« خدای ناشـنـاخـتـه » زندگی میکند . زندگی کردن پهلوان درگیتی ، زندگی کردن خدا درجامه انسانست . زال زر، پهلوانیست که هم پیکریابی « اصل خداشوی انسان » و هم « انسان شوی خدا » هست . زندگی زال زر ، سیر خداشدن انسان ، و سپس ، سیر انسان شدن خدا هست . داستان زال زر، در درازای زندگی اش، داستان چگونه زندگی کردن خدا درچهره انسان است . خدائی که زندگی انسانی میکند ، بی آنکه کسی بداند که او خدا هست . این خدای مقتدرو عالم به همه چیزنیست که به کردار انسان ، زندگی میکند تا قادر باشد ازبام تا شام هر روز، معجزه بکند . این خدائیست که در زندگی کردن درگیتی ، زیباترو بزرگترو نیک ترمیشود . این خدا ، تخمیست که در زندگی کردن در انسان ، میشکوفد و عظمت و زیبائی و نیکی اش میگسترد ، و درانسان شدن ، خدا میشود .این خداست که درهادخت نسک به انسانی که خودش شده است ، میگوید :
دوست داشتنی بودم و تو ای انسان ،
مرا دوست داشتنی ترکردی
زیبا بودم و تو ای انسان ، مرا زیبا ترکردی
دل پسند بودم ، تو مرا دلپسند ترکردی
بلند پایگاه بودم ، تو مرا بلند پایگاه ترکردی
خداشدن انسان ، یک تراژدی است .بسختی میتوان تصورکرد که با داشتن آگاهبود خدائی ، انسان در تنگناهای زندگی درزمان و درگیتی، چه عذابهائی را باید بشکیبد . بدینسان ، زندگی کردن پهلوان ، نمونه و سرمشق ، برای شناخت شیوه زیستن هرانسانی میگردد . پهلوان ، کتاب و آموزه و فلسفه و حکمت و علم و تئوری نمیآورد، و آموزگارکسی نیست ، ولی به شیوه ای زندگی میکند ، که ازلابلای پوسته کارهایش ، خدائیش، میدرخشد .
زرتشت و سپس « بنیاد گذاران ادیان نوری » ، آموزه و تعلیم و شریعتی میآورند که مردمان طبق آن باید زندگی کنند. درحالیکه فرهنگ ایران ، بر بنیاد انگیخته شدن انسان ، از سرمشقها ی گوناگونست که پهلوانان ایران ، به آن چهره داده اند . انگیخته شدن از خدایانی که ، انسان شده اند ، و درلباس خدائیشان ناشناختنی بوده اند ، میباشد . جستن خدایان درلباسهای انسانی ، جستجوی بُن خود و انگیخته شدن ازآنها ، بُن شدن ازنو هست . شاهنامه ، تاریخ زندگی پیشوایان و رهبران و منجیان ایران نیست ، بلکه داستانهای پهلوانانیست که راه انسانی را به خدا شدن ، و راه خداشدن به انسان را پیموده اند . ایرانی نمیخواهد تقلید ازپهلوانان: ازسام یا زال یا رستم بکند ، بلکه میخواهد راه خداشدن خود و راه مشکلتر انسان شدن ازخدائی را بجوید و بپیماید . خدا، تا انسان نشود ، تا درمجهولیت و غربت ، گوهرخود را آشکارو نمایان نسازد ، خدا نیست .
این « رمز کلیدی شاهنامه » است ، که سرسختانه از دشمنان نوکردن ایران ، « افسانه و دروغ » ساخته شده است و ساخته میشود . این تصویر پهلوان ، که در جم وفریدون سام و زال و رستم وسیاوش و ایرج و کیخسرو چهره های گوناگون یافته ، تصاویر انسان در فرهنگ ایران بوده است. « خدا شدن انسان و انسان شدن خدا » که فراسوی همه ادیان و مذاهب و ایدئولوژیها ، راه زیستن انسان درگیتی شمرده میشود ، « رمز زندگی پهلوان » است .
زال زر، خود سیمرغست که درشعله ورشدن اندیشه جهاد دینی زرتشتیان و تعصبات خونخوارنه اشان ، در عذاب وشکنجه و درد، میسوزد ، و درقفس آهنین انداخته میشود، و فرامرز فرزند دلیر وجوانمرد رستم ، دربرابر چشمانش به صلیب کشیده میشود ، و خانواده اش بی امان تعقیب کرده میشود ، ولی برغم همه این سختیها ، انسان بزرگوار میماند ، و درانسانیتش ، با عظمت و مهرو بزرگ منشی سیمرغی میدرخشد ، ولی بهمن دیندار و متعصب ومجاهد ، که همه رسوم جوانمردی و انسانیت را زیرپا گذاشته است ، نمیتواند ذره ای ناچیز ازاین عظمت اخلاقی را ببیند وبشناسد و دریابد . خدا در لباس انسان پوشیدن ، و درانسان زیستن ، مسئله بنیادی زندگی کردن اخلاقی و دینی و اجتماعی انسان ، درفرهنگ ایران ، که فرهنگ زال زریست ، میگردد . این بهمن وهما که گنج پوشیده در بُن هرانسانی هستند ، که خدا درجامه ناشناختنی درهرانسانی هستند ، باید ازسر دروجود ماانگیخته شوند ، تا ما بُن نوشوی گردیم .