سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نظری بر نظرات دکتر حسین بشیریه در مورد جنبش سبز


علی سالاری



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۷ آذر ۱٣٨٨ -  ٨ دسامبر ۲۰۰۹


دکتر حسین بشیریه از نظریه پردازان خوش فکر، مستقل، اثرگذار و آینده ساز ایرانست. برخلاف نظریه پردازان مطرح داخل کشور که عمده تلاششان به سرپل زدن بین حوزه و دانشگاه صرف شده است و یا هنوز خود را از قید حوزه های علمیه و علوم باصطلاح اسلامی خلاصی نبخشیده اند (مانند آقایان عبدالکریم سروش، کدیور، مصطفی ملکیان، یوسف اشکوری، احمد قابل و غیره که البته بقدری که به سمت حمایت از دموکراسی و جداسازی دین از دولت رفته اند، زحماتشان قابل تقدیر است) نظریه پردازانی مثل بشیره را باید طلیعهً بروز "فکر رها و آزاد" ایرانی دانست که نه تنها خود را از قید مذهب و ایدئولوژی حاکم و نیز بحث های حوزوی سنتی، بلکه تمام ایدئولوژی مرسوم و مدرن دوران جنگ سرد رهانیده اند، کار فکری و آکادمیکشان به کالا و سرمایهً تجاری فرونکاهیده و در عین بهره وری از دستاوردهای علمی و عملی موجود، بر فاکتورهای داخلی و بومی نیز اشراف لازم را دارند. اینگونه متخصصین علوم اجتماعی و نظریه پردازان در هر عرصه ای، مبشران استقلال فکری ایران فردایند و که باید در هر کجا مقدمشان را گرامی داشت و زحماتشان را قدر شناخت.   

تجارب سی سالهً گذشته بخوبی گواهی می دهد که برای خوشبختی یک ملت استقلال سیاسی کافی نیست. استقلال سیاسی در فقدان استقلال و بلوغ فکری راهیست که جمهوری اسلامی تا کنون رفته و نتیجه ای جز افراط و تفریط در وابستگی و یا واپسگرایی ببار نیاورده است. استقلال فکری یعنی توان پاسخگویی به نیازها و کمبودهای علمی امروزین فرد و جمع و جامعه در سطح توقعات، مقیاس ها، معیارها و استاندارهای امروزی. میزان رشد فلسفه، علم، هنر و فرهنگ و بعبارتی فلاسفه، متخصصین، هنرمندان و روشنفکران هرجامعه، که با میزان آزادی آکادمیک و سرمایه گذاری در بخش علوم و تحقیقات و فرهنگ و هنر قابل ارزیابیست، شاخص میزان استقلال و بلوغ فکری آن جامعه اند. بنابراین، در جامعه ای که در آن فلسفه و هنر و علم و تخصص فیلتر و کنترل می شوند، و عملاً حمایت نشوند، صحبت از استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی هم شعاری بی پایه و بنیانی بیش نیست. در فقدان امکان جذب نیروهای متخصص و مدیریت علمی جامعه است که ایران به مرکز تربیت و صدور نیروی انسانی متخصص تبدیل شده که هرساله میلیاردها دلار از سرمایه های مملکت را با فرار مغز ها از دست می دهد.

ایرانیان راه درازی، درهمین دوران مدرن، برای رسیدن به آزادی، و بلوغ فکری خود ییموده اند. در دروان پسامدرن همهً نحله های مذهبی را تجربه کردند و در دوران مدرن، اول به سمت استقبال از دستاوردهای غرب شتافتند، ولی بعد از تجارب دست اندازی های تلخ استعمار و ایدئولوژی های وارداتی، به "بازگشت به خویشتن" ایرانی و یا اسلامی فراخواندند و از این هر دو طرفی نبستند. انقلاب و جمهوری اسلامی، بخشاً حاصل همان گریز از غرب و یا شرق گرایی و بازگشت به خویشتن اسلامی – ایرانی بود که دستاوردهای آن پیش روی ماست. امروزه به تجربه آموخته ایم که استقلال و آزادی و بلوغ فکری با این افراط و تفریط ها در غرب و شرق گرایی و یا گذشته گرایی (ملی و یا اسلامی) محقق شدنی نیست و بدست نمی آید.

اسلام در گدشته اگر چه برای قبایل بدوی عرب منشاء و اسباب عزت و شکوه و قدرت و افتخار شد ولی در همان زمان نیز نمایندگان خلفای اسلامی در ایران، مثل نظام ولایت فقیه بعد از انقلاب، روی استبداد مذهبی –سلطنتی ساسانیان را سپید کردند. دعوای بین سران قریش (بنی هاشم و بنی امیه) (بقول بهرام مشیری) بر سر پرده داری کعبه بود و نه تأسیس حکومت اسلامی. بقول جلال گنجه ای، در میان قبایل بدوی عرب آن زمان حکومت مرکزی معنایی نداشت و صحرای عربستان، آنقدر پرت و بی حاصل بود که نه ایرانیان و نه رومی ها، چشمداشتی برای حکم رانی بر آن منطقه نداشتند. آنچه خلفای عرب از فوت و فن زمامداری و مدیریت حکومت آموختند، تنها از تجربهً قریب دوازده قرن سابقهً امپراطوری ایرانیان بود. و الا حکومت به شیوهً پیغمبر اسلام و جانشینانش نیز از آنچه امروزه آقای خامنه ای در پی احیای آنست، و با فرستادن نمایندگان شخصی و دفتری در سراسر کشور و در بخش ها و روستاها و شهرها و ... دولتی موازی با دولت مرکزی بوجود آورده است، درک بالاتری از حکم رانی و مدیریت امور اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مردم را نداشتند. در همان زمان نیز حاکمیت اسلام، برای بویژه ایرانیان، سیاست را متوحش تر و بی رحم تر کرد و نه اخلاقی تر؛ و اگر عدالتی بود نه در تساوی حقوق انسانها اعم از زن و مرد و یا عرب و عجم، و یا مسلمان و غیر مسلمان، بلکه تداعی نظامی سراسر تبعیض آمیز بود که تنها اعراب مسلمانی که به حکومت مرکزی خلفا تن می دادند، از کشتار و غارت و ویرانی در امان بودند.

بنابراین عدالت در صدر اسلام هم اولاً برای خودی ها، بقول معروف ایمان آورده ها و حزب اللهی ها بود، و دوم اینکه بر سر تقسیم غنائم و اسرا و بیت المالی صدق می کرد که که در جنگ های ویرانگر و خونین و غارتگرانه حاصل می شد و یا از جوامع تحت سلطه (مثل ایران) تحت عنوان غنیمت و جزیه جمع آوری می شد. اگر کم و کیف حمله و تصرف ایران توسط اعراب مسلمان را با تصرف بابل (که در آن مردمانی از اقوام و مذاهب و تمدنی پیشرفته و متفاوت مطرح بودند) توسط کورش کبیر در هزار و اندی پیش از اسلام مقایسه کنیم، متوجه خواهیم شد که آنچه اسلام برای ایرانیان به ارمغان آورد، توحشی محض بیش نبود و حتا از عدالت و اخلاق مداری و حکومت داری، جز عدم بردباری و مدارا و بی رحمی و بی نظمی بمراتب بدتر از ساسانیان، حاصلی نداشت.

تنها دستاورد قابل دفاع اسلام، آنهم بعد از برانداختن امویان به همت عمدتاً ایرانیان، بازکردن مدرسهً علمی بغداد و تربیت دانشمندانی عمدتا ایرانی بود که با ترجمه و فراگیری دستاوردهای یونانیان، ایرانیان و برخاً هندی ها (اعراب در این زمینه هیچ دستاورد و تجربه ای برای عرضه کردن نداشتند) یک دورهً کوتاه جنبش و رنسانس علمی را تجربه کردند که آنهم نهایتاً تحمل نشد.

درست است که اسلام، اسباب وحدت قبایل بدوی جزیره العرب شد، ولی نه آن حکومت اسلامی توانست منادی وحدت ایرانیانی که تجارب خودگردانی دوران هخامنشی، اشکانیان، و ساسانیان را تجربه کرده بودند باشد و بهمین دلیل دوران بعد از اسلام در ایران، دورانی سراسر از کشاکش و جنگ بین (بقول علی میرفرطوس) ایلها و آلها بوده است. در این دوران هم نظام ولایت فقیه که مبتنی بر تبعیض مذهبی در بین شهروندان، آنهم در آستانهً قرن بیست و یکم، با روش های غیر علمی و غیر دموکراتیک است، برخلاف ادعاهای برادران لاریجانی، خود اسباب فتنه و اختلاف بین شهروندان و سبب ساز تضعیف وحدت قومی و مذهبی و اعتقادی بین ایرانیان بوده و هست.

دیگر اینکه، اسلامیزه و ایدئولوژیزه کردن نه تنها سیاست بلکه سایر عرصه های حیات اجتماعی، بویژه علم و هنر و فرهنگ و جامعه و اقتصاد (پروژه هایی که در دوران جنگ سرد و قبل از انقلاب شایع بود که بانیانی نه تنها مثل خمینی بلکه شریعتی، بازرگان، مجاهدین، و نیروهای ایدئولوژیک چپ داشت) جملگی تاریخ مصرفشان گذشته و بی اعتبارند. موفق ترین و کارآمدترین دستاوردهای بشری در این زمینه موید رفع همهً تبعیضات قومی و مذهبی و ایدئولوژیک و جنسیتی است که مبتنی بر دفاع و حراست و شکوفائی چند صدایی، چند قومی، چند زبانی، چند مذهبی، و گرامیداشت آزادی تنوع و گوناگونی فکر و عقیده است؛ تا پرده و حصاری برای بهره وری و بهره دهی منابع انسانی یگ جامعه وجود نداشته باشد. براین سیاق تمام تلاشهایی که برای سیاسی کردن اسلام، اسلامی کردن علم و هنر و فرهنگ بکار رفته و می رود، مثل آنها که به کلیسایی و مسیحیایی کردن و یا پرولتریزه کردن این عرصه ها پیش از ما پرداختند، تلاشهایی نه تنها بی حاصل بلکه زیانبار و متعلق به گذشته اند.

ضمناً از یاد نبریم که اروپای مسیحی هم از زمانی وارد دوران دموکراسی و شکوفایی همه جانبهً خود شد که ماهیت فکری و ای بسا هویت تاریخیشان! را نه بر بنای میراث کلیسای رم، بلکه دموکراسی آتن یونان گذاشتند. هویتی که لاجرم از ایران نیز می گذشت و تجارب مدیریت امپراطوری ایران باستان، و رنسانس علمی دوران خلفای عباسی، که ایرانیان در آن نقش کلیدی ایفا کردند، نقش پل پیوند رنسانس و روشنگری اروپا با یونان باستان را ایفا کرد. ایرانیان هم، بعد از تجربهً حاکمیت مذهبی ساسانی و اعراب مسلمان، به اهمیت بهره وری از میراث یونانیان پی بردند، ولی این پروژه هم بدلیل حاکمیت بی رحمانهً مذهب و ترویج قهر و تعصب مذهبی به سمت سایر گرایشات مذهبی، بویژه تصوف و عرفان گروید و آن تلاش های اولیهً فارابی و ابن سینا و ذکریای رازی را ناکام گذارد و آن هویت جویی کمال طلبانه در مباحث علمی و فلسفی در قدم بعدی تنها توانست در زبان شعر امثال رودکی و فردوسی و حافظ استمرار یابد. اینست که فکر می کنم ما ایرانیان نیز باید هویت فکری و فرهنگیمان را برمبنای همان ترکیب عقلانی و پویا از میراث تجربهً یونان، و تجربهً شکوفایی فرهنگی و مدیریت ایرانیان، و رنسانس علمی دوران عباسیان قرار دهیم.

در همینجا لازم است که به تفکیک دو مقولهً هویت تاریخی (بمثابه میراثی که معطوف به تعلقات جغرافیایی، آب و هوایی، شیوهً تولید، قومی و نژادی و مذهبی بومی است) با هویت و ماهیت فکری، که معطوف به استفاده از تجارب و دستاوردهای عام بشری، اعم از بومی و غیر بومی می باشد، توجه کنیم. بر این سیاق برای همگام شدن با قطار تمدن و توسعه و پیشرفت و دموکراسی با سایر جوامع متمدن راهی نداریم جز اینکه هویت فکری خود را صرفاً بر دستاوردهای صرفاً قومی و یا ملی و مذهبی و ایدئولوژیک بنا نسازیم بلکه واقف باشیم که تنها با بهره بری از تجارب و دستاوردهای موفق بشری (بویژه دموکراسی و حقوق بشر) است که می توانیم بر کمبودها و کاستی های تاریخی خود فائق آمده، هم میراث گذشتهً خود را پاس داریم و هم راه بهروزی امروز و فردای خود و جامعه مان را هموار سازیم.

با این مقدمهً طولانی برگردم به اصل مطلب، دکتر بشیریه در مصاحبهً اخیرش، که در سایت رادیو فردا و سایر سایت های اینترنتی، منتشر شد، در مورد فاکتورهای فروپاشی رژیم بخوبی توضیح می دهد. ایشان از بی اعتبار شدن اسطوره های قدرت (مراجع و فقهای حکومتی) و از سکه افتادن شعارهای آنان مبنی بر عدالت اسلامی، اخلاقی کردن سیاست، حمایت ازمستضعفین، جمهوریت در مقابل سلطنت (که البته عبارت درست تر آن، ایدهً تأسیس حکومت ولایی در مقابل سلطنت است چرا که از جمهوری اسلامی تنها نامی از جمهوری باقی نمانده و رژیم بسمت تأسیس حکومت خلص مذهبی و ولایی سوق پیدا کرده است)، بعنوان نمودهای بارزی از فروپاشی تدریجی رژیم نام می برد. ضمناً، فکر می کنم بر این لیست بی اعتبار شدن شعارهای حکومتی باید شعارهای "حکومت ولایی"، "حفظ نظام" و "صدور انقلاب" را نیز افزود. دراین میان، شعار وحدت حول "حفظ نظام"، بعد از توسل به ولایت مطلقهً فقیه و دم زدن از حکومت ولایی، عملاً اعتبار خود را از دست داده، چرا که نظام بخش بزرگی از بدنهً نظام، روحانیون، مدیران، دانشگاهیان، متخصصین و نیروی بویژه بوروکرات و اداری و حتا توده های شهری حامی خود را به انحاء مختلف از دست داده است. در زمینهً شعار "صدور انقلاب" هم همانطور که جنگ هشت ساله ناکام ماند، هرچند در اوایل حملهً آمریکا به عراق و افغانستان، نیروهای طرفدار و وابسته به رژیم در آن کشورها به قدرت رسیدند ولی به مرور زمان و بمیزان پیشبرد پروژهً دموکراسی و حاکمیت ملی در آن کشورها، نیروهای حامی و هوادارحکومت دینی وابسته و یا حامی رژیم تهران، بیشتر ایزوله شده و یا به سمت حمایت از تروریسم و تندروهای اسلامی رانده شده و می شوند.

نکتهً مهم دیگری که در این مصاحبه آقای بشیریه برآن تأکید ورزیده اهمیت تمرکز همهً نیروها بر روی یک هدف است تا بهمان میزان که رژیم به سمت اضمحلال و فروپاشی می رود، اپوزیسیون به سمت ائتلاف و همگرایی حرکت کند تا هم پروسهً گذار به دموکراسی آسانتر گردد و هم استقلال و تمامیت ارضی ایران به مخاطره نیافتد و رژیم قادر نباشد به بهانهً حفظ تمامیت ارضی به سرکوب جنبش مدنی ایران ادامه دهد. آقای بشیریه آن هدف مشترک را مشخص نمی کنند، ولی جا دارد که همهً نیروها و انرژی ها را برای از سکه انداختن اعتبار ایدهً متحجر و واپسگرایانه و مخرب "حکومت ولایی" کودتاچیان بسیج نمود و بمثابه هدفی مشترک بر روی آن تمرکز شود. ایدهً حکومت ولایی با ولایت مطلقهً فقیه در واقع آخرین و در عین حال خطرناکترین حلقه از شعارهای جمهوری اسلامی در سی سالهً گذشته است. در این مدت، هرچه رژیم، در مقابله با چالشها و ناکامی های داخلی و خارجی اش، به سمت کنترل و تمرکز بیشتر سوق پیدا کرده است، به سمت حکومت مذهبی خلص تر و بنیادگرایانه تر گرویده است. بهمین دلیل طرفداران پر و پا قرص این ایده را اقلیتی بسیار ناچیز در راس حاکمیت تشکیل می دهند که برای تحقق اهداف و استمرار سلطهً استبدادیشان به هر حربه ای متوسل می شوند و هیچ حد و مرزی در سرکوب و اختناق برسمیت نمی شناسند.

وقتی می گوییم دوران حکومت مذهبی و یا ایدئولوژیک سپری شده است، بدین معناست که اینگونه حکومت ها برای مواجهه با چالش ها و نیازهای انسان و جامعهً امروز یا مجبورند که دیوارها و حصارهایی که بر ارکان حیات فرد و جمع و جامعه می افکنند، بدست خود فروریزند و یا با توسل به شعارها، ابزار و برنامه ها و مدیریت غیر علمی و غیر مردمی به سرکوب و اختناق روز افزون ادامه دهند. بهمین دلیل می توان گفت که چهارپایهً حکومت مذهبی – ولایی- کودتاچی عبارتند از فقر و جهل و ترس و سرکوب، همانطور که متقابلاً آگاهی و آزادی و انتخاب که قرین رفاه و رشد و توسعه است، تنها در استقبال از فرایند دموکراسی دست یافتنی می شوند.

وانگهی، برای تفکیک دین از دولت، نمی توان و نباید انتظار داشت که حاکمان دست از ادعاهای مذهبیشان بردارند، بلکه باید به سوی استقلال نهادها و مناسک و مراکز و حتا مدارس دینی از دولت گام برداشت و از روحانیت غیر حکومتی، مناسک مذهبی غیر حکومتی، و غیر حکومتی کردن مساجد حمایت کرد.

سیاست داخلی و خارجی رژیم دو روی یک سکه اند. در حالیکه حاکمان از شکاف و فروپاشی درونی رنج می برند، در پی پیدا کردن جای پایی برای ادامهً حیات خود در شکاف های سیاسی منطقه ای و بین المللی اند. حال آنکه بدون کنار آمدن با مردم ایران، جمهوری اسلامی نمی تونه با غرب و آمریکا بر سر برنامهً هسته ایش کنار بیاید. بهمین دلیل اولاً اتحاد و یکپارچگی بین المللی برای ناکام گذاردن شاخ و شانه های کودتاچیان در مناسبات منطقه ای و بین المللی شان بسیار تأثیر گذار است. وانگهی، بدون تغییر شرایط سیاسی داخل ایران، امنیت و ثبات سیاسی در عراق و افغانستان نیز ممکن نمی شود. چرا که منادیان حکومت مذهبی که خود را ام القرای اسلام و الگوی مسلمانان جهان می نامند نمی توانند موفقیت پروژهً دموکراسی سازی آمریکا در کشورهای مسلمان همسایه را تحمل کنند - هرچند آن پروژه ها اسباب بهبود عموم مسلمانان و بویژه شیعیان آن کشور ها را بهتر فراهم کرده است. اینگونه، رژیمی که مدعی ارائهً الگویی برای سایر مسلمانان بود، در تئوری و عمل در مانده شده و ناتوان از پاسخگویی به مطالبات داخلی و چالش های بین المللی اش، به درس عبرتی برای نه تنها سایر مسلمانان، و بویژه اکثریت ایرانیان، بلکه جهانیان مبدل شده است که هرکس در پی توسعه و دموکراسی و مدرنیته است باید در حرف و شعار و عمل از آن تبری جوید.

ضمناً، هرچه رژیم به سرکوب اعترضات عمومی و جنبش سبز بیشتر مبادرت کند، خود را نه تنها در داخل، بلکه درعرصهً سیاست منطقه ای و بین المللی اش، ضعیف تر، منزوی تر و مترود تر می کند. بعبارتی، به قدری که رژیم کودتا به سرکوب و اختناق بیشتر در داخل دست بزند، بستر حملهً خارجی را فراهم تر می کند. یعنی وقتی جنبش مدنی درون ایران قادر به تغییر رفتار رژیم نباشد، باید ناگزیرمنتظر حملهً خارجی بود. متقابلاً، هرچه بر میزان نارضایتی مردم از رژیم افزوده شود، میزان استقبال مردم در داخل از حملهً خارج نیز افزایش می یابد. بویژه که تجربهً حمله به عراق و افغانستان، در همسایگی ایران، در این باره به مردم آموخته است که آزادی و دموکراسی که حاکمان مستبد (صدام حسین و طالبان) از مردم خود دریغ داشتند، سربازان آمریکایی برایشان به ارمغان آوردند. این پدیده باید درس عبرتی برای حاکمان باشد تا در استمرار روشهای سرکوبگرانهً خود در مقابله با اعتراضات مدنی مردم، که در جنبش سبز تجلی پیدا کرده است، به تجدید نظر و چاره جویی بپردازند.

وقتی یک نظام ایدئولوژیک (اعم از مدهبی و یا سکولار) شکست می خورد اگر راه ائتلاف اپوزیسیون برای رفرم و دگرگونی دموکراتیک هموار نشود و یا بزور مسدود گردد، راه فرو پاشی ملت و مملکت بناگزیر هموار می گردد. بهمین دلیل آنجا که آقای میر حسین موسوی گفته بود که "اینها (کودتاچیان) رفتنی هستند، نگذاریم ایران را با خود ببرند" اهمیت مضاعف پیدا می کند. نمایش اتحاد و همبستگی سراسری ایرانیان با هر تعلق قومی مذهبی و عقیدتی در رنگین کمان جنبش سبز همان تولد میمون و مبارکی است که باید قدر شناخت و زنده نگهداشت. این جنبش مدنی، مدرن، دموکرات، بومی و فرا قومی، فرا مذهبی و فرا ایدئولوژیک نه تنها بستر گذار به دموکراسی بومی را فراهم می کند بلکه ضامن حفظ استقلال، یک پارچگی و تمامیت ارضی امروز و فردای کشور نیز هست.

‏سه شنبه‏، ٢٠٠٩‏/١٢‏/٠٨

آدرس وبلاگ: www.alisalariweblog.blogspot.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست