نگاهی به:
یاد مانده ها از بر باد رفته ها - ۳
خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمدحسین موسوی


رضا اغنمی


• نمیدانم آقای موسوی شوخی ش گرفته یا به این اظهارنظر خود واقعا ایمان دارد؟ نوشته اند که اگرهویدا با حزب مردم کنار آمده بود، بلای ۲۲ بهمن پیش نمیآمد. اگر چنین است که میبایست با اسناد و مدارک متقن، این مدعای بزرگ را زیر ذره بین نقد میبردند و ماجرای برآمدن ملایان را میشکافتند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۵ خرداد ۱٣٨۶ -  ۱۵ ژوئن ۲۰۰۷


انتشارات مهر- کلن – ۱٣٨۲- ۵۰۹ صفحه

نویسنده، درباره رفتارهای ناشایست اسدالله علم و اشاره به پرونده قتل دکترخانه خراب، (کرمانشاهی) بی اخلاقی یک رجل سیاسی و استفاده از مقام را مطرح میکتد. با پیش کشیدن پرونده حیف و میل اراضی "طرشت" با اطلاع امیرعباس هویدا و اراضی "حصارک" توسط یکی از والاحضرتها که مانع صدورسند مالکیت و نارضایتی مردم را فراهم میساختند روایت های شنیدنی دارد.
« راست است که هویدا شخصا سوء استفاده نمیکرد ولی متآسفانه درقبول اینگونه تقاضاهای متنفذین، برای طولانی کردن دوران حکومت خود، طبع بسیار موافقی داشت تاجائی که گاهی دستورهای بیشتر شفاهی اش، به نوعی تآیید تلویحی ازاین خلاف کاری ها تعبیر میشد.» ص ۱۷۴ طرح والاحضرت هم این بود که:
«هوس کرده بودند درآنجا شهرکی بسازند وطرح شان این بود که ازمالکین بخواهند نصف میزان مالکیت خود را به والاحضرت تقدیم کنند و نسبت به بقیه یعنی نصف دیگر به ایشان وکالت شهرسازی بدهند... ... » ص ۱۷۵
ای کاش این حیف و میل ها و فسادهای آشکار و پنهان در زمان وقوع حادثه مطرح میشد وازطریق اقدامات قانونی ازادامه فساد جلوگیری میشد! حالا چه اثری میتواند داشته باشد، جز خواندن و ادله‍ی بیشتری آوردن برای فروپاشی رژِیم.؟

از خلاف کاریها ومداخلات ساواک درباره انتخابات کانون وکلا و هو کردن هویدا در نشست کانون، تشکیل حزب مردم مطالب جالبی روایت شده که نشان میدهد، "خانه ازپای بند ویران است" . آن هم از زبان کسی که خوداز دست اندرکاران و رهبران آن حزب دولتی بوده و با صداقت پرده ها را کنار زده است.
نویسنده کتاب، درباره افتتاح حزب مردم درتبریز وهمراهی ش با دبیرکل حزب اسدالله علم به آن شهر، گریزی زده به علی اصغر سرتیپ زاده « ... که رئیس شهربانی " شیخ محمد خیابانی" یکی از به وجود آورندگان اولین داستان جدائی آذربایجان به نام "آزادیستان" بود.» ص۲۱۲
نویسنده، درزیرنویس ص۵۰ نیز، زمانیکه برای اولین باردرتهران درخانه یکی از خویشان، دختران جوان حاضردرمجلس به لهجه ترکی اومیخندند ومسخره اش میکنند، موسوی جوان منشاء این تمسخررا ازچشم : خیابانی، لاهوتی و پیشه وری میبیند و کینه به دل بعد ازنیم قرن با اشاره میگوید:
«مانند واقعه شیخ محمد خیابانی، لاهوتی، پیشه وری و هم اکنون گروهی ازجدائی طلبان»
دراین کتاب، بارها به خیابانی با عناوین ناشایسته حمله شده. که نشان ازغفلت نویسنده دارد. هیچ تاریخ نگاری تا به امروز، خیابانی را به تجزیه طلبی و جدائی طلبی متهم نکرده است. تاریخ نویسان دولتی و رسمی را حرجی نیست.
اینجا جهت اجتناب از اطاله کلام به سه منبع معتبر اشاره میکنم:
یحیا دولت آبادی مینویسد:
«شیخ محمدخیابانی ورفقای او، وطن دوست وپاکدامن تر از مخالفین بودند» خاطرات یحیا ج ٣ ص ۱۰۶
یحیا آرین پورمینویسد:
«خیابانی مردی بود نیک سیرت و پاک درون که برای اجرای مرام خود عقیده به اعمال زور نداشت و چنان میپنداشت که از "راه اخلاقی" میتوان اصول حکومت دموکراتیک را درایران اجرا کرد. حکومت ملی آذادیستان با نهضت انقلابی گیلان رابطه ای برقرارنکرد وبرای ایجاد قدرت نظامی و دفاع ازتبریز هیچ تصمیم جدی نگرفت»
نمونه ای از یک سخنرانی خیابانی را روایت میکند:
«ما آزادیخواهان همه یک آرزو و یک عقیده داریم. ما همه میگوییم مشروطیت حقیقی درمملکت حکمرانی کند،نفوذهای شخصی و امتیازات ملغی و ممنوع گردد، حاکمیت ملت واقعیت داشته باشد، موسسات و ادارات ملی براساس حاکمیت ملت تکیه و استناد نمایند. میگوییم عدالت، مساوات و آزادی باشد. دریک کلمه مختصر و مفید ما میخواهیم فرزندان قرن خود باشیم.»
صفحات۱۰- ۲۱۱"ازصبا تانیما" تآلیف یحیا آرین پور، انتشارات نوید ۱٣۶۷چاپ پنجم وتجدید چاپ، مراجعه کنند.
انور خامه ای اما، با نقل قول از ابوالقاسم اسکندانی درزندان که با او مدتی هم بند بوده ، با آوردن خاطره های او، خیابانی را بهترمعرفی میکند. سیمای حقیقی اش را روشنتر میشناساند. اسکندانی از پایبندی به قانون، پاکی و سادگی و فریب خوردن خیابانی از"میچرادموند رئیس اداره سیاسی انگلیسیها" خبرمیدهد.
۵۰ نفر ... و سه نفر" خاطرات انور خامه ای، صص ۱۹۶- ۲۰۲. چاپ چهارم۱٣۶٣ انتشارات هفته تهران»
درهیچیک از این روایت ها، نشانی از تجزیه طلبی نیست. تحمیل نظر شخصی به عنوان سند در هراثرمکتوب، جعل تاریخ است.
اشاره به اسناد دیگر درباره خیابانی، دراین مقال نمیگنجد.
متآسفانه هرزمانیکه مردم علیه مظالم حکومت به مطالبات قانونی خودبرخاسته اند، این شیوه‍ی جدائی طلبی وانگ بیگانه پرستی، و چماق تکفیر با توجیهات عوامانه سبب ادامه استبداد شده است. شکافتن دردهای جامعه، زمینه‍ی گسست بیعدالتی های استبدادی را فراهم میسازد. کمتربه چشم میخورد، که درپس بیش از یکصد و پنجاه سالی که اندیشه های تجدد غرب وارد کشورشده، دولتها درباره عدالت وحقوق فردی واجتماعی زمینه‍ی « تحول فکری جامعه» را فراهم سازند تا هرکس دراین خاک پا به هستی گذاشت، احساس مسئولیت کند. وطن را خانه خود بداند و جامعه را با تمامی اقوام گوناگون بعنوان یک خانواده بپذیرد. فکر و زبانش آزاد باشد. حدود آزادی رابشناسد. احترام به قانون، حرمت به حقوق فرد و تصمیم گیری
درسرنوشت خود وکشورش را فراگیرد.
اینها بخشی ازبحث های شیخ محمد خیابانی بود.   او هرگزجدائی طلب نبود میتوان گفت که تا مغز واستخوانش از همه ایرانیها ایرانی تربود. اسنادی که درفوق اشاره شد درتآیید این مدعاست.
با چماق حکومتی، به سراغ تاریخ رفتن خطاست. همانطورهم با وابستگیهای عقیدتی. به قول خانم هما ناطق" تاریخ، مدح و قدح برنمیتابد" متاسفانه، ازآنجائیکه دراین فرهنگ، نقد وانتقاد هنوزجایگاه درست خود را پیدا نکرده وعقلانیت و مسئولیت قلم هم هکذا، تنها زورش دراین میان به خودش میرسد که بپرسد:
اگر سرتیپ زاده رئیس شهربانی شیخ محمد خیابانی " جدائی طلب" بوده اولا چرا محاکمه نشده و چرا با آن سابقه ننگین به حزب ملیون پیوسته و اساسا چه دستهائی باعث شده که این آدم خائن و همدست یک تجزیه طلب آنقدر سمبه اش پرزورباشد ازاین قرار :
« ... به علم مراجعه کردم از گفته های او چنین استنباط شد که جناب سرتیپ زاده خود را نتوانسته قانع کند که من حتا از گرمی هم کاندیدا شوم و بدینگونه نام من حتا از گرمی هم حذف شد.» ص ۲۱٨. و هکذا « ...   چون نه تنها هریک مرا بالقوه رقیب و خطری برای خود میدید بلکه دررآس آنها سرتیپ زاده بود که دشمن ومخالف سرسخت من بود. تکلیف کاندیداهای حزب ملیون،حزب مخالف ما، معلوم بود.» ص ۲۲۲
این روایت ها با آن سابقه‍ی ننگین جدائی طلبی خوانائی ندارد. گسستی دراین میان به چشم میخورد که به تمارض بیشتر میمامد و یا تقیه به قول ملایان. ایشان ، درمورد دیگران نیز همین داوری هارا دارد (درباره عبدالعلی لطفی) بنا بر این، این قبیل قضاوت هارا نباید جدی گرفت . خودبزرگ بینی های عقیدتی در سراسر این اثر به طور آزار دهنده حضور دارد.
ایکاش پرده های محافظه کاری، درادبیات روائی که بخشی از انحرافهای جامعه شناسی را پدید آورده، کنار میرفت ونویسندگانِ مسئول روشن وسرراست سخن میگفتند. من هیچگونه تماسی نه با آن شخص و نه نویسنده داشته ام. درآن سال ها که در مدرسه کمال بودم. درقسمت غرب مدرسه، خانه سرتیپ زاده بود. پسرش کاوه که جوان بسیارمودب و درسخوان وبا برادربزرگم همکلاس بود گاهی نیز به خانه ما میآمد تمیز وشیکپوش و رویهمرفته رفتارش خلاف دیگربچه مدرسه ای ها بود. با شناختی که ازخلق و خوی پدرم داشتم اگرسرتیپ زاده آنی بوده که نویسنده معرفی کرده، هرگزازاو به نیکی یاد نمیکرد. کاوه بعد ازمدتی از تبریز رفت و دیگر ندیدم. اما، درباره محمد دیهیم و آنچه را که درباره بندبازی های او در صفحات بعد آمده ، کم و بیش با شایعاتی که درباره اش رواج داشت، همخوانی دارد. هرج و مرج ها و سیاست های نابخردانه‍ی مسئولان درانتخابات مجلس در زمانه ای که با قطبی شدن، دردو حزب ملیون و مردم، متمرکز شده بود، فضارا برای بازیگران بیمایه وفرصت طلب آماده ساخته تا جائی که جامعه را ازمشارکت در انتخابات دلسرد و اصولا؛ عقیده ای به انتخابات نداشتند. با توجه به اعتراف نویسنده به نمایشی بودن انتخابات درصفحه ۲٨٣این روایت موسوی را نیزبه طور اختصار میآورم:
برای تعویض صندوق ها هیآتی به سرپرستی دکتر حبیب دادفر، ازطرف سپهبد کیا به تبریز میروند، اما بامقاومت سرسختانه‍ی استاندار وقت (حاج عزالممالک اردلان) که به پاکی و سلامت نفس معروف بود، تیرشان به سنگ میخورد و دست خالی به تهران برمیگردند. این روایت نویسنده که در صفحه‍ی ۲۲۹ کتاب آمده، فساد رایج
دولتمردان مسئول و اسم و رسم دار کشور را توضیح میدهد. راستش من خواننده مثل اکثرمردم درآن سالها فکرمیکردم که گرداننده امور درایران شخص پادشاه است. درحالی که آن وقت ها هم انگار کشورمانند ده چند کدخدا اداره میشده است.
جان کلام را موسوی، درباره انتخابات مجلسین، درآن سال ها روایت میکند:
« ... برای اینکه سخنی منطبق با واقعیت گفته باشم، زیرا که دردوره‍ی بیست و سوم همچنانکه اشاره رفت مانند دوره های ۲۱ و ۲۲ انتخاباتی درکار نبود. فقط تشریفات ظاهری انتخابات انجام میشد. ... » ص ۲٨٣
راوی این قانون شکنی وتجاوزبه حقوق ملی، ازوفادارترین دولتمردان رژیم بوده که زمان تصدی، توانائی ِ دیدنِ آن همه بیعدالتی واجحاف را نداشته. نمیدیده . گلایه ها به دوران بازنشستگی خمیرمایه ای شده برای خاطره نویسی، و نمایشی ساده از مصلحت اندیشی ها با هدفِ انتقال تجربه به آیندگان و یادآوری عادت های دیرپای تکراری.

بخش پانردهم :
مجلس بیستم از افتتاح تا انحلال. آمدن دکترامینی و سیر حوادث آن روزها که شایع بود: امینی را آمریکا به شاه تحمیل کرده است. هفت سال بعد از کودتای ۲٨ مرداد بود و برگی دیگرازبازگشائی تاریخ و شایعه پاگیری مجدد جبهه ملی، که به ناگهان سخنرانی بزرگی از سوی طرفداران دکترمصدق درجلالیه برگزارشد. مانوری بود درارزیابی قدرت های خاموش. ولی غافل از ترفندهای پشت پرده بودند وحشت به جان کودتاگران افتاد. با اینکه اساسا استخوان بندی جبهه ملی داغون شده بود جز دکتربختیار ودکتر صدیقی و دوسه تن دیگرباقی نمانده بودند. عده ای ازپادوهای سواداگر درآرزوی احیای گذشته تلاش کردند. فرصت طلبان به دیدن دکترمصدق به احمدآباد رفتند. پیردیرخرابات آنعده را نپذیرفت که مریض است. به مباشرش دستورداد نفری یک بوقلمون به آنها بدهدوباطلب پوزش همه شان را برگرداند. این نوع پذیرائی مصدق به جراید کشیده شد. نوشتند که دکتر مصدق خیلی محترمانه بوقلمون صفتی آنها را به رخ کشیده و برگردانده است (نقل به معنی).
برنامه های امینی تنها دربستن مجلس وحکومتی بدون رعایت قانون بود. بعد از مدتی کتار گذاشته شد. موسوی با آشنائی از نزدیک با او، گوشه هایی ازآمدن و رفتن این رجل سیاسی و رفتاروکردارش را مطرح کرده است.

نویسنده در انتقاد از امیرعباس هویدا مینویسد:
« ... هویدا خود درجوابگوئی متآسفانه همیشه به مغالطه و هوچی بازی میپرداخت و چون اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان دراختیار او بود، دیگر هرگز اعتنائی به سست بودن پاسخ ومنطق خود نمی کرد چرا که هرچه میگفت با صدای "احسنت – احسنت" استقبال میشد. ...   درپاسخ به دکتر درودی که درخواست میکرد درحوزه انتخابی او قزوین وسایل تحصیلات عالی فراهم شود گفت " آقا چه بکنیم که مردم نمیخواهند بچه های شانرا به قزوین بفرستند".»
درباره روابط حزبی و رفتارهای هویدا مینویسد:
« ... استقبال مردم از حزب و روزنامه "مردم" را خوش نداشت و لذا دنبال بهانه بود. ...   نویسنده ما مقاله ای نوشته بود ... و درآن مقاله دولت را بی محابا به باد انتقادهای جان گداز گرفته بود و فریاد دولتیان بلند شد و ناصر عامری عزیز مارا زیر تیر ملامت کشانده بود. ... تلفن به صدا درآمد ناصر گوشی را برداشت ... هویدا بود ازاو خواست که فورا باهم دیدار داشته باشند   ...    ما همچنان درانتظار بودیم باز آمد. نخستین مطلبی که گفت این بود سهمیه کوچک حزب را قطع کرد.»
ص۵ – ۲۹۴ . ناگفته نماند که برحسب روایت نویسنده بعدازتعویض دبیرکل حزب (ناصرعامری)، «هویدا فورا مبالغ قابل توجهی دراختیار فضایلی گذاشت.»
ص ٣۱۱ .
موسوی، با اشاره به کارشکنی ها و مداخلات هویدا درامور جاری و گردش کارهای حزب مردم، پارا فراتر گذاشته و با ایمان قاطع مینویسد:
اگر توطئه های امیرعباس هویدا برعلیه حزب مردم به توفیق نمی انجامید، زمینه داخلی برای حدوث بلای بهمن ۲۲ به وجود نمی آمد.» ص ٣۱۷
نمیدانم آقای موسوی شوخی ش گرفته یا به این اظهارنظر خود واقعا ایمان دارد؟
نوشته اند که اگرهویدا با حزب مردم کنار آمده بود، بلای ۲۲ بهمن پیش نمیآمد. اگر چنین است که میبایست با اسناد و مدارک متقن، این مدعای بزرگ را زیر ذره بین نقد میبردند و ماجرای برآمدن ملایان را میشکافتند.
تا آنجا که به یاد دارم بود و نبود احزاب دولتی از دیدگاه مردم عادی فرق چندانی نداشت. احزاب دولتی فاقد پایگاه اجتماعی بودند. البته نباید منکر عضوگیری آنها و مشارکت بخشی از تکنوکراتها و تحصیل کرده ها یا برنامه های مترقی شان شد،
اما در کلیت، از نطرگاه اکثریت جامعه‍ی شهری، فعالیت آنها نمایشی ازقدرت غالب ارزیابی میشد.

برای مطالعه آثاراین نویسنده از وبلاگ های زیر دیدن کنید:
www.ketabsanj.blogspot.com
www.ketabedastan.blogspot.com