سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

قلمم لال شده است رفیق - کیهان یوسفی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام و پوزش.
کیهان یوسفی عزیز، سلام و خسته نباشید. ببخشید که یادم رفت به شما سلام کنم. رفتن فرزاد بر من بسیار گران آمده. این است که ......
گرچه می دانم اعدام شده است، اما از نظر روحی هنوز باور نکرده ام؛ گاه منتظرم هنوز نامه ای ازش بخوانم. بسیار مشکل است مرگ فرزاد اندیشمند را باور کردن. راست اش را بخواهی نمی خواهم باور کنم. من هرگز این حقیقت وحشنتاک را باور نخواهم کرد.
گریه
امانم نمی دهد
این "زندگی"
جز غصه
نانم نمی دهد.
۲٨۰۹۴ - تاریخ انتشار : ٣۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : کِشتکار ِ زندگی بسیار کاشت --- تا یکی آیینه چون فرزاد داشت
فرزاد نمونه ی یک انسان اندیشمند ِ آبدیده، و در تنیجه زیبا و فرهیخته شده، و والا بود. فرزاد همیشه بوده. فرزاد از ابن سینا تا حالا بود. فرزاد امروز هم حضور دارد، و فردا در خانه تکانی تاریخ شرکت می کند بیشک. فرزاد ها اندک هستند، اما نیستند تک.
فرزاد فقط یک جسم نیست، که آن هم هست، فرزاد یک اندیشه است، چناری پر از شاخه و ریشه است. فرزاد گاه، در تاریخ، آتش گرفته «ترانه» شده، «شریف» بزرگ بی کرانه شده. آری، فرزاد گاه «ترانه«، «شریف» می گردد؛ گه چو رستمی کیکاووسیان را حریف می گردد. فرزاد یک ترانه ی جهانی است که از دیر باز خوانده شده. اینبار از کردستان پاره پاره بود، که در تهران و سراسر ایران و سپس جهان بلند بالا خوانده شد. فرزاد آوازی است که خاموشی او زمین را بلبل زار می کند، و زمستان را بهار. فرزاد از دیر باز ِ این زمین کهن یادگار است، که چون مانی ۱ «در ویرانی تنشان آبادانی جهانی است»

۱ - مانی به شاهپور ساسانی گفت: ای شاه ستم چه می کنی! که این کار زنده زنده خود را کشتن است، در حالی که در ویرانی تن من آبادانی جهانیست. و اینک فرزاد مانیست.

من شکی ندارم که اگر حتی یک قاضی معتقد اسلامی فرزاد را می شناخت برایش حکم اعدام صادر نمی کرد. زیرا به فرزاد از معیار یک مذهبی صادق هم می توان احترام گذاشت، به شرطی که آن مذهبی نان به نرخ روز نخورَد، ریا نکند، و فقط در جستجوی حقیقت و صادق باشد.
این آقای صلوانی و امثال او که چپ و راست حکم اعدام صادر می کنند، به نظر من به اسلام هم اعتقادی ندارند. اینجور آدم ها خیلی این دنیایی هستند، بیش از حد این دنیایی اند و بر عکس مردم زحمتکش، اندیشمند و شریف این دنیایی به راحتی لقمه از موال بر می گیرند، زیرا نجاست به سر گرفته اند. و عموماً همه ی کار هایشان برای پا سِفت کردن است در این دنیا. برای حفظ موقعیت خود این کار ها را می کنند.

روزگاری یک از راه رسیده ای که فکر می کنم برادر همین صلواتی بود، گذر اش در بلاروس به خانه ی من افتاد. نام اش محمود صلواتی بود. گفت: تاجر بودم، سرم را کلاه گذاشتند و ور شکست شدم. گریان و نالان بود. نماز می خواند، زاری می کرد چنان که سنگ نرم می شد، اوایل ادای مردم با خلوص را در می آورد. هر کار که از دستم بر آمد برایش کردم. عکس زن جوان و بسیار زیبای خود و دو پسر بچه اش را به من نشان میداد گریان. به او پول میدادم تا برای زن و بچه ی خود بفرستد، پولی که از گلوی زن و بچه ی خود گرفته بودم و به او داده بودم را می برد برای مشروب و ولگردی میداد. فکر کنم برادر همین صلواتی بود. آیه و حدیث فراوان حفظ بود، نماز می خواند و دیر تر متوجه شدم که به راحتی دروغ می گوید. و بی نهایت بی رحم ولی خوشبختانه ترسو بود. بخاطر زن جوان و بچه هایش به او کمک می کردم. می گفت در تهران زنده زنده آدم می خورند و زن جوان من آنجا مانده. به راحتی دلگی می کرد. کار هایی می کرد که شرم دارم اینجا بگویم. من در عمرم رذل فراوان دیده ام، اما به پستی و ناجوانی این موجود ندیده ام. که در نهایت بر خورد های بسیار تندی باهاش کردم؛ در فکر چاره افتاد؛ و فکر کنم یک «تالش» دیگری را در اکراین یافت و رفت آنجا پیش اش. بعد ها شنیدم که سر بچه های ایرانی مقیم اکراین حسابی کلاه گذاشته و ...
من شکی ندارم که تیپ هایی مثل محمود صلواتی، اگر سیستم دیگری بود و آن سیستم اگر ضد مذهبی بود بخاطر مال دنیا و تظاهر و دم تکان دادن برای آن سیستم، بر علیه خود مذهبی ها نیز حکم اعدام صادر می کردند.
من توی عمرم نه در ایران و نه در خارج چنین موجود پلید و دو رویی را هرگز ندیدم. زن جوان اش در تهران در خطر همه چیز بود و او پولی را که بهش داده بودم می برد برای مشروب و ولگردی میداد. و فردایش بعد از مشروب خوری و ... سیر نماز می خواند. و پای تلفن دیده بودم که مانند یک آدم سلیم و وفادار با زنش حرف می زد. بسیاری از این قضات از همین موجودات هستند و اگر در سیستمی قرار گیرند جز ننگ برایش هدیه ای ندارند. قیافه ی از انسانیت تهی شده ی سعید مرتضوی را هر وقت می بینم، به یاد محمود صلواتی می افتم؛ که به نام اسلام بچه های مردم را فرستاد کهریزک، که به عده ای تجاوز کردند و عده ای را کشتند. و حالا، همجرمانشان که در سیستم نفوذ کافی دارند نام اینها را از لیست متهمین خارج کرده اند. یعنی همان کاری که همیشه ی تاریخ انجام گرفته. یعنی برای رد گم کردن آفتابه دزدی را می کشند تا سر دزد بماند.
۲٨۰۹۲ - تاریخ انتشار : ٣۱ خرداد ۱٣٨۹       

    از : آ. ائلیار

عنوان : به یاد صمد کردستان و دیگر آزادیخواهان
کیهان جان، خوبم!
در اندوه بیکرانت خود را تنها احساس نکن. همه آزادیخواهان از ندیدن ستارگان آسمان آبی آزادی درغمی جانکاه بسر میبرند. برای گرامیداشت خاطره عزیزان بهتر است به یک دنیا کار که در جامعه ما هست اندیشید و به فکر سلامتی و آزادی امثال فرزادها و شیرین ها و ندا ها و سعید متین پورها و دیگر مبارزان بود که در چنگال خون آلود استبداد اسیرند، شاید این کار دل توفانی مارا اندکی آرام کند .
باید راه حلهایی برای رفع دیکتاتوری و ستم ملی ، و برپایی دموکراسی و عدالت اجتماعی، جست و در حد توان کوشید.
وضعیت جامعه ما بسیار خطرناک و بحرانی ست. بیش از آنچه تصورش را بکنیم. به ویژه مزکز و مناطقی که میلتها ساکنند. جان بهترین و نازنین ترین فرزندان مردم ، عزیز ان ما، از دو سو در خطر است: اول از طرف استبداد ، دوم از سوی اشتباهات و نادانیها و کجرویها و کم تجرگیهای خودمان.
آیا ما در میان امواج خروشان این دریای مشکلات،واقعاً آن مهارت لازم شناگری را داریم؟
مسایل بسیار سخت و پیچیده ای پیش روی ما هست. احزاب و روشنفکران ما متأسفانه به قدر کافی آگاه و پرتجربه و توانا و متحد نیستند. و هر روز و هر هفته احتمال وقع حادثه شومی را به انتظار نشسته ایم. جامعه عقب نگهداشته شده همه چیزش عقب مانده است. چه باید کرد؟
لغزش قطره ای اشک برگونه های یک کودک نگران و معصوم در جامعه ما ، فرق نمیکند که باشد و از کجا باشد، روز ها مرا در غمی ویرانگر فرو میبرد . از خودم میپرسم ؛ آیا راه هایی هست که ما مسایلمان را طوری حل کنیم که هیچ گرد ترس و اندوهی بر چهره کودکانمان ننشیند؟
آه! کیهان نازنینم،
شاگردان صمدها
کودکان پاک و معصوم ِکلاس ِفرزاد
این صمد کردستان
چشم به راه دوستان خوبشان هستند
آیا این شایستگی در ما هست
آیامیتوانیم به آنها بگوییم :
دلواپس مباشید
عشق آن دوست خوبتان
در قلب ما ست؟
در قلب توست؟









 
۲٨۰۵۱ - تاریخ انتشار : ٣۰ خرداد ۱٣٨۹       

  

 
چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست