وقتی یک «اصلاح طلب» از جنبش دانشجویی انتقاد می کند!
پاسخی به مقاله آقای عماد بهاور در نقد رفتار سیاسی دفتر تحکیم وحدت


همایون فرزاد


• فرضیه آقای بهاور که بین جنبش دانشجویی ایران با احزاب سیاسی و نخبگان و روشنفکران جامعه شکاف پدید آمده است، اساسا غیرواقعی است. جنبش دانشجویی، بخش بزرگی از احزاب سیاسی و نخبگان و روشنفکران جامعه در مورد ضرورت دموکراسی به درک بیش از پیش مشترکی دست یافته اند و سیاست های آن ها مسیر واحدی یافته است. خواست دموکراسی در جامعه ما، هم خواست عوام و هم خواست «خواص» و نخبگان است و تنها وابستگان به حکومت در برابر آن به شدت و ضعف مقاومت می کنند. جدایی واقعی در جامعه ما جدایی میان حکومت و مردم است و جنبش دانشجویی در این صف بندی در کنار مردم قرار گرفته است. آقای بهاور برای احزاب سیاسی دوم خردادی کف می زند که تسلیم «عامه مردم» نشده اند و همچنین بر اصول و سیاست ها و آئین نامه های حزبی خود مانده اند. به راستی او با کدام استدلال دیگر می تواند تنهایی و انزوای جبهه دوم خرداد را توجیه و برای آن علت تراشی کند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۲ مهر ۱٣٨٣ -  ۱٣ اکتبر ۲۰۰۴


۱.
سابقه اختلاف بین فعالین دانشجویی و جبهه دوم خرداد، به پیشتر از زمانی می رسد که دفتر تحکیم وحدت، به انتقاد از جبهه اصلاح طلبان اقدام کرد. در همان زمان که اصلاح طلبان با استراتژی «آرامش فعال» خود، سیاست تسلیم طلبانه ای در پیش گرفته و این سیاست تسلیم طلبانه را به فعالین جنبش های اجتماعی نیز تحمیل کردند، نارضایتی ها آشکار شد. این نارضایتی ها در آن زمان به دلیل احاطه کامل اصلاح طلبان بر رسانه های عمومی، انعکاس گسترده ای نمی یافت. اندکی دیرتر اندیشه «عبور از خاتمی» در میان فعالین دفتر تحکیم وحدت نیز جوانه زد، هر چند زمانی طول کشید، تا این اندیشه هواخواهان پرشمارتری بیابد. در جریان انتخابات دومین دوره شوراهای اسلامی، در اسفند هشتاد، اصلاح طلبان دریافتند مهم ترین پایگاه خود، یعنی دانشجویان را از دست داده اند. با این حال، آن ها ترجیح دادند این شکاف و جدایی را نادیده بگیرند و وقوع چنین جدایی را به روی خود نیاورند. شاید هم بر این تصور بودند که با چند انتقاد خشک و خالی و وعده سرخرمن، می توانند بار دیگر اعتماد جنبش دانشجویی را جلب کنند. به گفته دانشجویان فعال، در تمام این مدت، تلاش برای نقوذ در تشکیلات تحکیم وحدت و دخالت در جهت وابسته کردن این تشکیلات به احزاب جبهه دوم خردادی ادامه یافت. اما مسیرهایی که از هم جدا شده بود، جداگانه ادامه یافت و شکاف ها بیشتر شد. تا جایی که در ماه های اخیر، انتقادات (غیرمنصفانه) دوم خردادی ها به جنبش دانشجویی علنی شد و از جمله در همایش شاخه دانشجویی جبهه مشارکت و اظهارات علی شکوری راد عضو بلند پایه آین جبهه، خود را نشان داد.
اصلاح طلبان که دانشجویان را – تا زمانی که از آن ها حمایت می کردند – بر روی چشم می گذاشتند، ناگهان دریافتند دانشجویان و جنبش دانشجویی، عجولند، ثبات ندارند، منفعل و بریده هستند، «توده زده» و «عوام گرا» و به دنبال «هوس های سیاسی» می باشند و شایسته هیچ گونه «اتحاد استراتژیک» نمی باشند.
چنین اتهاماتی را آقای عماد بهاور تماما و مو به مو در تحلیلی که به بررسی اختلافات جبهه دوم خرداد و جنبش دانشجویی اختصاص دارد و در روزنامه شرق به تاریخ ۲۰ مهر در صفحه سیاست به چاپ رسیده است، به صراحت بیان کرده است. این مقاله «سیاست های عامه پسند» نام دارد.
۲.
آقای بهاور قصد کرده است اختلاف دفتر تحکیم وحدت و جنبش دانشجویی با اصلاح طلبان را مورد بررسی قرار دهد، اما ایشان در بررسی خود دلایل واقعی این جدایی، یعنی خصلت آزادی خواهانه جنبش دانشجویی، که سرانجام آن را به مقابله با نظام استبداد و همه مدافعین آن کشانده، به طور کلی نادیده گرفته است. سخن ایشان در این بررسی این است که جنبش دانشجویی «عامه گرا» و تابع «هوس های سیاسی» طبقات اجتماعی فعال است، اما احزاب سیاسی «نخبه گرا» هستند و بر نخبگان و روشنفکران تکیه می کنند و آن جا که توده مردم اشتباه کند، برخلاف جنبش دانشجویی که همواره دنبال طبقات اجتماعی راه می افتد، در برابر مردم می ایستند. نتیجه گیری آقای بهاور این است که ریشه اختلاف رو به گسترش جنبش دانشجویی با احزاب اصلاح طلب، از اختلاف پدیده آمده میان عامه مردم با نخبگان و روشنفکران جامعه نشات می گیرد. ایشان به دلایل جدایی «عامه مردم» از اصلاح طلبان و «نخبگان و روشنفکران» اشاره نکرده، اما در سرتاسر مقاله خود، در این اختلاف، حق را به جانب نخبگان و روشنفکران مورد نظر خود می دهد و نسبت به احزاب سیاسی که تسلیم «هوس های سیاسی» توده نمی شوند، نگرش مثبتی دارد.
نخستین ایراد به تحلیل آقای بهاور در این است که جنبش دانشجویی را برابر با دفتر تحکیم وحدت می شناسد و این برابری را حتی تا سال های نخست انقلاب امتداد می دهد، و احزاب را برابر با احزاب اصلاح طلب و دولتی، و نخبگان و روشنفکران را نیز معادل «روشنفکران دینی» هوادار جنبش اصلاحات می بیند. آقای بهاور در تشریح ادعای خود مبنی بر «عامه گرا» و «گیشه ای» بودن جنبش دانشجویی (وی این جنبش را با سینمای گیشه ای مقایسه کرده است) دلیلی ارایه نمی کند جز یادآوری تاریخچه «جنبش دانشجویی» در دوران بعد از انقلاب.
در مثال های مورد استفاده نویسنده، نگرش حذفی ایشان نسبت به جنبش دانشجویی و نخبگان و روشنفکران چنان آشکار است که نشان می دهد او هم مانند بسیاری از اصلاح طلبان دیگر، اساسا حاضر به پذیرش «دگراندیشان» و فعالیت های اجتماعی و سیاسی آن ها نیست.
آقای بهاور مدعی است «جنبش دانشجویی» همواره از طبقات فعال (که او نام پیشرو بر آن ها می گذارد) دنباله روی می کند و از خود شخصیت مستقلی ندارد. وی می نویسد:
«در سال های اولیه انقلاب که طبقات مستضعف به عنوان طبقه سیاسی پیشتاز کنترل عمومی سیاست های کشور را در دست داشتند، دفتر تحکیم وحدت و دانشجویان خط امام، قالب چپ مذهبی (که مشخصه بارز آن طبقه سیاسی بود) به خود گرفته و به تبعیت از آن طبقه عدالت خواهی و استعمارزدایی را سرمشق اصلی خود قرار دادند».
وی ادامه می دهد: «در مقطع ۷۶، افزایش رشد جمعیت جوان و افزایش مطالبات دموکراتیک طبقه متوسط، تغییرات اجتماعی وسیعی را پدید آورده بود که لزوم تغییرات سیاسی را محرز می کرد. عامه مردم ظاهراً نیاز به یک منجی داشتند که تمام مشکلات را مرتفع کند. دفتر تحکیم وحدت زودتر از همه به این ندای بر آمده از مردم پاسخ داد و سیدمحمد خاتمی را به ایشان معرفی کرد و همراه با توده های هیجان زده مردم به حمایت حداکثری از وی پرداخت. از سال ۷۹ به بعد روند معکوس اصلاحات آغاز گشت و نشانه های سرخوردگی در میان طبقات سیاسی مردم عیان شد. روز به روز انتقاد از اصلاح طلبان در میان مردم بیشتر گسترش پیدا می کرد؛ در چنین شرایطی دفتر تحکیم وحدت شروع به انتقاد از اصلاحات کرد. مردم به شکل توده ای غیرسیاسی درآمده اند. در چنین وضعیتی دفتر تحکیم و انجمن های اسلامی نیز از هرگونه مشارکت سیاسی امتناع می ورزند.» *
وی سپس نتیجه می گیرد: «مرور تاریخ فوق به وضوح نشان می دهد که جامعه دانشجویی ایران و دفتر تحکیم وحدت همواره به صورت یک جریان سیال با دنباله روی از عامه مردم خود را به شکل و قالب مورد علاقه توده درآورده است».
در بررسی این مقطع از جنبش دانشجویی نویسنده یک موضع کاملا کلیدی را مسکوت گذاشته است تا بتواند ادعای نادرست خود را به خواننده القا کند. آقای بهاور، دانشجویان دگراندیش را که به هیچ وجه دنباله رو «خط غالب» و «طبقه مستضعف» نبودند، فراموش می کند و انقلاب فرهنگی را که به دست حکومت و به یاری «عامه» و از جمله به کمک دفتر تحکیم وحدت علیه اکثریت «جنبش دانشجویی» برپا شد و به سرکوب آن منجر گردید، از قلم می اندازد! یادآوری این مقطع، تئوری آقای بهاور در باره «عامه گرایی» جنبش دانشجویی را نقش بر آب ساخته و اثبات می کند این سخن که دانشجویان همواره دنباله رو «توده ها» بوده اند از اساس نادرست است. جنبش دانشجویی ایران تا زمانی که توسط حکومت اسلامی سرکوب شد، هیچ گاه «عامه گرا» به مفهومی که در این مقاله مورد اشاره قرار گرفته نبوده است، بلکه همواره آرمان خواه بوده است که ویژگی جنبش روشنفکری است و این آرمانخواهی را در سوسیالیسم، در عدالت و در دموکراسی جستجو کرده است و بیش از آن که تابع جنبش های مردمی باشد، متاثر از اندیشه های پیشرو بوده است.
همه آن دورانی را که آقای بهاور می کوشد نشان دهد «جنبش دانشجویی» دنباله رو «طبقات پیشتاز» است، ما اساسا فاقد «جنبش دانشجویی» بوده ایم، بلکه تشکیلات حکومتی در دانشگاه ها وجود داشته است که نه نماینده دانشجویان بلکه عامل حکومت به شمار می رفته است. جنبش دانشجویی آن زمان بار دیگر در دانشگاه ها رونق گرفت که فعالین دانشجویی توانستند خود را از وابستگی به حکومت نجات داده، به سوی آرمان های اصلی خود یعنی عدالت و آزادی سمت گیری کنند. همین آرمان هاست که آقای بهاور چنانچه پائین تر خواهیم داد، آن ها را «هوس های سیاسی» می خواند و جنبش دانشجویی را به دلیل دفاع از آن ها مورد انتقاد قرار داده و «دنباله رو» و «بی ثبات» می خواند و تا آن جا پیش می رود که از اصلاح طلبان می خواهد از هر گونه «اتحاد استراتژیک» با جنبش دانشجویی پرهیز کنند: «حال در چنین شرایطی کدام حزب سیاسی می تواند با سازمانی پیوند دائمی برقرار کند که مواضع فکری و عملی اش از مثبت تا منفی بی نهایت در نوسان است؟»
در مورد نخبگان و روشنفکران هم در بررسی ایشان همیت وضعیت حاکم است. وی برای اثبات تئوری خود، مجبور شده دایره نخبگان و روشنفکران کشور را چنان تنگ و محدود سازد که بتواند آن ها را در اصلاح طلبان و روشنفکران دینی حول و حوش آن ها خلاصه نماید.. آقای بهادر می نویسد:
«مثال دیگری نیز در رابطه با یکی از مهمترین رخدادهای سیاسی کشور وجود دارد. تحصن ۲۵ روزه نمایندگان مجلس که اگرچه مورد استقبال احزاب و روشنفکران قرار گرفت، اما از طرف مردم و دانشجویان حمایت چندانی از آن به عمل نیامد.»
آقای بهاور توضیح نداده است از استقبال کدام احزاب و روشنفکران از این تحصن، در برابر عدم استقبال دانشجویآن، سخن می گوید. استقبال کنندگان از این تحصن، عبارت بودند از جبهه دوم خرداد و احزاب و روشنفکران وابسته به آن. در برابر آن، احزاب و به ویژه روشنفکرانی که با این تحصن به همان شکلی روبرو شدند که دانشجویان و توده مردم، بسیار گسترده بودند. بطور مثال در ایران کانون نویسندگان ایران به عنوان یکی از مهم ترین نهادهای روشنفکری کشور، آیا برخوردی جدا از برخورد دانشجویان با این تحصن داشت؟
چنانچه این چارچوبه تنگ، که ویژه نگرش اصلاح طلبان دولتی نسبت به نیروهای سیاسی در ایران است، کنار گذاشته شود، یعنی جنبش دانشجویی، احزاب سیاسی و نخبگان و روشنفکران در تنوع و گوناگونی که در جامعه ی ما دارند، دیده شوند، آن گاه تمامی مقدمات و نتیجه گیری اساسی آقای بهاور که می خواهد اختلاف جنبش دانشجویی را با اصلاح طلبان اختلاف میان عامی گری و نخبه گرایی وانمود سازد، فرو می ریزد.
زیرا او نخواهد توانست اثبات کند همه احزاب سیاسی و روشنفکران و نخبه گان جامعه ایران مانند احزاب اصلاح طلب در برابر «هوس های سیاسی» طبقات پیشتاز (متوسط منظور است) ایستاده اند و همچنین نخواهد توانست اثبات کند میان جنبش دانشجویی و احزاب سیاسی غیرحکومتی، و نخبگان و روشنفکران لائیک، اختلافات عمیق می شود.
٣.
اما منظور از این یادداشت، پاسخ به یک ادعای بسیار رندانه آقای بهاور است. او جا به جا دفتر تحکیم وحدت را متهم به دنباله روی از هوس های سیاسی طبقات پیشرو کرده است. آقای بهاور نه تنها عرفی گرایی و لائیسم را «هوس سیاسی»، بلکه هوس های سیاسی «سطحی ترین لایه های طبقه متوسط» می خواند. وی که نمی تواند واقعیت نزدیکی جنبش دانشجویی به روشنفکران و نخبگان لائیک کشور را انکار کند، این نزدیکی را چنین توضیح می دهد:
«عملکرد بد محافظه کاران در سال های گذشته در معرفی دین و همچنین شکست سیاسی (و نه فکری) اصلاح طلبان و روشنفکران دینی، وضعیت جدیدی را در سطحی ترین لایه های طبقه متوسط پدید آورده است. با چنین وضعیتی هویت عامیانه دفتر تحکیم باعث می شود که دانشجویان تحکیمی از روشنفکران دینی فاصله گرفته و به روشنفکران عرفی نزدیک شوند. نکته جالب توجه آن است که در وضعیت فعلی دانشجویان در میان روشنفکران گشته و روشنفکری را انتخاب می کنند که بیش از همه مدافع و توجیه کننده رفتار سیاسی عامه مردم باشد.»
چرا آقای بهاور نسبت به عامه مردم و رفتار سیاسی آن ها چنین واکنش هیستریکی نشان می دهد؟ مگر همین «عامه مردم» تا یکی دو سال پیش «تاج سر» اصلاح طلبان و احزاب و روشنفکران و نخبگان آن ها نبودند؟
همه مشکل از آن زمان شروع شد که «عامه مردم» به اصلاح طلبان بی اعتماد شد و دست رد بر سینه آن ها زد. اما در این جا بی انصافی است اگر مانند آقای بهاور «عامه مردم» را به بی ثباتی و دمدمی مزاجی محکوم کرده و از ایستادگی اصلاح طلبان به نیکی یاد کنیم. آن که بر سر مطالبات خود ایستاده است، اتفاقا همین «عامه مردم» بوده است که از ابتدا نیز از اصلاحات چیزی جز آزادی و دموکراسی و رسیدن به حقوق سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خود نمی فهمید. آن که «وا» داده است، اصلاح طلبان هستند که اهداف آزادی خواهانه ادعایی خود را کنار گذاشته اند و به حفظ سهمی در حکومت راضی شده اند. تنها تغییری که صورت گرفته است این است که مردم هفت سال پیش این ادعا را باور کردند که این خواست ها در حکومت اسلامی و «مردم سالاری دینی» دست یافتنی است و امروز این باور را کنار گذاشته اند.
آن چه مردم ایران می خواسته اند و امروز هم می خواهند «هوس های سیاسی»، نبوده و حداقل مطالباتی است که یک شهروند جهان کنونی ما می باید از آن برخوردار باشد. دفتر تحکیم وحدت همان گونه که بارها در اعلامیه های خود و اظهارات سخنگویانش تاکید کرده و اعلام داشته است، خواهان استقرار یک حکومت دموکراتیک در ایران است. به این نتیجه رسیده است که استقرار نظام سیاسی دموکراتیک در چارچوب جمهوری اسلامی اگر هم ناممکن نباشد، اما آن قدر نامحتمل است، که صرف نیرو و انرژی برایش مفید به فایده نیست. اعلام کرده است در چارچوب قانون اساسی فعلی اصلاحات مورد نظر مردم تحقق نخواهد یافت و گفته است که خواهان تشکیل یک جبهه دموکراسی خواهی از همه نیروهای وفادار به آرمان های مردم است و اعلام کرده است اصلاح طلبان از این آرمان ها فاصله گرفته اند. این ها، نتیجه گیری تقریبا اکثریت دانشجویان ایران است.
چنانچه می بینیم، دموکراسی، به موضوع محوری سیاست های دفتر تحکیم وحدت تبدیل شده است. این خواست نه به صورت اتفاقی، بلکه کاملا منطقی با خواست اکثریت قاطع مردم ایران همخوان است. هم دفتر تحکیم وحدت از خواسته مردم ایران در جهت برقراری دموکراسی در کشور تاثیر پذیرفته است و هم در جهت همگانی کردن این خواست، بر آن تاثیر گذاشته است.
این خواست حیاتی؛ فوری و تاخیرناپذیر در مقاله آقای عماد بهاور به «هوس های سیاسی» تعبیر شده و دفتر تحکیم وحدت به دلیل پیروی از آن مورد نکوهش قرار گرفته است. در برابر این «هوس سیاسی»، آن چه احزاب و «نخبگان و روشنفکران» دوم خردادی مطرح کرده اند ماندن جمهوری اسلامی و اصلاح آن است. این سیاست ظاهرا دو وجهی، هر چه ادامه یافته است، نقش وجه اول یعنی ماندن جمهوری اسلامی پررنگ تر و وجهه دوم یعنی اصلاح آن کم رنگ تر شده است.
آیا دشوار است بتوان دریافت اکثریت مردم ایران، از «عامه» آن گرفته تا دانشجویان و روشنفکران و نخبگان از کدام خواست ها دفاع می کنند؟
فرضیه آقای بهاور که بین جنبش دانشجویی ایران با احزاب سیاسی و نخبگان و روشنفکران جامعه شکاف پدید آمده است، اساسا غیرواقعی است. جنبش دانشجویی، بخش بزرگی از احزاب سیاسی و نخبگان و روشنفکران جامعه در مورد ضرورت دموکراسی به درک بیش از پیش مشترکی دست یافته اند و سیاست های آن ها مسیر واحدی یافته است. خواست دموکراسی در جامعه ما، هم خواست عوام و هم خواست «خواص» و نخبگان است و تنها وابستگان به حکومت در برابر آن به شدت و ضعف مقاومت می کنند. جدایی واقعی در جامعه ما جدایی میان حکومت و مردم است و جنبش دانشجویی در این صف بندی در کنار مردم قرار گرفته است. آقای بهاور برای احزاب سیاسی دوم خردادی کف می زند که تسلیم «عامه مردم» نشده اند و همچنین بر اصول و سیاست ها و آئین نامه های حزبی خود مانده اند. به راستی او با کدام استدلال دیگر می تواند تنهایی و انزوای جبهه دوم خرداد را توجیه و برای آن علت تراشی کند؟
---------------------------------------------
* این اتهام نادرست اصلاح طلبان در مورد انفعال دانشجویان را آقای بهاور در این مقاله به شکل بسیار صریح تری نیز تکرار کرده است.
او می نویسد: «هفته گذشته علی افشاری که روزی از دانشجویان مطرح سیاسی کشور بود در یادداشتی در روزنامه شرق «کناره گیری موقت از سیاست و اشتغال مفید و کارآمد به امور شخصی، حرفه ای و اجتماعی در راستای خدمت به مردم و میهن» را مقدم بر همه چیز دانست».
اما علی افشاری در مقاله مورد اشاره نوشته بود:
«اگرچه نگارنده در شرایط حاضر، آماده سازی نیروهای اجتماعی و جامعه مدنی و برخورد فعال جهت شکل گیری برنامه و راهبرد سیاسی نوین در چارچوب اصلاح از بیرون ساختار قدرت را مفید و مقدم می پندارد، اما معتقد است که کناره گیری موقت از سیاست و اشتغال مفید و کارآمد به امور شخصی، حرفه ای و اجتماعی در راستای خدمت به مردم و میهن و حتی برخورد منفعلانه بر تداوم حرکات و فعالیت های بی ثمر رفورمیستی و اصلاح از بالا مقدم است. اصرار لجوجانه نسبت به روش های ناکارآمد و مسیرهای به بن بست خورده به مراتب تبعات و آثار منفی بیشتری دارد و برخلاف بحث های رایج هیچ نشانی از عقلانیت و محاسبه هزینه و فایده ندارد.»