وقتی آقای داریوش همایون از کشتار شصت و هفت می نویسد!


همایون فرزاد



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۹ شهريور ۱٣٨٣ -  ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۴


«کشتار شهریور ۶۷/٨٨ زورآزمائی نابرابر دو نیروی سیاسی بود که اگرچه ماموریت شان تفاوت داشت ــ جامعه بی طبقه توحیدی در برابر جامعه بی طبقه سوسیالیستی ــ در خصلت انقلابی خود تفاوتی با هم نداشتند. دژخیم و قربانی به آسانی می‌توانستند جای خود را با هم عوض کنند».
« "خشم و کینه انقلابی" در گوش آن هزاران تنی که پیاپی پشت به دیوار اعدام ایستادند طنین آشناتری داشت تا پاسدارانی که زندانیان هنوز جان بدر برده، تیرهای خلاصشان را می‌شمردند. خمینی واژگان انقلابی چپ را در خدمت ارتجاع مذهبی گذاشته بود و چپ، بهای خونین پوشیدن ردای فرصت طلبانه اسلام را می‌پرداخت.»
«فاجعه شهریور آن سال، همچنانکه فاجعه‌های انسانی دیگر انقلاب "شکوهمند" بر خانواده‌های داغدار، بر وجدان جامعه، و بر تاریخ ایران سنگینی خواهد کرد ولی رویدادی بود با شرکت فعال و آگاهانه همدستان فاجعه. هر دو سوی صف تیرباران برای آن لحظه سالها کوشیده و بسیجیده بودند. خشم و کینه انقلابی یکی بر دیگری پیشی جسته بود.»
«هیچ رویداد دیگری به آن اندازه پوچی absurdity خشونت را نشان نداده است: هنگامی که نمازگزاران پرستشگاه خشونت به کشتار هم پرداختند».
این ها بخشی از مقاله ای است که آقای داریوش همایون عضو بلندمرتبه حزب مشروطه ایران در مورد کشتار سال شصت و هفت هزاران زندانیان سیاسی نوشته و بر آن مقاله نام «پیروزی خشم و کین» نهاده است و حقیقتا نیز تجلی «خشم و کین» یک مقام رژیم پیشین علیه قربانیان بزرگترین جنایت تاریخ معاصر ایران است که در قلم او به «کشتار هم» پرداختن ِ «نمازگزاران پرستشگاه خشونت» تبدیل شده است!
سلطنت طلبان، هیچ گاه خود را شریک این فاجعه و هم درد با قربانیان آن نیافتند. چه در سال های نزدیک تر به فاجعه، که در «توطئه سکوت» نسبت به این کشتار سهیم شدند و چه امروز که یادی از آن سال های می کنند تا ثابت کنند «قربانیان» نیز اگر دست بالا را داشتند با «دژخیم» همان را می کردند که دژخیم با قربانیان کرد.
استدلالی که آقای همایون به کار می گیرد، شناخته شده ترین استدلالی است که برای توجیه جنایات حکومت اسلامی در نخستین دهه انقلاب به کار رفته است. از بخش محافظه کار حکومت اسلامی که کشتار و نابودی مخالفین را «حق» خدادادی آن ها و موضوعی غیرقابل بحث می داند، اگر بگذریم، غالب هواداران «دموکرات» و «اصلاح طلب» حکومت، در توجیه خشونت ها و کشتارهای رژیم اسلامی در دهه شصت نیز از همین استدلال استفاده می کنند و سرکوب ها و اعدام ها را به گردن «خشونت» قربانیان یعنی مخالفین و سازمان های سیاسی اپوزیسیون می اندازند. اما چنین استدلالی ذره ای مبنای حقوقی و تئوریکی ندارد. موضوع روشنتر از آن است که درغالب تحلیل های جانبدارانه بتوان آن را دیگرگونه جلوه داد: هزاران نفر که به هر دلیل به عنوان زندانی سیاسی در گروگان حاکمیتی قرار گرفته اند، دارای حقوق انسانی ای هستند که هیچ «خشونت» و «خشم و کینی» که در بیرون از زندان ها حتی به نام آن ها و یا سازمان هایشان جریان دارد، قادر نیست و نباید باشد، این حقوق را از آنان سلب کند و آن ها را دسته دسته در برابر چوبه های تیرباران قرار دهد.
مدافعان حکومت می گویند این کشتار توجیه دارد زیرا مخالفین در صدد «براندازی» بوده اند و داریوش همایون می نویسد این کشتار توجیه دارد و قربانیان «دنده اشان نرم» می خواستند انقلاب نکنند که آن انقلاب سرچشمه و توجیه گر هر خشونت و کشتاری است.
این سخن که اگر «چپ»ها روی کار آمده بودند، با مخالفین خود همان می کردند که آن ها که روی کار آمدند با آن ها کردند، نیز در توجیه استبداد و کشتارهای دهه اول انقلاب بسیار به کار رفته است و نه فقط از طرف آقای همایون. از طرف عاملان و آمران آن کشتارها و نیز متاسفانه از سوی برخی از نزدیکان به قربانیان آن کشتارها نیز. اما برای چنین ادعایی هیچ دلیلی در دست نیست و در دنیای امروز «قصاص قبل از جنایت» پذیرفتنی نمی باشد. در ایران معاصر ما، دو حکومت دیکتاتوری و خون ریز وجود داشته است و آقای داریوش همایون وابسته و عضو عالی مقام یکی از آن دو حکومت بوده است. او نمی تواند با این استدلال که «هر که بود، همین بود» مسئولیت رژیمی را که هنوز به آن دلبسته است و از آن دفاع می کند، و مسئولیت حکومت اسلامی را در کشتار و جنایت با دیگران تقسیم نماید.
همایون، «پیروزی خشم و کین» را نتیجه انقلاب اسلامی می داند و هر چند صریحا نمی نویسد اما در مقاله اش این احساس موج می زند که از قربانی شدن هیچ کدام از «عوامل» این انقلاب ناشاد نیست. اما با این حال معلوم نیست چرا او در این میان تنها گریبان چپ ها و سازمان مجاهدین را می گیرد. شاید بر این باور است که توده مردم در ایجاد و پیروزی این انقلاب نقشی نداشتند. زیرا در آن صورت مجبور است همین استدلال را در برابر کشتارهایی که تا کنون – در بیست و پنج ساله اخیر – از «توده مردم» صورت گرفته است تکرار کند و مثلا در مورد حادثه ای مثل کشتار مردم مشهد و یا اراک و یا اسلام شهر تهران در دوران قبل از اصلاحات و یا به گلوله بستن کارگران خاتون آباد در دوران بعد از اصلاحات بنویسد: «فاجعه... بر وجدان جامعه و بر تاریخ ایران سنگینی خواهد کرد ولی رویدادی بود با شرکت فعال و آگاهانه همدستان فاجعه. هر دو سوی کشتار، برای آن سال ها کوشیده و بسیجده بودند. خشم و کینه انقلابی یکی بر دیگری پیشی جسته بود.»
آقای داریوش همایون هنوز کینه شدید خود را به انقلاب بهمن پنجاه و هفت که استبداد سلطنتی را در ایران سرنگون کرد، به کمال حفظ کرده است و هر جنایت، خشونت و حادثه تلخی را به این انقلاب نسبت می دهد. سخن او به در باره «قربانیان» فاجعه کشتارهای سال شصت و هفت این است: حقتان بود! او به دلیل همین خشم و کین نسبت به عاملان انقلاب پنجاه و هفت، هرگز نمی تواند نسبت به این فاجعه تلخ موضعی انسانی و منطبق با حقوق بشر داشته باشد.
چرخه خشونت با انقلاب بهمن آغاز نشد. اگر نخواهیم زمانی دراز به گذشته برویم، از همان زمان شروع شد که رژیم شاه هر صدای مسالمت آمیز مخالف را با خشونت پاسخ داد و هر مخالفی را به زندان های طویل مدت محکوم کرد، حزب رستاخیز برپا کرد و مردم ایران را بر سر عضویت در این حزب یا رفتن به کنج زندان ها قرار داد. آقای داریوش همایون هنوز نمی خواهد باور کند سازمان های چریکی محصول انقلاب بهمن نبودند، بلکه حاصل سیاست استبدادی حکومتی بودند که او از جمله عوامل مهم آن بود و راه را بر هر اعتراض مسالمت آمیز مردم بست و برای یک اعتراض ساده دانشجویی دوازده سال زندان تعیین کرد. او هنوز نمی خواهد باور کند انقلاب بهمن محصول حاکمیت فاسد و دیکتاتور پهلوی در ایران بود و از همین رو آن حکومت نیز در تمامی عواقب آن سهیم است. او مایل است خود را با این اندیشه تسکین دهد که این انقلاب حاصل توطئه مشترک هواداران «اسلام سیاسی» و «چپ های استالینیست» بود!
به سازمان مجاهدین کاری ندارم، اما سازمان های چپ در اکثریت خود آموختند، زندانیان، به هر دلیل که زندانی شده باشند، حتی اگر آمران کشتار مردم و چپاول ثروت های ملی آن ها باشند، در زمانی که به زندان می افتند، از حقوقی برخوردارند که باید رعایت شود و از همین رو نسبت به مواضع خود درباره اعدام های بدون محاکمه سال های نخست انقلاب موضعی انتقادی اتخاذ کرده و در دیدگاه امروزی خود، این محاکمات و آن کشتارها را به دلیل نقش آشکار حقوق بشر محکوم می کنند.
اما رئیس حزب مشروطه ایران هنوز تا این مقدار نیاموخته است. او در چهره قربانیان کشتارهای سال شصت و هفت قبل از این که زندانیان سیاسی را ملاحظه کند که دارای حقوق شناخته شده بشری هستند، «چریک های مسلح» و همدستان خمینی را می بیند که نظام مورد علاقه او را برانداخته اند – که حتی اعدام مظلومانه شان ذره ای در کینه پایان ناپذیر او به آن ها تخفیفی پدید نمی آورد. و همین کینه است که قلم او را به جای دفاع از حقوق زندانیانی که دسته دسته اعدام شدند، وا می دارد چنین بنویسد که: «کشتار شهریور ۶۷/٨٨ زورآزمائی نابرابر دو نیروی سیاسی بود که اگرچه ماموریت شان تفاوت داشت ــ جامعه بی طبقه توحیدی در برابر جامعه بی طبقه سوسیالیستی ــ در خصلت انقلابی خود تفاوتی با هم نداشتند. دژخیم و قربانی به آسانی می‌توانستند جای خود را با هم عوض کنند.»!