حقوق شهروندی و مساله ملی در ایران


آیدین تبریزی


• سوال من این است که چه کسی گفته است که دموکراسی برای کل یک کشور خوب است ولی برای بخشی از آن کشور مضر است؟! اگر کل مردم یک کشور حق دارند در انتخابات آزاد حاکمیت بر سرنوشت خود را بدست گیرند، چرا بخشی از آن کشور حق ندارند مستقیما بر اداره امور خود حاکم شوند و حاکمان محلی باید با صلاحدید مرکز منصوب شوند؟! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۴ خرداد ۱٣٨۶ -  ۱۴ ژوئن ۲۰۰۷


آقای مزدک بامدادان سلسله مقالاتی با عنوان "زبان مادری و کیستی ملی" در سایت ایران امروز منتشر کرده است که شایسته بررسی دقیق است. این مقالات نکات ارزشمندی دارد که باید آنها را ستود ولی نقایصی عمده دارد که نیازمند موشکافی بیشترند. مقاله اول با عنوان " ۱. فروپاشی از درون، جایگزینی برای جنگ رودَررو " به درستی به اهمیت مساله ملی در ایران (که آن را مساله قومی می نامد و من بعدا به این موضوع بازخواهم گشت) در شرایط امروز منطقه می پردازد ولی مساله را بیشتر واژگونه نشان می دهد تا واقعی. این که گویا هر آنچه در آذربایجان و سایر مناطق سکونت ملیتهای غیر فارس در حال رخ دادن است، نقشه شومی است از جانب امپریالیستها برای مقابله با رژیم اسلامی؟! هرچند نباید از انصاف به دور بود که نگاه مزدک بامدادان منصفانه تر از برخی دو آتشه های پان ایرانیست است که چشم بسته همه چیز را سیاه و سفید می کنند.
ولی آقای بامدادان باید به برخی پرسشها در این زمینه پاسخ دهد. اگر آمریکا و انگلستان واقعا به دنبال استفاده از اهرم ملیتها در مقابله رژیم ایران هستند چرا رسانه هایی مانند صدای آمریکا، رادیو فردا و رادیو بی بی سی که به طبع باید در جهت اهداف آنها حرکت کنند، کاملا در جهت معکوس حرکت کرده و حتی گزارشهای سازمانهای حقوق بشر مانند عفو بین الملل در خصوص نقض حقوق بشر در آذربایجان را نیز سانسور می کنند و اخبار اعتراضات اخیر آذربایجان بویژه تظاهرات دهها هزار نفری تبریز در سالگرد اول خرداد ماه امسال را کاملا بایکوت کرده اند؟ این چگونه حمایتی از حرکتهای ملی در ایران است که شخص جرج بوش با رضا پهلوی که سمبل حکومت سرکوب اقلیتها در ایران است دیدار می کند و رادیو فردا همچون مبارز راه آزادی با او مصاحبه می کند؟! این کار ساده ایست که شما از حرفهای افراد نه چندان موثری در سیاست آمریکا که در فضای آزاد رسانه ای هرچه می خواهند می توانند بگویند نکاتی را بیابید و آن را به عنوان سیاست آمریکا نشان دهید، این درست همانند برداشت روزنامه کیهان از مقالات روزنامه های معتبر بین المللی است که گویی تمام دنیا به پیروزی سیاستهای ایران و شکست دشمنان اسلام معترف است!
در مقاله دوم " ۲. آن "سد" و آن "سی سد" " که چندان مرتبط با موضوع به نظر نمی رسد، به بررسی دو موضوع آب گیری سد سیوند و اکران فیلم سیصد می پردازد که تنها با اشاره ای کوچک می گذرم. بدیهی است که در مورد سد سیوند و یا هر پروژه دیگری باید مساله حفاظت از میراث فرهنگی کاملا بررسی شود ولی مساله این است که آیا همین حساسیتها در مورد سایر تمدنهای کهن مانند تمدن اورارتویی در آذربایجان و شهر سوخته در سیستان و بلوچستان هم وجود دارد؟ آیا برای جلوگیری از تخریب ارگ علیشاه در تبریز نیز به همان اندازه حساسیت وجود دارد؟! اما این که تعداد کسانی که مخالف آب گیری سد سیوند بودند ده برابر امضاهای نامه "کمپین یک میلیون امضا" که برای رسیدن به حقوق برابر زن و مرد بوده است، نشان از خطری دارد که آینده دموکراسی در ایران را تهدید می کند چرا که هنوز در این مملکت ارزش عتیقه جات (آن هم فقط از نوع هخامنشی اش!) برتر از ارزش حقوق شهروندی زنان است که مایه شرمساری است.
اما در مورد فیلم سیصد باید گفت که آنچه مد نظر آقای شاملی (6) بوده را در این جمله از نوشته شان باید دید: " وحشیت سپاهیان خشایار شاه در ساختن درختی از کشته شده ها و وحشیت اسپارتها با ساختن دیواری از مرده های سپاه پارسیان به نمایش در می آید. در عین حال کشتن سربازان نیمه جان پارسی با نیزه، به مثابه تیر خلاص امروزین، توسط اسپارتها نیز چندان متمدنانه جلوه نمی کند." در واقع نویسنده می خواهد این واقعیت را نشان دهد که همه جنگهای قدیم کاملا خشن و غیر انسانی بوده و هیچ استثنایی در این میان نیست و تلاش کمیک آریاپرستان برای مستثنی جلوه دادن تمدنی که برای آنها از حقوق شهروندی نیز مهمتر است، بیشتر مایه آبروریزی آنها در دنیا خواهد شد. گاهی برخی از این باستانگرایان چنان به توصیف پیشرفتهای هخامنشیان و پاک و منزه جلوه دادن آنها از هر گونه بدی و نقصان می پردازند که گویا مدینه فاضله ای در گذشته ای دور بوده است که حتی جهان غرب امروز نیز در حسرت آن می سوزد!
اما مقاله سوم با عنوان " ۳. زبان مادری، زبان رسمی، زبان سراسری" اگر به تنهایی و بدون نگاه به سایر مقالات بررسی شود، به جز چند نکته منفی در آن همچون تاکید غیر ضروری "من خود نیز بر آنم که زبان مردم این بخش از سرزمین ما ] آذربایجان [ به گردش روزگار از "آذری" به ترکی دگرگونی یافته است،" واقعا نشان از روشن بینی نویسنده دارد که حقوق شهروندی را نه به بند عقاید آسمانی می توان کشید و نه به بند رویاهای تاریخی و نه ادعاهایی مانند حفاظت از تمامیت ارضی کشور.
اما مقاله چهارم " ٤. ملت سازی، ملت چیست؟" گویا نوشته همان ذهن مدافع حقوق بشر نیست. معلوم نیست آن وجدان مدافع حقوق بشر که می گوید " اگر که یکپارچگی سرزمینی ایران تنها و تنها در گرو سرکوب حقوق شهروندی مردم آنست، همان به که این دیوار بشکند و تک تک شهروندان (و نه تک تک قبیله‌ها!!!) آزاد شوند،" چرا به یکباره اسیر معانی تاریخی لغات می شود و برای اثبات مدعای خود مبنی بر ملت نبودن آذربایجانی ها، عرب ها، بلوچ ها و ... به ادبیات و تاریخ متوسل می شود؟! اصولا حقوق بشر را نمی توان به هیچ زنجیری محدود کرد. اعلامیه جهانی حقوق بشر حق حاکمیت بر سرنوشت خویش را برای تمام انسانها به رسمیت می شناسد و در این میان هیچ عاملی را به عنوان دلیلی برای تبعیض نمی پذیرد مخصوصاً از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب، عقیده سیاسی یا هر عقیده دیگر و همچنین ملیت، وضع اجتماعی، ثروت، ولادت یا هر موقعیت دیگر.
حال سوال من این است که چه کسی گفته است که دموکراسی برای کل یک کشور خوب است ولی برای بخشی از آن کشور مضر است؟! اگر کل مردم یک کشور حق دارند در انتخابات آزاد حاکمیت بر سرنوشت خود را بدست گیرند، چرا بخشی از آن کشور حق ندارند مستقیما بر اداره امور خود حاکم شوند و حاکمان محلی باید با صلاحدید مرکز منصوب شوند؟! آیا آذربایجانیان، بلوچ ها، عربها، ترکمن ها، کردها و ... انسانهایی صغیرند که قدرت تشخیص ندارند و اگر قرار باشد خود حاکمانشان را با انتخابات آزاد برگزینند، ممکن است گمراه شوند؟! بازی با کلمات نمی تواند حقوق بشر را مخدوش کند. تلاش شما برای مخفی کردن حق حاکمیت بر سرنوشت ملیتهای ایرانی در پشت بحثهای مربوط به ادبیات و تاریخ به بیراهه رفتن است. اساس و منشاء قدرت حکومت، اراده مردم است و این مردم نه فقط مردم کل یک کشور که هر بخشی از جامعه است و یک دموکراسی واقعی از لایه های روی هم پیجیده ای از دموکراسی های کوچک ساخته می شود که غیر از آن جز دیکتاتوری اکثریت نخواهد بود. این لایه های اجتماعی از فرد شروع شده (آزادیهای فردی) تا خانواده (برابری زن و مرد و حقوق کودکان)، روستا، محله، شهر، استان، ایالت و کل کشور گسترش می یابد.
دموکراسی چیزی جز برگزیدن افرادی برای اداره امور هر جامعه توسط خود همان جامعه نیست. در واقع رابطه حکومت و مردم در تعریف مدرن آن دیگر رابطه ارباب و رعیت نیست بلکه مناصب حکومتی شغلهایی هستند که به صورت موقتی از طرف کارفرما (مردم) به متقاضیان داده می شوند و مردم آنها را استخدام می کند تا وظیفه اندیشیدن و شناختن قابلیتهای جامعه ای که آن را نمایندگی می کنند را انجام داده و راهکارهایی برای اداره بهتر آن جامعه در رقابت با جوامع پیرامونی ارائه دهند. حال وقتی جامعه ایران از موزاییک های متعددی با خصیصه های منحصر به فرد تشکیل شده آیا ضرورت ایجاب نمی کند که هر یک از این موزاییک ها چه آنها را قوم بنامید و چه ملت، یک دولت مختص به خود داشته باشند که زبان اداری و رسمی آن دولتها زبان مادری آنها باشد؟ آیا این جز تعریف فدرالیسم است؟
بازی با کلمات باید به کناری نهاده شود و حقوق بشر داور نهایی باشد. با تلاش برای کوچک جلوه دادن ملیتهای ایرانی چه چیزی را می خواهید ثابت کنید؟ می خواهید ثابت کنید که ملیتهای ایرانی حقیرتر و صغیرتر از آنند که حق تعیین سرنوشت خود را داشته باشند؟ نگاهی به جمعیت کشورهای مستقل جهان بیاندازید (7) سه کشور زیر ده هزار نفر، 32 کشور زیر صدهزار نفر و 72 کشور زیر یک میلیون نفر جمعیت دارند. آیا همه آنها در تعریف تنگ نظرانه شما از ملت بودن می گنجند و آیا همه آنها پیش از استقلال، ملت بودن خود را به تایید تاریخدانان و یا زبان شناسان شما رسانده اند؟ و آیا همه آنها با آزمایشهای ژنتیکی، منحصر به فرد بودن نژادشان را به اثبات رسانده اند؟ (هرچند مطالعات ژنتیکی نشان داده است که تمام انسانها از یک نژاد اولیه هستند و بحث نژاد پرستی کاملا غیر علمی است) اینها را می گویم که بدانید تلاش برای تغییر نامگذاری ها در اصل موضوع حق حاکمیت بر سرنوشت انسانها هیچ تاثیری ندارد. تنها عاملی که می تواند مرزهای جغرافیایی را پایدار نگه دارد، تنها و تنها رضایت تمام ساکنان آن محدوده جغرافیایی است.
تلاش ملتهای ساکن ایران برای تحقق حق حاکمیت بر سرنوشتشان درست مشابه خواسته برحق زنان ایران در بدست آوردن حق طلاق است. همانگونه که مدافعان حق طلاق برای زنان را نمی توان به بهانه ترویج پدیده نامطلوب طلاق، طلاق طلب نامید، مدافعان حق حاکمیت بر سرنوشت ملیتها را هم نمی توان تجزیه طلب نامید و سرکوب کرد. حق تعیین سرنوشت برای انسانها همانند حق طلاق برای زنان، تضمین کرامت انسانی، آزادی (در برابر بردگی) و اختیار (در برابر جبر) است.
به رسمیت شناخته شدن حق حاکمیت بر سرنوشت خویش برای ملیتهای ایرانی این ویژگی مهم را نیز دارد که اجازه نخواهد داد که در جامعه استبداد زده ایران دوباره عده ای فرصت طلب با سوء استفاده از اتهامات بدون بار حقوقی مانند تجزیه طلبی و به بهانه حفاظت از تمامیت ارضی ایران، به نقض حقوق شهروندی بپردازند و با احیای دوباره دستگاههای مافوق قانون نظارت استصوابی تمام مخالفان و دگر اندیشان را به اتهام تجزیه طلبی از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم نمایند و انتخابات را همانند جمهوری اسلامی به انتصابات تبدیل کنند و از معنی تهی نمایند.
آقای بامدادان در مقاله اخیر " ٥. ملت سازان، پیشینه سازی و بازی با آمار " نیز بر روی نکته مهمی انگشت می گذارد آنجا که می گوید: "چگونه می‌توان بر پایه منابعی که تازه‌ترینشان بسال 1988 نوشته شده‌اند، آمار سال 1997 را بدست داد؟" آقای بامدادان حق با شماست! چون سایت اتنولوگ سیاستهای آسمیلاسیون و نابودی زبانها و فرهنگهای غیرفارسی در ایران را به حساب نیاورده و این فرض را (که طبیعتا باید صحیح باشد) در محاسبات خود در نظر گرفته که میزان رشد جمعیت در کل ایران تقریبا یکسان بوده است (هرچند آمار حتی برعکس این فرض را نشان می دهد که به دلیل فقر اقتصادی و فرهنگی در مناطق سکونت اقلیتها در ایران برنامه های کنترل جمعیت چندان موفق نبوده و رشد جمعیت آنها بیشتر از مناطق مرکزی ایران است!) پس سایت اتنولوگ حتی فرضی به ضرر اقلیتها در ایران را در نظر گرفته است. اما حقیقت آن است که سیاستهای آسیمیلاسیون بخش قابل توجهی از ملیتهای ایرانی و خصوصا ترکهای آذربایجانی را از زبان خود بیگانه کرده و در زبان مسلط ادغام نموده است و این درست یکی از مسائل عمده ای است که دلیل اعتراضات ماست.
عده ای چنان تبلیغ می کنند که گویا اگر کوچکترین اجازه ای به ابراز وجود به ملیتهای ایرانی داده شود در یک چشم بهم زدن از مرکز خواهند گریخت، این ادعا کاملا بی اساس است و دو عامل بیشتر ندارد. یا آنکه آنها خود معتقدند که ستم ملی در ایران به چنان درجه ای از تحمل ناپذیری رسیده است که ملیتهای ایرانی عطای کشور ثروتمند ایران را به لقایش خواهند بخشید و یا آنکه می خواهند به این بهانه هر مخالفی را سرکوب کنند و دیکتاتوری آریامحوری دیگری بنا کنند و همگان را به اجبار به بهشت اهورایی خود ببرند و هر آنکه را که متفاوت بودن بخواهد، سرکوب کنند. آیا آنها تفاوتی با رژیم اسلامی دارند که می خواهند همه را به اجبار به بهشت آسمانی ببرند؟!
در این زمینه آقایی به نام ساسان در (8) "زنده باد بلوچستان مستقل و آزاد... " در سایت ایران گلوبال می نویسد: "از نظر من بلوچستان باید جدا شود و کسانی مانند مکرانی میتوانند من و میلیونها ایرانی دیگر را پشتیبان خود بدانند. ما مثل ساده لوح هایی چون محسن کردی نیستیم که وطن وطن کنیم و پول گاز و نفت کشور را میلیارد میلیارد در آینده خرج بلوچ یا کرد و یا عربی بکنیم که هیچ علاقه ای به این سرزمین ندارد." این سخن حقیقتی تلخ را در خود دارد که این چه سری است که بلوچها و کردها و ... ممکن است خود را از برخورداری از ثروت نفت ایران محروم کنند و در طرف مقابل عده ای ایران پرست می خواهند حتی به زور هم که شده که این ثروت را با آنها شریک شوند؟! آیا کاسه ای زیر نیم کاسه است؟
واقعیت آن است که تا زمانی که روابط سیاسی و اقتصادی بین ایالتهایی مانند بلوچستان و کردستان و … با بقیه کشور به صورت شفاف تعریف نشود، این نارضایتی همیشه وجود خواهد داشت. عدالت به این معنی نیست که تمام بخش های ایران باید به یک اندازه ثروتمند باشد. بلکه عدالت آن است که همه بخشهای کشور به یک اندازه فرصت رشد و ترقی داشته باشند و هر بخشی از کشور خود اداره منطقه خود را در دست داشته باشد تا اگر بخاطر تفاوت در قابلیتها و فرصتهای منطقه ای بخشی از کشور مترقی تر از دیگری شد، گناه آن به گردن حکومت مرکزی نیفتد. روابط مالی بین ایالتها باید کاملا شفاف و تعریف شده باشد و در آمد نفت نیز پس از تخصیص کسری از آن برای مناطق نفت خیز به صورت مساوی بین ایالتها به نسبت جمعیتشان تقسیم شود. این که عده ای سخن از برابری و برادری بزنند و قول برقراری عدالت مطلق را بدهند، یا باید به گفته آقای ساسان ساده لوح باشند یا حتما بقیه را ساده لوح فرض می کنند و ریگی به کفش دارند!
اینجا می خواهم مثالی فرضی را مطرح کنم تا نشان دهم که ادعای تجزیه شدن ایران در صورت اعطای حقوق مساوی به ملیتها در قالب یک سیستم فدرال چقدر بی اساس است. فرض کنیم که طرحی وجود داشته باشد که به کشور افغانستان پیشنهاد شود که با حفظ دولت و حاکمیت داخلی خود به صورت یک ایالت فدرال به ایران بپیوندد و در قبال آن به نسبت جمعیت خود از ثروت نفت و گاز ایران بهره مند شود (به این ترتیب سهم آنها حدود یک سوم کل در آمد نفت و گاز ایران خواهد شد!) آیا فکر می کنید در آن صورت چند درصد از افغانها قادر خواهند بود تا از این پیشنهاد اغوا کننده چشم پوشی کنند و استقلال خود را حفظ کنند؟! و در مقابل چند درصد از مردم ایران حاضر خواهند شد چنین شکلی از کشورگشایی را بپذیرند؟ حال چرا فکر می کنید که بلوچها و کردها و ... ممکن است چنین پیشنهاد مشابهی را نپذیرند و به فکر استقلال باشند؟! یا آنکه این جنگ زرگری برای نشان دادن وطن دوستی و سینه چاک کردن برای حفظ یکپارچگی کشور برای مخفی نگهداشتن همین حقیقت است که مرکزگرایان اقلیتهای ملی در ایران را نه به عنوان یک شهروند با حقوق برابر با مرکز نشینان که به عنوان خراجگذاران بدون حق و حقوق می خواهند که از امکانات ژئوپولیتیک و ژئواکونومیک سرزمینهای آنها برای منافع خود نهایت استفاده را بنمایند بدون آن که نیازی به کسب اجازه از صاحبان اصلی آنها داشته باشند؟!
آقای ساسان و ساسانها باید بدانند که آنچه امروز در بلوچستان رخ می دهد این است که نه تنها آنها سهمی عادلانه از ثروت نفت و گاز بدست نمی آورند بلکه قابلیتهای رشد و توسعه منطقه آنها نیز بدلیل بی کفایتی و پاسخگو نبودن مدیران نالایق محلی ناشناخته می ماند زیرا آنها منتخب مردم نیستند که به مردم پاسخ گو باشند بلکه دست نشانده حکومت مرکزی اند و هرچه میزان بودجه بیشتری را به جای هزینه کردن در منطقه به خزانه برگردانند، به عنوان مدیر نمونه! مورد تشویق قرار می گیرند. طرح انتقال گاز ایران به پاکستان و هند مورد مذاکره قرار می گیرد و تنها کسی که در این طرح به حساب هم نمی آیند مردم بلوچستان ایرانند که این خط لوله قرار است از خاک آنها بگذرد. پس بهتر است منصف تر باشید اگر بلوچستان نفت و گاز ندارد، امکانات ژئوپولیتیکی دارد که باید عادلانه به حساب آید. اگر همه چیز در یک سیستم فدرال روشن و شفاف باشد و هیچ غرضی پشت شعار برابری و برادری نباشد، شاید در کوتاه مدت باز هم بلوچستان فقیرترین ایالت ایران باقی بماند ولی آنها احساس مهم بودن و به حساب آمدن خواهند کرد و خواهند دانست که برای جبران عقب ماندگی خود باید بیشتر تلاش کنند و بیشتر زحمت بکشند. آقای ساسان، خیلی هم به ثروت نفت و گاز نبالید که گنجی تمام شدنی است و چه بسیار کشورهایی که هیچ یک از منابع معدنی ایران را ندارند و بارها ثروتمندتر از ما هستند و بیجا نیست اگر بگوییم هرچه بدبختی که امروز می کشیم از همین ثروت نحس است که اجازه داده است حکومتهای دیکتاتور مرکزی خود را مستقل از مردم و ارباب و روزی رسان آنها بدانند و با قدرت نامشروعی که از محل همین طلای سیاه بدست می آورند به سرکوب آزادیهای مردم بپردازند.

1. politic.iran-emrooz.net
2. politic.iran-emrooz.net /
3. politic.iran-emrooz.net /
4. politic.iran-emrooz.net /
5. www.iran-emrooz.net
6. www.akhbar-rooz.com
7. www.census.gov
8. www.iranglobal.info