چند ملاحظه‌ی نقادانه پیرامون
«نقد کارگری بر سندیکای کارگری»


مرتضی افشاری



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٣ خرداد ۱٣٨۶ -  ٣ ژوئن ۲۰۰۷


در تاریخ پنج‌شنبه سوم خردادماه مقاله‌ای در نشریه اعتماد (شماره ۱۴۰۱) به‌چاپ رسید که «نقد کارگری برسندیکای کارگری» عنوان داشت. نام نویسنده‌‌ی این مقاله حسین اکبری است. آقای اکبری در این مقاله عمل‌کرد سندیکای کارگران شرکت واحد را از زاویه یک خردمندِ کارکُشته‌‌ی امور کارگری مورد نقد قرار داده است. نویسنده‌ی مقاله‌ چنین استدلال می‌کند که شیوه‌‌ی‌‌کار و رفتارِ پاره‌ای از مسولین سندیکای واحد بیش‌از این‌که سندیکایی و مطابق اساسنامه‌ی سندیکا باشد، سیاسی است؛ و چنین می‌گوید که اگر نصایح او همانند یک‌سال و نیم قبل مورد بی‌اعتنایی قرار گیرد، نتایج زیانباری نصیب کارگران خواهد شد.
لارم به‌توضیح است‌که قصد من در نوشته‌ی حاضر بازبینی و نقدِ همه‌جانبه‌ی مقاله و دید‌گاه‌های آقای اکبری نیست؛ اما پاره‌ای از نکات کلیدی و پایه‌ای در مقاله‌ی وی وجود دارد که می‌بایست ملاحظاتی را در باره‌ی آن‌ها مطرح کرد تا چنین پنداری به‌وجود نیاید که سکوت درباره‌ی این نکاتِ پایه‌ای نشانِ درستی آن‌ها ویا قبول‌شان از طرف فعالین مبارزت کارگری است. چنین تصور می‌کنم که همین چند ملاحظه‌ی مختصر و پایه‌ای بی‌پایگی احکام مندرج در این مقاله را نشان خواهد داد.
۱ـ مضمون نوشته‌ی آقای اکبری این را می‌رساند که مبارزات قهرمانانه و اصولی سندیکای کارگران شرکت واحد که امروز مسئله‌ی ایجاد تشکل‌های مستقل و آزاد کارگری را به‌موضوع محوری مبارزات کارگران ایران بدل کرده، ارزش این‌همه هزینه را نداشت. در واقع، منظور آقای اکبری این است ‌که مذاکره‌ی پایان‌ناپذیر با مسولین دولتی و صاحبان سرمایه تنها راهی است‌که آن‌ها را متقاعد می‌کند که تشکل سندیکایی را بپذیرند. اگر دنیای واقعی این‌چنین بود که آقای اکبری تصور می‌کند، به‌راستی این‌همه هزینه را نبایستی می‌پرداختیم؛ اما ـ‌متأسفانه‌ـ باید به‌آقای اکبری گفت‌که آقای «خردمندِ کارکُشته‌‌ی امور کارگری»، حقیقتاً در کجای دنیا و در چه زمانی با صحبت و مذاکره و نصیحت به‌سرمایه‌داران و دولت‌هایشان، کارگران توانستند حتی یک ریال اضافه دستمزد بگیرند؟ به‌نظر من بهتر است‌که ‌آقای اکبری چند لحظه‌ای از صندلی خردمندی و کارکُشتگی مسائل کارگری پائین بیاید و به‌تاریخ مبارزات کارگری در کشورهای اروپائی نگاهی بیندازد تا بعضی مسائل و راه‌کارهای مبارزاتی را دوباره و این‌بار به‌درستی بیاموزد!
آقای اکبری! به‌همین کارِ روزنه‌ی ٨ ساعت نگاه کنید تا ببیند که با چه هزینه‌های گزاف و در چه پروسه‌‌ی پیچیده‌ای ـ‌بالاخره‌ـ توسط دولت‌ها و سرمایه‌داران پذیرفته شد! هنوز نام جو هیل، نیکلا ساکو، بارتولومئو وانزتی و دیگران که صرفاً به‌دلیل مبارزه درجهت مطالباتِ رفاهی کارگران در آمریکا به‌جوخه سپرده شدند، در فضا و نغمه‌های کارگری جاری است. آقای اکبری مگر نه این‌که در جریان مبارزات کارگری برای کارِ روزانهِ ٨ ساعت، ده‌ها اعتصاب سازماندهی شد و میلیون‌ها نفر در این اعتصابات شرک کردند؛ و هزاران نفر به‌زندان‌های طولانی افتادند و ده‌ها‌هزار کارگر از کار اخراج شدند و خون صدها کارگر برسنگ فرش خیابان‌ها ریخته شد؟ پس، چگونه شما باور کرده‌اید که فقط با حرف و گفتگو و بدون هرگونه هزینه‌ای می‌توان تشکل کارگری درست کرد؟
چرا باید صاحبان سرمایه و تبعِ آن‌ها دولت‌ها بپذیرند که سندیکا به‌نفع‌شان است؟ اگر منظورتان از سندیکا، سندیکای صاحبان سرمایه است، حق به‌جانب شماست!؟ اما قصد از تشکیل سندیکای کارگری این است‌که به‌صاحب سرمایه فشار بیاورد که قدری از سودش بزند تا ‌کارگران در اثر فقر و بی‌خانمانی و بی‌حیثیتی به‌پرت‌گاه مرگ نیفتند. این مسئله‌ی ساده و روشنی است‌؛ که بیش‌از هرکس سرمایه‌داران آن را می‌فهمند. معهذا توصیه شما به‌عنوان «خردمندِ کارکُشته‌‌ی امور کارگری» این است‌که فقط حرف و گفتگو کافی است که کارگران به‌سندیکا مسلح شوند. آقای اکبری فقط یک نمونه (و نه بیش‌تر) بیاورید که کارگران در گوشه‌ای از این دنیای پهناور تنها از طریق حرف و گفتگو (یعنی: بدون اعتصاب و کم‌کاری و غیره) به‌تشکلی دست یافتند که برای آن‌ها مفید واقع شده باشد!؟ تاریخ مبارزات کارگری در همه‌ی جهان حاکی از این است‌که سندیکائی که فقط با حرف تشکیل می‌شود، برای کارگران هم دستاوردی جز حرف نخواهد داشت. اما کارگران (چه در ایران و چه در دیگر نقاط جهان) به‌نان و آسایش و زندگی نیاز دارند؛ حرف به‌چه دردشان می‌خورد؟
آقای اکبری به‌تاریخ مبارزات کارگری در ایران نگاه کنید تا بفهمید که حتی همین لباس کار ساده هم بدون تاوان و هزینه‌های سنگین نبوده است. گرچه این طبیعی است‌که سری را که درد نمی‌کند، نباید با دستمال بست؛ اما سردردِ فقر و بی‌خانمانی کارگران بدون اِعمال قدرتِ کارگری (که ساده‌ترین آن اعتصاب و سپس گفتگوست) غیرقابل علاج است. آقای اکبری همین سه‌جانبه‌گرایی که شما دائم برآن تکیه می‌کنید و تصویرِ بی‌رمقی از آن ترسیم می‌کنید هم بدون فشار و مبارزه‌ی کارگری به‌دست نیامده است؛ که شما گفتگوی بی‌پایان را جلوی کارگران شرکت واحد می‌گذارید.
هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که اگر کارگران شرکت واحد دست به‌اعتصاب نمی‌زدند و پیامدهای آن را نمی‌پذیرفتند، هم‌اکنون در وضعیت بهتری به‌سر می‌بردند. آقای اکبری شما این «پس‌گوئی» را (که بسیار مشکل‌تر از هرشکلی از «پیش‌گوئی» است) از کجا الهام گرفته‌اید؟ شما براساس کدام مدرک قانع کننده و تحلیل علمی‌ای چنین پس‌گوئی می‌کنید که اگر کارگران شرکت واحد اعتصاب نمی‌کردند، هم‌اکنون منسجم‌تر و موفق‌تر بودند؟ آقای اکبری به‌آموزش‌های سندیکای شرکت واحد رجوع کنید و ببینید که کارگران قبل از این‌که اجباراً تن به‌اعتصاب بدهند، آموزش دادند و آموزش گرفتند که: «سندیکاهای کارگری به‌مثابه پایه‌ای ترین و فراگیر ترین تشکل مستقل کارگری محصول تضاد دائم میان منافع کارگران و سرمایه‌داران و برآمده از مبارزه دائمی کارگران و زحمتکشان برای بهبود شرایط دشواری کار و زندگی است». حالا شما توصیه می‌کنید کارگران سندیکای واحد فقط حرف بزنند تا «تضاد دائم میان منافع کارگران و سرمایه‌داران» برطرف گردد؟ آخر کجای دنیا تضاد منافع دو تا آدم فقط با حرف زدن و بدون هرگونه میانجی قدرتمند برطرف شده که منافع میان کارگران و سرمایه‌داران بدونِ میانجی اعمال فشار (که یکی از اشکال رایج آن اعتصاب است) برطرف گردد؟
اگر آقای اکبری به‌مصاحبه‌های فعالین سندیکایی ایران در دوره‌های مختلف نگاه کند، متوجه می‌شود که همه‌ی آن‌ها می‌گویند: با چه خونِ‌دل خوردن‌ها و چه فشارهائی توانستیم سندیکای خودمان را به‌دولت‌ها تحمیل کنیم. ایکاش اینطور بود که آقای اکبری می‌گوید؛ یعنی، این امکان وجود داشت‌که سرمایه‌داران را با حواله دادن به‌قانون و نصحیت و غیره متقاعد کرد تا حق کارگران را بدهند و یا تشکل کارگری را به‌رسمیت بشناسند.
اگر امروز سندیکای شرکت واحد مورد قبول جامعه قرار گرفته و از حمایت بخش‌های دیگر نیز برخوردار شده است، تا جائی‌که حتی بعضی از مسولین دولتی هم به‌ظاهر سندیکا را تأیید می‌کنند؛ و یا اگر سندیکای واحد در سطح بین‌المللی مورد قبول تشکل‌های کارگری قرار گرفته؛ همه‌ی این‌ها به‌خاطر مبارزه‌ی جدی و علنی و طبقاتی آن‌هاست، نه به‌دلیلِ مماشات و کوتاه آمدنِ دائم. آقای اکبری! تمام راه‌هایی را که شما پیشنهاد می‌کنید، قدم به‌قدم توسط سندیکای واحد پیموده شد: از نامه‌نگاری به‌وزارت‌کار و دیگر مسولین مملکتی گرفته تا خواهش و گفتگوی بدونِ اعمالِ فشار و اعتصاب؛ اما همه‌ی این‌ها نتیجه‌ای نداد. مسولین سندیکا تمام راه‌های قانونی را پیمودند و بارها ثابت کردند که از روی عشق به‌اقدامات غیرقانونی و پارتیزانی به‌فعالیت سندیکایی رونیاورده‌اند؛ اما ‌همه این راه‌کارها هیچ اثری نبخشید، تا این‌که رفتار کارفرما و دولت، کارگران شرکت واحد را ـ‌‌اجباراً‌ـ به‌اعتصاب واداشت. از این نقطه بود که ورق برگشت و سندیکا جدی گرفته شد و پاره‌ای مطالبات وعده داده و شد و پاره‌ی دیگری هم به‌دست آمد. اما در عوض این دستاوردها، هزینه‌ها و تاوان‌هایی هم پرداخت شد، که به‌نظر شما نمی‌بایست پرداخت می‌شد!؟ آیا بدون این هزینه‌ها و تاوان‌ها، دستاوردی هم در میان بود؟ زندگی واقعی، تاریخچه‌ی سندیکای واحد، تاریخ مبارزات کارگری در جهان و هم‌چنین تحلیل علمی نشان می‌دهد که نمی‌توان از حظِ شناکردن برخوردار بود و خیس نشد!؟ ازهمین‌روست‌که سندیکای شرکت واحد به‌‌پرچم کنونی جنبش کارگری ایران تبدیل شده است.
اما آقای اکبری بعضی از مسولین سندیکا را در هزینه‌های که به‌سندیکا تحمیل شد، مقصر می‌داند؛ چراکه سندیکای شرکت واحد با حمله‌ی نیروهای مسلح و یورش وحشیانه‌ی قداره‌بندان و چاقوکشان مواجه شد، چراکه سندیکای واحد ایستادگی کرد تا برحقانیت خود و مطالبات طبقه‌کارگر پافشاری کند، چراکه عده‌ای از فعالین سندیکای واحد تاوان‌های سنگینی را می‌پردازند.
آقای اکبری چرا به‌جای فراخوانِ کمک به‌این تاوان‌پردازان سلحشور، حکم به‌محکومیت آن‌ها می‌دهید. چرا به‌جای این‌که کنار کارگران بایستید، هم‌سو با خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار حرکت می‌کنید. چرا در قالب نصیحت، از همه طرف خنجر می‌زنید؟ جواب همه‌ی این سوال‌ها روشن است: حرف آقای اکبری این است‌که به‌جای ایجاد تشکل با نیروی کارگران می‌بایست صبر کرد تا افق اصلاح‌‌طلبان دولتی یک‌بار دریگر بدرخشد و این امکان فراهم شود که سندیکای «کارگر»ی درست کرد و تا ابد فقط حرف زد؛ و مقامی هم برای امثال آقای اکبری فراهم نمود. اما نه تنها کارگران شرکت واحد، بلکه همه‌ی کارگران ایران ـ‌دیگر‌ـ با این لالائی‌ها به‌خواب غفلت فرو نخواهند رفت.
سندیکای واحد یکی از مدنی‌ترین و متمدنانه‌ترین بروز اشکال مبارزاتی طبقه کارگر ایران بوده است. آیا آقای اکبری حتی برای چنین حرکتی نیز این حق را قائل نیست که برای خواسته‌های عادلانه و عمیقاً انسانی خود مبارزه‌‌ی جدی‌ای (مثل اعتصاب، تظاهرات و اعتراضات مختلف) را سازمان بدهند؟ طبق نسخه آقای اکبری کارگران باید بخوابند و سرنوشت خود را پذیرا باشند.

۲ـ آقای اکبری می‌‌فرمایند که چرا اعضای هیئت مدیره‌ی سندیکای شرکت واحد برای سخن‌رانی در مورد مسائل کارگری به‌محیط دانشگاه می‌روند و برای دانشجویان صحبت می‌کنند. این «خردمندِ کارکُشته‌‌ی امور کارگری» چنین می‌پندارد که سخن‌رانی در دانشگاه‌ها فقط کارِ اساتید علوم اجتماعی به‌اصطلاح صلاحیت‌دار است؛ و فعالین سندیکایی باید بروند به‌کار سندیکایی‌شان بپردازند. این نظر واقعاً مسخره و ارتجاعی است، که فعال کارگری نباید به‌دانشگاه برود و معضلات کارگران و جنبش کارگری را بیان کند. از طرف دیگر، او می‌گوید باید مسولین مملکتی و سرمایه‌داران و کل جامعه را آگاه ساخت که سندیکا برای حل بحران‌های موجود ضروری است! چگونه است‌که فعال کارگری باید با مسولان مملکتی و کارفرمایان صحبت کند و آن‌ها را قانع نماید؛ ولی به‌جمع دانشجویان، زنان و یا گروه‌های اجتماعی نرود که مبادا بهانه به‌دست مخالفین سندیکا بدهد؟ کدام استاد دانشگاه بهتر از یک فعال کارگری می‌تواند در مورد جنبش‌کارگری اظهار نظر کند؟ مگر استاد دانشگاه چه چیزی دارد که فعالین کارگری ندارند؟ چرا باید اندیشه و دانش را برای دانشگاه‌ها گذاشت و کارِ صرفاً فیزیکی را به‌کارگران اختصاص داد؟ مگر نه این‌که بهترین و آموزنده‌ترین کتاب‌هائی که در مورد مبارزات کارگری نوشته شده، به‌کارگرانی تعلق دارد که توانستند زندگی مبارزاتی خود و هم‌سنگران‌شان را تئوریزه کرده و به‌کتابت دربیاورند؟ پس، راز این‌که آقای اکبری به‌دانشگاه رفتن فعالین کارگری را ممنوع اعلام می‌کند، در چیست؟ آیا این حرف‌ها یادآور استدلال‌های محافل اطلاعاتی‌ـ‌امنیتی نیست که از هم‌سوئی و رابطه‌ی جنبش کارگری و جنبش دانشجوئی وحشت دارند؟
امروزه دانشگاه‌های معتبر در تمام دنیا به‌این نتیجه رسیده‌اند که برای بررسی مسائل مختلف علمی (از جمله مسائل اجتماعی) باید با کسانی که مستقیماً و عملاً درگیر آن مسائل هستند، تبادل نظر کرد تا داده‌های نظری پشتوانه‌ی عملی و تجربی نیز داشته باشند. بااین وجود، آقای اکبری بدون اطلاع از شیوه‌های جدید تحقیق و مطالعه در دانشگاه‌ها، همینطور کَتره‌ای و براساس تصورات غلط خود حکم صادر می‌کند که به‌دانشگاه رفتن و با دانشجویان تبادل نظر کردن جاه‌طلبی است و ضدسندیکائی!
این حکم که تشکلِ طبقاتی کارگران لزوماً و حکماً باید از درون هرکارخانه و موسسه‌ی خدماتی آغاز گردد، از کجای آسمان و با تکیه برکدام آیه ابدی صادر شده است؟ وقتی‌ مسولین سندیکای واحد به‌دانشگاه می‌روند و درباره مسائل کارگری صحبت می‌کنند، این کار به‌این معنی است‌که جنبش کارگری دارد از حالت نطفه‌ای و خُرد گامی فراتر می‌گذارد و به‌حالت کلان می‌رسد که اگر سرکوب نشود و امثال آقای اکبری‌ها پارازیت آن نشوند، صدها تشکلِ در محیطِ‌کار را درپی خواهد داشت. آیا چنین مسائلی برای کسی‌که نقش استادکاران را در امر مبارزه‌ی طبقاتی به‌عهده گرفته، قابل فهم و درک است؟

٣ـ آقای اکبری در مقام یک صاحب‌نظر جنبش کارگری می‌گوید که چرا هیئت مدیره‌ی سندیکای واحد با رسانه‌های خارجی که از طریق آمریکا تغذیه می‌شوند، مصاحبه می‌کنند. به‌نظر او این مصاحبه‌ها بهانه به‌دست رژیم می‌دهد تا آن‌ها را وابسته به‌عوامل بیگانه بخواند و سرکوب‌شان کند. بنا برکدام سند و مدرک محمکه پسند یا مستدلی، جز ادعای تبلیغاتی رژیم، می‌توان ثابت کرد که همه‌ی رسانه‌های دنیا را آمریکا تغذیه می‌کند؛ و در این دنیای پیچیده‌ی اطلاعاتی دست آمریکا از آستین هررسانه‌ و رادیوئی بیرون می‌آید؟ مگر نه این‌که رژیم اسلامی ایران از ابتدای به‌قدرت رسیدن‌اش هرصدای حق‌طلبانه‌ای را وابسته به‌دولت‌های بیگانه و امپریالیزم خوانده است؛ پس، حکم آقای اکبری چنین معنی می‌دهد که هرکس باید خودش را سانسور و سرکوب کند تا دولت بهانه‌ی سانسور و سرکوبش را نداشته باشد! این دو شکل سرکوب چه فرقی باهم دارند؟ تازه مگر دنیای بهانه‌جویی نیاز چندانی به«‌بهانه» دارد؛ و هرگاه که لازم بداند حتی از قیافه‌ی یک آدم بهانه‌ی وابستگی‌اش به‌نیروهای بیگانه و امپریالیزم را تشخیص نمی‌دهد؟ چرا فعالین جنبش کارگری یا هر زمینه‌ی اعتراضی دیگری باید اساس حرکت خودرا براین بگذارند که به‌دست رژیم بهانه ندهند؛ و خودِ این رژیم مورد اعتراض قرار نمی‌گیرد که در مقابل معمولی‌ترین خواست و مطالبات به‌بهانه‌جویی و ورچسب زدن متوسل می‌شود؟
آقای اکبری در مورد مصاحبه و خبررسانی از طریق رادیوهای خارجی چنین حرف می‌زند که انگار فعالین جنبش کارگری همه‌ی امکانات داخلی را رها کرده و به‌رادیوها و رسانه‌های خارجی متوسل شده‌اند؟ اگر این‌کار به‌مزاق دولت خوش‌آیند نیست، چاره‌اش این است‌که اجازه بدهد تا از امکانات و رسانه‌های داخلی استفاده شود؛ وگرنه سکوت و خفقان گرفتن که چاره‌ی کار نیست!؟
باید از آقای اکبری سوال کرد که چرا مسولین مملکت را سرزنش نمی‌کند که به‌فعالین جنبش کارگری تریبون نمی‌دهند تا آن‌ها برای اطلاع‌رسانی و بیان وضعیت خود مجبور نشوند که این‌همه دشواری را تحمل کنند و با واسطه‌ی رسانه‌های خارجی با مردم مملکت خودشان گفتگو کنند؟ اگر قرار است‌که این فعالین به‌مردم بگویند که سندیکای کارگری چیست و خواص آن چگونه است، باید امکان حرف زدن با آن‌ها وجود داشته باشد؛ وقتی‌که چنین امکانی در داخل موجود نیست؛ چه چاره‌ دیگری جز استفاده از رسانه‌های خارجی وجود دارد؟ شاید همه‌ی مردم به‌این رادیوها گوش نکنند و اعتمادی به‌رسانه‌های خارجی نداشته باشند؛ اما مگر همه‌ی مردم ایران به‌رادیوها و رسانه‌های داخلی گوش می‌کنند و به‌‌آن‌ها اعتماد دارند؟ راستی آقای اکبری اعتماد مردم به روزنامه «اعتماد» حجت الاسلام کروبی که مطلب شما را چاپ کرده است چقدر است؟ آقای اکبری، از اعتماد مردم حرف می‌زنید یا از اعتماد مقامات رژیم؟ مساله این است که از نظر فعالین جنبش کارگری این رسانه‌ها در درجه اول ابزار اطلاع‌رسانی هستند، همانطور که روزنامه «اعتماد» برای شما ابزار کارتان است.
حقیقت این است که شرایط و امکانات امروز را نباید با شرایط و امکانات ۵۰ سال پیش مقایسه کرد. امروز که مثل ۵۰ سال پیش نیست که اکثر کارگران پاتوق و محل تجمع دائم داشته باشند تا بتوان با حضور در این مکان‌ها با آن‌ها تماس برقرار کرد و اطلاع‌رسانی نمود. در شرایطی‌‌که از آن به‌عنوان عصر ارتباطات نام می‌برند، چرا دولت برای ‌فعالین کارگری این امکان را فراهم نمی‌کند که مسائل کارگری را به‌آگاهی عموم برسانند و جامعه را نسبت به‌وضعیت خود مطلع کنند؟ اگر این فعالین بنا به‌باورهای دموکراتیک خود بخواهند با تعداد هرچه بیشتری از مردم حرف بزنند چه چاره‌ای جز این دارند که از طریق رسانه‌های خارجی به‌این کار اقدام کنند؟
ازطرفی برای فعالین کارگری چه فرقی می‌کند که بودجه‌ی این رسانه‌ها را چه کسانی می‌دهند و مقاصد آن‌ها چیست؟ مهم این است‌که این فعالین همان حرف‌هایی را می‌زنند که در دانشگاه و مجامع داخلی هم می‌گویند. آقای اکبری که در دلبستگی به‌جمهوری اسلامی حتی دایه مهربان‌تر از مادر شده است؛ گویی با پیروی از ‌سبک و سیاق کیهانِ شریعتمداری (که پشتِ‌سر هر مصاحبه با رسانه‌های خارجی تبلیغ علیه نظام و برای براندازی را می‌بیند) به‌تقبیح مصاحبه‌ی مسولین سندیکای واحد با رادیو‌های خارجی همت گماشته است. اما وقتی امکان استفاده از امکانات داخلی وجود ندارد، چه فرقی می‌کند که از چه طریقی به‌کارگران و مردم ایران گفته شود که ما خواهان قرارداد دستجمعی هستیم و با قراردادهای موقت و سفیدامضا مخالفیم؟ چه فرقی می‌کند که از چه طریق به‌مردم و کارگران گفته شود که ۱٨٣ هزار تومان دستمزد ماهانه معنای دیگری جز مرگ تدریجی ندارد؟ چه فرقی می‌کند که از چه طریقی به‌کارگران گفته شود که چاره‌ای جز وحدت و تشکیلات ندارند.
بنابراین، این حرف‌ها و بهانه‌تراشی‌ها چیز تازه‌ای نیست. آن‌هایی هم که با این رسانه‌ها مصاحبه نکرده‌اند، در مظان این اتهام بوده‌اند و هنوز نیز هستند. آقای اکبری می‌گوید که این رسانه‌ها از نظر مردم بی‌اعتبار هستند، ممکن است‌که رسانه‌ها هیچ اعتباری در میان مردم نداشته باشند، اما با نبودن هیچ‌گونه رسانه‌ی آزادی در مملکت که این عزیزان و دیگر فعالین سیاسی و اجتماعی بتوانند مسائل خودرا بیان کنند، چاره‌ای نمی‌ماند به‌جز مصاحبه با رادیوهای خارجی تا بتوانند صدایشان را به‌مردم ایران و جهان برسانند. آقای اکبری شما در کجا زندگی می‌کنید؟ خود دولتمردان شما می‌گویند که اکثر قریب به‌اتفاق مردم ایران به‌رادیوهای خارجی گوش می‌کنند تا بتوانند حداقل از اخبار کشورشان مطلع باشند. شما کتمان می‌کنید که یک سانسور وحشتناک در ایران برقرار است؟ به‌نظر اکثر قریب به‌اتفاق فعالین کارگری مصاحبه کردن با رادیو آمریکا ویا هر رسانه‌ی دیگری اشکالی ندارد، به‌شرط آن‌که مصاحبه شونده حرف خودش را بزند. اگر رادیو و تلویزیون ایران بخواهد با اسانلو و مددی بدون قید و شرط مصاحبه کنند، هیچ اشکالی ندارد که دوستان این کار را بکنند و دیگر مجبور نباشند فقط با رسانه‌های برون مرزی مصاحبه کنند.

۴ـ آقای اکبری در نوشته‌اش بر راه‌کارهای مسالمت‌آمیز تکیه می‌کند. چنین به‌نظر می‌رسد که سندیکای واحد ‌سازماندهی یک جنگ مسلحانه‌ی تمام‌عیار را در دستور کار خود گذاشته و آقای اکبری هم به‌درستی با چنین جنگی مخالفت می‌کند؟! باید به‌آقای اکبری گفت که واقعه‌ی عجیبی اتفاق نیفتاده که این‌گونه از روش‌های مسالمت‌آمیز سخن می‌گوئید و اعصاب خود و دیگران را خراب می‌کنید. یک عده کارگر خواسته‌هائی داشتند که تماماً در حوزه‌ی رابطه‌ی کارگر و کارفرما (یعنی: بدون دخالت دولت و نیروهای ضدشورش و زندان و تهاجم ایلغاروار) قابل پیگیری و بررسی بود. دولت جمهوری اسلامی که با هرکنشِ ساده‌ی طبقاتی کیان خودرا در خطر می‌بیند، در مقابله با مطالبات و خواست‌های تماماً غیرسیاسی کارگران شرکت واحد چنان واکنش نشان داد که گوئی نیروهای مهاجم نه تنها از طرف آمریکا، که از سیاره‌ی دیگری به‌زمین آمده‌اند و کلیت بشریت را به‌خطر افکنده‌اند!!
مگر چه اتفاقی افتاده بود؟ سندیکای شرکت واحد در مقابل بازدداشت رهبران خود که یک اعتصاب محدود را در جهت دستیابی به‌خواسته‌های‌شان برنامه‌ریزی کرده بودند، از تنها ابزارِ مسالمت‌آمیزی که می‌توانست استفاده کرد و دست از کار کشید. اما دولت که خودرا حافظ منافع به‌اصطلاح ملی معرفی می‌کند، هرگونه پرده پوشی را کنار گذاشت و کودکان و همسران فعالین سندیکا را نیز به‌اسارت برد. کارگران متشکل در سندیکا می‌بایست چه‌کار می‌کردند که آقای اکبری برداشتی غیرمسالمت‌آمیز از آن نمی‌داشت؟ آیا کارگران می‌بایست با دسته‌گل خدمت سران سپاه و نیروهای انتظامی و قمه‌کش‌های «لباس شخصی» می‌رفتند و دستمریزاد می‌گفتند؟ دراینصورت ـ‌آیا‌ـ به‌غیراز فقر و ناداری و تبعات آن، غرورِ انسانی‌شان را نیز بر‌باد نداده و سرافکنده و شرمگین نمی‌شدند؟ آیا زندگی همراه با فقر و ناداری و سرشکستگی شایسته‌ی موجودی به‌نام انسان است؟ آیا تحمل فشار تا آنسوی شایستگی انسانی عملی مسالمت‌آمیز به‌حساب می‌آید؟ اگر چنین نیست، پس چرا آقای اکبری دولت را به‌واسطه‌ی ‌استفاده از روش‌های غیرمسالمت‌آمیز و جنگی‌اش مورد سرزنش قرار نمی‌دهد؛ و همه‌ی کاسه‌کوزه‌ها را به‌سر مسولین سندیکا می‌شکند؟
آقای اکبری در برابر یک اعتصاب ساده کارگران واحد کاسه صبرش لبریز شده است و مضرات «روش‌های غیرمسالمت‌آمیز» را به‌کارگران گوشزد می‌کند. باید به‌ایشان که ظاهراً از الگوهای اتحادیه‌های اروپائی جانبداری می‌کند یادآوری کرد که حتی ارتجاعی‌ترین عناصر نئولیبرال اروپائی هم با مشاهده یک اعتصاب داد و هوار «آی غیرمسالمت آمیز شد» سر نمی‌دهند. ایشان در برخورد به‌جنبش کارگری حتی از دست‌راستی‌های اروپائی هم دست‌راستی‌تر است.
مطلبی که آقای اکبری نوشته است دلسوزی به‌حال طبقه کارگر ایران و سندیکای واحد نیست. «انتقاد کارگری» ایشان نه انتقاد است و نه کارگری.

شنبه ۱۱ خرداد ۱٣٨۶