شمس لنگرودی و چراغهای قرمز
الف. خلفانی
•
شمس لنگرودی همچون شاملو در اغلب شعرهایش اصل را بر معنا می گذارد و پدیده ای ـ حادثه ای ـ یا مفهومی را تفسیر می کند و یا توضیح می دهد تا خواننده را به معنایی که پیش از شعر در اختیار شاعر بوده است برساند. تنها کاری که برای خواننده شمس لنگرودی می ماند، در بهترین حالت، تفسیر ِ بازنمایی های شاعر است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۰ خرداد ۱٣٨۶ -
۱۰ ژوئن ۲۰۰۷
شاعری را می توان صاحب زبان (یا سبک) دانست که ارتباطات طبیعی کلمات را بهم بزند و ارتباطات غیر طبیعی خاص خود را بوجود بیاورد. مشخص است که منظور ما در اینجا شاعران شعرهای بی معنا نیست که ارتباطات طبیعی کلمات را به هم می ریزند بدون اینکه توانسته باشند رابطه های دیگری بوجود بیاورند. واژه ها در متن های این شاعران سرگردان و بی حرکت می مانند و کسی را (نه شاعر و نه خواننده را) به جایی نمی رسانند. شاعران در چنین حالتی فقط ویران کرده اند. و چون بر ویرانه های ساختمانی که خراب کرده اند خانه ای برای اطراق نمی سازند، شاعر نیستند. شمس در باره ی چنین شاعرانی شعر طنزآمیزی دارد که از بهترین شعرهای مجموعه "باغبان جهنم" است (ص ۵۷/۵٨). با این همه باید بگوییم که راه حل مسئله، نوشتن شعرهای "محتوایی" از آنگونه که شمس لنگرودی می نویسد نیست.
شمس لنگرودی همچون شاملو در اغلب شعرهایش اصل را بر معنا می گذارد و پدیده ای ـ حادثه ای ـ یا مفهومی را تفسیر می کند و یا توضیح می دهد تا خواننده را به معنایی که پیش از شعر در اختیار شاعر بوده است برساند. تنها کاری که برای خواننده شمس لنگرودی می ماند، در بهترین حالت، تفسیر ِ بازنمایی های شاعر است. خوانش شعرلنگرودی ارجاع دوباره و چندباره به موضوعاتی است که شعر او از آنها سرچشمه گرفته و در حاشیه ی همانها ایستاده است. شعر، که پروازی باید باشد در ارتفاعات، بال زنان ـ اما بی پرواز ـ پیرامون واقعیتی غیر شعری می چرخد و از آن نمی گسلد. و بال زدنی که به ارتفاعات نبرد پرواز نیست بلکه ادای پرواز است.
شمس لنگرودی در عرض سالیان دراز شعرگویی فقط موضوعهایش را عوض کرده است. امید و ناامیدی، زندگی و مرگ، عشق و بیزاری... ولی در عرصه فرم تکانی نخورده است. دلیل اصلی این مسئله ظاهرا این است که شمس معتقد است (و همین را نیز در مصاحبه هایش می گوید) که به زبان (و در نتیجه به سبک ِ )خاصی دست یافته است.
لنگرودی میان واقعیت و شعر سرگردان مانده و چراغهای قرمز او را پیوسته از حرکت به سمت شعر جدی باز می دارند:
به کجا خواهی رفت و روزگارت را چرا به چراغهای قرمز می بخشی بی آن که در سراسر عمرت صدای به هنگامی بشنوی.
شاعر واقعی، کریستف کلمب وار، کشتی شعرش را راه می اندازد و به جاهایی می رسد که به فکر خود او نیز نمی رسیده است. راه افتادن به عهده ی شاعر است. بقیه کارها را خود ِ راه انجام می دهد. کلمات دست شاعر را می گیرند و او را با خود می برند. شمس لنگرودی در بیشتر مواقع دست کلمات را می گیرد و آنها را راه می برد.
او جمله ها و پاراگرافها را تا آخر می گوید. تقریبا هیچ جمله ای و هیچ بیتی را نمی شکند. هیچ صخره ی بزرگ یا کوچکی، از آنها که بر دریاها و اقیانوسها، ناگهان جلو کشتیها ظاهر می شوند، جلو شعر شمس سبز نمی شوند. شمس لنگرودی باریکه راههای بی انحنای بی خطر را می شناسد و کلماتش را از همین راههایی که خود می شناسد و دیگران می شناسند و بارها و بارها پیموده اند پیش می برد:
چه اندوه بار است؛
بزرگ می شویم
که بمیریم.
تمام حرف شمس لنگرودی در مورد فرم و محتوا این است که این دو باید در شعر بر هم مطابقت کنند و هماهنگ باشند. این کاملا درست است. با همه ی اینها شمس لنگرودی محتوا را پیش از سرودن شعر دارد و فرمی را بر آن مطابقت می دهد. انگار که شعر پوششی بر تن معناست. با این وصف اگر هم این پوشش را بکنیم و به جای آن چیز دیگر بر تن معنا کنیم، در اصل ماجرا ـ که معنا باشد ـ تغییری حاصل نمی شود و این البته نقض غرض خود لنگرودی است که معتقد است محتوا و فرم را در شعر نمی توان از هم جدا کرد:
"به این همه پنجه نیازی نبود درخت چنار من! به این همه پنجه نیازی نبود اگر چیزی در هوا بود." (باغبان جهنم، ص ۹۶)
صرفنظر از اینکه درخت چنار در هوا اصولا بدنبال چیزی نمی گردد و فقط بدنبال خود هواست، می توان شعر فوق را به این شکل و شکلهای دیگری هم نوشت بدون اینکه چیزی عوض شود: "چیزی در هوا نیست درخت چنار من! چیزی در هوا نیست این همه پنجه برای چیست؟"
خود او نیز در شعری به این پوشش اشاره می کند:
"شعر، همچون ملیله ی آبی پیراهن دنیا را باید حاشیه دوزی کند." ( توفانی ص ۶۵)
به نظر ما شعر نه قرار است "همچون ملیله ی آبی" ( و یا هر رنگ دیگری) بر پیراهن دنیا بنشیند و نه قرار است دنیا را حاشیه دوزی کند. شعر هیچکدام از اینها نیست. و اگر فرم و محتوای شعر چنان در هم بتنند که نتوان آنها را از هم جدا کرد ـ همانطور که خود شمس نیز در مصاحبه هایش می گوید [۱] ـ آنگاه پی می بریم که شعر، در ذات خود، نه فرم است، نه محتوا و نه حاشیه. شعرتمام ِ مطلب است.
یکی از موانع مهم پرواز ِ واژه ها در شعر لنگرودی همان قوانین دستوری است که بال کلمات را می بندند و وبال ِ ذهن ِ شاعر می شوند. گرچه لنگرودی اغلب به یک نقطه در آخر بیت قناعت می کند و از گذاشتن بسیاری از ویرگولها و علامات دستوری دیگر می پرهیزد، با وجود این، نقطه ها به شکلی کاملا آشکار، و ویرگولها و علامات دیگر بطور ناآشکار، کار دستوری خود را پیش می برند:
"شما
از قبایل آدمخواران نیستید
به نمایشگاه و رستوران های تمیز می روید
لبخند می زنید
و یکدیگر را می خورید
و از قبایل آدمخواران نیستید." (باغبان جهنم، ص ۵۴)
می توان، طبق قوانین دستوری، ویرگولها و علامات دیگری را که ظاهرا حذف شده اند سر جایشان گذاشت بدون اینکه به شعر (و شعرهای بیشمار ِ اینگونه ی شمس) خدشه ای وارد شود.
همانطور که می بینیم زبان شعر شمس لنگرودی در بیشتر موارد زبان معیار است. ارتباط کلمات با هم ارتباطی کاملا دستوری است. دستورات ذهنی، ویرگولها و نقطه های ذهن شاعر، و چراغهای قرمز، دست و بال کلمات را می بندند. احکام زبانی سمج بر سر راه شعر می ایستند و خفه اش می کنند.
همین قوانین دستوری ـ چراغهای قرمز ـ باعث می شوند که درهای شعر ِ لنگرودی بسته بمانند پیش از آنکه اصولا خواننده ای وارد شود. و اگر هم خواننده ای وارد شود ببیند که جایی برای اطراق نیست ـ و شاعر هم در را بسته و کار را تمام کرده است ـ و پشت درِ بسته ایستادن و نگاهی از بیرون انداختن کفایت می کند، چرا که این خانه ی کوچک حاشیه ی راه، دیوار معمولی کوتاهی بیش نیست:
"چه کودکانه انتظار میهمان مرا می کشی گلابی معصوم! چه شادمانه در انتظاری تو که ساعتی دیگر در زیر دستی ِ کوچکی پاره پاره به جا خواهی ماند." (نتهایی ...ص ۷۵)
یا:
"چقدر تاریکی بد است تاریکی از لابلای تنهایی در سینه ی آدم نشت می کند و دل آدمی فرو می ریزد" (توفانی...، ص ۴٨)
شمس لنگرودی سخنش را تا ته می گوید و شعرش را تا آخر می سراید و معنا و مقصد نهائی متن را پیش پای خواننده می گذارد تا خواننده به جستجوهای بی حاصل دست نزند، غافل از اینکه همین جستجوها که به معنای از پیش تعیین شده ای نمی رسانند، معانی تازی ای خلق می کنند و افق های دیگری می گشایند.
تنها کاری که بر عهده خواننده شعر لنگرودی می ماند این است که حدس بزند لنگرودی در مورد چه چیزی سخن می گوید:
"در اشتیاق گلی که نچیده ام
می لرزم." (پنجاه و سه ترانه ی عاشقانه، ص ۱۴)
در بعضی از موارد حتی احتیاجی به حدس و گمان هم نیست:
" دم می جنباند دعا می خواند و صدایی از او شنیده نمی شود. راضی است ماهی چه در آب اقیانوس چه کنار ساطور. راضی است در خانه ی شیشه ای و جایی برای پنهان شدن ندارد.
(باغبان جهنم ص ٨٣)
لنگرودی هدف را نشانه می گیرد و تیرش را می زند. تنها وظیفه ی خواننده این است که در گوشه ای بایستد و نگاه کند. "اما کار هنری ـ بر خلاف نظر استادان زبان ـ تیر بر نشانه نیست، بلکه بر کنار نشانه است." (گلشیری ص ۲۷) توضیحات اضافی نوعی دخالت ناشاعرانه در شعری است که می تواند تداعی معانی دیگری را در ذهن خواننده بوجود بیاورد. نباید از نظر دور داشت که یک مفهوم (محتوا) می تواند شاعری را برانگیزاند که شعری در خدمت همان محتوا بسراید. ولی محتوا به خودی خود فرمی بوجود نمی آورد. فرمی که از استحکام و منطق برخوردار باشد، همیشه، اگر نه در ذهن خود شاعر، لااقل در ذهن خواننده، محتوایی بوجود می آورد، یعنی اگر هم منظور گوینده ی شعر معنای خاصی نبوده باشد، خواننده، خود بخود، با دیدن ارتباطات بی نظیر واژه ها و ترکیباتی که در حالت عادی هیچ الفتی با هم ندارند به تفسیر و تداعی هایی دست می یابد. ارتباطات غریب کلمات، حرکت یا توقفی که شاعر در راههای نامانوس می کند و درنگی که خواننده در معنی این حرکت یا توقف می کند معانی ای بوجود می آورد که لاجرم از معانی خودخواسته ی شاعر نبوده اند. شمس لنگرودی گویا از این واهمه دارد که معنی مدنظرش هدر برود. جمله های کامل نشاندهنده قطعیت و اطمینان اوست. و همه اینها را از موضعی که، با وجود همه ی اینها، به اذعان او پست مدرنیستی است انجام می دهد. در صورتی که "تنوع، پراکندگی، باز بودن و حتی هدر رفتن معنا" از خصوصیات متنهای پست مدرنیستی است. (نشریه ی مکث) [۲]
همانطور که گفتیم زبان شمس لنگرودی زبان معیار و متعارف است و پافشاری عملی شاعر بر این زبان او را وامی دارد که در مورد نیما یوشیج به چنین نقطه نظری برسد:
"گرفتاری نیما (جماعت انتقادناپذیر فرهنگی ما متاسفانه می ترسند واقعیت را بگویند) این بود که به لحاظ زبانی ایراد داشت. نیما زبان همواری نداشت. مردم خوش شان نمی آمد. هنوز هم من خودم شخصا خوشم نمی آید. نیما زبان هموار و شسته رفته و شیرینی نداشت که با آن درک و آن دیدش بتواند خوانندگان را جلب کند." (بازتاب ... ص۲۰۴)
با شناختی که از شمس لنگرودی داریم می توانیم براحتی تصور کنیم که اگر می خواست، به عنوان مثال، بیت "ترا من چشم در راهم شباهنگام" (از نیما یوشیج) را بسراید چنین می سرود: "من شبها در انتظار توام." تفاوت این دو تفاوتی است از زبان شعر تا زبان شسته رفته ی معیار. در بیت نیما یوشیج اما، کلمات، چنان در کنار هم قرار گرفته اند که انگار پیش از این هرگز به این شیوه کنار هم نبوده اند. و همین همنشینی نامتعارف است که باعث می شود واژه ها، هر کدام به سهم خود، حضور بی بدیل خود را به رخ بکشند. گویا که سرانجام به سهم نهائی خود در متن رسیده اند. ولی ، برعکس، در بیت بعدی (من شبها در انتظار توام) که می توانست یکی از ابیات فراوان شمس لنگرودی باشد، کلمات، همانطور که غالبا در زبان معیار و متعارف رخ می دهد، به حضور صوری و بیجان بسنده کرده اند، انگار که شاعری، پوسته ی بیرنگ چند کلمه ی مرده را از زبان معمول گرفته و آنها را در جمله ای که شمس لنگرودی آن را بیت شعر می نامد کنار هم بچیند و متوجه هم نباشد که او کلمه را نجات نداده است و حضور صوری و مرده ی چنین کلماتی در حاشیه ی احساس خواننده می ماند و افقی نمی گشاید.
در آخر باید اضافه کرد که پرواز کلمات و خودنمایی غیر مصنوعی زبان به هیچ وجه ناقض موقعیت شاعرانه ی روح انسانی نیست، بلکه برعکس، کلمات در اوج، می توانند موقعیتی بوجود بیاورند که انعکاس ژرفنای روح دردمند شاعر باشد. روشن است که ذهن، برای رسیدن به این اوج، احتیاج به آزادی و فضا دارد. اما چراغهای قرمز ِ ذهن ِ شاعر باعث می شوند که از پرواز صرف نظر کند و به حاشیه ای بسازد.
skhalfani@web.de
منابع:
ـ شمس لنگرودی:
توفانی پنهان شده در نسیم، نشر چشمه
باغبان جهنم، موسسه انتشاراتی آهنگ دیگر، چاپ دوم، ۱٣٨۴
پنجاه و سه ترانه ی عاشقانه، موسسه انتشاراتی آهنگ دیگر، چاپ سوم، ۱٣٨۵
نت هایی برای بلبل چوبی، نشر سالی، چاپ دوم، ۱٣٨٣
ـ بازتاب زندگی ناتمام، مجموعه ی گفت و گوها، موسسه انتشاراتی آهنگ دیگر، چاپ اول،۱٣٨۵
ـ هوشنگ گلشیری: در ستایش شعر سکوت، انتشارات نیلوفر، ۱٣۷۴
۱. این مصاحبه ها تحت عنوان "بازتاب زندگی ناتمام" به کوشش مژگان معقولی جمع آوری شده و در انتشارات "آهنگ دیگر" به چاپ رسیده اند. مطالعه ی این کتاب که حاوی اطلاعات وسیع و ارزشمندی است به علاقمندان شعر توصیه می شود.
۲. با عرض پوزش از مولف مطلب "انتروپی" در نشریه ی مکث ، انتشارات باران؟ شماره ی ؟: متاسفانه هنگام نوشتن این مقاله به منبع (و در نتیجه به اسم مولف) دسترسی نداشتم.
|