نگاهی به:
یادمانده ها از بر باد رفته ها - ۲
خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمدحسین موسوی


رضا اغنمی


• دراینکه حزب توده مرتکب ده ها اشتباه شده نباید تردید داشت. اما ذات استبداد نهادی شده درفرهنگ را، تنها درحزب توده دیدن که برای بیداری مردم گام های بلندی برداشته، با برجسته کردن غفلت و اشتباه ش کار منصفانه ای نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۰ خرداد ۱٣٨۶ -  ۱۰ ژوئن ۲۰۰۷


انتشارات مهر- کلن – ۱٣٨۲- ۵۰۹ صفحه

موسوی درصفحه بعد اشاره ای دارد به قتل محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروزوحسام لنکرانی که باموافقت رهبران حزب توده انجام گرفت. از ننگین ترین کارهای حزب توده درآن دوران بود .
دراینکه حزب توده مرتکب ده ها اشتباه شده نباید تردید داشت. اما ذات استبداد نهادی شده درفرهنگ را، تنها درحزب توده دیدن که برای بیداری مردم گام های بلندی برداشته، با برجسته کردن غفلت و اشتباه ش کار منصفانه ای نیست.
اما درباره حوادث آذربایجان و تشکیل حکومت فرقه دموکرات، مسئله را باید درست مطرح کرد. راستش درباره آن یکسال سخن بسیار رفته ولی هنوزاصل ماجرا برای عموم مردم روشن نشده است. نارضائیها و بیعدالتی ها تحقیرو توهین حکام مرکزی، وعدم پاسخگوئی به مطالبات قانونی، بزرگترین عامل رشد افکاری بود که به شکل گیری حکومت فرقه دموکرات منجرشد.
مگرقانون اساسی مشروطیت، انجمن های ایالتی و ولایتی را تصویب نکرده بود؟ مگرطبق همان قانون، قرارنبود که امورداخلی هراستان با توجه به اوضاع اقلیمی مردم، به دست اهل محل و برگزیدگان شان اداره شود؟ نویسنده درسراسر کتاب به این موارد کوچکترین اشاره ای نمیکند. از بی قانونی و عدم اجرای قانون کلمه ای برزبان نمیآورد. ملکه‍ی ذهنش شده زبان مادری میلیون ها آذربایجانی را برگرداند به فارسی . اگراین ایده‍ی به ظاهرعامیانه‍ی نویسنده دنبال شود، طولی نمیکشد که وطن به دست هیولای فاشیست متلاشی میشود. یک لحظه چشم هایم را می بندم ودرعالم خیال فرض میکنم که آرزوی این حقوقدان تبریزی به مرحلّه‍ی عمل رسیده. بعد از آذربایجان نوبت به کردستان میرسد. داستان دردآلود ترکها با کردها و آن وجه تسمیه‍ی ننگین و تحقیرآمیز (داغ ترکی) . بعد ، بلوچها وعربها وارامنه   و ... ویرانی کشور با ایجاد نامیمون مرزهای تازه! اگراین ها ابزار چیرگی فاشیسم نیست پس چیست؟
گذشته ازآن مگر دربخش های دیگرکشور که فارسی زبان هستند فقر فرهنگی، درد ومصیبت و فلاکتِ استبداد نیست که چنین فکربزک کرده‍ی عامیانه را توصیه میکنید؟
در آن سال های نوسازی کشور، جامعه‍ی ملتهب، نیاز به تمرین ویادگیری شرایط آزادی داشت. احترام به قانون و گسستن زنجیرهای کهن عقیدتی داشت که چون پتیاره ای بدخیم درذهنش لانه کرده وتا به امروزسرسنگین نشسته و حکمفرماست.
این درست است که اصلاحات رضاشاه ایران را تکان داد. سیمای جامعه را با جامه ای نو آراست. افق های تازه و روشنی در چشم اندازمردم گشود. نوآوری هایش پایه های ارتجاع را لرزاند. اما ذهنیت ها همانگونه تک بٌعدی ماند. ریا و دوروئی و نیرنگبازی های نخبگان ، مرده ریگ باستانی، چند صباحی سازش یا تقیه و تغییر جهت با وزش بادی و از سر گرفتن تکرار. این تکرار، قرنهاست که دراین سرزمین باستانی مردم را بیمار کرده است. تکرار، عادت شده است. ذهن اجتماعی ما درهردوره درحلقه ای به زنجیر افتاده است. بررسی هر دوره ازاین گرفتاریها گرچه نامیسر نیست، اما کار آسانی هم نیست و مشکل تراینکه ارتباطی بین این واحدهای زنجیره ای وجود دارد که شناختن آن الزامی ست، شکافتنش اگر چه صحت خیلی ازنظریه ها و باورهای تاریخی را سست میکند، لطمه میزند و بی محتوائی آنها را ثابت میکند؛ اما استمرار و حضورش برای ادامه‍ی جهل و خواب رفتگی جامعه بک ضرورت است! جدال تجدد و سنت از آنجا آغازشد که : تجدد خواهان با احترام حقوق فردی انسان راپیش کشیدند وبااشاره به پیشرفت علم و دانش درغرب، ازغفلت هائی که قرنها برجوامع کهن چیره شده پرده برداشتند. گفتند که : دراروپا مردم به خود آمدند. اما، ما تا به امروز درانتظار آن اسب سوار
با چشمان اشگبار به تکدی نشسته ایم.
غفلت زدگان درمحاق جهل، هیچ نمیگویند، چون وچرا ندارد که طراح زندان اند زندانی جهل؛ زندانی که به دست خود ساخته اند و این؛ سرنوشت ماست.
تحلیل اجتماعی نویسنده دراین باره واقعا دردآور است. موسوی با عینک طبقه‍ی خود به تماشای مردم نشسته. آن وقت که درنوجوانی با تآسیس«کانون دانش پژوه» وبه قول خودشان « وضع زندگی مردم آذربایجان، جهل وبیسوادی، بخصوص ندانستن زبان فارسی و محرومیت های حاصل ازاین بیگانگی نسبت به زبان رسمی کشور و مانند آنها مطرح میشد. ... » ص٣٣، خانواده های زیادی بودند که بچه های فارسی ندانشان درنخستین روزهای شروع به تحصیل، درمدارس شهر زیر جریمه وتوهین و تحقیرمعلم ها، با دلی پرازنفرت اززبان فارسی ازخیرتحصیل میگذشتند. نمونه این تنفروبیزاری درحوادث بعد ازشهریور ۲۰ به صورت فاجعه ای خونین سر برافراشت. وقایع تاریخی آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه وری، اگرچه بخشی با حمایت شوروی بود، با این حال پشتیبانی مردم بومی درآن خیزش را نمیتوان منکرشد. آبشخورحمایت ازآن حکومت، دسترسی ووصول مطالبات قانونی و نیازهای مردم بومی بود که درحکومت یک ساله‍ی فرقه دموکرات متجلی شد. مدارس ابتدائی آزاد شد. مردم عادی ودهقان آذربایجانی بدون حضورمترجم مشکلات خود را با ضابط قانون درمیان گذاشت. البته اینها دلیل نمیشود که منکر کاستی ها و اشکالات آن حکومت یک ساله شد. ولی به گواهی اسناد و مدارک در آن یک سال کارهای بنیادی زیادی صورت گرفت: آزادی زبان، تآسیس دانشگاه، رادیو،آزادی زنان و تشکیل پلیس زنان را میتوان به اجمال نام برد. دولت مرکزی همه را نابود کرد به جزرادیو، ودانشگاه که بعد ازچند سال توسعه پیدا کردند.
ایکاش، نویسنده کمی دورتر ازاطراف خود را هم میدید، لایه های گوناگون جامعه را وارسی میکرد. با دردها و کمبودها بیشترآشنا میشد. درآن فضا ورفاه روحانی مشکل است فقرِ اجتماعی را دیدن و تمیز دادن.   کمبود اجتماعی و مطالبه‍ی مردم رسمی شدن زبان فارسی نبود. مگرزبان رسمی دردوران قاجارفارسی نبود؟ درکدام یک از مکاتبات رسمی وغیررسمی سراسر دوران قاجار یا بقول تاریخنگاران دولتی «ترکمانان» ، یک مکتوب ترکی سراغ دارید؟   گرفتاری از زمانی آغاز شد که زبان بومی مردم درمدارس و دوایر دولتی ممنوع شد. فرق است بین رسمی کردن یک زبان درسراسر کشور و ممنوع کردن زبان مردم درکشوری با اقوام و زبان ها و فرهنگ های گوناگون با قدمت تاریخی - آنهم مردمی که در سراسر تاریخ با همه اختلاف های زبانی و فرهنگی بامردم کشوردرارتباطی عاطفی بوده بدون کمترین اختلاف – به بند کشیدن قانونی زبان مادری درزادگاه خود وسلب حقوق ازشهروندان، منع زبان های محلی تجاوز آشکاری بود که درآن سالها رخ داد و تا به امروزنیزادامه دارد. تربیت نویسنده در خانواده روحانی وآشنائی با زبان فارسی ازطفولیت استثناء بوده و نباید آن را به کل جامعه تعمیم داد.
خاطره‍ی غم انگیزی دارم ازنخستین روز مدرسه که با پسربچه ای همسن و سال خودم که ظاهرش نشان میداد روستازاده است. کنارم نشسته بود چیزی پرسیدم. کلام زیرزبانم بود که معلم را دیدم با چوبدستی مرا زیررگبار گرفت و با سرو صورت خونالود ازمدرسه کمال فرار کردم. پس از چند روز با تنی چند از بچه های محل به مکتب شیخ محمدحسین دربازار شیشه گرخانه که نویسنده نیز به آن اشاره ای دارد رفتم. درآنجا بود که برای اولین بار با سعدی آشنا شدم. خلیفه‍ی ما در آن مکتب آقا هادی (شش هفت سالی از ما بزرگتربود) فرزند حاج سید مرتضی خسروشاهی ازعلمای سرشناس تبریزبود. با جعفر سبحانی - فرزند حاج محمد حسین که ازبا تقواترین علمای شهر و ازاساتید حکمت و منطق بود - که امروز به نام آیت الله سبحانی ازمدرسین برجسته‍ی حوزه‍ی علمیه قم است، کنار هم نشستیم که کلمه ای فارسی بلد نبودیم. این توضیح را بدان جهت آوردم که امکانات انحصاری تعلیم و تربیت خانوادگی نویسنده ازاستثنائات بوده وتسری آن به کل جامعه اشتباه است . نویسنده باچنین دیدگاهِِِ ویژه به ارزیابی اجتماعی پرداخته، وخانواده‍ی روحانی مرفه خود را به عنوان الگوی فرهنگ متعالی وضع آموزشی آذربایجانیان را توضیح داده است . خیلی ازبچه ها تا کلاس ششم ابتدائی فرق آموزگارودانش آموز رانمیدانستند. خودم جزوآنها بودم. آنچه درفرهنگ عامه رواج داشت معلم و شاگرد گفته میشد.
اینکه پیشگامان خیراندیش تجدد درقانون اساسی مشروطیت ومتمم آن با تصویب
مواد۹۰ تا ۹٣ «درخصوص انجمن های ایالتی و ولایتی» با توجه به مصالح عامه
مقدمات مشارکت مردم را دراداره کشور پیش بینی کرده اند، حکایتی از درایت و
گشاده فکری و آینده نگری آن ها دارد. میدانستند در کشوری با اقوام چند گانه و
فرهنگ و مذاهب گوناگون میباید هرمحل با حکام محلی و برگزیدگان همان قوم
اداره شود. تصویب آن مواد قانونی، راه را برای فدرالیسم باز گذاشته است.
همچنان که درکنارآموزش زبانهای محلی، زبان رسمی را هم باید همگان بیاموزند
که برای صیانت روح ایرانی وارتباط همگانی درسطح کشورالزامی ست.
تا به امروز که یکصد سالی ازآن روزگاران سپری شده، این قانون تصویب شده به اجرا درنیامده و مطالبّات ملی همانطورمعوق مانده است. بخشی ازعوارض خونین جنبش های منطقه ای، دربستراین بیعدالتی های فاحش قابل بررسی ست.
انباشت عقده در دل های اقوام، وقتی که در خانه پدری، بچه های معصوم را در مدارس، به جرم حرف زدن به زبان مادری جریمه کردند وبه فلک بستد، شکل گرفت. بذر نفرت و انتقام را در دل نورس بچه تحقیرشده کاشتند. اینها پیامدهای دیگری داشت که ازچشم های ظاهربین دولتمردان غایب بودند.

وقتی دراوایل کتاب بودم. فکرمیکردم که تآکید نویسنده به "فارسی زبان کردن مردم آذربایجان" درنوجوانی، درسال های بعد دراثرآشنانی با مردم وتجربه های زندگی پند آموزخواهد بود و رفتاری متعادل با اصول فرهنگی پیش خواهد گرفت. دربخشهای دیگرکتاب، ازاین خوش بینی بیجای خودم غمم گرفت. دیدم نه خیراین حقوقدان ونماینده‍ی انتخابی مردم در مجلس شورایملی وسنا عشق عجیبی برای برگرداندن زبان آذربایجانیها دارند. در پیگیری مسئله ، درتهران، حزب مردم جلسه ای تشکیل داده و برای نیازهای مردم منطقه برنامه ریزی میکنند. ازآنجا که "فارسی ندانی" آذربایجانیها ازعلل عقب ماندگی مردم آن سامان است وگرایشهای مردم به رادیو تلویزیون های دو کشور همسایه مانند آذربایجان شوروی (آن زمان آذربایجان جزوشوروی بود) و ترکیه، به نظز نویستده، مثلا باعث تجزیه‍ی کشور خواهد بود: «با گوش دادن به تبلیغات کشورهای مجاور که متآسفانه طمع ارضی و سیاست خاصی نسبت به ما دارند، احیانا تحت تآثیرآنها قرار میگیرند. ... ... من گفتم آذربایجان دردی دارد که اگر واقعا بررسی و برای رفع آن همت شود، همه مشکلات آن رفع خواهد شد و آن درد آذربایجان مشکل درس نخوانده در مورد زبان فارسی است.   ... توضیح دادم که اگردولت دراین سفربه جای کمک به شهرداری این ویا آن شهر، و یا راهسازی بین دو نقطه، به یک جهاد بزرگ برای یاد دادن زبان فارسی به مردم آذربایجان دست زنند، خیلی از مشکلات دیگر از جمله مشکلات مربوط به راه و برق و آبادسازی برطرف خواهد شد و ... » ص ۶٣ – ٣۶۴
جل الخالق ازاین آشفته حالی و پریشان گوئی! من که چند باراین مطلب رازیرو رو کردم واقعا رابطه برق و آب وراه وبیمارستان وسایر امکانات رفاهی مردم را با برگرداندن جبری زبان بومی مردم که یک عمل فاشیستی و درست همانست که عرب درحمله به ایران مرتکب شد ووارثانش تا به امروز حسرت به دل مانده اند که چرا نتوانستند زبان مردم ایران را به عربی برگردانندٍ. شما که اهل علم ودانش هستید بطورقطع ازنامه روادیان ها (والی عرب، خلیفه اسلامی درکردستان و آذربایجان) اطلاع دارید و من برای پرهیزازاطاله کلام ازنقل آن خودداری می کنم. میدانم که ازمفاد آن نامه ها اطلاع دارید.
من وقتی اسم جهاد را میشنوم یاد جهاد ملا نراقی درتبریزو علمای اسلام میافتم که به زمان فتحعلیشاه ازعراق راه افتادند آمدند ایران برای بزرگنمائی آخوندی، بخش عظیم کشوررا دردوجنگ خانمانسوزبه روس ها واگذاشند. یا حکم جهادی که به فتوای آیت الله خمینی درجنگ ایران و عراق برعلیه صدام صادرشد و دیدیم که بعد ازآنهمه ویرانی جانی ومالی و خونریزیهای هشت ساله، وقتی جام زهررا سرکشید دولتمردان دو کشور همدیگر را بغل کردند و بوسیدند. دختر سردار سازندگی به میهمانی ویژه‍ی فرزند صدام به بغداد رفت، (همانکه وقتی «فرهاد بازفت» خبرنگارشجاع ابزرور را در بغداد کشتند و جنازه اش را به لندن پس فرستادند گفته بود "این مگس های ایرانی را باید پنجاه شصت بارکشت") واز تجارت آزاد دو کشور میلیاردها دلار سود بردند.
آیا جهاد بزرگ، اجرای مفاد قانون اساسی نبود؟ که ابزار توسعه‍ی فرهنگ مردم را گسترش میدادید ودرکنار فراگیری زبان مادری، زبان فارسی هم خواهی نخواهی توسعه پیدا میکرد. ودعای خیر نسل های آینده را ازآن خود میکردید.
کم کم دارم از مطلب دور می افتم.
آنچه که مایه‍ی حیرت است، راکد ماندن ذهن نویسنده درباره‍ی شناخت نیاز موکلین و هم شهریان خود است. ایشان که درنوجوانی "کانون دانش پژوه" را برای فراگیر شدن زبان فارسی در تبریزتشکیل داده اند، سی سال بعد هم با همان باورهای خام نوجوانی، وقتیکه درمقام نمایندگی و فعالیت درحزب مردم، با همان ذهنیت حضور دارند و دولت رابرای فتوای "جهاد" ترغیب میکنند؛ آنهم با از سر گذراندن وقایع خونین آذربایجان وکردستان آنهمه سال های پرتنش تا کودتای ۲٨ مرداد .
بااین نمونه بیعملی و درجا زدن افکاردولتمردان، میتوان مفهوم سکون و سکوت تاریخی و آن تکرارهای ادواری را که درگذشته ذکر کردم دریافت .

رضاشاه و محاکمه‍ی ۵٣
نویسنده نکته ای را نقل کرده که درخاطرات سلیمان بهبودی نیزآمده است وآن درباره پرونده ۵٣ نفرمحکومین زمان رضاشاه است که بعدها برخی از آنها از گردانندگان حزب توده بودند. با توجه به حساسیت رضاشاه به اشخاصی که گرایش های کمونیستی داشتند. روایتس شنیدنی ست .
«رئیس شهربانی گزارش میدهد که این امرازموارد جاسوسیهای بین المللی است. بهتراست که رسیدگی امربه دادرسی ارتش ارجاع شود. شاه دستور میدهد در هیآت دولت مطرح کنید . هیآت دولت متوجه میشود که اگر شاه میخواست پرونده دردادرسی ارتش رسیدگی شود نیازی به این تشریفات نبود. ... ...   معلوم میشود که قصد شاه رسیدگی درمرجع صالح قانونی است که دادگستری بوده است و بنا براین پرونده را به دادگستری احاله دادند ...   ... وقتی وزیر دادگستری رآی دادگاه جنائی تهران مبنی برمحکومیت را بعرض میرساند شاه میگوید اینها جوان هستند و شاید اشتباه کرده اند ... ... همین مجازات کافی است و اینها جوان هستند باید آزاد شوند و مشغول خدمت گردند.» ص ٣۹ - ۱٣٨»

دربخش یازدهم کتاب، موسوی اشاره ای دارد به عبدالعلی لطفی وزیردادگستری دکترمصدق. روایت نویسنده دراین باره شنیدنی ست.
«لطفی مردی جاه طلب ودنبال نام بود ودراین کارازهیچ ننگی رویگردان نبود. به گونه ای که اگربگوئیم از مصادیق" چون به خلوت میرسند آن کار دیگر میکنند" بود، سخنی به گزاف نگفته ایم.» ص ۱۵۴.
به نظر میرسد اینگونه داوریها برخورد اخلاقی ست. هیچیک ازاین صفات جرم نیست ونمیتوان به حساب بیکفایتی وخیانت یک وزیر مسئول تلقی کرد.
به خصوص که نویسنده، سالها پیش لطفی را درتبریزدیده و خاطره‍ی آن دیدار را نیز شرح میدهد:
«... بهارسال ۱٣۲۱ بود، کمتر از یک سال از اشغال آذربایجان و استان های شمالی به وسیله نیروهای شوروی میگذاشت ...   دولت یک هیآت بازرسی از طرف بازرسی کل کشور به ریاست عبدالعلی لطفی که رئیس دادگاه های استان مرکز بود به آذربایجان فرستاد. برادرمن احمد موسوی هم به نمایندگی ازوزارت دادگستری و ثبت کل ازاعضای این هیآت بود. ...   جناب شیخ عبدالعلی لطفی به همراه برادرم درمنزل ما اقامت گزید. خاصه آنکه ظاهر شیخ مآب او با لباس و تحصیلات مذهبی پدرم سازگاربود و سکونت درمنزل ما از هرحیث متناسب. با اینهمه این شیخ با آن ظاهر مقدس نما پیش از سه روز نتوانست درخانه ما بماند. چون میخواره و هوسباز بود    ... ... وی همینکه فهمید من کارمند دادگستری و لیسانسیه حقوق هستم ... نامه ای به وزارت دادگستری نوشت و ازمن به تفصیل تعریف و تمجید کرد ...    پیشنهاد لطفی سبب شد که به فاصله‍ی کوتاهی ابلاغ دادیاری دادسرای شهرستان تبریز که عنوان قضائی دارد به نام من صادر گردید.» ص ۷۹
درصحت روایت تردیدی نیست تنها اشکال، همانگونه اشاره شد برخورد اخلاقی ایشان است وسئوالی که درذهن خواننده جان میگیرد و یاد دادگاه دکترمصدق بعد از کودتای ۲٨ مرداد میافتد وقتی که آزموده دادستان نظامی بی آزرم ارتش شروع به بازجوئی ازوزیر دادگستری کابینه دکترمصدق کرد، همین شیخ عبدالعلی لطفی بود که با پرخاش رو به آزموده گفت :
«احضاربنده به عنوان گواه بوده است. با گواه دردادگاه چنین رفتاری نمی کنند که دادستان ارتش بفرمایند بایستی فلان کاررا کرده باشی چرا نکرده ای.» و چون دادستان ارتش اجازه خواست تا توضیح بدهد لطفی فریاد کرد: نه خیر، بنشین، بنده اعتراض می کنم جایش نیست.» ص ٣۷ و ٣٨ خواب آشفته نفت جلد سوم. محمدعلی موحد چاپ تهران نشرکارنامه ۱٣٨٣
آزموده با آن افکار آخوندی، که مصدق را به تهمت بیدینی تکفیر میکرد، و حتا با دکترصدیقی درباره «تطورادیان»، درمقابل پاسخ مستدل و فاضلانه‍ی او، بیدانشی محض خود را آفتابی کرد و بی آبروترشد، آیا از "جاه طلبی" - "ننگینی" و"خلوت رفتن" های لطفی خبر نداشت؟ که پاسخ او را بدهد. عجیب به نظرمیرسد ازآدم بی پرنسیب وبد دهنی چون آزموده، که درمقابل آنهمه توهین وخفت وخواری وسخنان گزنده‍ی لطفی، سکوت کند و سوابق اورا روشن نکند؟

برای مطالعه آثاراین نویسنده از وبلاگ های زیر دیدن کنید:
www.ketabsanj.blogspot.com
www.ketabedastan.blogspot.com