هزار و یک دختران شهرزاد – نوشین شاهرخی


اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲٣ دی ۱۴۰۱ -  ۱٣ ژانويه ۲۰۲٣


ما ایرانیان در داستان‌ها و اسطوره‌هایمان تنیده‌ایم و حماسه‌ی شاهنامه را همراه شیر مادر نوشیده‌ایم. در اسطوره‌های کهن ایران دیوی وجود دارد به نام آز که همه‌چیز را می‌بلعد. هنگامیکه آز دیگر موجودی اهورایی برای خوردن نمی‌یابد، دیوان دیگر را می‌بلعد و در پایان جهان که دیگر هیچ یافت نمی‌شود، شروع می‌کند به خوردن بدن خودش. و من هرگاه که زمین و طبیعت نیمه‌جان امروز را می‌نگرم که از سوی انسان در حال نابودی‌ست، باید به این اسطوره بیندیشم که تا چه اندازه اندیشمندانه و نیز بی‌زمان است.

همچنین قصه‌های هزارویک شب بخش بزرگی از فرهنگ جهانی را رقم می‌زند. و هیجان‌انگیزترین آن همان داستان خود شهرزاد قصه‌گوست. شهرزاد دختر وزیر پادشاهی خوکامه و زن‌ستیز بود که چون همسرش به او خیانت کرده بود، از تمامی زنان نفرت داشت. او هرشب با دختری باکره ازدواج می‌کرد و سحرگاه او را به تیغ می‌سپرد. مادران و پدران سرزمین نگران دخترانشان بودند و می‌دانستند که دیر یا زود نوبت آنان نیز فرامی‌رسد.

شهرزاد نه‌تنها زنی خردمند بود که هزاران داستان می‌دانست، بلکه شجاع و فداکار نیز بود و در اندیشه‌ی نجات دختران سرزمین‌اش. پس به پدر پیشنهاد داد که وی را به عقد پادشاه درآورد. وزیر مخالفت کرد و چون شاه مستبد و خودخواه را خوب می‌شناخت، نمی‌خواست دخترش را به قتل‌گاه بفرستد. اما شهرزاد آنقدر با پدر بحث و جدل و بر نظرش اصرار کرد تا پدر را مجاب نمود. سرانجام وزیر دخترش را به عقد شاه درآورد و تا صبح از وحشت مرگ او مژه برهم نزد. شهرزاد پس از هم‌خوابی با پادشاه از او خواهش کرد که خواهرش را نزد خود بخواند و برای آخرین بار قصه‌ای برای وی بازگوید. و پادشاه خواهش او را پذیرفت. شهرزاد داستانی آغاز کرد، اما در میانه‌ی آن لب فروبست. سحرگاه که پادشاه می‌خواست عروسش را به قتل برساند، به قصه‌ی شب گذشته اندیشید و مرگ او را به روز دیگر موکول کرد. شهرزاد هزارویک شب قصه گفت و پادشاه را با داستان‌هایش درمان کرد، تا جایی که وی نه او و نه هیچ زنی را دیگر نکشت.

امروز نیز دختران سرکوب، ربوده و بر دار می‌شوند و مورد توهین و تجاوز قرار می‌گیرند، اما دژخیمان دیگر قصه‌ای گوش فرانمی‌دهند تا درمان گردند. آنان چنان محکم فقط به یک کتاب دل‌بسته‌اند که انسانیت فراموش‌شان شده است. آنان بیگانگانی هستند که علیه ملت خودشان می‌جنگند، حتی با تانک و اسلحه سنگین. و با فروش سرمایه‌های سرزمین پلیس و پاسدار را سیر نگه می‌دارند تا بر مسند قدرت‌شان بمانند. با کمک دولت‌های بیگانه که آنان نیز در ثبات این حکومت کشتار و غارت سهیم‌اند…

شعر در کنار داستان دو ستون مهم فرهنگ ایران را تشکیل می‌دهند. فردوسی زبان فارسی را پس از فتح اعراب در داستان‌های حماسی، تاریخی و اسطوره‌ای زنده کرد: “پی افکندم از نظم کاخی بلند، که از باد و باران نیابد گزند. نمیرم ازین پس که من زنده‌ام، که تخم سخن را پراکنده‌ام”.

نه‌تنها خود فردوسی با سرایش شاهنامه خود را نامیرا می‌انگارد، بلکه شخصیت‌های حماسی داستان‌ها نیز برای نام می‌جنگند. از نگاه آنان ما مهمانانی هستیم که بزودی خواهیم مرد و آنچه از ما می‌ماند و جاودانه می‌شود، نام نیک است. آنکس که با اندیشه‌ی نیک، گفتار نیک و کردار نیک نامی نیک بیابد، در قلب‌ها جاودان می‌ماند و این بهشت ایران کهن است که کاخ‌های بلند و نامیرا را در یادها و قلب‌ها می‌سازد و بنابراین چنین ادبی غنی برجای‌می‌گذارد که در جهان یگانه است.

همچنین در عرفان که در ادیان کهن ایران ریشه دارد، انسان در این جهان مهمانی بیش نیست. روان انسان ایزدی‌ست و از طریق شناخت رها می‌گردد. روان زیبا، پاک و آزاد از دیگر دیوان است که انسان آنرا با عشق و رنج خواهد شناخت.

دین اما از چهارده‌قرن پیش در ایران یک اجبار است. شعرا نیز باید خودشان را مسلمان قلمداد می‌کردند تا زنده بمانند، اما با استعاره و چندمعنایی همواره سرودند. و از آنجا که میان عارف و ایزد که در پی یگانگی با اوست، به جز خود فرد ملایی وجود ندارد، عرفا همواره سرکوب، شکنجه و بردار شده‌اند، چراکه حذف ملا به معنای از دست دادن قدرت بوده و هست.

‌پیش‌ترها همواره قدرت دو ستون داشت، پادشاه در کنار مذهب. اگر شاه به نمایندگان مذهبی اعتنا نمی‌کرد، آنان علیه شاه کودتا می‌کردند. پیش از اسلام نیز مذهبیان در قدرت سهیم بودند، اما هیچگاه به‌تنهایی بر مسند قدرت تکیه نزده بودند. اما حال که مذهبیون به‌تنهایی قدرت را در دست دارند و صدهاهزار پلیس و پاسدار با اسلحه‌ی سنگین این قدرت را حفظ می‌کنند، نه فقط قدرت‌مردان، بلکه مذهب‌شان با تمام قوانین الهی موجب بیزاری مردم می‌شوند. سوزاندن روسری‌ها نشانگر این نفرت علیه رژیم و خدایشان است، وقتی مردم در خیابان می‌خوانند: “بیزارم از دین شما، نفرین بر آیین شما!”

مخالفان به جرم محاربه با خدا به اعدام محکوم می‌شوند، زیرا رژیم خود را نماینده‌ی خدا می‌انگارد و نیز خدا را برای ملت‌ غیرانسانی جلوه می‌دهد. جوانی که جهانش ار طریق قوانین اهریمنی به زندان تبدیل گشته، در حسرت آزادی‌ست. او دو راه در پیش رو می‌بیند: یا همچون والدین‌اش در این قفس بماند و چون مرغ بزید و یا چون عقابی تیزپرواز برای ایده‌آل‌هایش برخیزد. اگر در این راه کشته شود، جاودان می‌گردد، در قلب‌هایی که برین ایده‌آل‌ها ارج می‌نهند. نام برای ایرانیان مهم است، چراکه ما با نام‌مان هم‌ذات‌پنداری داریم. زنی که آغازگر این انقلاب گشت، به کردی ژینا نام داشت به معنای “زن”، “زندگی” و “پیروز”. او اجازه نداشت که نام کردی‌اش را در شناسنامه ثبت کند، همانند ملت‌اش که ایده‌آل‌هایش را در پستوی خانه پنهان کرده بود.

یادها می‌مانند و ما را با یکدیگر و نیز با سروده‌ها و قصه‌های دور و نزدیک پیوند می‌دهند، در ادبیات و فرهنگی که هزاران سال در قلب‌ها در میانه‌ی جنگ‌ها، اشغال‌ها و نیز اعدام‌ها، حفظ می‌گردند. و همین‌ها به ما یاری می‌بخشند تا دوباره برخیزیم، ادامه دهیم و نه فقط به خود، بلکه همانند شهرزاد به زنان دیگر و تمام انسان‌ها بیندیشیم.

خلاصه‌ای از مقاله‌ی ۱۰۰۱ دختر شهرزاد در روزنامه تاتس به زبان آلمانی از نگارنده‌ی این سطور.

https://taz.de/Frauen-im-Iran/!۵۹۰۱۱۶۹/

* نوشین شاهرخی، آموزگار زبان آلمانی و نویسنده است که در رشته‌های ادبیات آلمانی و علم ادیان تحصیل کرده. آخرین کتاب وی “به این سادگی بهشت نخواهی رفت” در سال ۲۰۲۱ به زبان آلمانی به چاپ رسید که در دست ترجمه به زبان فارسی‌ست.

خبرهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز بخوانید