سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نامه منتشر نشده مهندس بازرگان به شاه سابق ایران * - دکتر منصور بیات زاده

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : سیمین مولودی

عنوان : زیر صفر دموکراسی !
من ابتدا، خواندن آخرین کتاب شاه فقید را ، به دوستان علاقمند توصیه می کنم، که در باره ی رفت و آمد های غربی ها، در آخر حکومتش در ایران نوشته ست : آنها تمام پرنسیب ها را زیر پا گذاشتند و میامند ایران ،راست میرفتند سراغ آقایون ! نامی از هویزر و سولیوان برده نشده نشان میدهد که مکدر و دلش خون بوده !

خاطرات دکتر غلامحسین صدیقی جالب ست ، از ملاقات هایش با شاه و ملکه در دربار و بی خبری آنها از عزل و نصب ها ...

خاطرات دکتر کریم سنجابی وزیر خارجه دولت موقت که طاقت ادامه کار با بازرگان و بخصوص یزدی را نداشت چون حساب کتابی نداشتند. ایشان نوشته که خارجی ها راست میرفتند سراغ یزدی و وزیر خارجه ول معطل بود.!

پشت پرده هم در زمان شاه و هم بعداز انقلاب خیلی خبرها بود و همه برای سوار شدن بر امواج رقابت کردند حالا هم در بهترین حالت قطره، قطره افشا گری می کنند.

با این برخوردهای مخرب هیچوقت امکان پیدا نخواهیم کرد که مسئولان و مقامات سابق و فعلی بخاطر مملکت و مردم بیایند تجربیات خود را با تمام اشکالات به نسل جوان منتقل نمایند. تا زمانیکه راست و چپ و میانه و ملی ومذهبی نتوانند متمدنانه برای کارهای مملکت تعامل نمایند در بر همان پاشنه خواهد چرخید که تا بحال چرخیده یکی میگه شاه عاقل بود یکی میگه بازرگان ساده بود دیگری میگوید خمینی بیرحم بود و از همه بدتر کاسه کوزه ها را سر مردم بلازده خراب کنیم که سطحشان پائین بود . بالاخره مملکت را کی باید درست کند؟
۴۱۰٨ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨۷       

    از : سیروس بهرامی

عنوان : تحلیل با مزه ی خانم الهه بقراط
از تیتر این نوشته یعنی: " مطالبی در باره نامه منتشر نشده مهندس بازرگان به شاه سابق ایران *
و اشاره ای کوتاه به نوشته آقای مسعود بهنود تحت عنوان «عجب کاری نکرد پادشاه»
در سایت وزین اخبار روز به ادامه ی مطلب پردا ختم که شاید روشن شوم که چگونه وزیر خارجه دولت موقت مهندس بازرگان - دکتر ابراهیم یزدی - پس از سه دهه دست امروزه به افشا گری زده ست. نمی دانم چه بگویم ؟ ولی مثل اینکه امثال دکتر یزدی رگ خواب فعالان سیاسی را خوب پیدا کرده اند که یک سوژه ای را پیش میاندازند که مثل اینکه شعله ی کبریتی را به پنبه بزنی فورا مشتعل میشود.

ببینید با وجودیکه اساس قضیه عبارت است "ادعای" آقای یزدی دائر بر نامه ای که مهندس مهدی بازرگان بتاریخ بعداز اشغال سفارت آمریکا و کناره گیری دولت موقت او به آخرین شاه ایران نوشته ست. درباره ی این "ادعا" یعنی افشای یک نامه افراد بسیاری اظهار نظر نمودند. حتی دفتر آخرین ملکه دربار سابق ایران هم اظهار بی خبری نمود. این هم دلیلی محکمه پسند برای بی اعتبار کردن نامه نمی باشد. در این جا برای من مهم نیست که دکتر یزدی راست میگوید یا فقط "ادعا" می کند و بی ادبانه ی آن میشود نامه ی ادعائی "جعلی " ست. ولی امکان اثبات آن حقیقی بودن آن هنوز منتفی نشده ست . ولی متن و اساس این نامه حقیقی یا ادعائی از نخست وزیر مستعفی به آخرین شاه که قبل از انقلاب رطن خود را ترک نموده ست.

خلاصه عده ای به بهانه ی این شگرد دکتر یزدی - تا زمانیکه واقعی بودن نامه ثابت نشود جز شگرد به چه چیز دیگری می توان نامه را تشبیه کرد - در مدح و ثنای مهندس بازرگان که نامه را نوشته و شاه که وقعی به نامه ننهاده نوشتند و قلم فرسائی نمودند.

بامزه ترین موضع گیری ها را نوشنه ی نویسنده محترمه سرکار خانم الهه بقراط در کیهان لندن دیدم که طبق معمول اصل مطلب را یعنی ماجرای بین بازرگان- شاه را دور زده و مردم انقلاب کرده و نیروهای رادیکال از جمله خودشان را مورد "مرحمت " قرار میدهد. تو گوئی این مردم یا نیروهای چپ بودند که بازرگان و یزدی و شرکا را به دیدن برژینسکی فرستادند که از او تقاضای تحویل شاه را بنمایند.

بخوانید جملات خانم الهه ی بقراط را که به الهه بقراط های ۳۰ سال جوانتر توصیه می کند :" حوصله به خرج دهید و یک بار دیگر این نامه را بخوانید. ولی ابتدا به سی سال پیش باز گردید. همان‌گونه بیندیشید که آن زمان اعتقادات شما را تشکیل می‌داد. بعد یکی از روزنامه‌ها را باز می‌کنید و می‌خوانید نخست‌وزیر سابق آقای مهندس مهدی بازرگان به شاه توصیه می‌کند: «بیایید یک ژست عالی تاریخی و در عین حال ساده انجام دهید: اعلام مراجعت به ایران برای حضور و دفاع خود در محاکمه بنمایید». آنگاه تأمل کنید جزو کدام گروه می‌بودید؟ آیا واقعا «دچار وحشت» می‌شدید و یا جزو آن افرادی که امضای خود را زیر این حرفهای «ساده‌دلانه» می‌گذاشتید؟ و بعد ادامه می‌دهید: «در هر حال من پیشقدم در تقاضای تخفیف و کوشا برای اخذ گذشت خواهم بود». در این نکته جزو کدام گروه می‌بودید؟ آیا از خشم کف بر دهان نمی‌آوردید که بازرگان «لیبرال» و «امریکایی» از کیسه خلیفه می‌بخشد؟ مشت‌ها را گره نمی‌کردید و «شاه خائن اعدام باید گردد!» سر نمی‌دادید؟ آیا به رهبر انقلاب اسلامی حق نمی‌دادید که مرد مومن و سر به راه و «ساده‌دلی» چون نخست‌وزیر سابق مهندس مهدی بازرگان را تحمل نکرد و با رضایت استعفای او و دولت‌اش را پذیرفت؟"

چرا خانم بقراط مسئله ی یزدی و شاه و بازرگان و چمران را دستاویزی برای محاکمه ی مخالفین زژیم در آن روزها نموده ست ؟ یاران بازرگان خودشان انتخاب کردند که آنگونه عمل کنند.
آیا صدای منحوس مهندس صباغیان که بعنوان سنخگوی دولت موقت با دروغ و تحریف و تهمت مردم را علیه نیروهای مخالف حکو مت تحریک میکرد فراموش میشود ؟ آیا اولین فرمان توقیف جرائد توسط میناچی وزیر ارشاد دولت موقت توطئه ی مخالفین بود ؟

بهر صورت خانم الهه بقراط رو دست تمام نویسندگانی که در باره نامه ی "خیالی " بازرگان به شاه مطلب نوشتند بلند شدند که بگویند تمام بدبختی ما از امثال خانم بقراط در آن زمان بود.

جالب ست که ایشان متخصص "خودزنی " می باشد و بروی مبارک هم نمی آورد که بر میهنم چه رفته ست !
۴۱۰۲ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨۷       

    از : فرخ نجمی

عنوان : تحلیل درست
شهروند گرامی، با عقیده شما در مورد مقاله خانم بقراط کاملن موافقم. در مقایسه با آقای بیات زاده خانم بقراط بسیار فصیح و مستدل نامه احتمالی مهندس بازرگان را تحلیل کرده اند. جناب بیات زاده متاسفانه بیشتر شعار میدهند تا ارائه یک تحلیل درست و بدون تعصب. در هر صورت از شما ممنونم از اینکه مقاله خانم بقراط را معرفی کردید.
۴۰۹۶ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨۷       

    از : شهروند عزیز .....

عنوان : ترا چه می شود
شهروند عزیز ! الهه بقراط جام را ریحت برای سقراط و نشست تا به تماشا بنشیند مرگ انسان را. شهروند عزیز ترا چه می شود که ما کم بینان را به کوری حوالت دهی ، شهروند عزیز تو را چه می شود که پیر تاریخ را با به رخ کشیدن هیچ و پوچ خجالت دهی
۴۰٨٨ - تاریخ انتشار : ۶ آبان ۱٣٨۷       

    از : شهروند

عنوان : تصفیه حساب شخصی بجای روشنگری
به دوستان عزیز توصیه میکنم مقالهء خانم بقراط را دربارهء این نامه بخوانند:
http://cyrusnews.com/news/fa/?mi=۲&ni=۳۱۱۶۲
صرف نظر از اینکه شما موافق و یا مخالف دیدگاه های سیاسی خانم بقراط باشید، باید بگویم که مقالهء ایشان هزار برابر منطقی تر و روشنگرانه تر از این نوشتهء آقای بیات زاده است. آقای بیات زاده طبق معمول از این فرصت استفاده کرده تا حسابهای شخصی خود را با مسعود بهنود صاف کند. لازم به توضیح است که من خود خیلی نظر مثبتی در مورد بهنود ندارم ولی عملکرد آقای بیات زاده را نیز بسیار سطحی و غیر حرفه ای میدانم.
تمام شواهد و مدارک دال بر جعلی بودن این نامه است و آقای یزدی با این حرکت نسنجیدهء خود ریسکی بزرگ کرده. ولی اگر ۱۰۰۰۰/۱ این نامه درست باشد، مطالب مندرج شده براستی نشان از ساده لوحی نویسنده را دارد. بسیار جای تاسف خواهد بود که یک جریان سیاسی اینقدر از وقایع و جریانات روز پرت باشد که رهبر و پیشوای آن چنین حرفهای بی سروتهی را مطرح کند.
۴۰٨۵ - تاریخ انتشار : ۶ آبان ۱٣٨۷       

    از : فریدون

عنوان : دروغی دیگر توسط یکی از عوامل برپایی دیکتاتوری اسلامی
به نظر من نامهء ادعایی مهدی بازرگان به شاه سابق که از سوی ابراهیم یزدی عنوان شده دروغی بیش نیست. یزدی، که در وارونه جلوه دادن حقایق یدی طولانی دارد، بعد از سی سال ناگهان این نامه را از جیبش درآورده که چه چیزی را ثابت کند؟ مهدی بازرگان زنده نیست که درستی یا نادرستی چنین نامه ای را تایید و یا تکذیب کند! به نظر من دلیل تعجیل یزدی در سرهم بندی کردن چنین داستانی، اظهارات رابرت گیتس، وزیر دفاع آمریکاست. گیتس که از هواداران نزدیکی آمریکا به ایران بود، در مذاکرات برژینسکی و بازرگان در الجزیره حضور داشت. او متذکر شد که بازرگان و یزدی در مذاکرات الجزایر، بجای آنکه بر روابط دیپلماتیک و تجاری بین دو کشور تاکید کنند،خواستار تحویل محمدرضا به رژیم بودند. لازم به یادآوری است که این قبل از اشغال سفارت آمریکا بود. پس بنابر این آقایان نمیتوانند ادعا کنند که این تقاضا را بخاطر آزادی گروگانها انجام دادند. اظهارات گیتس موید این واقعیت است که دارودسته نهضت آزادی نیز، همچون دیگر اسلامیها، دارای موازین افراطی و غیرواقع بینانه هستند و این بر خلاف تلاش آقای یزدی و دیگر همپالکیهایشان است که سعی در ارائه یک چهره مدرن و عملگرا از خود را دارند. لازم به توضیح است که زن شاه نیز ارسال چنین نامه ای را از طرف بازرگان تکذیب کرده و این نشان میدهد که شاهد آقای یزدی خودشان است و عینک مبارکشان! خدا میداند در آینده نیز آقای یزدی چه "نامه" هایی را از جیب جادوییشان در آورند.
در مورد این آقای بیات زاده نیز باید عرض کنم که ایشان هم، همچون دیگر وابستگان جناح افراطی مصدقیها، همچنان در گذشته زندگی میکند. نگاهی گذرا به سایت ایشان و مقالاتی که تک و توک اینجا و آنجا مینویسند گواه این نظریه است.
جای تاسف است که این بخش از هواداران جبهه ملی با وجود افزایش سن همچنان از بزرگ شدن پرهیز میکنند.
۴۰۵٨ - تاریخ انتشار : ۵ آبان ۱٣٨۷       

    از : عزیز مروی

عنوان : داوری و داد
برای س.ک

اگر ممکن ست در باره ی آنچه من نوشتم اظهار نظر بفرمائید. در باره ی امیر عباس هویدا و فریدون هویدا در فضای سال ۵۶ تخیلی و فانتزی نوشتم که فکر می کنم "اگر" حقوقی بر خورد میشد. زمان وافری بود که بتدریج گذار شاه از حکومت به سلطنت صورت بگیرد. ما نمیدانستیم که شاه مریض بود!!! اگر آن موقع به جدائی دین از حکومت بهائی داده میشد مسیر دیگری می توانست طی شود و حتی ادامه ی "حکومت" شاه بهتر از مذهبی ها و خلیفه بود.

اگر شاه ستون فقرات رژیم قبل نبود با حذف او شیرازه ی تمام امور از هم نمی پاشد. بدلیل نبود زمینه ی فعالیت اجتماعی -گروهی- سازمانی - اعم از سیاسی - صنفی و فرهنگی تنها سازمان تاریخی و مردمی یعنی "مسجد" در سراسر ایران وارد عمل شد. همین ها پشتوانه های قانون شکنی های خمینی و حمایت از "دادگاههای انقلاب " شدند.

نیروهای سکولار شانسی برای مقابله نداشتند. بدا بحال ملی ها و ملی مذهبی ها که با خمینی بیعت کردند و صد البته حمایت نابخردانه ی و دنباله روانه ی حزب توده و سپس فدائیان اکثزیت از ا» فضاحت های ارتجاعی اول انقلاب فراموش نشدنی ست.

اما بلائی که خامنه ای برای مشروطه زدائی بمعنی پارلمانی - حقوقی و بین المللی بر سر ایران آورد در صد سال اخیر بی نظیر ست.

اما دیدیم که بعداز خمینی حضرات به سرکوب ادامه دادند و بعداز خامنه ای هم مافیا به حیات ننگین خود ادامه خواهد داد. ساختار حکومتی و اجتماعی از "برکت" وجود خامنه ای دیگر به قائم به ذات "مبارک" ایشان نیست . پس خلافت مذهبی با حکومت شاه زمین تا آسمان فرق دارد این به معنی تبرئه شاه یا خمینی نیست.

در پایان عرض میشود که در سال یک پدیده ی استثنائی ملت ایران را به گرداب بلا کشاند.
اگر شاه مریض نبود چنا انتقال وحشیانه ای صورت نمی گرفت.

حتی امروز در شرائط بحرانی جهان حکومت مذهبی ایران هیچ شباهتی با سالهای آخر حکمت شاه ندارد.

بدبختی ما همیشه از نبود داوری - دادگستری مستقل در ایران بوده که انتخابات مجلس هم با تقلب همیشه لوث گردید و دولت ها هم هر کاری خواستند کردند. من باز شدن گره کارها را چه با این حکومت چه بعداز این حکومت در اقتدار وکلای ایران می بینم وگرنه امیدی ندارم.





.
۴۰۴٣ - تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱٣٨۷       

    از : س - ک

عنوان : تشکر
- از آقای بیات زاده به خاطر این نوشته مستدل تشکر می کنم.
- فرصت طلبی های آقای بهنود باعث شد که سلطنت طلبان طلبکار در لس آنجلس یک هفته ای جار و جنجال و مظلوم نمایی کنند. امیدوارم که روشنفکر برنامه ساز آن ها جناب علیرضا میبدی، آن قدر انصاف داشته باشد که پس از مقاله روشنگرانه آقای یوسفی اشکوری و مقاله مستدل آقای بیات زاده، کم لطفی های فراوانی که این هفته در حق مرحوم بازرگان رواداشت را پس بگیرد.
هموطن عزیز، آقای مروی، اولا: به فرض، نظر شما را بپذیریم که شاه به منظور کنترل اوضاع، هویدا را محاکمه و انتخابات آزاد!! نیز برگزار می کرد، آیا تضمینی وجود داشت که بعد از فروکش کردن طغیان مردم و ثبات اوضاع ، دوباره به موضع دیکتاتوری و قدر قدرتی برنگردد؟ ما تجریه منفی از او داشتیم، در دوران آشفته پس از دیکتاتوری رضا شاه ، فرزندش همین شیوه به ظاهر و تا حدودی دموکراتیک را در پیش گرفت، اما همین که در عرض چند سال به اوضاع مسلط شد، دیدیم که به چه سمتی رفت و چگونه خودش اولین مسئول سقوط حکومت اش شد!
ثانیا ، به گمانم در مورد خامنه ای قدری اغراق کرده اید که شاه و خمینی را رو سفید کرد! در مسئولیت افتادن مملکت به این روز، شاه تحصیل کرده و مقتدر، تا سال ۵۷ مسئولیت تام و تمام دارد. همین طور، خمینی از آغاز انقلاب تا سال ۶۷ که فرمان قتل عام زندانیان سیاسی را داد و پرونده سیاهش را تکمیل کرد و رفت. در حلقه بازماندگان طراز اول دست یاران خمینی، خامنه ای نفر اول نبود. اما به نسبت بقیه، امتیازات فردی بیشتری برای آوردن مقابل ویترین حکومت داشت. از قبیل : اندیشمند اسلامی بودن، نویسندگی در این حیطه، خطیب توانا بودن، رییس جمهور بودن، سید بودن و ....
واقعیت این است که او نفر جلو صحنه یک تیم مقتدر استتار شده در پشت یا حاشیه صحنه قدرت بود و هنوز نیز به نحوی همین وضعیت برقرار است. درست است که به عنوان نفراول نظام، همه چیز در او سمبلیزه می شود، اما در ترازویی که در یک کفه اش، مظالم و محصولات بعد خمینی است و یک کفه اش مسولان آن، وزنه های سنگین تر از خامنه ای هم قرار دارند. اگر چه، آن چه در این دوران رخ داده، از هر جهت - به ویژه در زمینه نقض حقوق بشر - قابل مقایسه با دوران سیاه خمینی نیست، اما هدفم تبرئه خامنه ای از مسئولیت هایش در این رابطه هم نیست و فقط خواستم بگویم که ترم به کار رفته توسط شما اغراق آمیز است و ممکن است ما را در هدف گیری و بازخواست از مسئولان طراز اول نظام، دچار اشتباه کند.
ثالثا، شما هم متاسفانه مانند برخی لایه های سلطنت طلب، زیادی به نقش نهضت آزادی در اعدام های اولیه گیر می دهید. هم اسناد و هم خاطرات شاهدان، خلاف این را نشان می دهد. عامل اصلی در اعدام های اولیه، نه وجود یک اراده آگاهانه و برنامه ریزی شده از جانب حکومت جدید (که اصلا هنوز معلوم نبود افسارش دست کی هست!)، بلکه جو بسیار بسیار شدید خشم و انتقام گیری عمومی بود که حتی ماه ها قبل از سقوط حکومت، به صورت تابلوهایی در تظاهرات خودنمایی می کرد که سران حکومت و به ویژه شاه را از چوبه دار آویزان کرده بودند. این موج مردمی (یادمان باشد که جهان سوم هستیم و نه سوئد و سویس!)، باید پاسخ تسکین دهنده ای برای عطش خشم و انتقامش می گرفت. من خود از شاهدان حاشیه ای این صحنه ها بودم، مایلم همین جا شهادت دهم که هیچ یک از سران حکومت شاه که اعدام شدند، شکنجه نشدند. حتی بدنام ترین آن ها (نصیری رییس ساواک) شکنجه نشد. شکنجه به مفهوم سیاسی آن، اساسا برای گرفتن اعتراف است، نصیری فقط و فقط توسط مردم خشمگین، تنبیه شد و هیچ اراده از بالایی در پشت کتک زدن او وجود نداشت. اگر چه به طور کلی هر نوع تنیه و آزاری از این دست از نظر من محکوم است و ابایی هم ندارم که آن را شکنجه هم بنامم، ولی کسی در آن لحظات بسیار کوتاه، به قصد اعتراف گیری به سر و صورت نصیری نمی کوبید، بلکه دق دلی اش را از عامل اصلی شکنجه و کشتار فرزندان خلق خالی می کرد. و پانسمان سر و صورت نصیری هم که در فیلم دیده می شد، به خاطر همین کتک های مردم خشمگین بود. بقیه سران نظام هم که برخی، هنوز بر سر وفاداری به شاه ایستادگی می کردند و اکنون به قهرمانانی برای سلطنت طلبان تبدیل شده اند، کم ترین شکنجه ای نشدند. و چسبیدن یقه نهضت آزادی ها سر این قضایا - که نقش خود انگیخته مردم ملتهب، در آن نقش اصلی داشت - مطلقا بی انصافی است. مثل آن است - تاحدودی البته! - که یقه علیرضا نوری زاده را هم که به عنوان روزنامه نگار در مدرسه رفاه می چرخید و صحنه اعدام ها یا مقدمات آن را مشاهده می کرد و با دست اندرکاران جدید حکومت خوش و بش و خود شیرینی می کرد را نیز قاطی نهضت آزادی، جزو مسئولان آن صحنه ها بدانیم! من از صمیم دل مخالف اعدام هویدا بودم و هستم، اما با توجه به جهان سومی بودن ما، چه نحوه دستگیری هویدا و چه اطاق تکی و امکاناتی که به او داده بودند، آن هم در آن شلوغی اوضاع و ملاقات هایی که می گرفت، و حتی دادگاه ناقص و ناعادلانه او، در آن بلبشو و به هم ریختگی اوضاع، چندان ناخوشایند و منفی نبود. اگر به گونه ایده آلیستی با محاکمه میلوسویچ رییس جمهور مخلوغ رومانی در دادگاه لاهه مقایسه نکنیم، و مثلا اگر جنایت طالبان را به خاطر بیاوریم که چگونه محمد نجیب اله را درجا و به فجیع ترین وضع اعدام کردند، آن وقت شاید منصفانه باشد که فیلم محاکمه هویدا را دوباره ببینیم و در دل بگوییم بازم ایواله به ایران خودمان و مردم متمدن و با مروت خودمان! تازه یادمان باشد که در همین شرق اروپا قیام کنندگان، چگونه چائوشسکو و زنش را سریعا به جوخه اعدام سپردند.
انتخاب هرکس با خودش هست، اما ما هم حق نظر داریم: به اعتقاد من، هویدا که ماند و تن به محاکمه و اعدام داد، حتی در همین حد، مظلومیت و جای بهتری در تاریخ پیدا کرد تا نسبت به محمد رضا شاه که هم در کودتای ۲۸ مرداد از کشور ش فرار کرد و هم در انقلاب ۵۷ . تدفین او در مصر، مظهر این بیگانگی او با وطن اش هست. شاید اگر خودش در شرایطی که نیک می دانست به خاطر پیشرفتگی سرطان، روزهای پایانی عمرش را می گذراند به خیراندیشی یکی از خیراندیش ترین سیاستمداران تاریخ ایران، گوش فرا می داد و به تنهایی به کشورش باز می گشت و مسئولیت پاسخ گویی به خلق و دادگاه را می پذیرفت، قدری جبران مافات را می کرد و با حداقلی از نیک نامی به سرای باقی می شتافت. به خصوص که یک چنین بازگشتی، نگاه دنیا و نهاد های بین المللی را نیز به دنبال خود داشت و چه بسا از همین زاویه نیز ، به اجبار، دادگاه هایش بسا آبرومندانه تر از هویدا برگزار می شد، اما او چون همیشه بدترین انتخاب ها را کرد!
۴۰٣۹ - تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : ... جستجو کن در درون خود دلیل
با تشکر از جناب دکتر منصور بیات زاده.

باید عرض کنم ، ما مسایل را نباید در هم بکنیم ، هر بخشی جای خود دارد ، با توجه به همه ی بیدادی که وجود داشت و دارد. این نامه - البته اگر این نامه وجود داشته باشد و ساختگی نباشد - یک سند مهم است. کشتن هویدا نیز یک توطئه بود بر علیه روشن شدن بسیاری از مسایل. چون برگ های بسیار مهمی را می توانست به اسناد تاریخ معاصر ایران بیفزاید که امروز ما از آن محرومیم و به تخمین و حدس و گمان در میدان آشفته ی تاریخ جستجوگریم. و این در حالی است که تیز هوشی و فراست آن را هم نداریم تا لحظه را آنطور که باید در یابیم ، گواه این سخن زندگی امروز ما است ، وگرنه این نمی شدیم.

شکوه می کردم ز چنگ روزگار
گفت با من آن پلنگ روزگار
گر تو را بودی فراست اندکی
من نمی بستم به تو این شیشکی
چون تو در ویرانه ی اندیشه ای
دور گشته بی خبر از بیشه ای
چون به مرداب زمان رو کرده ای
زین سبب ها با لجن خو کرده ای
گر به اقیانوس شناور می شدی
یا که تو خورشید خاور می شدی
آرزویت آسمان بود ، موج بود
در بلندی ها تو را بس اوج بود
گر تو اینک گشته ای خوار و ذلیل
جستجو کن در درون خود دلیل
............................
۴۰٣۲ - تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱٣٨۷       

    از : عزیز مروی

عنوان : روزگاره غریبی ست نازنین
اول شاه
فراموش نکنیم که آخرین شاه ایران امیر عباس هویدا را بعداز ۱۳ سال صدارت بزندان انداخت . این که می گویم را حمل بر خوش خیالی نکنید بلکه تجسم کنید بهمان دلیل که شاه دوسال بعدش شروع به اصلاحات کرد یا به همان دلیل که پیش از بازداشت هویدا از دکتر فریدون هویدا خواسته بود که در سازمان ملل متحد زمینه ی اجرای انتخابات آزاد در ایران را فراهم کند که هرگز تحقق نیافت.

دادگاهی برای رسیدگی به اتهامات امیر عباس هویدا تشکیل می داد و از کانون وکلا ی وقت میخواست که مستقلا به آن رسیدگی کند و احتمالا شاخ و برگ هائی هم پپدا میکرد.

فکر می کنید احتمالا چه اتفاقات یا پیامد هائی می توانست داشته باشد ؟ آیا نتیجه ی آن از آمدن خمینی بد تر بود ؟

آیا ماندن هویدا در زندان تا مسلخ خمینی و خلخالی قابل توجیه ست . نیازی نیست به تمام ناهنجاریهای آن رژیم و علیه مخالفان آن بپردازیم وفتی ضابطه وجود نداشته باشد هر بلائی میتواند نازل شود ولی یک ذره پرنسیب میتواند بسیار کارگر افتد.

دوم بازرگان

او و یارانش بخصوص دکتر یزدی در باره ی بیدادگاههای انقلاب در بیخ خیمه خمینی نشان دادند که بوئی از قانونمداری نبرده و نشئه ی رسیدن به صدارت بدون اینکه امیرکبیر را درک کرده باشند یا مصدق را شناخته باشند.

دنیای متمدن دولت موقت را آنطور میدید که خلخالی پشت بام مدرسه ی رفاه به دنیا نشان داد نه آنطور که دکتر مصدق در دیوان لاهه به نمایش گذاشت.

این ها پپش زمینه ی ی نامه ی مورد ادعای دکتر یزدی می باشد.

بعدا هم در تجربه ی زندگی دیدیم که این حضرات نتوانستند کمترین تاثیری برای دفاع از حق مصونیت پارلمانی خسرو قشقائی نماینده ی اول مجلس اول - دکتر قاسملو نماینده مجلس اول- دکتر مدنی نماینده مجلس اول به منضه ظهور برسانند.

و شاهکار همه ی این ها بی توجهی به سرنوشت امیر عباس انتظام - قطب زاده و آیت الله شریعت مداری و بالاخره آیت الله منتظری می باشد.

سوم خمینی

رفتار بی شرمانه خمینی در تمام دوران زندگی علنی او از هنگام بازگشت او به تهران و برخورد
پر افاده ی او در پاسخ خبرنگار که از او پرسید : حالا که به ایران باز میگردید چه احساسی دارید؟

خمینی در نهایت بی احساسی جواب داد : هیچی !!!

او سالها قتل عام جوانان را در زندان و جبهه نظاره کرد و خیلی از جباران روزگار را رو سفید کرد

اگر حساب کتابی در مملکت داشتیم این حضرات می توانستند اینقدر تند بروند ؟

چهارم خامنه ای

انصافا روی سه نفر قبل را سفید کرده !!!

به امید روزی که وکلای ایران بتوانند بر خرابه های کاخ دادگستری پرچم قانون و قضای متمدن را باهتزاز در آورند و همه در برابر قانون مساوی الحقوق باشند.
۴۰۲۶ - تاریخ انتشار : ٣ آبان ۱٣٨۷       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱۲)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست