سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

جنبش سبز در هفته ای که گذشت


علی سالاری



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۶ مهر ۱٣٨٨ -  ۲٨ سپتامبر ۲۰۰۹


علی سالاری   تحولات ایران در فضای بعد از کودتای انتخاباتی سرعت و شتاب چشم گیری بخود گرفته است. رنگین کمان موج سبز، در هر کجا و در هر عرصه ای درگیر مبارزه ای همه جانبه با دولت کودتاچی و بانیان آنست. کودتاچیان، در این دوره با تهاجم، تخریب، دستگیری، شکنجه، تجاوز، اعتراف گیری، و در زمینه تبلیغاتی به دروغ و نیرنگ و کلاه شرعی و سناریو سازی، و در عرصهً اقتصادی به اختصاصی سازی اموال عمومی مردم ایران پرداخته اند. آنها با این ترفند ها می خواهند تا تسلط و بقای حاکمیت مبتنی بر تحجر، تبعیض، دروغ، فقر و فسادشان را، که بر چپاول و غارت و خون و آه مردم ایران بناشده، را کامل کرده و برای چند صبایی بیشتر تضمین کنند.   جنبش سبز نیز طی این دوره، تجارب گرانبهایی کسب کرده است.
در مقابل سیمای دروغگو، سرشت استبدادی و تحجرگرایانه، تمامیت خواهانه، بیرحمانه، و منش غیر دموکراتیک و غیر انسانی کودتاچیان، جنبش سبز مبشر سیمای حقیقی و امید بخش ایران و منادی اخلاق، مدارا، دیالوگ نقادانه، شفافیت، مطالبه محوری، مبارزهً مدنی و مسالمت آمیز، و پایبندی به مبانی دموکراسی و حقوق بشراست. همین ویژگی ها این جنبش را به نهضتی احیا کننده، امید بخش و آینده ساز تبدیل کرده است. این تفاوت رفتار و کردار و گفتار کودتاچیان با سبزها را در سیمای رهبران و تک تک حامیان آنها باید و می توان مشاهده کرد و تشخیص داد.   براستی، چرا کسانی که عمری به مردم درس معنویت و اخلاق می دادند، اینگونه در منتهای افلاس و درماندگی، ناچار از دروغگویی و رویکرد غیر انسانی شده اند؟ چرا یک آیت الله حکم قتل و شکنجه و تجاوز به مخالف و منتقدش را می دهد؟ علتش را باید در انکار علوم انسانی جست. کار اینها مثل کسی می ماند که شغل طبابت اختیار کرده در حالیکه علم طبابت را قبول ندارد و نیاموخته است. معلوم است که نسخهً چنین طبیب کذابی دروغ است، می کشد و درمان نمی کند. این متحجرین مذهبی هم که بر مصدر امور سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مملکت تکیه زده اند، قید علوم انسانی را می زنند. روشن است که وقتی مسئولان صرفاً به اعتبار دین و ایمانشان (به ولایت مطلقهً فقیه) برمصدر امور گمارده می شوند، چون در حوزهً مسئولیتشان علم ندارند، تجاربشان هم در مناسباتی غیر دموکراتیک و بستر غیر علمی بوده، بنابراین از حرف تا عملشان همیشه فاصله هست، نمی توانند آنچه می خواهند محقق سازند، لاجرم دروغ می گویند. یعنی، وقتی حاکمیت شان بر خلاف ادعاهایشان، در عمل جز ضرر و زیان حاصلی ببار نمی آورد، مجبورند با زور سرکوب و سانسور از مقام و موقعیت خود دفاع کنند.
سایر نظامها و حاکمان سیاسی نیز بطور داوطلبانه به راه و رسم علمی و دموکراسی و حقوق بشر تن نداده اند. اغلب آنها هم همهً راهها را رفته، همهً تزها و فلسفه های ناب الهی و غیر الهی را آزموده اند و نهایتاً بعد از خونهای بی کران و ویرانی های بسیار، ناچاراً، و نه از روی اختیار، به حکم تاریخ و حاکمیت مردم گردن نهاده اند. آن قدرتی که حاکمان مستبد را به تسلیم در مقابل ارادهً مردم واداشته است، ارادهً اکثریت مردم آگاه شده به حقوق و مطالباتشان بوده است که امروزه در جنبش سبز ایران تجلی یافته است.
طی هفتهً گذشته شاهد تحولات زیادی بودیم، که این نوشته تنها به کم و کیف رابطهً جنبش سبز با چهارمورد از مهمترین آنها می پردازد. این موارد عبارت بودند از بازشدن مدارس، سفر احمدی نژاد به نیویورک، علنی شدن نیروگاه هسته ای قم، و نهایتا نشست خبرگان رهبری و صحبت های آقای خامنه ای. بازشدن مدارس و بمیدان آمدن فوج عظیم حامیان و مبلغان جنبش سبز: همانطور که دانشجویان اصلی ترین و موًثرترین نیروی اجتماعی برای راه اندازی تظاهرات مردمی (و نه حکومتی!) هستند، دانش آموزان نیز بهترین نیروی اجتماعی برای شعارنویسی و تبلیغ جنبش سبز می باشند. بنابراین نقش آنها در فراگیر تر و زنده نگهداشتن جنبش در مدرسه و جامعه، در سراسر کشور، را باید قدر شناخت. عموماً دانش آموزان در محیط اجتماعی و تحصیلی تحت تأثیر جنبش های مدنی بویژه جنبش دانشجویان و زنان می باشند. حال که تشکل های مدنی کشور جزو ارکان حمایت کننده و هدایت کنندهً جنبش سبزند، حمایت جنبش دانش آموزی از جنبش سبز نیز واقعیتی غیر قابل کتمان است. منتها لازم است تا این پتانسیل نهفته، از قوه به فعل در آید.
برای اینکار، مقدمتاً ضروریست که ویژگی های جنبش سبز امید، بعنوان جنبشی برای دموکراسی و حقوق بشر، جنبشی استقلال طلب، آزادیخواه، عدالت طلب، مطالبه محور، مدنی و مسالمت آمیز، و نیز مخالف تحجر، دروغ، تبعیض، سانسور، سرکوب، شکنجه، تجاوز سیستماتیک، فساد اجتماعی، و غارت و فقر و بیکاری، برای دانش آموزان حامی جنبش جا بیفتد تا به آنها قدرت تشخیص و تمیز دادن کافی، برای مقابله با دسیسه ها و تبلیغات طرفداران دولت کودتا، در بسیج و سپاه، و نیز پرهیز از گرایشات افراطی اپوزیسیون سنتی را بدهد.   دوم، دانش آموزان نقش پیک های سیاسی – اجتماعی جنبش را دارند. شبکه های دانش آموزی می توانند این جنبش، که اکنون در هر خانه و کوچه و محله گسترده است، را بپرورند و سرزنده تر و فعالتر نگهدارند. بعلاوه، آنها نیز به سهم خود، چشم و چراغ این جنبش اند، بخصوص وقتی خودشان در این زمینه کاملاً توجیه شده باشند که این جنبش رهبری مشخص (آقایان موسوی، کروبی و خاتمی)، نماد مشخص (سبز)، لوگوی مشخصV، تاکتیک مشخص ( برسمیت نشناختن دولت کودتا تا برگزاری انتخابات آزاد و بدون دخالت و کنترل خامنه ای، سپاه، دولت و شورای نگهبان باشد)، و نیزاستراتژی مبارزاتی مشخص (مبارزهً مدنی و مسالمت آمیز) برای هدف مشخص (برقراری دموکراسی و حقوق بشر) دارد.   سوم، همانطور که گفته شد، تبلیغ و شعار نویسی از توانمندیهای ویژهً دانش آموزان است. در این زمینه بسیار مهم است که بتوان از افراط و تفریط و چپ و راست زدن های بی جا، پرهیز کرد. مگر نه اینکه تفاوت اصلی آقای موسوی با احمدی نژاد در این است که آقای موسوی در پی بکار گیری راه و روش علمی حل مسائل و حاکمیت مردم و قانون است، حال آنکه احمدی نژاد با علوم انسانی آشکارا مخالفت می کند و با شعار و بهانهً اسلامی سازی مدرسه و دانشگاه، قید علوم انسانی را می زند، و در گفتار و رفتار و پندارش هم به هیچ مبنای علمی و یا قانونی پایبند نیست. بهمین دلیل، آقای موسوی وظیفهً خود را حراست از اخلاق و امید مردم قرار داده است، در حالیکه احمدی نژاد بی پروا دروغ می گوید، تهمت می زند، در خفا فرمان قتل و تجاوز و سرکوب می دهد ولی رسماً و علنا دست داشتن در این جنایات را تکذیب می کند.
ضمناً، شعار ها را باید طوری برگزید که بجای هدف قراردادن اشخاص، مخالفت با راه و روش ها را هدف قرار دهند و حاوی مطالبه ای مدنی باشند. دیگر اینکه شعارهایی برگزینیم که شایان حداکثریت مقبولیت و حد اقل حساسیت باشند. بعنوان مثال، شعار "مرگ بر فلان و بهمان" ممکن است مقبولیت بالایی داشته باشند ولی بدلیل ریسک بالا، هرکسی جرات نوشتن آنها را نمی کند، متضمن مطالبه ای مدنی هم نیست و بنابراین از مختصات جنبش سبز فاصله می گیرد. بعلاوه، اینگونه رادیکالیزه کردن شعارها می تواند بهانه به مأموران انتظامی و بسیج و سپاه دهد که با دست بازتر و انگیزه و سهولت بیشتری، با شعارنویسی و شعارنویسان برخورد کنند. در عکس های اعتراضات اخیر بود که مأموران انتظامی از درب خانه ای بالا می رفتند که بر روی دیوار آن نوشته شده بود "مرگ بر خامنه ای". این عکس بخوبی نشان می داد که علاوه بر شعار نویس ها، شهروندانی که برروی دیوار آنها این شعار ها نوشته می شود نیز از تعرض مصون نیستند. ولی شعارهایی مطالبه محور مانند "دستگیری، شکنجه، تجاوز، اعتراف دیگر اثر ندارد، دولت بجز استعفا راه دگر ندارد" و یا "زندانی سیاسی آزاد باید گردد"، یا " سپاه جنایت می کنه، رهبر حمایت می کنه " و شعارهای ابتکاری از این قبیل، و یا آنها که در تظاهرات روز قدس داده شدند، هم از مقبولیت بالا و هم از ریسک کمتری برخوردارند.
مهم اینست که این شعارها متضمن و منعکس کنندهً خصیصه های ذاتی و اهداف مرحله ای جنبش سبز باشند. روشن است که نظرات و پیشنهادات و تجارب دانش آموزان در این زمینه، که با استفاده از امکانات ارتباطی کنونی مثل اینترنت و سایتهایی مانند "بالاترین"و فیس بوک و تویتر تسهیل شده، می تواند بستر حضور و دامنهً فعالیت جنبش دانش آموزی را بسرعت گسترش و ارتقاء دهد. خلاصه اینکه نقش دانش آموزان در فراگیر کردن و زنده نگهداشتن جنبش سبز، چه در مدرسه و چه در فضای عمومی جامعه، را باید جدی گرفت و درهمهً سطوح قدر شناخت. بخصوص که روز سیزدهً آبان در پیش است و دانش آموزان قرار است که این روز را نیز سراسر سبز کنند. سفر احمدی نژاد به نیویورک و پاسخ کوبندهً سبزها   دست مریزاد به همهً کسانی که حماسهً نیویورک را خلق کردند و این سفر رئیس دولت کودتا را به شکست و افتضاحی تاریخی و بیاد ماندنی تبدیل کردند. موج سبز در نیویورک توانست بی آبرویی، عدم مشروعیت و انزوای داخلی و خارجی احمدی نژاد را تکمیل کند. شهروندان آمریکایی و جهان که هدف و مخاطب فرافکنی های احمدی نژاد برای مدیریت جهانی اش! بودند، دیگر ادعاهایش را به پشیزی نمی گیرند. رئیس دولت کودتا رکورد بی سابقه ای از بی آبرویی بین المللی از خود بجا گذاشت (که الحق قابل ثبت در لیست رکوردهای جهانی گیتس است!) بخصوص وقتی که نمایندگان بیش از ١٦٠ کشور جهان، موقع سخنرانی اش سالن مجمع عمومی را ترک کردند. گفتگوهایش با دو تلویزیون آمریکا، وقاحت بی حد و حصر او در دروغگویی را بر ملا ساخت. این مصاحبه ها بخوبی نشان دادند که خبرنگاران و نمایندگان رسانه های خارجی اصلاً قادر نیستند، به اندازهً خود ایرانیان، دسائس و ترفندهای بویژه تبلیغاتی کودتاگران را بشناسند. آنها نمی دانند که احمدی نژاد به آن دلیل بر قبح هلوکاست شبهه می گذارد که خودش مثل هیتلر بجای اردوگاه مرگ آشویتس، کهریزک را در پروندهً خود دارد و بدتر از گوبلز دروغ می گوید چونکه اعمال او (کودتا و سرکوب و تجاوز سیستماتیک و اعتراف گیریها و...) با هیچ منطق و عرف و قانونی قابل دفاع نیست. (دروغگویی احمدی نژاد به گوبلز بیشتر شبیه است تا سعید الصحاف در عراق، چرا که اولی به مردم خود دروغ می گفت و دومی بعد از حملهً آمریکا به رسانه های خارجی، اولی در صدد یک دست سازی، و بنابراین دروغگویی و سرکوب و سانسور در مورد غیرخودیهای جامعه خود بود، حال آنکه دومی برای بی اهمیت جلوه دادن حملهً خارجی دروغ می گفت).
نکتهً دیگر در مورد تظاهرات نیویورک، حضور هواداران شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین خلق با رنگ زرد و نیز حضور سلطنت طلبها و کمونیست کارگری بود. از آنجا که این تشکل ها هرکدام رهبری و ایدئولوژی، خط مشی و استراتژی و نیروهای خاص خود را دارند، بنابراین حق دارند که با نماد و رنگ مشخص خود تظاهرات کنند. ولی مهم اینست که این حق را برای دیگران، بویژه جنبش سبز، هم برسمیت بشناسند و چه بهتر که با آن رابطهً بده بستان و دیالوگ نقادانه، و نه خصمانه، برقرار کنند و با تمرین دموکراسی به ارتقاً سطح عمومی کل جنبش کمک کنند. ضمناً، همانقدر که کنده شدگان از نظام ولایت فقیه محقند و وظیفه دارند که آن نظام فکری و سیاسی را به نقد کشند و با آن مخالفت کنند؛ کنده شدگان از اپوزیسیون سنتی نیز باید آزاد باشند که سازمانها و رهبران گذشتهً خود را به بوتهً نقد کشند و به شفافیت افکار و مواضع کمک کنند. بعنوان مثال، چطور است که زردها عکس شهدای جنبش سبز را بالا می برند، که اشکالی در آن نمی بینم، ولی اگر کسی از صفوف و جبههً آنان از موج سبز حمایت فکری و سیاسی کند، آنرا بر نمی تابند و با انواع و اقسام اتهامات، اینجا و آنجا، می خواهند او را از سر راه بردارند؟! دوم، همان ولایت فقیه در درون نظامش، حد اقل اختلاف نظر را تحمل کرده و بهمین دلیل جناح های مختلفی در درون رژیم فرصت ظهور و بقا تا امروز را یافتند. رمز ماندگاریش، در این سی ساله هم، در همین تحمل چند دستگی درونی اش بوده است. از درون همین جناح بندی هاست که اکبر گنجی و سازگارا و بسیاری شخصیت های سیاسی مطرح دیگر جدا شدند، رژیم هم اگر چه آنها را بازداشت کرد ولی تهمت و اتهام ناروا، مثل وابستگی به دشمنانش و ... را به آنها نزد. بعلاوه، از درون همین جناح بندی ها بود که کروبی و موسوی و خاتمی بیرون آمده اند و حالا در مقابل کودتای جناح مقابل ایستاده و به شخصیت های تأثیرگذار ملی تبدیل شده اند.   ولی، در درون مجاهدین خلق چطور؟ به بهانهً جلوگیری از تکرار تجربهً اپورتونیست های چپ نما، تمام منتقدین (مخالف درونی که فکر نکنم موضوعیت داشته باشد) به رهبری مسعود، را با انقلابات ایدئولوژیک درونی بطرق مختلف از صحنه حذف کردند. روشن است وقتی در مناسباتی اینچنین سانترالیست و تمرکزگرا، همه چیز ار کانال رهبری ایدئولوژیک بگذرد، هیچ صدای منتقد و مخالفی شنیده نخواهد شد، جز اینکه مزدور دشمن و چنین و چنان باشند. تشکیلات هم از خطر تهدید جناح بندی و انشعاب درونی در امان خواهد ماند! فارع از اینکه این راهبرد ها را پیش از ما حاکمان قدرقدرت نظام های ایدئولوژیک مدرن بکار بستند و جواب عکس گرفتند، چرا که روش یک حزب و یک رهبر اگرچه ابتدائاً و ظاهراً آنها را به عرش برد ولی عاقبت بر فرش نشاند و از تاریخ و بستر و سرمایهً اجتماعیشان برای همیشه محروم ساخت.
متقابلاً، بسیاری از احزاب سیاسی در دموکراسی های پیشرفته (مانند احزاب لیبرال و کارگر و دموکرات مسیحی و سوسیال دموکرات، بویژه در کشورهای انگلیسی زبان) هستند که برخی از آنها حدود صد سال قدمت دارند و توانسته اند با بکارگیری مکانیسم دموکراسی پارلمانی (شورایی) و تغییرات متکی بر انتخابات دوره ای، در مناسبات درون حزبیشان، به پویایی و حیات خود ادامه دهند. بویژه در این دوران، که علوم انسانی نیز از دوقطبی نگری سابق خارج و به حد اقل های جهانشمولی رسیده که موید دموکراسی و حقوق بشر است، بقای هر تشکل اجتماعی و سیاسی نیز به میزان بکارگیری این مکانیسم ها و رهیافتهای علمی بستگی دارد. متأسفانه عدم اعتماد و اتکا به علوم انسانی، مشکل تنها رژیم نیست، اپوزیسیون سنتی و ایدئولوژی محور آنهم بطور جدی از همین نقیصه رنج می برد.   علنی شدن نیروگاه اتمی قم و تشدید چالش بین المللی رژیم دولت مهدوی- سپاهی احمدی نژاد که خیال داشت با کودتای انتخاباتی، به حکومت یک دست ولایی دست یابد و با بند و بست خارجی و بویژه رابطه با آمریکا و جشن هسته ای، به قدرت اول منطقه تبدیل شود، اکنون خواب و خیالهایش را، یکی بعد از دیگری، برباد رفته می یابد. کودتاچیان قید رآی و نظر مردم را زدند تا با چنگ انداختن بر همهً ارکان قدرت و ثروت مملکت و با بند و بستهای خارجی به اهدافشان برسند، حال آنکه کشوری جهان سومی (مسلمان، نفتی، توسعه نیافته، غیر دموکراتیک) آنهم در این دوره، وقتی عرصهً رقابت های خارجی شود، همانطور که بر سر صدام حسین آمد، عاقبت در اتحادی استراتژیک! بین قدرتهای خارجی و مردمش، سرنگون خواهد شد. چرا که، اگر منافع تاکتیکی قدرت های خارجی در دوشیدن حاکمان است، منافع استراتژیکشان از همراهی با مردم، که صاحبان اصلی و آیندهً کشورند، می گذرد. پس وقتی که اکثریت مردم از دولت کودتا روی برتافتند، دولتهای خارجی هم بر روی چنین حاکمان و دولتی قمار نخواهند کرد، هرچند این دولتها فرصت طلبان منفعت طلبی مثل روس و چین باشند. بیانیهً آقای محسن مخملباف، بعنوان سخنگوی آقای موسوی در خارج از کشور، مبنی بر حمایت از صلح و حسن همجواری در منطقه و نیز دفاع از برنامهً هسته ای صلح آمیز، قدرت های بین المللی را مجاب می سازد تا فشار و تحریم دولت کودتا و دفاع از آلترناتیو جنبش سبز را بطور جدی تر در دستور کار خود قرار دهند. بی شک جنبش سبز، که خود یکی از عوامل کلیدی انزوای بین المللی دولت کودتاست، می تواند و باید از چالشها و انزوای بین المللی آن، بمثابه فرصتی برای احقاق حقوق مردم، بطور فعال تری استفاده کند. رهبران و حامیان جنبش سبز باید در شرایط عدم حضور اپوزیسیون قانونی، آنجا که دولت کودتا به وطن فروشی و حاتم بخشی در روابط خارجی می پردازد و یا بدلیل ققدان اعتبار بین المللی اش قادر به ایفای نقشی سازنده و موثر نیست، از حقوق ایران و ایرانیان دفاع کند. حضور فعال جنبش سبز می تواند و باید مانع سوء استفادهً بیشتر همسایگان و نیز قدرت های خارجی از شرایط داخلی و بین المللی کشور، در شرایط وجود دولتی منزوی و ضعیف در مرکز، شود. با فشار بیشتر جنبش سبز و نیز در شرایط انزوای مطلق داخلی و خارجی که دولت کودتا با آن مواجه است، بعید نیست که حاکمان به فکر تعویض احمدی نژاد برآیند. زمزمه هایی که در مورد جانشین شدن محمد باقر قالیباف بگوش می رسد، را می توان نمونه ای از زمینه سازی احتمالی در این راستا ارزیابی نمود.
نشست خبرگان رهبری و مواضع رفسنجانی و خامنه ای برخی در رأس رژیم، بویژه باند مصباح، حجتیه ای ها و احمدی نژاد، ترجیح می دهند که دعوای اصلی را به دعوای خامنه ای و رفسنجانی مبدل کنند و تا دیر نشده بدست خامنه ای از شر رفسنجانی راحت شوند. کما اینکه خامنه ای خودش هم بدش نمی آمد، اگر می توانست، با این کودتا حلقهً مریدان، چاپلوسان و کاسه لیسانش را کاملتر کند. ولی حضور مردم و جنبش سبز، کودتاچیان را در این زمینه ناکام نمود و رفسنجانی را نیز نجات داد. خامنه ای که در نمازجمعهً بعد از کودتای انتخاباتی، آشکارا اعلام کرده بود که احمدی نژاد را بر رفسنجانی ترجیح می دهد، اکنون دریافته است که با تشدید انزوا و عدم کارآیی داخلی و بین المللی احمدی نژاد، به کمک رفسنجانی و ای بسا اصلاح طلبان نیاز دارد. ضمناً، این دو، که در واقع قدیمی ترین و موثرترین رهبران نظام، طی سه دههً گذشته، هستند، بیش از هرکس دست هم را خوانده و باصطلاح با پلتیک همدیگر آشناهستند. درخبرها بود که رفسنجانی با دستگیری کروبی و موسوی مخالفت کرده و گفته بود که در صورت دستگیری کروبی از همهً سمت هایش استعفا خواهد داد. خامنه ای هم، بویژه بعد از قدس سبز، در این زمینه عقب نشینی کرد و در آستانهً نشست خبرگان با دعوت رسمی از رفسنجانی برای شرکت در نماز عید فطر، اعترافات علیه او را بی اعتبار خواند، تا از بروز چالشی دیگر در درون مجلس خبرگان جلوگیری کند. ولی صحبت های رفسنجانی، که در آن از وجود طرحی در میان سران نظام برای حل اختلافات، خبرداد، گواه آن بود که او به کار میانجی گریش ادامه می دهد. نامهً آیت الله دستغیب در حمایت از حق طرح نظرات آقایان موسوی و کروبی، و نیز بیانیهً پایانی آن مجلس در دفاع از کودتاگران، آنهم در غیاب رفسنجانی، جملگی گواه آن بودند که در درون این مجلس نیز کشاکش جدی بین روحانیون طرفدار و مخالف کودتا وجود دارد.
در همین جا اضافه کنم که آقایان کروبی و رفسنجانی یک خاصیت مشترک در کارکرد سیاسیشان بازتاب می دهند و آنهم ریش سفیدی و میانجی گری در حل اختلافات است. منتها، فرق آنها در این است که کروبی نقش خود را در میانجی گری بین دعوای مردم با حکومت ایفا می کند و برعکس گذشته که دست آخر جانب حکومت را می گرفت، اینبار جانب مردم را گرفته و بپای دفاع از رأی و دادخواهی و مطالبات مردم ایستاده است. (بدلیل همین خصیصهً کروبی از ایشان در انتخابات ریاست جمهوری حمایت کردم و شیخ اصلاحات هم با پایمردی و شجاعتش در دفاع از حقوق مردم، حامیانش را تا حالا روسفید کرده است) ولی، رفسنجانی نقش خود را در میانجی گری و ریش سفیدی و حل اختلاف بین حاکمان ایفا می کند. او بخوبی در یافته که غلبهً خط مصباح و جنتی و احمدی نژاد بمعنی نه تنها حذف او، بلکه ای بسا می تواند به کشاندن او فرزندانش به دادگاه، همانطور که احمدی نژاد در تبلیغات انتخاباتی اش قول داد، بیانجامد. اینست که در یک بازی برد و باخت منطقی نمی تواند امتیاز بیش از حدی به کودتاگران بدهد. روشن است که عامل تعیین کنندهً اصلی و نهایی، در همین رقابت ها و جدالهای درون حکومت نیز، همان فشار مردم از پایین و از بیرون حاکمیت است که تا به حال جنبش سبز را آفریده و می رود تا سرنوشت ملک و ملت را رقم زند.
در نشست نمایندگان مجلس خبرگان با آقای خامنه ای، ایشان سخنانی بر زبان راند که اگر چه تکرار نظرگاههای همیشگی ایشان است ولی می توان گفت چکیده و فسلسفهً اصلی ایشان برای حکومت است. محور اصلی کلام ایشان تمرکز دادن بر روی "دشمن" مفروض است (کدام دشمن؟ لابد امریکا و انگلیس و اسرائیل و منافقین قدیم و جدید، ولی نه روسیه و چین، و متحجرین داخلی که عامل تبعیض و فساد و قتل و تجاوزند!) آقای خامنه ای گفت سیاه نمایی نکنید که "دشمن" شاد کن است و مردم را ناامید می کند؛ تفرقه اندازی کار "دشمن" است، اعتراضات مردم به کودتای انتخاباتی هم توطئهً "دشمن" است؛ خلاصه از نظر ایشان هربلا و گرفتاری و مصیبتی که برسرمردم ایران می آید کار "دشمن" است، معلوم نیست که جناب ولی فقیه و دولت کودتایی ایشان در این میان چه کاره اند؟! حال آنکه برخلاف نظر ایشان، وقتی حاکمان (که خودشان باشند) برگزیده و مقبول عامهً مردم نباشند، بخواهند و یا نخواهند، کارگزار و اسباب سوء استفادهً دشمنان ملک و ملت می شوند. خلاصه، زنهار دادن از "دشمن" مفروض توجیه شرعی و سیاسی ایشان برای اعمال سیاست "النصر بالرعب" است. تهمت و اتهام کذب "توطئهً دشمن" هم بهانهً کودتا و همهً فجایع متعاقب آن بوده است. جالب اینکه رئیس دولت کودتا، با کمال وقاحت، دلیل توطئهً دشمن را هم اعترافات تلویزیونی متهمانی می داند که اسیرآنهایند و دادستان و قاضی و وکیل و شکنجه گر و اعتراف گیرش همه از خودشان بوده اند! بعبارتی خود ساخته و خود پرداخته و خود پیروزمندانه به داوری نشسته اند. ای کاش کسی می توانست به گوشهای این عالی جنابان حالی کند که دشمن مردم ایران مدیران ناکارآمد، تحجر، دروغگو، و گسترندهً جهل، تبعیض، فقر، فساد و بیکاری و تورم است. این ضعف های درونی جامعه، ناشی از مدیریت غلط اند که به طرف های خارجی، فرصت می دهد تا در رابطهً متقابلشان با ایران (یا هرکشور دیگر) دست برتر داشته باشند.   دلیل دیگری که کودتاچیان برای "توطئهً خارجی" برمی شمرند اینست که جناح رقیبشان، یعنی اصلاح طلبان، تحت تأثیر اندیشه های چند متفکر غربی مثل کارل پوپر، جرج سوروس، جرگن هابرماس، جان کین و امثالهم بوده اند. حال آنکه اصلاح طلبان هم همین نظر را بدرستی در مورد آنها دارند و بارها گفته اند که نخبگان آن جناح متحجر و کودتاچی تحت تأثیر افکار احمد فردید و حمید مولانا هستند که خود از متفکرین آلمانی مثل هگل و هایدگر و کارل اشمیت تأثیر پذیرفته اند. بجاست که رهبران جنبش سبز و نیز شخصیت ها و مراجع مذهبی مخالف کودتا، بطور جدی خواهان و پیگیر تشکیل هیات تحقیق حقیقت یاب بی طرفی باشند تا روشن شود که آیا این ادعای کودتاچیان و بویژه آقای خامنه ای و احمدی نژاد، که اعتراضات مردم بعد از کودتای انتخاباتی را به توطئهً خارجی نسبت می دهند، تا چه میزان صحت دارد و از چه سندیت معتبری برخوردار است. آقای خامنه ای، سپاه و احمدی نژاد با توسل به همین تهمت و افترای بی اساس و سراپا کذب بود که دست به کودتا زدند و آنهمه رنج و خون و خسارت بر مردم ایران تحمیل کردند. هدف اصلی شان هم خلاصی از شر رقیب و چنگ انداختن بر تمامی ارکان قدرت و ثروت مملکت، به بهای پشت کردن به مردم بود. لابد اگر هیأتی حقیقت یاب و بی طرف روشن سازد که اتهام "توطئهً دشمن" دروغ و افترایی بیش نیست، آنگاه مجبورند در مقابل اعمال خود پاسخگو باشند، زندانیان را آزاد کنند، شکنجه گران و قاتلان را مجازات کنند، تجاوزهای سیستماتیک را متوقف و متجاوزین را مجازات کنند، و مهمتر اینکه آمران و عاملان کودتای انتخاباتی را بپای میز محاکمه بشکانند. روشن است که حاکمان که خود بانیان کودتا بوده اند، بطور داوطلبانه به روشن شدن حقیقتی به این تلخی تن نخواهند داد. ولی، این حقیقت از نظر اکثریت نخبگان و مردم ایران پوشیده نیست. بهمین دلیل آنها در جنبش سبز، سیمای نهضتی برای به کرسی نشاندن حقوق پایمال شدهً اکثریت مردم ایران را می بینند.

‏دوشنبه‏، ۲٠٠٩‏/٠٩‏/٢۸
وبلاگ نویسنده: www.alisalariweblog.blogspot.com   


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست