سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

انقلاب مُرده بود، زنده باد انقلاب


مازیار سمیعی


• رستاخیزی اینچنین با وجود شباهت فرمی مومنینش به حواریون و رسولان لزوما محتوایی دینی ندارد. روحی در تن بی جان دمیده شده است، امروز بر روزنامه ۲۳ دی ۵۷ نوشته اند: «محمود رفت» در توصیف تظاهراتی که دوشنبه انجام شد به درستی می گویند: «قیامت بود». یادآوری باید کرد که یکی از نشانه های دیگر قیامت نیز، همچنان که این روزها هم شاهدیم، ظهور دجال است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۶ خرداد ۱٣٨٨ -  ۱۶ ژوئن ۲۰۰۹


بیست سال پیش، حول و حوش همین روزها ایران سیاهپوش شده بود. ماتم عمومی و عزای حقیقی نه فقط برای مرگ رهبر، کشته شدن هزاران فرزند سرزمین و ویرانی کشور از پس جنگ، که ناخودآگاه از برای آرمان هایی هم بود که در منازعه قدرت پس از انقلاب و شرایط جنگی کشور اندک اندک رنگ باخته بودند. تا سال ها اما اعلان رسمی مرگ آرمان در روزنامه ای درج نشد. همچون مجالس بزرگداشت ممنوعه برای بسیاری اعدام شدگان سیاسی آن روزگار، برای آن مرحوم هم مجلس ختمی بر پا نشد، حتی برعکس؛ تبلیغات رسمی مدام جنازه اش را بزک کرده و پیش دوربین می آوردند. با جلوه های ویژه حرف در دهانش می گذاشتند و میراث خواری می کردند. ملت بهت زده می دید که چه طور بدن آن روح جهان بی روح پیش چشمش می پوسد اما از فهم و کنار آمدن با این ضایعه عاجز بود. تن بی جان انقلاب بر زمین مانده بود.

دوم خرداد، که از سر تصادفی اعجاز آمیز حوالی سالگرد مجلس ختم غیررسمی انقلاب رخ داد، جنازه را از چنگ پروپاگاندای حکومتی به در آورد. عده ای با وارسی آن پیکر بی جان در جستجوی اندک علائم حیاتی بودند، لیبرال ها بی شفقتی بر مرگ آرمان ریشخند می زدند و اصلاح طلبان با سرگردان کردن روح دوم خرداد از آن جنازه متحرکی ساختند به نام اصلاحات. هجدهم تیر آخرین شوکی بود که در عصر اصلاحات به امید دمیدن جانی تازه به این پیکر داده شد؛ خود اما به عزایی دیگر بدل گردید. همین ماتم هم اما منع شد. دانشگاه فردای هجدهم تیر سیاه پوشید، اما جامه سیاهش را بر تنش دریدند و زخم خورده، عریان و نحیف عقب نشاندندش؛ تن بی جان انقلاب بر زمین مانده بود، هنوز داشت می گندید.

سوگواری بر عزیز از دست رفته اگر انجام نپذیرد به ضایعه ای روانی خواهد انجامید. ماخولیا و روان پریشی نتیجه های منع سوگند. پرخاشگری ماحصل عدم والایش غریزه است. همین است که مخالفان این وضعیت حرف حسابی نمی زنند. آشفته هذیان می گویند و فحش می دهند. سرکوب و سانسور مانع از این شده که تا به حال مجلس ختمی آبرومند برگزار شود؛ هیچ اثر هنری قابل توجهی در مورد استمرار مصیبت این ملت خلق نشده است. این همه رنج بازتاب درخوری نداشته است. بحث بر سر به تصویر کشیدن یک قربانی مظلوم و صدقه دادن به او نیست، آن چنان که غربیان با جهان پیرامون می کنند. بحث بر سر خروج از وضعیت قربانی و بازپس گیری سوژگی او است. به لحاظ نظری هنوز تکلیف کسی با ماجرا روشن نیست. نه کسی توانسته به گلایه از بی توجهی به حال زار این عزیز در حضیض لب بگشاید و نه کسی توانسته جانی در او بدمد. تن بی جان هنوز دارد می گندد.

مرده جز انقلاب، به عنوان یک رخداد-حقیقت، هر چه بود شاید می شد بر پذیرش سوگواری جمعی به عنوان حقی بشری تاکید کرد. اما این چنین نیست. باز با تصادفی معجزه وار، در همان سالگرد، پیکر انقلاب به صحنه آمد. نخست وزیر انقلاب اسلامی اعلام کرد از مسیر منحرف شده ایم، این که خود او چه اندازه در این انحراف سهم داشته است اهمیتی ثانوی دارد، امروز قبیله سبزی که می بیند به ناموس (قانون) او تجاوز شده و رای خود را مدفون شده در صندوق های رای می یابد نمی خواهد مرگ این عزیز را بپذیرد. جز انقلاب هر چه بود شاید می شد که از آحاد قبیله و آن ها که در حال پیوستن به آنند خواست تا این واقعیت تلخ را بپذیرند، این جنب و جوش اما ریشه در انقلابی دارد که سه دهه از آن می گذرد. فهم آن تنها از خلال وفاداری به همان انقلاب میسر است. برای مومن (مومن به حقیقت) ایمان و عشق و امید ابزار تحلیلند و نه واقعیت تلخ. رستاخیز، زنده شدن مردگان جزئی از این ایمان است و اینک دوباره همان انقلاب جان گرفته است.

در مقابل سوال به ظاهر واقع بینانه عقل دوراندیش که می پرسد این هیاهوها به کجا می رسد، غریوی به گوش می رسد. یک شعار ناگهان از فرمی قضا و قدری خرج شده و به هیئتی شورمند و انقلابی در می آید: «الله اکبر» که یعنی: «خدا بزرگ است، هر چه بادا باد، پیش می رویم.» آن چه امروز می گذرد را باید از دریچه انقلاب ۵۷، دوم خرداد ۷۶ و ۱٨ تیر ۷٨ نظاره کرد. از دریچه همه آن لحظاتی که مردم فکر کرده اند و به جای دیوار نویسی های ترس خورده حقیقتا گفته اند: «ما هستیم» سیاست مردم، سیاست حقیقت ناگزیر در صور الهیاتی رخ می دهد/ می نماید. این امر را نباید با مذهب و فقهیات اشتباه گرفت. رستاخیزی اینچنین با وجود شباهت فرمی مومنینش به حواریون و رسولان لزوما محتوایی دینی ندارد. روحی در تن بی جان دمیده شده است، امروز بر روزنامه ۲٣ دی ۵۷ نوشته اند: «محمود رفت» در توصیف تظاهراتی که دوشنبه انجام شد به درستی می گویند: «قیامت بود». یادآوری باید کرد که یکی از نشانه های دیگر قیامت نیز، همچنان که این روزها هم شاهدیم، ظهور دجال است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست