فروغی در گذر تاریخ - ۴


احمد افرادی


• «تاریخ جباری در ایران ِ دیروز، کار محقق امروزی را مشکل می‌کند. اهل سیاست و قلم، از بیم داغ و درفش، یادداشت‌های خصوصی، و گاه حتی اسناد و مدارک عمومی را، یا نیست می‌کنند، یا چنان پنهان‌شان می‌دارند که عملاً به نابودی‌شان می‌انجامد. نه تنها سنت آرشیوداری در ایران مهجور بوده بلکه خاطره‌نویسی، حفظ یادداشت‌های روزانه، حتی زندگی‌نامه نویسی نقاد هم هیچکدام محلی از اعراب نداشت» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۶ خرداد ۱٣٨۶ -  ۱۶ ژوئن ۲۰۰۷


حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد
                                                                  زمانه را سندی ، دفتری و دیوانی است

«فروغی در دوران دوم نخست‌وزیری خود دست به یک سلسله فعالیت‌های فرهنگی زد. تأسیس دانشگاه تهران، تأسیس فرهنگستان ایران، برگذاری جشن هزاره‌ی فردوسی با شرکت ده‌ها تن از مستشرقان و ایران‌شناسان در مشهد توسط او انجام شد. تشکیل انجمن آثار ملی برای احیاء فرهنگ ملی ایران به همت او جامه‌ی عمل پوشید. تجدید ساختمان آرامگاه حافظ و تعمیر بنای سعدی از دیگر اقدامات فرهنگی او است. ریاست فرهنگستان و انجمن آثار ملی در دوران نخست وزیریش با او بود».(۹۲)
تأسیس فرهنگستان ایران، یکی از خدمات بزرگ فروغی به زبان فارسی است. «در سال ۱٣۱٣، ناگهان اندیشه‌های تندی در باب اصلاح زبان فارسی به وجود آمد... برای بعضی علاقمندان به ترقی زبان فارسی این فکر پیش آمد که برای معانی‌ای که امروزه الفاظ فارسی برای آن‌ها وجود ندارد یا استعمال نمی‌شود، اصطلاحات وضع کنند... [ناگهان]، اشخاصی در وزرات‌خانه‌ها و موسسات دولتی و غیر دولتی انجمن‌هایی تشکیل دادند و هرکدام مطابق ذوق و سلیقه‌ی خود لغات و اصطلاحاتی... جعل کرده در مقالات و رسالات خود به کار می‌بردند. یکی از این انجمن‌ها، که در وزارت جنگ تشکیل شده بود غالباً با شتابزدگی و بدون مطالعه‌ی کافی، هر هفته تعداد زیادی از لغات را، که مدعی بودند برخی از آن‌ها از زبان‌های قدیم قبل از اسلام اقتباس شده، با لطایف‌الحیل به تصویب مقامات عالیه رسانیده و استعمال آن‌ها را بر وزارتخانه‌ها تحمیل می‌کردند... در نتیجه وضع اغلب مقالات، روزنامه‌ها و مکاتبات اداری نامفهوم شده بود و اگر آن روش دوام می‌یافت، به زودی هرج و مرج چاره ناپذیری بر زبان فارسی مستولی می‌شد».(۹٣)
فروغی، در اوایل سال ۱٣۱۴، در آن دوره که، به قول او «باد سفاهتی می‌وزید»، با توسل به رضاشاه و با توضیح ماوقع، اجازه تأسیس فرهنگستان را از او می‌گیرد. آن‌گاه، با همکاری علی‌اصغر حکمت (وزیر معارف و اوقاف وقت) فرهنگستانی مرکب از دانشمندان و اهل لغت و محققان تشکیل می‌دهد و با تدبیر «دستگاه‌های گوناگون و رنگارنگ لغت‌شناسی اشخاص غیرمسئول و انجمن‌های افراطی و غیر صالح را» بر می‌چیند.
درماه های اول ، ریاست و اداره جلسات فرهنگستان ، عملأ به عهده ی فروغی بود . به قول رعدی آذرخشی ، « سرپرستی فروغی [ در فرهنگستان ] جنبه ی تبلیغاتی نداشت و منحصر به اداره ی جلسات نبود ، بلکه او، در این مقام ، از طرفی این موسسه را در برابر فشارها و توقعات بی جای بعضی از مقامات و گروه های متنفذ حمایت می کرد و از طرف دیگر ، مانند یک مرشد و راهنمای مورد احترام می کوشید در داخل فرهنگستان بین اعضای آن ، که بعضی تند رو و بعضی میانه رو و برخی محافظه کار بودند ، با استدلالی متین و بیانی دلنشین توافق و تفاهمی برقرارکند » .   
اما ، پس از آن که فروغی مورد غضب رضاشاه قرارگرفت ، از ریاست فرهنگستان نیز کنار گذاشته شد . اما ، همچنان عضو فرهنگستان بود . ازاین پس فرهنگستان ، به تدریج از وظایف اصلی خود منحرف شد و به بیراهه رفت .
فروغی، با مشاهده‌ی این وضع، رساله ی بلندی به نام «پیام من به فرهنگستان» نوشت و به چاپ رساند ؛ تا از طریق آن ، با آگاهی دادن به افکار عمومی، در حد امکان از ادامه‌ی انحراف فرهنگستان جلوگیری کند. «پیام من به فرهنگستان»، به دلیل اهمیت آن توسط هانری ماسه ترجمه شد و در سال ۱٣۱٨ به چاپ رسید.
همان‌طور که پیشتر گفته شد، تأسیس «انجمن آثار ملی» نیز ، یکی دیگر از خدمات فروغی است . ناگفته نماند که طرح تشکیل «انجمن آثار ملی» پیشنهاد ارنست هِرتزفلد خاورشناس و ایران‌شناس آلمانی بود. «انجمن آثار ملی»، شامل جمعی از دانشمندان و رجال معروف آن زمان بود که برای حفظ آثار باستانی همت کرده بودند. این انجمن در آذرماه سال ۱٣۰۴ تأسیس شد و در آغاز ریاست آن با فروغی بود. انجمن « نخستین قدم را برای ساختن آرامگاه فردوسی در طوس برداشت و پس از برگزاری جشن هزاره‌ی فردوسی، ساختن آرامگاه مذکور تعطیل شد و مجدداً در سال ۱٣۲٣ شمسی دایر گردید... و به برگزاری جشن هزاره‌ی ابن‌سینا و ساختمان آرامگاه وی ، ساختمان آرامگاه سعدی، نادر، خیام، و تعمیر آرامگاه عطار و...و انتشار یک سلسله کتب توفیق یافته است».(۹۴)
فروغی، به رغم آن که مورد غضب رضاشاه قرار گرفت، اما کارش برخلاف دیگرانی مثل تیمورتاش، نصرت‌الدوله فیروز، صارم‌الدوله و... نه تنها به زندان و آمپول هوا کشیده نشد، که سهل است حتی به عضویت فرهنگستان و شیر و خورشید سرخ نیز برگزیده شد و ریاست شورای عالی انتشارات و تبلیغات هم به او سپرده شد . نصرالله انتظام در تأیید این معنی می‌گوید :
« فروغی، به معنای واقعی مغضوب رضاشاه نبود و اگر بود به عضویت موثر فرهنگستان باقی نمی‌ماند، یا در دانشکده معقول و منقول سخنرانی نمی‌کرد و تألیف فرهنگی به او سپرده نمی‌شد. راست است که قسمتی از این مشاغل نتیجه‌ی مساعی مرحوم اسمعیل مرآت وزیر فرهنگ بود که می‌خواست به هر وسیله از صاحبان فضل و هنر قدردانی کند، اما بی اجازه‌ی تصویب شاه جرئت آن مساعدت را نمی‌کرد».(۹۵)
سال‌های خانه‌نشینی فروغی به ترجمه، تحقیق، تألیف و ایراد سخنرانی در دانشکده‌ها و مجامع فرهنگی می‌گذشت. این دوران از زندگی فروغی یکی از پربارترین دوران حیات فرهنگی او است، که پرداختن به آن مجال دیگری را می‌طلبد.
با حمله‌ی متفقین به ایران، علی منصور ـ نخست وزیر وقت ـ بر کنار می‌شود و فروغی ـ در مقام نخست وزیرـ مسئولیت مذاکره با متفقین را به عهده می‌گیرد.
از میان روایت‌هایی که در مورد حضور مجدد فروغی درعرصه‌ی سیاست در دست است، به گمان من روایت نصرالله انتظام (رئیس دفتر تشریفات رضاشاه)، با واقعیت بیشتر همخوانی دارد .
رضاشاه، تصمیم به استعفاء می‌گیرد. نظر سهیلی بر آن است که «برای اثبات تغییر سیاست خارجی بهتر است دولت استعفاء کند...». رضاشاه پاسخ می‌دهد « یا من مطلب را درست نفهماندم، یا شما [هیئت دولت] آن‌طور که باید منظور مرا درست درک نکردید. با تغییر دولت منظور حاصل نمی‌شود، باز هم در نظر سابق [یعنی استعفاء] هستم». علی منصور، بالاخره رضاشاه را از استعفاء منصرف می‌کند. آن‌گاه بحث و گفتگو بر سر کسی است که بتواند در مقام ریاست دولت ، مذاکره با متفقین را با درایت پیش ببرد.
انتظام روایتش را این گونه ادامه می‌دهد:
«سهیلی مرا [انتظام] کنار کشید و گفت گمان دارم تنها کسی که در این موقع بتواند عهده‌دار نخست‌وزیری بشود فروغی باشد. من هم نظر او را تأئید کردم. گفت خیال دارم امشب فروغی را به شاه پیشنهاد کنم. گویا صبح همین روز، عامری هم این پیشنهاد را به شاه کرد. اعلیحضرت به کنایه فرموده بودند چرا وثوق‌الدوله و قوام‌السلطنه را پیشنهاد نمی‌کنید؟ [عامری] عرض می‌کند آن‌ها را نمی‌شناسم...».(۹۶)
رضاشاه، پس از گفتگو با وزرا و موافقت با نخست‌وزیری فروغی، امر به احضار او می‌کند. نصرالله انتظام در مورد ملاقات رضاشاه با فروغی می‌نویسد:
«شاه پس از خوش و بش، به فروغی تکلیف نخست‌وزیری می‌کند. [فروغی] جواب می‌دهد اگر چه پیر و علیل هستم ولی از خدمت دریغ ندارم، شاه می‌فرماید هر کدام از وزرا را هم که خواسته باشید تغییر دهید آزادید. فروغی عرض می‌کند چون همه خدمتگزارند فعلاً حاجت به تغییری نیست. شاه می‌گوید پس سهیلی وزیر خارجه بشود و عامری به وزارت کشور برود. در همین جلسه تصمیم به ترک مخاصمه گرفته شد... در این موقع شاه از اطاق بیرون آمد و به ولیعهد گفت فروغی گرچه پیر است ولی در چنین موقعی برای خدمت بسیار مناسب می‌باشد... [ من] حس می‌کردم، شاه که قطعاً از رجال سابق ـ که فروغی هم یکی از آن ها بود ـ بارها نزد فرزندش بد گفته، اینک که مجبور به احضار و ارجاع خدمت شده، ناراحت است و توضیحاتی که راجع به صلاحیت فروغی برای نخست‌وزیری می دهد، بیشتر از آن جهت است».(۹۷)
فروغی، فردای آن روز (ششم شهریور) کابینه‌اش را به مجلس معرفی می‌کند و بی آن که وارد «برنامه تفصیلی» دولت شود، نمایندگان را در جریان تصمیم دولت مبنی بر ترک مقاومت قرار می‌دهد. «[آنگاه] به عنوان این که دولت باید فوراً مشغول مذاکره شود، رأی اعتماد [می‌خواهد] و مجلس با اکثریت آراء به کابینه‌ی ایشان رأی [می‌دهد]».(۹٨)
فروغی، سپس با اسمیرنوف (سفیر کبیرشوروی) و سر ریدر بولارد (وزیرمختار انگلیس) وارد مذاکره می‌شود. ریدر بولارد، در تلگرافی که در تاریخ ۶ شهریور ۱٣۲۰، به وزارت خارجه انگلیس فرستاد، می‌نویسد:
«۱ـ از قرارمعلوم فروغی برای خوشایند ما به نخست‌وزیری منصوب گردیده است. سهیلی وزیر خارجه در وزارت امور خارجه‌ی [انگلستان] به خوبی شناخته شده است... ۲ـ دلیلی در دست نیست که کابینه به اندازه‌ی ما مورد رضایت روس‌ها قرار گیرد. علائم روشنی وجود دارد که حکومت ایران به جلب حمایت ما علیه روس‌ها امیدوار است و به این موضوع باید توجه شود»(۹۹)
وزیرمختار انگلیس، در تلگرف دیگری ـ که در همین تاریخ برای وزارت امور خارجه انگلیس ارسال داشت ـ می‌نویسد:
«قوام [ السلطنه ] بعد از گفتگو با شاه به دیدار من آمد و چنین گفت: "شاه بعد از شنیدن این که روس‌ها ممکن است به درگیری ادامه دهند و تهران را فتح کنند خیلی ناراحت است و نمی‌داند در این صورت چه بر سر مملکت و او خواهد آمد.
"بعضی افسران به شاه توصیه کرده بودند مجدداً اسلحه بردارد و تا آخر بجنگد، اما قوام خلاف آن را توصیه کرده و گفته تنها امید شاه در آن چه انگلیسی‌ها احتمالاً توصیه می‌کنند نهفته است...»(۱۰۰)
مذاکره‌ی فروغی با وزیرمختار انگلیس و سفیر شوروی موفقیت‌آمیز بود. متفقین، از دولت ایران ضمانت‌هایی را می‌خواستند که که پذیرفته شد. تلگراف تاریخ ٨ شهریور سر ریدر بولارد، به وزارت خارجه‌ی انگلیس به همین معنی نظر دارد:
«ما باید تا حد امکان کارها را برای حکومت ایران آسان کنیم، به شرط آن‌که آن‌ها ما را در پاره‌ای اصول راضی نمایند».(۱۰۱)
عوامل مختلفی، از جمله فرستاده شدن اعضاء خانواده‌ی سلطنتی به اصفهان، شایعه‌ی فرار رضاشاه، انحلال ارتش و خالی شدن پادگان‌ها (که با احتمال قریب به یقین، بدون اطلاع رضاشاه عملی شده بود) و به خصوص، صف بی‌انتهای سربازان گرسنه و سرگردان در خیابان‌ها، سخت موجب هراس و نگرانی مردم شد. در این میان، فرار سران ارتش و رجال سیاسی نیز وضع را وخیم‌تر کرد. دولت، برای مسلط شدن بر اوضاع، به حکومت نظامی و منع عبور و مرور در شب متوسل شد.
رضاشاه، که از انحلال ارتش و فروپاشی یک شبه‌ی نظام، سخت به خشم آمده بود، روز نهم شهریور امرای ارتش را احضار کرد و پس از پرس و جو، سرلشگر احمد نخجوان (کفیل وزیر جنگ) و سرتیپ علی ریاضی را، به عنوان مسئول انحلال ارتش و به هم پاشیدگی امور کشور (پس از ضرب و جرح و خلع درجه) به زندان انداخت. آن گاه، بدون مشورت با فروغی، سرلشگر امیر نخجوان را به وزارت برگزید.
«تاریخ جباری در ایران دیروز، کار محقق امروزی را مشکل می‌کند. اهل سیاست و قلم، از بیم داغ و درفش یادداشت‌های خصوصی، و گاه حتی اسناد و مدارک عمومی را، یا نیست می‌کنند، یا چنان پنهان‌شان می‌دارند که عملاً به نابودی‌شان می‌انجامد. نه تنها سنت آرشیوداری در ایران مهجور بوده بلکه خاطره‌نویسی، حفظ یادداشت‌های روزانه، حتی زندگی‌نامه نویسی نقاد هم هیچکدام محلی از اعراب نداشت».(۱۰۲)
از این‌رو، تنها روایت‌های منقول از این و آن (که آن هم عموماً با بی‌مبالاتی و یا حب و بغض همراه است) می‌تواند بخشی از دستمایه محقق تاریخ برای جدا کردن سره از ناسره باشد. این مشکل، در مورد فروغی دو چندان است. آن چه که از فروغی در مورد رضاشاه ـ به شکل مکتوب ـ در دست است، یا مداهنه است یا دعای بلا گردان. فروغی، حتی، پس از معرفی کابینه اخیرش به مجلس نیز، از فرمول معمول و معهود دست بر نمی‌دارد:
«خاطر آقایان نمایندگان محترم از نیات مقدس اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در باره‌ی اصلاحات و پیشرفت امور کاملاً مستحضر است و...».(۱۰٣)
از فرزندان فروغی (محمود و محسن فروغی)، در مورد پدرشان مطالبی در دست است (اما، به باور من) اظهارات آن‌ها، در بزنگاه‌های تاریخی، عموماً، یا با ملاحظات همراه است یا کلی‌گویی است.
البته محسن فروغی، در گفتگو با دکتر باقرعاقلی، گاه دل به دریا می‌زند و از «اسرار مگو» می‌گوید:
«در تابستان ۱٣۱۹... وقتی فرشته خواهرم ماجرای بیماری شوهرش [پسرمحمدولی خان اسدی، در زندان بیرجند] را برای پدر [فروغی] بیان می‌کرد... پدرم او را به بردباری و آرامش دعوت می‌کرد... در این موقع مرحوم عموجان [ابوالحسن فروغی] که حاضر بود و با دقت به حرف‌های برادرزاده‌ی خود گوش می‌داد رنگش برافروخته گردید. با وجود احترام فوق‌العاده‌ای که برای برادرش [محمد علی فروغی] داشت با صدای لرزان و عصبانی خطاب به پدرم گفت: داداش، شما هم در به وجود آوردن این اوضاع خفقان‌آور مقصرید. زیربنای این ساختمان جهمنی را شما و چند نفر دیگر بنا کردید، حالا دختر خودتان پاداش خدمات شما را دریافت می‌کند. پدرم با مهربانی جواب داد: من مقصر نیستم، ولی گول خوردم. این مرد (رضاشاه) در ابتدای سلطنت دم از قانون می‌زد و می‌گفت کارها باید در پناه قانون باشد. نباید کسی کار غیرقانونی انجام دهد. حالا فهمیدم که آن گفته‌ها و تظاهرات برای اغفال بنده و امثال من بود...».(۱۰۴)
آیا پذیرفتنی است که انسان اندیشمند و عالمی مثل فروغی، از رضاشاه «گول خورده» و یا «اغفال شده باشد»؟ یا آن که ، فروغی (متاثر از به هم ریختگی عصبی دختر دردمندش، همین‌طور برآشفتگی و اعتراض برادرش) در وضعیت روحی غیرمتعارف آن عبارات را بر زبان آورد؟ برای فروغی، رضاشاه نمی‌توانست تنها در جباریت‌اش خلاصه شود. آن ساختمان هم ـ دست‌کم از نگاه فروغی ـ نمی‌بایست همه‌اش «جهنمی» باشد. فروغی، نقش خود را بر بیشتر نهادهای نوین و تازه تأسیسی که ، در زیر سایه‌ی همین جباریت بر پا شده بود، می‌دید و به آن مباهات می‌کرد. از نگاه معلم و رئیس سابق مدرسه‌ی علوم سیاسی ، بسیاری از آرمان‌های مشروطیت و ایده‌های روشنفکرانی مثال خود او ، از طفیل حضور بیست ساله‌ی رضاشاه، درعرصه‌ی سیاسی کشور ، امکان تحقق یافته بود . در این صورت، آیا این‌گونه نیست که فروغی، با اعتراف به «اغفال شدن» و «گول خوردن»، در واقع «عطای» نوسازی عصر رضاشاهی را به «لقای» حکومت خودکامه‌ی رضاشاه بخشیده بود؟ نمی‌دانم. اما این را می‌دانم که سئوال‌های بی پاسخی از این دست هم (که گاه می‌تواند غیرمنصفانه باشد) از تبعات همان جباریت است. در واقع، در فضای ترس و عدم امنیت و از سر عافیت‌طلبی است که بسیاری ـ از جمله محقق قرهیخته‌ای چون حبیب یغمایی ـ آن جا که باید دهان بگشاند، با معاذیر و بهانه‌هایی زبان در کام می‌کشد.
حبیب یغمایی، که از سال ۱٣۱۲ تا هنگام وفات فروغی، در تصحیح و مطابقه‌ی متون ادبی با او محشور بود و در نتیجه، از فروغی بسیار می‌دانست، به رغم آن که مطالب مفیدی «در احوال و اوصاف فروغی» قلمی کرد، اما آن‌جا که به شرح «قضایای سیاسی و کشورداری او» می‌رسد، به یادش می آید که نباید بیش از این مصدع اوقات شریف مستمعین شود ! :
«از قضایای سیاسی و کشورداری او [فروغی] نیز داستان‌ها دارم و همچنین خاطرات دیگر از این گونه که نمونه‌اش به عرض رسید. اما از این بیش تصدیع روا نیست».(۱۰۵)
خوشبختانه، منابعی مثل یادداشتهای دیپلمات‌های خارجی و یا اسناد از رده خارج شده‌ی وزارتخانه‌های کشورهایی مثل انگلیس، آمریکا و... با پرتو افکندن بر برخی از گوشه‌های تاریک تاریخ معاصر، تا حدودی کمبودهای منابع داخلی را جبران می‌کنند.
از جمله، با مراجعه به کتاب‌های «ایرانیان در میان انگلیسی‌ها»، از دنیس رایت (سفیرکبیر سابق انگلیس در ایران) و خاطرات «سر ریدر بولارد»، می‌توان سر نخی‌هایی در مورد رویدادهای شهریور بیست و نقش فروغی در آن‌ها به دست آورد، که به یکی ـ دو مورد آن در زیر اشاره می‌کنم.
بولارد، در تلگراف ارسالی تاریخ ۱۲ شهریور ۱٣۲۰ـ به وزارت خارجه‌ی انگلیس ـ به جریان کتک خوردن سران ارتش، توسط رضاشاه اشاره دارد :
«یک اشاره‌ی ساده به استقرار "حکومت مشروطه" در ایران به وسیله‌ی رادیو تهران، در چند روز پیش تا حدی به همه‌ی ایرانیان امیدواری داد. حالا همه دچار یأس شده‌اند. شاه بار دیگر در امور هر وزارتخانه‌ای دخالت می‌کند، وزرا را می‌زند... وزرا به وسیله‌ی پیکی به من پیغام دادند که شاه قابل تحمل نیست و نخست وزیر [فروغی] که هنوز بیمار است، با نگرانی می‌گوید که شاه غیرقابل تحمل است...»(۱۰۶)
در این فرصت کوتاه، قصد پرداختن به قضایای شهریور بیست و تبعات حضور متفقین در ایران نیست .
آن چه که اهمیت دارد، انگیزه‌ی فروغی، برای حضور مجدد در صحنه‌ی سیاسی کشور است. اما، از آن‌جا که حضور و عملکرد فروغی در وقایع شهریور بیست، محل مجادله و بحث‌های متعارض است (و از این‌رو نگاه همه جانبه‌ی به آن، مجالی در خور را می‌طلبد) به درنگی کوتاه بر آن بسنده می‌کنم؛ آن‌گاه با پیش ‌رو گذاشتن یکی از داوری‌های رایج در مورد نقش فروغی در شهریور بیست، به این مقال خاتمه می‌دهم.
با تجربه‌ی تلخی که فروغی از رضاشاه داشت، حضور مجدد او در عرصه‌ی سیاسی کشور و قبول پست نخست‌وزیری امر متعارفی نبود. اگر پیری و بیماری قلبی او را هم به آن تجربه‌ی تلخ بیفزاییم، آن‌گاه فروغی باید ـ برای همکاری مجدد با رضاشاه و قبول مذاکره‌ی نه چندان ساده با متفقین ـ دلایل مهم دیگری داشته باشد. مضافاً آن که، در یادداشت‌های بسیاری از معاشران فروغی می‌خوانیم، که او گوشه‌ی خلوت و کار تحقیق را بر مشاغل سیاسی ترجیح می‌داد و آرزو داشت که او را از مشاغل اجرایی معاف کنند.
با توجه به آن چه که در بالا آمد، پرسیدنی است که فروغی با چه انگیزه‌ای به پیشنهاد رضاشاه گردن نهاد؟ نصرالله انتظام، پس از انتصاب فروغی به نخست‌وزیری و تصمیم رضاشاه مبنی بر اعلام ترک مخاصمه، می‌نویسد:
«گذشته از علاقه و احترامی که به این مرد [فروغی] داشتم، چون در سنوات اخیر و مخصوصاً ایام بی‌کاریش با او محشورتر شده بودم، بیشتر به صفاتش پی بردم و هرچه اشخاص بی‌سواد و بی اطلاع سر کار آمدند از برکناری او متأسف‌تر شدم. بارها آرزو می‌کردم کاش ستاره‌ی اقبال او دوباره طلوع کند و زمام امور را دوباره در دست بگیرد. نقایصی که مرحوم فروغی داشت بر من پوشیده نبود و شاید در موقعی با کمال بی‌طرفی محسنات و نقایص او را سنجیده بنویسم. ولی چیزی که برایم مهم بود در همچو موقع مشکلی که عقل و متانت و نکته‌سنجی مهمتر از عزم و شهامت و همت است، جز فروغی کس دیگری از عهده‌ی این مهم بر نمی‌آمد».(۱۰۷)
سهیلی و عامری می‌گویند، «تنها کسی که در این موقع بتواند عهده‌دار نخست وزیری بشود، فروغی است». نصرالله انتظام، می‌گوید «جز فروغی کس دیگری از عهده‌ی این مهم» بر نمی‌آید. احتمالاً مراد هر سه این است که تنها فروغی می‌تواند اوضاع را در مسیری پیش ببرد که نیاز به استعفای رضاشاه نباشد.
پرسیدنی است که آیا، انگیزه فروغی هم ، از قبول مسئولیت، تنها کمک به رضاشاه برای ماندن در سلطنت بود، یا آن که، سیاستمدار پیر هدف والاتری پیش رو داشت؟
به باور من، فروغی ِ فرزانه، ادیب و قانون‌دان، که سال‌ها پیش رساله‌ی "حقوق اساسی، یعنی آداب مشروطیت دول" را نوشته بود، نمی‌توانست با نوع حکومت رضاشاه موافق باشد. امیدی هم به دموکرات شدن او ، بعد از اشغال ایران توسط متففین نداشت. از این‌رو، می‌توان تصور کرد که برکناری رضاشاه از سلطنت، نباید او را چندان متأسف کرده باشد که سهل است، یادداشت ریدر بولارد، از خوشحالی او، پس از خلع رضاشاه حکایت می‌کند:
« [فروغی پیش از رفتن به مجلس] متن استعفاء نامه‌ی [رضا] شاه را به سفارت انگلیس آورد تا آن را به رویت من برساند. من در این ملاقات فروغی را خیلی خوشحال می‌دیدم و این طور به نظرم آمد که او احساس می‌کند در ایران ورق برگشته و اوضاع دگرگون شده است».(۱۰٨)
آیا خوشحالی فروغی ناشی از آن نبود که با فروپاشی حکومت خودکامه‌ی رضاشاه و برتخت نشستن جوانی که درس خوانده‌ی سوئیس است و تربیت قزاقی ندارد، آرزویش را در برپایی حکومتی قانون‌مدار و دموکرات در ایران محقق می‌دید؟
هر چند داوری در مورد عملکرد فروغی (در وقایع شهریور بیست) بحثی همه سویه را می‌طلبد. اما، با اطمینان می‌‌توان گفت که اگر در آن لحظات مخاطره‌آمیز، تدبیر و تدبر فروغی کارساز نمی‌افتاد، تجزیه و فروپاشی تمام عیار کشوربسیار محتمل بود.   
این معنی را در برخی از مراسلات ریدر بولارد به وزارت خارجه‌ی انگلیس، به وضوح می‌توان دید.
تلکراف تاریخ ۱۷ شهریور ۱٣۲۰:
«من تردید ندارم که روس‌ها کوشش خواهند کرد که شمال ایران را بلشویک مـآب کنند...».(۱۰۹)

تلکراف تاریخ ۲۱ شهریور ۱٣۲۰:
«روس‌ها غنی‌ترین بخش مملکت را اشغال کرده‌اند. شاید دولت شوروی با گوشه‌ی چشمی به ضمیمه کردن بی دردسر شمال ایران به روسیه در زمان آینده، به عمد به آن توجه نشان می‌دهند».(۱۱۰)
در تاریخ معاصر، کمتر با داوری منصفانه و حتی متعادل در مورد فروغی رو به رو هستیم. برای اجتناب از طولانی‌تر شدن این نوشته، از میان داوری‌های رایج در مورد فروغی یکی از غریب‌ترین و باور نکردنی‌ترین آن‌ها را پیش رو قرار می‌دهم، تا حد پایبندی برخی محققین، به انصاف و ضابطه‌های تحقیق بر ما معلوم شود:
«معروف است، و مورخین عصر پهلوی، بیشتر برای تزئین چهره‌ی فروغی، می‌نویسند که در سال ۱٣۱۴ به خاطر یادداشتی که از او نزد محمدولی خان اسدی (نایب التولیه‌ی مغضوب آستان قدس رضوی) یافت شد، از نخست‌وزیری کناره گرفت و خانه‌نشین شد. با توجه به مقام مهم و یگانه‌ی فروغی، چنین واقعه‌ای، در صورت صحت، نمی‌تواند چیزی بیش از یک توجیه باشد برای کناره‌گیری سنجیده و عامدانه‌ی فروغی از صحنه‌ی علنی سیاست. شاید او می‌خواست و تمایل داشت که در پس پرده باشد و به کارهای "بزرگتر"، که به فراغت نیاز داشت، بپردازد و در عین حال وجهه‌ی "روشنفکری" و "فاضلانه‌ی" خود را برای "آینده" محفوظ دارد. اگر فروغی در اوج دیکتاتوری نفرت‌زای رضاشاه، که جان و مال و ناموس نه تنها «عامه» بلکه بخش وسیعی از «خواص» نیز ملعبه‌ی دست مختاری‌ها بود، بر مسند رئیس‌الوزرایی قرارداشت، به راستی آیا می‌توانست در روزهای سرنوشت‌ساز شهریور ۱٣۲۰ چنان نقشی ایفاء کند و به عنوان نخست‌وزیر «مدیر» و «مدبر» در روزهای سیاه اشغال کشور توسط بیگانه چهره نمایی کند؟! آری، فروغی برای کسب چنین «محبوبیتی» و ایفاء چنین نقشی به چنان «مغضوبیتی» نیاز داشت».(۱۱۱)

بعد التحریر:
این نوشته (همان گونه که از نامش پیداست) می‌کوشد تا بر حضور و نقش فروغی، در منزلگاه‌های تاریخ معاصر ایران و در متن رویدادهای تاریخی درنگی داشته باشد. از این‌رو، مدعی پرداختن همه جانبه به وجوه شخصیت سیاسی و فرهنگی فروغی نیست..
هرچند کارنامه‌ی فروغی، در کلیتی همپیوند با حیات فرهنگی ـ سیاسی تاریخ معاصر ایران معنی می‌یابد؛ اما، به گمان من، هر یک از جلوه‌های حضور فرهنگی و سیاسی فروغی باید به طور مستقل بررسی شود. به عنوان مثال، در نوشته‌ی دیگری از این قلم ـ که به برخی از روشنفکران عصر پهلوی اول می‌پردازد ـ تعارض بین نگاه فروغی به مقوله‌ی "دموکراسی و حقوق شهروندی" و نقش مماشاتگر او در رویارویی با دیکتاتوری پیشرونده‌ی رضاشاه مورد مطالعه قرارگرفته است.
دو دیگر آن که، در این نوشته ـ به ضرورت ـ از موسس سلسله‌ی پهلوی سخن به میان آمد. اما ـ ناگفته پیداست ـ که داوری همه سویه در مورد رضاشاه و «عصر رضاشاهی» ، در گرو مجالی دیگر و نوشته ای مستقل است .

**********************************************************

پانوشت :

۹۲ ـ همان منبع، ص ۲٣
۹٣ ـ رعدی آذرخشی، پژوهشگران ایران، جلد اول، صص ۶٨ـ ۶۹
۹۴ ـ فرهنگ معین، جلد پنجم، صص ۱٨۲ـ ۱٨٣ تحت عنوان انجمن آثار ملی
۹۵ ـ خاطرات نصرالله انتظام، صص ۱۹۱ـ ۱۹۲
۹۶ـ همان منبع، ص ۴۷
۹۷ ـ همان منبع، ۴۹ـ ۵۰
۹٨ ـ همان منبع، ص۵۲
۹۹ ـ «خاطرات سر ریدر بولارد، غلامحسین میرزاصالح، چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم ۱٣۷٨، صص ۱۱۴ـ ۱۱۵»
۱۰۰ ـ همان منبع، ص ۱۱۵
۱۰۱ ـ همان
۱۰۲ ـ معمای هویدا، عباس میلانی، نشر اختران ـ آتیه، چاپ ششم، ص۱۲. محمود فروغی، در ص ۵۹ کتاب «خاطرات محمود فروغی می‌نویسد: بعد از نهم شهریور ۱٣۲۰، بیماری محمدعلی فروغی شدت می‌گیرد. از این‌رو، رضاشاه، به منظور چاره‌اندیشی، به منزل فروغی می‌رود و در خلوت با او به گفتگو می‌نشیند. «از آن مذاکرات من خبر ندارم... عموی من [ابوالحسن فروغی] می‌دانست که فوت شد. هیچ‌جا ننوشت. خیال می‌کنم، یک حدس قریب به یقین است. مرحوم دکتر [قاسم] غنی خبر داشت و یادداشت کرد. یادداشت‌ها باید، انشاء‌الله، پهلوی آقای سیروس غنی باشد که یک مقدار کتاب چاپ کرده... ولی آن [یادداشت‌ها] را هنوز چاپ نکرده. حالا محذوری دارد؟ آن‌ها را دیگر من وارد نیستم چون نمی‌دانم مطلب چیست».
۱۰٣ ـ خاطرات نصرالله انتظام، ص ۵۱. از این تاریخ به بعد، در اعلامیه‌های فروغی، از این تعارفات! خبری نیست.
۱۰۴ ـ ذکاءالملک فروغی و شهریوربیست، صص ۵۰ ـ ۵۱
۱۰۵ ـ مقالات فروغی، جلد ۱، نکاتی در احوال و اوصاف فروغی، ص سی و سه
۱۰۶ ـ خاطرات سر ریدربولارد ، ص ۱۱۶
۱۰۷ ـ خاطرات نصرالله انتظام، صص ۵۰ـ۵۱
۱۰٨ ـ شترها باید بروند، سر ریدر بولارد، ترجمه‌ی حسن ابوترابیان، ص ۵٨
۱۰۹ ـ خاطرات سر ریدر بولارد، ص ۱۲۲
۱۱۰ ـ همان منبع، ص ۱۲۹
۱۱۱ ـ ظهور و سقوط پهلوی (خاطرات فردوست)، جلد ۲، پیوست ویراستار، صص ٣۷ـ٣٨