نامه‌ی سرگشاده به "مریم سطوت" - هاشم

نظرات دیگران
  
    از : پویان مدائن

عنوان : چندنفر؟
از این همه کسانی که موافق یا مخالف نظر داده اند میپرسم آیا با نظامیگری و کار مسلحانه چقدر آشنایند؟؟تا بتوان به درک متقابل رسید؟!
چرا که اساسا کار مسلحانه ضوابط و پرنسیپ های خاصی را ایجاب میکند اما برای افشاگری یا روشنگری میبایست همه چیز را گفت نه اینکه فقط قسمتهای منتخب را نشر دهیم.
۷۲۵۷ - تاریخ انتشار : ۲۶ بهمن ۱٣٨۷       

    از : ماهان شاهد

عنوان : ولوله ای افتاد در این شهر که بیا و ببین ......
با سلام. آقای "هاشم" بدلیل آشنایی با خانم مریم سطوت جواب نامه ی ایشان را میدهد. آنهم بصورت علنی. این دو نفر عضو سازمانی بودند که در زمان حاکمیت بلا منازع "ساواک" درگیر مبارزه ای مسلحانه با این جریان سرکوبگر بود. فردی از اعضای این سازمان (آقای عبداله پنجه شاهی) به دلیلی که هنوز صد در صد مشخص نیست توسط دیگر اعضای این سازمان به قتل رسید (که این عمل با هیچ آب پاکی قابل شستشو نیست). ضمنن راه این دو نفر از هم جدا گشته و یکی به مبارزاتش در آن زمان هنوز معتقد است (هاشم) و دیگری با آن مرزبندی کرده (مریم سطوت). این مرزبندی تا آنجا پیش رفت که خانم مریم سطوت به همراه سازمان مطبوعش ("اکثریت") رهنمود به فرستادن جوانان تحت عنوان "ضد انقلاب" به سلاخ خانه های رژیم اسلامی کرد (که این نکته باعث کشته شدن تعداد بسیاری انسان گشت). حالا "هاشم" از "مریم سطوت" سوال میکند که آیا خون آن جوانان "ضد انقلاب" از خون آقای عبداله پنجه شاهی رنگین تر است که ایشان (مریم سطوت) در این مورد سکوت میکند؟ حالا جماعت "ایرانیان عدالتخواه" که بعضن هیچ شناختی از مبارزات آن دوران ندارند "هاشم" را به چهار میخ کشیده اند که بیا و ببین. ضمنن باید قلب بسیار بزرگ خانم مریم سطوت و همسر ایشان آقای مهدی فتاپور را ستود که این همه سال در مورد این قتل (که با هیچ آب پاکی قابل شستشو نیست) سکوت اختیار کرده بودند. راستی چرا خانم مریم سطوت از خاطراتشان در اوایل دهه شصت چیزی ذکر نمی نمایند؟ همان دورانی که: "ما از همه هواداران سازمان میخواهیم که هر کجا که ......." بقیه اش را دیگر خودتان بهتر میدانید.
۶۹۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱٣٨۷       

    از : حمید آرمان

عنوان : تلاش کنیم فرهنگ مدارا را فراگیریم، خانواده سیاسی ما به آن نیازمند میباشد.
چند بار نامه آقای هاشم را خواندم تا بتوانم تفکر و منشی که پشت کلامات ایشان پنهان بودند را در یابم. امیدوارم خطا دیده باشم، دوست ما کلامات را سنگری کرده اند تا کسی دست همفکرانش را بیش از این رو نکند، تا نگویند اینان در جنگ قدرتی که در کردستان بین خودشان در گرفت، اسلحه بروی هم کشیدند (به گواهی رفقای خودشان). فرار به جلو را پیشه کردند تا از پاسخگویی خود را برهانند. بطور قطع عملکرد سازمان فدائیان در سال ۶۰ تا ۶۲ باید مورد نقد جدی قرار گیرد، در این چند ساله خوشبختانه شاهد بودیم، فرهنگ دوستان اکثریت تغییر کرده و ظرفیت نقد و بررسی را دارند. بپرهیزیم از بکار بردن کلامات و عباراتی که از آنها خون میچکد و فوج سربازان قداره بدست در آن رژه میروند. این را واگذاریم به جلادان حاکم بر میهنمان.
۶۹۱۷ - تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱٣٨۷       

    از : جعفر حصاری

عنوان : نتیجه چه شد
خوشبختانه همه دوستان در مورد ترور ونفی شخصیت توافق دارندوهمگی ترور را ابزاری در خدمت ادامه استبداد ارزیابی میکنندواین جا ی خوشبختی است.
برای آشنائی دیگر دوستان وعلاقمندان در مورد ترور در به گتاب شهیدان قلم واندیشه از آقای عبدارفیع حقیقت مراجعه کنند.
ترو ر در اسلام از حسین مکی کسروی از آقای ناصر پاکدامن.

http://www.political-articles.com/Com/Chiasma/C۰۰۶۱.htm.
۶۹۰٣ - تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و ۳ زیر نویس از آخرین کامنت:
و اینک ۳ زیر نویس که در آخرین کامنت شماره زده بودم

سلام به نسیم کوه و دشت و ۱بند
سلام به قله ها ، به البرز به سهند

۱- بند - این کلمه از پهلوی وارد فارسی دری شده است. "بند" معانی مختلفی دارد: همچون زندان ، رشته و ریسمان و ... یکی از معنا های بند مرز است.تالشی از زبان های بسیار کهن و ریشه ای ایرانی است.تالش ها هنوز به مرز های طبیعی در بلندی ها و کوهستان - مثل یال دو سوی کوه - بند می گویند. و "دربند" که در جمهوری خود مختار داغستان و تهران خودمان قرار دارد ، در واقع در ِ بند ، یعنی دروازه ی بند است ، که به مرور زمان مفهوم اصلی خود را از دست داده.
در ِ بند ، همان نقطه ای است که ما امروزه به آن می گوییم مرزبانی. نقطه ای که مردم از آنجا می گذرند تا به ولایت یا کشور دیگری بروند.

۲ - داستانی دارم به نام "پرتاب" که نامش را از آن تئوری مشهور هایدگر گرفته ام. آن سخن بر من همیشه تأثیری عجیب داشته است.
داستان اینگونه آغاز می شود:
در یک روز برفی زمستان مسکو ، او با دسته گلی خود را به پای مجسمه ی شاعر رساند. نگاهی به آسمان و ابر های پاره پاره انداخت . سپس پرنده ی نگاه را به افق های دور دست فرستاد و برگرداند. زلف های گژگن - فر - و چهره ی سیاه او حتی در مجسمه به خوبی دیده می شد.نشانه های آفریقای سیاه از مجسمه ، و برف سپید از آسمان همچنان میبارید. با احترام کمر خم کرد و دسته گل را روی برف دلنشین و زیبای پای مجسمه گذاشت و گفت: امان از این پرتاب!

۳- و سوم نکته این است که ما باید به این مسئله در عرصه ی پهن آور تری بنگریم. یک لحظه فکر کنید که نه خانم سطوت بلکه یکی از بزرگان فدایی همچون بیژن جزنی یا مرضیه ی اسکویی شهید نشده و بعد از انشعاب به بخش "اکثریت" سازمان پیوسته و اینک روبروی شماست. روبروی شما و مخالف نظری شماست. می توانست اینگونه باشد. آیا نمی توانست؟
تحمل دیگری خود هنریست بزرگ و جهان در گوناگونی خود است که زیباست.
روزگاری در مینسک - پایتخت روسیه ی سفید - زندگی می کردم. یکی از رفقایم - از باکو - چندین نامه برایم نوشت و جواب نگرفت.
تا اینکه یک روز در نامه ای دیدم نوشته: "لیثی جان ، اگر همه ی مردم جهان یک شکل بودند و یک نظر داشتند هیچ میدانی که این جهان به چه جهنمی بدل می شد؟ رفیق عزیز ، جهان در گوناگونی خود است که زیباست."

گاه یک جمله ی افشرده ، خود کتابی است غریب. فوراً برایش جواب نوشتم و فرستادم.
عزیزان من ، بیایید با وجود نظرات مختلف ، بیش از این ها همدیگر را دوست بداریم.
۶٨۹۹ - تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱٣٨۷       

    از : سینا

عنوان : یه دیدگاه مخالف
هاشم در این مورد خیلی وقته که نوشته، تو آرش چاپ شده، تراب حق شناس هم یه مورد دیگه رو باز کرده و اینها باید گفته بشه اما خانوم سطوت هم راسته که یه طرف فقط می گن اگر جنایت شده باید در همه ابعادش دید یکیش هم سیاست لو دادن و رهنمود دادن به جمهوری اسلامی بوده خانوم سطوت اگه صادقه باید همه اینارو بگه. هاشم هم یه اسم مستعاری یک فرد مشخص هس که در باره ی تاریخچه فدائیان حرف زده و نوشته.
۶٨۹٨ - تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱٣٨۷       

    از : فرشته برهانی

عنوان : به اصل مطلب بپردازید
آقای آذری
همه نقل قولهای مفصل شما برای اثبات اینست که آقای عبدالرحیم پور نیز بر تصمیم قتل پنجه شاهی صحه گذارده. این موضوع میتواند برای کسانیکه با ایشان امروز سر و کار سیاسی دارند اهمیت داشته باشد ولی این چه ربطی به اینهمه خواننده ای که برایشان خود عمل و دلایل و انگیزه ها و برخورد های بعدی مهم است دارد. من ازاین اصرار شما تعجب کردم. آنموقع که در سازمان فداییان انشعاب نشده بود و اکثریت و اقلیت نداشت. اینکه بعدها هم کی رفته اکثریت و کی رفته اقلیت ربطی به عمل آنموقع ندارد. هر چی شده همه مسئول بوده اند میخواهد بعدا اکثریتی شده باشند یا اقلیتی. اگر شما راجع به در گیری کردستان صحبت میکردید من میفهیدم که این جناح و آن جناح دارد.
من بعد از نوشته شما دوباره داستان خانم سطوت را خواندم. او این موضوع را که کی بوده کامل مبهم گذاشته. یکجا نیما گفته که یک نفر در رهبری یک خریتی کرده، جای دیگر یکی دیگر گفته آنهایی که این کار را کردند و جای دیگر گفته رهبری... از نوشته ایشان من خواننده اینطور میفهمم که ایشان میگوید که آنموقع از چگونگی عمل خبر نداشته ولی شاخه آنها از خود موضوع توسط ادنا ثابت مطلع شده اند و بهمین دلیل هم او وارد این بحث که چه کسی اینکار را کرده نمیشود. مصاحبه فتاپور را هم من خیلی دقیق خواندم و او خیلی سیاسی حرف زده بود و گفته بود تا آنجا که من شنیده ام غلامی تصمیم گرفته و معلوم است که او هم از عبدالرحیم پور که زنده مانده شنیده. فتاپور هم نظر قطعی نداده و روی این موضوع وارد بحث نشده بود. غلامی که همه تایید میکنند بوده است حال با تایید عبدالرحیم پور و نفر سوم که اسمش را نمیدانم
نوشته خانم سطوت به نظر من بسیار خوب و خواندنی است چرا که خود را از این حرفها رها کرده و همه بحثش در رابطه با احساس اعضا بعد از شنیدن این خبر و واکنش ها و نظرهاست و میکوشد نشان دهد که مجموعه نیروی فداییان تا آنجا که به شاخه آنها برمیگردد با این عمل مخالف بوده اند.
من البته فدایی نبودم و باصطلاح خط سومی بوده ام ولی به فداییان و نه به مبارزه مسلحانه شان احساس مثبی دارم برای من که خارج از شما ها به قضیه نگاه میکنم اگر نوشته ای در تمام این سالها توانسته باشد از جنبه های مثبت فداییان (ضمن فاصله گیری از جنبه های منفی) تصویر ساخته و مورد تایید قرار دهد داستان خانم سطوت است. و فکر میکنم از همه نوشته های تاکنونی بیشتر خوانده شده و نوشته ای ماندنی خواهد بود.
من بعنوان یک آدم بیرون گود فکر میکنم اگر شما ها غم دفاع از فدایی ها را دارید بجای این دعوا مرافعه ها بحث های مضمونی مطرح کنید تا هم این نوشته و هم کسان دیگری که مینویسند نوشته هایشان بهتر و موثر تر باشد شما مثل اینکه یک موضوعی از دعواهای درون سازمانی برایتان مهم است و تمام قضیه را ول کرده اید و به این چسبیده اید که غلامی بوده یا عبدالرحیم پور. هر کدام بوده اند به دیگرانی مثل من چه
۶٨۹۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : .. ..

عنوان : مواضع خود را مشخص بیان کنید!
۱-شما اگر جزو کسانی هستید که به هردلیل به این نتیجه رسیده اید که مبارزه با رژیم پهلوی کار عبثی بوده است :
-باید در چنین بحث هایی فعالانه شرکت کنید و سعی نمایید ثابت کنید که مثلا سازمان چریک های فدایی خلق ایران ، یک سازمان تروریستی بوده است که حتی به اعضای خود نیز رحم نمیکرده و کاری بیش از پاسبان کشی هم انجام نداده است.
-سپس سعی نمایید ، بصورت غیر مستقیم، دستگاه های امنیتی و ساواک شاه را ارگان هایی برای مبارزه با این ها جا بزنید . بدین ترتیب اعدام ها و شکنجه ها در این ایام ، بدون اینکه مستقیما راجع به آن ها صحبتی کرده باشید، توجیه خواهد شد. نمونه هایی مثل اعدام گلسرخی ها و حتی ترور جزنی ها را نیز ببه همراه اندکی انتقاد کنترل شده ، "انتقام گیری" دستگاه های امنیتی معرفی کنیدتا به یاری "خدا" و یاد "خدایگان"، این لکه ننگ نیز به تدریج ازدامن مبارک "سلطنت" پاک شود.
- در چنین بحث هایی البته، تا سر انجام کار ،فقط سعی کنید که توپ را داخل زمین حریف ،به گردش در آورید و نقاب هیچگاه از چهره برندارید ، تا باعث رمیدن جماعت از کراهت چهره نگردید. یعنی یک نفس انتقاد کنید و از آفکار و ایده خود سخنی نگویید.و به هیچ وجه در بحث های اصولی وارد نشوید که گند کار در می آید
این بخش از ماموریت شما انشاءالله با کمک های خارجی با موفقیت به پایان خواهد رسید و پاداش اصلی را در داخل کشور دریافت خواهید کرد .

۲- شما اگر واقعا "چپ" هستید، و مثل جماعت بالا " ایز به گربه" گم نمیکنید :
- سعی کنید صف خود را در انتقاد به اشتباهات احتمالی با این رسما نئولیبرال ها ، و دوستان "نقابدار"شان، مخلوط نکنید. توجه داشته باشید که آمریکا یی ها علنا از تخصیص ۷۵ میلیون دلار ، برای کمک به این طرفداران " دمکراسی"، صحبت می کنند.
یکی از عرصه های مورد توجه ان ها نیز ، اینترنت و سایت های فارسی زبان است که باکمی دقت آثار تزریق دلار را در آن ها میتوانید ببینید.
-برای خنثی کردن توطئه جهت " مهر باطل شد" زدن بر یکی از مردمی ترین و محبوب ترین گروه های سیاسی تاریخ مبارزات مردم ایران، میبایست در شناساندن شرایط اختناق حاکم در آن زمان به نسل جوان ،بیشتر کوشید.
۶٨۹۰ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : هومن دبیری

عنوان : همه باید پاسخگو باشند
برای هوشنگ دادگر !

کامنت شما نشان میدهد که برخورد شما بیشتر جنبه سیاسی دارد تا انسانی و حقوقی .
ما ، که ادعای مخالفت با ارتجاع و استبداد را داریم ، اگر امروز که من وشما کاره ای نیستیم هر جور دلمان خواست در «اندیشه» برای دگراندیشان خط و نشان بکشیم و تعیین تکلیف کنیم و هرکس را خواستیم بیخ دیوار بگذاریم ، کسی برایمان تره ای خرد نخواهد کرد.

اگر قبول داریم که ترور عملی ضد انسانی و جرم جنائی ست . پس بدون استثنا هرکس و هر گروه که مرتکب چنین عملی شده، باید در برابر قانون پاسخگو باشد. طبق قانون پرونده ها باید رسیگی شود ، تا مجرم یا مجرمین ، درصورت محکوم شدن به کیفر اعمال خود برسند. اگر شخص مجرم در قید حیات نباشد رسیدگی به پرونده ی مربوطه ، منتفی نیست.

اگر فرض را ، بعداز شهریور ۲۰ بگذاریم، با ترور مورخ و نویسنده معروف احمد کسروی در کاخ دادگستری شروع شد و بعدا کریمپور شیرازی و محمد مسعود و چند نفر دیگر قربانی ترور شدند. ترور تیمسار رزم آرا و افشار طوس نیز اهمیت زیادی داشت. بعد از ۲۸ مرداد هم ادامه داشت.
در این ترورها میگویند : فدائیان اسلام ، محافل وابسته به دربار و حزب توده به نحوی شرکت داشتند.

چون پای دربار ، به عنوان یک پای حکومت ، هم در میان بود. پس اجازه داده نمیشد تا به ترورهای خارج از حکومت هم رسیدگی شود . مبادا که «آبروریزی» گردد. فرض را بر تبرئه نیروهای درگیر میگذاریم. ترور وجود داشت و چون برای ریشه کن کردن آن پی گیری وجود نداشت ، این بیماری به بقای خود ادامه داد و در جامعه تقبح نشد .

وظیفه ی حکومت ست که با آموزش و پرورش و تکیه بر قانون شهروندان را تشویق به رعایت قانو ن و انجام وظیفه نماید. دولتی که خود متخلف باشد تکلیف شهروندان معلوم ست

بعداز ۲۸ مرداد بنا بر دلایل بسیاری آیت الله و فدائیان اسلام از« پیروزی » کودتا خرسند بودند و با کودتاگران و دربار نزدیک شده بودند . لطفا به مقاله ی آقای محمد امینی در همین سایت اخبار روز مراجعه فرمائید.

تمام اغماز های حکومت در مورد تروریست های فدائیان اسلام هنوز غیر قابل درک ست.
بهمین دلیل و ادامه ی آن فعالیت های مافیائی به قتل نخست وزیر حسنعلی منصور منجرشد .که متاسفانه «قتله منصور» به عنوان زندان سیاسی فضای زندانها را نیز «تروریزه» نمودند که نشان از برخورد غیرمسئولانه مقامات رژیم گذشته می نماید.

در جامعه ای که حکومت جز «زور» هیچ منطقی را قبول نداشت متاسفانه بسیاری از فرزندان خود را وادار به مقابله مثل نمود.
این عکس العمل خود را در مبارزه مسلحانه نشان داد.

در بسیاری کشورها حکومت ها با تلاش هائی ضایعات را به حداقل رساندند.
رژیم شاه که هیچ نیروی سیاسی دگر اندیش را بر نتافته بود صد البته با چریکها در نهایت خشونت مقابله نمود.

ترور جنون آمیز زنده یاد بیژن جزنی و یاران فدائی و مجاهدش بر تپه های اوین حکایت از انتقام کور حکومت از مخالفین خود می باشد که دوستان آنها مقامات رژیم را ترور نمودند.

در هیچ دادگاه معتبر و متعارف ، مورد قتل عام بیژن جزنی و یارانش قابل توجیه و تبرئیه پذیر نخواهد بود.
چریکهای فدائی خلق مبادرت به قتل عباس شهریاری نمودند چه در آنزمان که این قتل اتفاق افتاد و چه امروز که مشی مسلحانه کنار گذاشته شده شت. حکومت شاه و مسئولان ساواک مرتکب «جنایت بشری » شده و روزی باید پاسخگوی این جنایت خود باشند. در زبان فارسی میگویند برادر را بجای برادر دار نمی زنند. جزنی و یارانش را بخاطر اینکه همرزمانش عباس شهریاری را ترور کردند نمی بایست به صورت کور قتل عام نمایند. این قاموس رژیم شاه وساواک بود.
رژیم کنونی که تکلیفش معلوم ست .

بهر صورت تمام حکومت ها و تصمیم گیران و گروه های سیاسی ، و افرادی که متهم به جنایت هستند بدون استثنا باید پاسخ گو باشند.
۶٨٨٣ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و چه خوب شد ...
سلام به "نسیم" کوه و دشت و ۱بند
سلام به قله ها ، به البرز به "سهند"

سهند عزیز ، نوشته ی قبلی شما گرچه کلی بود ، احساسی چنین داشتم که شامل من نیز می شود ، و این بود که آن توضیح را نوشتم ، و چه خوب شد. زیرا بیشتر با نگاه ژرف و فلسفی شما ۲ آشنا گشتم.
و اما در مورد اصل مطلب، من باز تکرار می کنم : به هیچ وجه ضد روشنگری نیستم
اما شیوه ای را که ما بر می گزینیم ، باید شیوه ای باشد که انسان های عدالتخواه احساس نکنند که آن طرز برخورد ناعادلانه است.
ما باید با بزرگواری یک انقلابی و با نگاهی سرشار از انساندوستی با هم برخورد کنیم. نباید شیوه ای را در پیش گرفت که شخصیت انسانی را ضربه پذیر می سازد. نباید جدایی راه ها در ما احساس انتقام جویی به وجود آورد. حرف من این است: بیایید با انصاف تمام با هم برخورد کنیم. از سویی تند خویی بیجا و بی حد جوی عصبی ایجاد می کند ، در چنین جوی ، اغلب ، جان ظریف و شعله ی نازک حقیقت می میرد قبل از آنکه پا سِفت کرده ، گُر بگیرد.
اگر ما طالب حقیقتیم ، مانند باستان شناسان که با احتیط ویژه ای خاک بر میدارند باید با حوصله ی تمام از خفتنگاه حقیقت ، خاک برداریم. این شیوه ، خوبی های زیادی دارد.
اولاً آب گِل آلود نمی شود که ناکسان ماهی بگیرند. دوماً به شخصیتی که مورد خطاب ما است ضربه ی حیثیتی نمی خورد. ما گرچه راه های مان جداست ، اما هیچ یک خائن نیستیم ، تا با هم دشمنانه برخورد کنیم. ما فرزندان عدالتخواه انسانیم. همچو ما در این دنیای پر از ظلم بسیار نیست ، اگر بود ، جهان این نبود که هست - جهانی که به یک گندچاله بدل شدست.
من بسیار گاه دیده ام که جدایی راه ها ، به خصومت و کینه توزی انجامیده ، این ، هم برای یافتن حقیقت مضر است و هم می تواند به رو در رویی بیانجامد که فقط دشمنان راستی و حقیقت را شاد می سازد.
کوتاه سخن ، حرف من این است : بیایید شرایطی ایجاد کنیم که روشنگری را هرچه بیشتر آسان سازد و راه بندان ایجاد نکند. و از آن مهمتر این است که در چنین شرایطی کسی این میان خراب و خرد نمی گردد.
همه ی ما برای حقوق انسان به این راه در آمده بودیم و هنوز هم نگران حقوق آدمی هستیم که در جهان ما چپ و راست لگد مال می شود. فرزندان حق طلب و بزرگوار و فداکار انسان به این راه در می آیند و می آمدند.
مریم سطوت نیز یکی از آن ها است. او زمانی که دختر جوانی بود ، به جای پرداختن به زندگی شخصی خود به خانه ی تیمی رفت تا دارو ندار و تمام هستی خود را به پیش پای خلق بریزد. آن ها که به خانه های تیمی می رفتند ، عمری کوتاه برای خود در نظر می گرفتند - شش ماه ، یک سال - حالا در این میان یکی از آن ها که خانم مریم سطوت باشد - مثل بعضی دیگر از رفقایش - شانس آورده و زنده مانده.او می توانست یکی از جانباختگان باشد - همان هایی که امروز با احترام زیاد از آن ها نام می بریم - پس باید عزیزش بداریم ۳ . هر تفکری که ایشان دارند مال خودشان است. من که نمی توانم بیایم و بگویم خانم سطوت شما باید مثل من فکر کنید.
ما در اوج انقلابی گری می توانیم دمکراسی را هم رعایت کنیم. و این تنها راه است برای اینکه هر چیزی سر جای خود قرار گیرد و جان ظریف حقیقت نیز درچاله ی آب گل آلود نمیرد.
من در این باب کمی زیادی سخن را طول دادم. می دانید چرا؟
برای اینکه هنوز بعد از نزدیک به سه دهه مهاجرت و آوارگی ما این فرمول ساده را رعایت نمی کنیم و دائماً به جای بحثی روشنگر ، به جان هم می افتیم. گواه این سخن ، مطالب بسیاری از وبلاگ ها و سایت های ایرانیان و نظراتی است که در نظرگاهشان ارائه می گردد که مایه ی افسوس فراوان است.

شاد و شکفته باشید همچو بهار
سه زیر نویس را کمی دیرتر خواهم نوشت.
۶٨٨۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : س - -

عنوان : واقعیت !
رفقای گرامی! این بحث ها چه فایده ای برای ما دارد و چه تجریه ای را برای نسل بعدی باقی می گذارد؟ من هم به موازات این رفقا، همین پروسه را طی کرده ام و بحث های طولانی از ۵۲ به بعد در زندان و بیرون داشته ایم. ما الان مدرن شده ایم و از این ترورها فاصله می گیریم و تصمیم گیرندگان آن را تقبیح و با قربانیان و بازماندگان آن ها ابراز همدردی می کنیم. ولی فراموش نکنید که این نوع اقدامات، ذاتی یک مبارزه چریکی شهری است. هم فداییان ناگزیر از این کارها شدند و هم مجاهدین و هم چریک های آمریکای لاتین. این بخش دردناک مبارزه چریکی است که به علت آشنایی کنونی مان با مسایل حقوق بشری، بیشتر ذهن مان را معطوف خود کرده است. موارد دیگر را هم می شود به این اضافه کرد: نظیر تیر خلاص زدن به رفیق تیرخورده در حال مرگ در خانه تیمی، یا هدف این که زنده به دست پلیس خونخوار نیفتد. می توان این عمل را هم زیر ذره بین گذاشت که انتخاب خود او نبوده که بهش تیر خلاص زده شود و شاید با زنده ماندن، سرنوشت او طور دیگری رقم می خورد، ولی با تصمیم یک ارشد خانه تیمی، از دنیا رفت. همین ارشدها و سرتیم ها و رهبران، ناگزیر بودند رفقایی را به سر قرار هایی یا تخلیه خانه تیمی یا انبار اسلحه ای بفرستند که به خوبی می دانستند احتمال لورفتگی ، درگیرشدن، بیش از ۹۵ در صد بود و عصر، خبر ضربه خوردن و عکس جسد را در روزنامه می خواندند و البته چاره دیگری نبود. می شود به همه این موارد - از موضع اکنونی - انتقاد کرد. اما واقعیت این است که این ها ذاتی آن نوع - با تجارب و امکانات محدود همان موقع - مبارزه بود. ما می توانیم مخالف این نوع مبارزه یعنی چریک شهری باشیم. اما اگر در مقطعی، این نوع مبارزه را لازم دیدیم، باید پای عواقب آن هم بنشینیم. در این نوع مبارزه، سلامت و امنیت خانه های تیمی، ارتباطات و کادرها، بی برو برگرد حرف اول را می زند. تا احتمال خیانت هست ، یا آلودگی محیط و هر نوع شبهه دیگر، یک نشست کوتاه هم در خانه تیمی نمی توانی برگزار کنی و بهتر است سر به کوه و بیایان بگذاری و تشکیلات را بپاشانی. یا هم با مشاهده کم ترین حرکت مشکوک تعقیب و مراقبت، سیانورت را بجوی و یا نارنجک ات را بکشی. کسانی که مثل حقیر، این نوع زندگی را داشته اند، به خوبی می دانند که من چه می گویم. من رفقایی را می شناختم که بی جهت سیانور جویده بودند یا اشتباهی درگیر شده بودند. همین الان هم که یک گروه در خارجه تصمیم بگیرد برود داخل مبارزه چریک شهری بکند، از همین قوانین تبعیت خواهد کرد، مگر این که تکی کار کند و عملیات کند. اما همین که دو نفر شدند، مساله واقعی امنیت تیم و روابط، چون کابوسی مستولی خواهد شد و باید که صد در صد نسبت به آن هوشیار باشند. بسیاری از شمایان از این واقعیت خبردارید؛ پس چرا یقه رفقای قدیمی خود را به خاطر تبعیت از این قوانین می گیرید و تخطئه شان می کنید؟ چرا ارزش آن ها را که در سخت ترین شرایط، سکان یک تشکیلات ضربه خورده و درب و داغان را به دست گرفتند را پایمال می کنید؟ اگر اطلاع دارید که مساله امنیتی به هیچوجه نبوده و یکی را به لحاظ کینه کشی و حساب شخصی و رقابت سربه نیست کرده اند، حق باشماست، اما اگر صرفا تبعیت از قوانین چریک شهری بوده ( و شما موافق این نوع مبارزه در آن مقطع بوده اید) لطفا دیگر به چشم نسل امروز خاک نپاشید و رفقای قدیمی تان را بی مقدار نکنید. شما که مذهبی و مرده پرست نیستید؛ چرا فدایی شهید حمید اشرف که از این نوع تصفیه های هوشیارانه در کارنامه اش دارد؛ رفیق کبیر مادام العمر است ؛ اما دیوار امثال عبدالرحیم پور این قدر کوتاه است؟
ضمن این که رفقا حیف از این همه وقت که صرف این زخم های کهنه التیام ناپذیر می شود و ما آن را صرف این نمی کنیم که به عنوان "چپ" برای برخورد با انتخابات ریاست جمهوری در ایران چه برنامه ای داریم؛ اصلا نقشی داریم ، نداریم و فقط رسالت مان شده گرفتن پاچه یک دیگر! می بخشید که کمی لومپنی شد، ولی گویاتر از این نیافتم.
۶٨۷۹ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : بابک بابکان

عنوان : کمی انصاف
آقای محمود آدری ، چگونه شما انتظار دارید که در میان این همه «نقل قول » های نادقیق و بیشتر «دوستانه» و «محفلی» و لیبرالی ، موضوعی را «تدقیق » نمائید ؟ ظاهرا شما از هاشم « عباس هاشمی » دفاع میفرمائید. هر چه حرفهای شما را دوباره و چند باره می خوانم فقط فکر می کنید با قید «مطلقا» خیال همه را راحت می کنید. که توکلی «قلب » واقعیت می کند و عباس هاشمی چه در«حال » و چه در «گذشته » ین موضوع را در سطح سازمان فدائی برای پاسخگوئی و موضعگیری مطرح کرده ..محکوم کرده ... پس راستین ست !
من نه توکلی نه شما و نه دیگران را می شناسم و با هیچ کدام هم مسئله ندارم ولی دلم برای بنیانگزاران سازمان میسوزد که به کجا رسیده ایم. ......

آقای توکلی در یک مورد مطلقا قلب واقعیت میکند و در مورد دیگر خاک بر چشم خواننده می پاشد . چرا که عباس هاشمی خود چه در گذشته و چه در حال به عنوان اولین کادر سازمان فدائی این مسئله را در سطح سازمان فدائی برای پاسخگوئی و موضعگیری مطرح نموده و خود نیز رسما آین عمل را محکوم نموده است از جمله در نشریه آرش شماره۷۹ و در مصاحبه با پرویز قلیچ خانی ، باید از آقای توکلی پرسید چرا غیر از احمد غلامیان به عنوان یکی از عاملین از آقای مجید عبدالرحیم پور به عنوان یکی از رهبران سازمان فدائی در هنگام تصفیه پنجه شاهی جریان را سوال نمی کنید ؟

موضع به این سادگی نیست !
رژیم شاه ضد خلق بود ! ما برای خودمان قوانین خودمان را داشتیم ! در صورت «تخیلی» وقوع خلافهای جزئی و کلی جزائی و جنائی در درون سازمان چه دیروز و چه امروز به دادگاهای جزائی دادگستری یا اسلامی ارجاع نمی شد و نمی شود. غیر از این ست ؟
با این وصف دلیلی ندارد هرکس برای خودش نقش دادستان و بازپرس و وکیل مدافع را در رابض با پرونده ی این یا آن «متهم » بنماید.

اقلا بگذارید یک نفر که حقوق می داند در این باره اظهار نظر کند. دیگر دیرست که هر کس خود را «علامه دهر» و کارشناس تمام فنون بداند.
۶٨۷٨ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : محمود آذری

عنوان : نگاهی هر چند مختصر به ترور عبدالله پنجه شاهی و داستانسرائی خانم سطوت
انگار این هاشم بی انصاف بد جوری آب در خوابگه مورچگان ریخته. ظاهرا نوشته هاشم بیشتر از همه به آقای کیانوش توکلی بر خورده است .آقای توکلی که خود در اینرابطه (ماجرای تصفیه درونی پنجه شاهی) و پس از مصاحبه آقای ماشالله فتی پور با خانم سهیلا وحدتی ، در مجادلات آنچنانی با مدعیان مونارشی و دمکراسی تازه مکشوفه درگیر شده بودند به یکباره برای خلاصی خویش از معضل پاسخگوئی به رقبای فکریشان در مقاله کوتاهی با عنوان " چپ و راست و فرهنگ سکوت" حیدر (علی دبیری فرد ) و هاشم (عباس هاشمی ) از معدود کادرهای بازمانده قدیم سازمان فدائی را به عنوان شاهدین ماجرای تصفیه پنجه شاهی( البته به زعم خود آقای توکلی ) در محدوده زمانی ترور عبدالله پنجه شاهی به لبنان و پایگاه جبهه خلق برای آزدی فلسطین و جورج حبش میفرستدو می گوید که نه هاشم نه حیدر نه ماسالی و نه علیرضا محفوظی(الف، رحیم) نمی توانستند که به عنوان شاهد یا منبع اصلی مطرح باشند . در حالی که نه هاشم و نه حیدر بنا بر اظهار خود و سایر رفقای سازمانیشان هیچگاه در لبنان و فلسطین نبوده اند (البته گفتنیست که علی دبیری فرد در آنزمان نه در لبنان که در اروپا بوده است) و عجیبتر اینکه همین آقای توکلی در مطلب کوتاهشان در سایتشان تحت عنوان" جارو جنجال برای دفن خبر هولناک" مینویسند :
از انجا که تعداد چریک ها در ان سال از تعداد انگشتان دست کمتر بود و هاشم یکی از ان جان بدر بردگان است ؛ باید ازاو پرسید؛ غیر از احمد غلامیان(هادی)چه کسانی دیگر همدست او در این قتل بوده است؟ حال خواننده بی اطلاع از همه جا به کدام یک از ادعاهای آقای توکلی می تواند باور کند؟ آقای توکلی در یک مورد مطلقا قلب واقعیت میکند و در مورد دیگر خاک بر چشم خواننده می پاشد . چرا که عباس هاشمی خود چه در گذشته و چه در حال به عنوان اولین کادر سازمان فدائی این مسئله را در سطح سازمان فدائی برای پاسخگوئی و موضعگیری مطرح نموده و خود نیز رسما آین عمل را محکوم نموده است از جمله در نشریه آرش شماره۷۹ و در مصاحبه با پرویز قلیچ خانی ، باید از آقای توکلی پرسید چرا غیر از احمد غلامیان به عنوان یکی از عاملین از آقای مجید عبدالرحیم پور به عنوان یکی از رهبران سازمان فدائی در هنگام تصفیه پنجه شاهی جریان را سوال نمی کنید ؟ آقای عبدالرحیم پور در صفحه ۶۰ " کتاب کنگره اکثریت" که درتیر ماه سال ۱۳۷۰ چاپ شده میگوید که در فروردین سال ۱۳۵۶ به مرکزیت منتصب شده و نقی حمیدیان در صفحه ۲۹۵ کتاب "سفر با بالهای آرزو " می گوید :"بنا به گفته مجید تااین زمان رهبری سازمان متشکل ازقربانعلی عبدالرحیم پور (مجید)، محمدرضا غبرائی (منصور) و احمد غلامیان (هادی) بود که از اوایل سال ۵۶ رسما مرکزیت را تشکیل میدادند. بگذریم که مجید در مصاحبه ای سالها پیش با نشریه کار اکثریت عضویت خود در رهبری سازمان فدائی را به زمان پس از دستگیری رفیق حسن فرجودی و همراه با هادی و صبا منتصب می دارد ، (ولی از آنجا که من متاسفانه آن نشریه را هم اکنون در دسترس ندارم به همین دو منبع قید شده توسط خود مجید و حمیدیان بسنده میکنم). حال طبق گفته خود مجید وی پیش از تصفیه عبدالله پنجه شاهی و در فروردین سال ۵۶ عضو رهبری بوده است . چرا که پنجه شاهی در روزی از روزهای اردیبهشت سال ۱۳۵۶ ترور شده است . و از انجا که روز دقیق ترور وی ثبت نشده همه سازمانها و منتصبین به جنبش فدائی تاریخ کشته شدن وی را ۱ اردیبهشت سال ۵۶ قید کرده اند و بر خلاف نوشته اقای توکلی درمقاله شان تحت عنوان "در داستان شهید باز هم فلب تاریخ است و زیر تیتر در باره خبر هولناک " که مینویسند:

"درسال ۵۵ کلیه رهبران با تجربه سازمان در درگیری کشته می شوند وتا یک سال سازمان به شکل فردی اداره میشده و بعدا یک رهبری سه نفره شامل هادی مجید عبدالرحیم پور ورضا غبرائی اداره می شده است." هیچگاه در سازمان فدائی رهبری فردی یکساله نداشته ایم . چرا که بعد از دستگیری رفیق حسن فرجودی در تاریخ ۱۶ .۱۰ .۵۵ هادی و صبا مشترکا هدایت سازمان فدائی را به عهده داشته اند و بعد از ضربه رفقا صبا و بهنام امیری دوان در ۸ . ۱۲ . ۵۵ تا فروردین سال ۵۶ یعنی فقط بیست و چند روز هادی به تنهائی دز رهبری قرار گرفته (که البته خبر این تنهائی بیست و چند روزه نیز مطلق نبوده و نگارنده در جستجوی آن شماره از نشریه اکثریت میباشم ) و بنا به گفته خود مجید وی در فروردین سال ۵۶ به رهبری سازمان فدائی منصوب شده. و پنجه شاهی در اردیبهشت ترور گشته . پس نه هادی هنگام ترور عبدالله تنها بوده ، بر خلاف فرمایشات آقای ماشالله فتی پور در مصاحبه با خانم سهیلا وحدتی و گفته های آقای توکلی و ادعای خانم سطوت در داستان سرگشتگیشان از زبان نیما نامی که می گوید :
بزار بهت بگم، رفیقی توی رهبری یه حماقتی کرده ، حالا همه باید بدوند تا حماقت اونو جمع کنند. فهمیدی؟" (برگی از یک داستان ،۱۲ ،سرگشتگی)
و نه سازمان فدائی یکسال به طور فردی هدایت شده . و اگر به مجموعه این داده ها نقل قول فرخ نگهدار را در گفتگو با آقای مازیار بهروز در کتاب " تاملاتی بر شورشیان آرمانخوانخواه و تکذیب نامه وی را به تاریخ ۲ ماه مه سال گذشته در کار آنلاین در ار تباط با مشارکت مجید عبدالرحیم پور اضافه کنیم و بدانیم که آقای عبدالرحیم پور گاف بزرگی به خرج داده و در " نشریه آرش شماره ۱۰۲ ژاویه ۲۰۰۹ صفحه۱۵۳ " تاریخ عضویت خود در رهبری سازمان فدائی را ۳ ماه عقب انداخته و آنرا خرداد ماه سال ۱۳۵۶ و در نشستی مشترک و به پیشنهاد هادی و با منصور غبرائی مطرح ساخته ، به راحتی می توانیم نتیجه بگیریم که آقای عبدالرحیم پور با پریدن از روی ماه اردی بهشت می خواهد گریبان خود را از تنگنای پاسخگوئی به عمل مطلقا محکوم ترور پنجه شاهی برهاند و اینجاست که می توان گفت داستانسرائی به آن صورت که خانم سطوت میسرایند و خاطره نویسی و ژورنالیسم بدانگونه که آقای توکلی ارائه می دهند و مصاحبه بدان گونه که آقای فتی پور انجام میدهند ، با هدف و مقصود خاصی صورت پذیرفته و به قلب ماهیت می انجامد و طبعیست که خواننده یا خوانندگانی هوشیار با کنار هم چیدن پازل وقایع اتفاقیه به پرس و جو و پاسخگوئی بر آیند . نه شکی هست و نه جای بحثی که عمل ترور عبدالله پنجه شاهی همانطور که رفیق عباس هاشمی قید کرده است مطلقا محکوم است .
نه جای شکی هست و نه جای بحثی که این مسئله باید مورد جراحی قرار گرفته و از هر نظر پاسخ خود را بیابد تا به عنوان تجربه ای تلخ و گزنده برای پرهیز از چنین اعمالی در جان جنبش انقلابی و جامعه باقی بماند. آنچه اساسا جای ابهام و سوال دارد چگونگی مبهم گوئی ، تناقض گوئی ، توهم پراکنی داستانسرایانه و گردو خاک نمودن عامدانه است تا جوهر اصلی جنایات بیکران و مسولیت ناپذیری بر گرده گرفتن انحرافات و صدماتی که به جان جامعه و جنبش زده شده است کماکان در پرده ابهام باقی مانده و به دست فراموشی سپرده شود انچنان که اقای عبدالرحیم پور در " نشریه آرش شماره ۱۰۲ ص ۱۵۷ " نموده و با صلب مسولیت از خویش به عنوان عضو رهبری سازمان چریکهای فدائی خلق ایران هنگام ترور عبدالله پنجه شاهی و با نام بردن از فدائی کبیر حمید اشرف و رفقا ی فدائی حسن نوروزی ، خشایار سنجری ، یوسف زرکار ، احمد غلامیان لنگرودی (هادی) و سیامک اسدیان (اسکندر ) آنها را به سوی مادران داغدیده و مردم رنجیده می فرستد که طلب مغفرت کنند و خود نیز که توانسته با یک چرخش قلم مسولیتهایش را از فروردین ماه به خرداد ماه منتقل کند در کناری ایستاده و سر به زیر صحنه استغفار رفقا را نظاره میکند و در این میانه تشویش مجید عبدالرحیم پور البته که نه تنها بوده و نه تنها می باشد و داستانسرائیهائی از نوع داستانسرائی خانم سطوت متمم و مکمل این نوع نگاه رفتار و منش می باشد که حتما نقدی مناسب و درخور و موشکافانه میطلبد که حتما باید صورت گیرد و صورت خواهد گرفت
۶٨۷۶ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : محمود آذری

عنوان : نگاهی هر چند مختصر به ترور عبدالله پنجه شاهی و داستانسرائی خانم سطوت
انگار این هاشم بی انصاف بد جوری آب در خوابگه مورچگان ریخته. ظاهرا نوشته هاشم بیشتر از همه به آقای کیانوش توکلی بر خورده است .آقای توکلی که خود در اینرابطه (ماجرای تصفیه درونی پنجه شاهی) و پس از مصاحبه آقای ماشالله فتی پور با خانم سهیلا وحدتی ، در مجادلات آنچنانی با مدعیان مونارشی و دمکراسی تازه مکشوفه درگیر شده بودند به یکباره برای خلاصی خویش از معضل پاسخگوئی به رقبای فکریشان در مقاله کوتاهی با عنوان " چپ و راست و فرهنگ سکوت" حیدر (علی دبیری فرد ) و هاشم (عباس هاشمی ) از معدود کادرهای بازمانده قدیم سازمان فدائی را به عنوان شاهدین ماجرای تصفیه پنجه شاهی( البته به زعم خود آقای توکلی ) در محدوده زمانی ترور عبدالله پنجه شاهی به لبنان و پایگاه جبهه خلق برای آزدی فلسطین و جورج حبش میفرستدو می گوید که نه هاشم نه حیدر نه ماسالی و نه علیرضا محفوظی(الف، رحیم) نمی توانستند که به عنوان شاهد یا منبع اصلی مطرح باشند . در حالی که نه هاشم و نه حیدر بنا بر اظهار خود و سایر رفقای سازمانیشان هیچگاه در لبنان و فلسطین نبوده اند (البته گفتنیست که علی دبیری فرد در آنزمان نه در لبنان که در اروپا بوده است) و عجیبتر اینکه همین آقای توکلی در مطلب کوتاهشان در سایتشان تحت عنوان" جارو جنجال برای دفن خبر هولناک" مینویسند :
از انجا که تعداد چریک ها در ان سال از تعداد انگشتان دست کمتر بود و هاشم یکی از ان جان بدر بردگان است ؛ باید ازاو پرسید؛ غیر از احمد غلامیان(هادی)چه کسانی دیگر همدست او در این قتل بوده است؟ حال خواننده بی اطلاع از همه جا به کدام یک از ادعاهای آقای توکلی می تواند باور کند؟ آقای توکلی در یک مورد مطلقا قلب واقعیت میکند و در مورد دیگر خاک بر چشم خواننده می پاشد . چرا که عباس هاشمی خود چه در گذشته و چه در حال به عنوان اولین کادر سازمان فدائی این مسئله را در سطح سازمان فدائی برای پاسخگوئی و موضعگیری مطرح نموده و خود نیز رسما آین عمل را محکوم نموده است از جمله در نشریه آرش شماره۷۹ و در مصاحبه با پرویز قلیچ خانی ، باید از آقای توکلی پرسید چرا غیر از احمد غلامیان به عنوان یکی از عاملین از آقای مجید عبدالرحیم پور به عنوان یکی از رهبران سازمان فدائی در هنگام تصفیه پنجه شاهی جریان را سوال نمی کنید ؟ آقای عبدالرحیم پور در صفحه ۶۰ " کتاب کنگره اکثریت" که درتیر ماه سال ۱۳۷۰ چاپ شده میگوید که در فروردین سال ۱۳۵۶ به مرکزیت منتصب شده و نقی حمیدیان در صفحه ۲۹۵ کتاب "سفر با بالهای آرزو " می گوید :"بنا به گفته مجید تااین زمان رهبری سازمان متشکل ازقربانعلی عبدالرحیم پور (مجید)، محمدرضا غبرائی (منصور) و احمد غلامیان (هادی) بود که از اوایل سال ۵۶ رسما مرکزیت را تشکیل میدادند. بگذریم که مجید در مصاحبه ای سالها پیش با نشریه کار اکثریت عضویت خود در رهبری سازمان فدائی را به زمان پس از دستگیری رفیق حسن فرجودی و همراه با هادی و صبا منتصب می دارد ، (ولی از آنجا که من متاسفانه آن نشریه را هم اکنون در دسترس ندارم به همین دو منبع قید شده توسط خود مجید و حمیدیان بسنده میکنم). حال طبق گفته خود مجید وی پیش از تصفیه عبدالله پنجه شاهی و در فروردین سال ۵۶ عضو رهبری بوده است . چرا که پنجه شاهی در روزی از روزهای اردیبهشت سال ۱۳۵۶ ترور شده است . و از انجا که روز دقیق ترور وی ثبت نشده همه سازمانها و منتصبین به جنبش فدائی تاریخ کشته شدن وی را ۱ اردیبهشت سال ۵۶ قید کرده اند و بر خلاف نوشته اقای توکلی درمقاله شان تحت عنوان "در داستان شهید باز هم فلب تاریخ است و زیر تیتر در باره خبر هولناک " که مینویسند:

"درسال ۵۵ کلیه رهبران با تجربه سازمان در درگیری کشته می شوند وتا یک سال سازمان به شکل فردی اداره میشده و بعدا یک رهبری سه نفره شامل هادی مجید عبدالرحیم پور ورضا غبرائی اداره می شده است." هیچگاه در سازمان فدائی رهبری فردی یکساله نداشته ایم . چرا که بعد از دستگیری رفیق حسن فرجودی در تاریخ ۱۶ .۱۰ .۵۵ هادی و صبا مشترکا هدایت سازمان فدائی را به عهده داشته اند و بعد از ضربه رفقا صبا و بهنام امیری دوان در ۸ . ۱۲ . ۵۵ تا فروردین سال ۵۶ یعنی فقط بیست و چند روز هادی به تنهائی دز رهبری قرار گرفته (که البته خبر این تنهائی بیست و چند روزه نیز مطلق نبوده و نگارنده در جستجوی آن شماره از نشریه اکثریت میباشم ) و بنا به گفته خود مجید وی در فروردین سال ۵۶ به رهبری سازمان فدائی منصوب شده. و پنجه شاهی در اردیبهشت ترور گشته . پس نه هادی هنگام ترور عبدالله تنها بوده ، بر خلاف فرمایشات آقای ماشالله فتی پور در مصاحبه با خانم سهیلا وحدتی و گفته های آقای توکلی و ادعای خانم سطوت در داستان سرگشتگیشان از زبان نیما نامی که می گوید :
بزار بهت بگم، رفیقی توی رهبری یه حماقتی کرده ، حالا همه باید بدوند تا حماقت اونو جمع کنند. فهمیدی؟" (برگی از یک داستان ،۱۲ ،سرگشتگی)
و نه سازمان فدائی یکسال به طور فردی هدایت شده . و اگر به مجموعه این داده ها نقل قول فرخ نگهدار را در گفتگو با آقای مازیار بهروز در کتاب " تاملاتی بر شورشیان آرمانخوانخواه و تکذیب نامه وی را به تاریخ ۲ ماه مه سال گذشته در کار آنلاین در ار تباط با مشارکت مجید عبدالرحیم پور اضافه کنیم و بدانیم که آقای عبدالرحیم پور گاف بزرگی به خرج داده و در " نشریه آرش شماره ۱۰۲ ژاویه ۲۰۰۹ صفحه۱۵۳ " تاریخ عضویت خود در رهبری سازمان فدائی را ۳ ماه عقب انداخته و آنرا خرداد ماه سال ۱۳۵۶ و در نشستی مشترک و به پیشنهاد هادی و با منصور غبرائی مطرح ساخته ، به راحتی می توانیم نتیجه بگیریم که آقای عبدالرحیم پور با پریدن از روی ماه اردی بهشت می خواهد گریبان خود را از تنگنای پاسخگوئی به عمل مطلقا محکوم ترور پنجه شاهی برهاند و اینجاست که می توان گفت داستانسرائی به آن صورت که خانم سطوت میسرایند و خاطره نویسی و ژورنالیسم بدانگونه که آقای توکلی ارائه می دهند و مصاحبه بدان گونه که آقای فتی پور انجام میدهند ، با هدف و مقصود خاصی صورت پذیرفته و به قلب ماهیت می انجامد و طبعیست که خواننده یا خوانندگانی هوشیار با کنار هم چیدن پازل وقایع اتفاقیه به پرس و جو و پاسخگوئی بر آیند . نه شکی هست و نه جای بحثی که عمل ترور عبدالله پنجه شاهی همانطور که رفیق عباس هاشمی قید کرده است مطلقا محکوم است .
نه جای شکی هست و نه جای بحثی که این مسئله باید مورد جراحی قرار گرفته و از هر نظر پاسخ خود را بیابد تا به عنوان تجربه ای تلخ و گزنده برای پرهیز از چنین اعمالی در جان جنبش انقلابی و جامعه باقی بماند. آنچه اساسا جای ابهام و سوال دارد چگونگی مبهم گوئی ، تناقض گوئی ، توهم پراکنی داستانسرایانه و گردو خاک نمودن عامدانه است تا جوهر اصلی جنایات بیکران و مسولیت ناپذیری بر گرده گرفتن انحرافات و صدماتی که به جان جامعه و جنبش زده شده است کماکان در پرده ابهام باقی مانده و به دست فراموشی سپرده شود انچنان که اقای عبدالرحیم پور در " نشریه آرش شماره ۱۰۲ ص ۱۵۷ " نموده و با صلب مسولیت از خویش به عنوان عضو رهبری سازمان چریکهای فدائی خلق ایران هنگام ترور عبدالله پنجه شاهی و با نام بردن از فدائی کبیر حمید اشرف و رفقا ی فدائی حسن نوروزی ، خشایار سنجری ، یوسف زرکار ، احمد غلامیان لنگرودی (هادی) و سیامک اسدیان (اسکندر ) آنها را به سوی مادران داغدیده و مردم رنجیده می فرستد که طلب مغفرت کنند و خود نیز که توانسته با یک چرخش قلم مسولیتهایش را از فروردین ماه به خرداد ماه منتقل کند در کناری ایستاده و سر به زیر صحنه استغفار رفقا را نظاره میکند و در این میانه تشویش مجید عبدالرحیم پور البته که نه تنها بوده و نه تنها می باشد و داستانسرائیهائی از نوع داستانسرائی خانم سطوت متمم و مکمل این نوع نگاه رفتار و منش می باشد که حتما نقدی مناسب و درخور و موشکافانه میطلبد که حتما باید صورت گیرد و صورت خواهد گرفت
۶٨۷۵ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : سهند نسیمی

عنوان : تعارض با گذشته باعت رنج روح آدمی است
اقای م.تلنگر عزیز: تا جائیکه بیاد دارم من اسمی از شما نبرده بودم. من به همه آنهائیکه مخالف درج این نامه بودند اعتراض کرده بودم که اجازه ندهند بی عدالتی های گذشته سازمان و افراد و دولت ها از یاد ها فراموش شود. من بیشتر به کشف حقیقت می اندیشم تا دادگاهی کردن افراد مسئول این قتل سیاسی. بری اینکه اینگونه قتل ها و ناعدالتی های داخل سازمانی محصول شرایط مخفی کاری همه سازمانهای رادیکالی بود که با عصبیت با دولت های تا بدندان مسلح می جنگیدند. و سازمان فدایی ها هم تنها سازمانی نبود که به اینگونه خشونت های داخل سازمانی دست می زد. یکی از رهبران ارتش جمهوری خواه ایرلند که در مسابقه زورآزمایی بازو به یکی از رفقای خودش باخته بود دستور قتل ایشان را صادر و یکی از سربازان پیاده اش هم دستور را اجرا می کنند. یا مثلا خانم نلسون مندلا مخالفین خودش را شکنجه و حتی به قتل رسانیده بود.

مارتین بوبر در کتاب On The Bible می نویسد که انجیل به کاراکتر و افراد نمی پردازد بلکه که به شرایطی می پردازد که فرد در آن قرار گرفته است و اوضاع آن شخص را در رابطه با آن شرایط می سنجد. هایدگر هم عین اینرا منتها به شکل دیگری بیان کرده است که افراد به داخل زندگی پرتاب می شوند و اتوماتیک وار بدون تفکر همه جانبه به زندگی ادامه می دهند وفقط وقتی به اشتباهاتشان پی می برند که که مشکلی برایشان ایجاد شود.

بطوریکه الان هم خود شاهد هستیم که بعضی از اعضا و احیانا افرادی از رهبری فدائیان با فاصله گرفته از آن دوره به اشتباهات شان پی برده اند.

تا زمانیکه فردی مسئولیت بی عدالتی و یا قتلی که باعث شده است را به عهده نگیرد مانند این است که قرض اش را پرداخت نکرده است و تا آخر عمرش هم مقروض خواهد ماند. بدون قبول مسئولیت شخص تا آخر عمرش با گذشته اش در تعارض خواهد ماند. مسئولیت پذیری نه تنها به نفع جامعه است بلکه بیشتر به نفع سلامتی روحی فردی است که باعث قتل و بی عدالتی شده است. فرد تا زمانیکه مسئولت قتل را به عهده نگرفته باشد تا آخر عمرش اسیر آن جسد خواهد ماند.
۶٨۷۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : پویان مدائن

عنوان : پاسخ خصوصی
mehran
مهران عزیز اگر منظورت از اسکندری محمد رضا باشد به وبلاگ وی مراجعه و از انجا تماس بگیر اما اگر اسکندری دیگری مورد نظرت باشد ببخشید.http://www.payieez.blogspot.com/
موفق باشی
۶٨۶٣ - تاریخ انتشار : ۱٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : mehran

عنوان : تقاضای خصوصی
آقای اسکندری من از همشهری های شما هستم. میخواستم باهاتون تماس داشته باشم. اگه ممکنه جوابتون رو به میلم بفرستید.
امیدوارم این میل رو بخونید.
م.ش مهران
۶٨۶۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : کیانوش توکلی

عنوان : بالا ترین
این در واقع هزاران کاربر روزانه در بالا ترین است که تصمیم می گیرد کدام مقاله را سانسور بکند و صاحبان سایت نقشی در حذف مطلبی را ندارند البته رسیدن به این هدف مستلزم رای و امتیاز دهی در سیستم سایت است بطور مثال چندی پیش مقاله ای را در بالاترین گذاشتم پس از یک چند روز که مجددا آن مقاله را کلیک کردم نوشته ای بجای مقاله امد که در آن نوشته بود: "مطلب به دلیل رای های منفی زیاد بطور اتوماتیک حذف شده است" بنظرم در بخش اظهار نظر اون لاین ، بغییر از فحش های رکیک و کلمات آنچنانی که توهین محسوب می شود در بقیه موارد بایستی کاربر را ازاد گذاشت که نظر خود را ازانه بنویسدو بایستی به عقل خواننده باور داشت. در کار خود موفق باشید.
۶٨۵۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : کیانوش توکلی

عنوان : سانسور چماق نیست
اخبارروز بدون هیج توضیحی کامنت مرا _که حاوی هیج توهینی به کسی نبود _ را حذف کرده است .من از این کار شما بسیار ناراحت شدم . داستان از این قرار بود که کسی مقاله هاشم را در بخش اظهار نظر ایران گلوبال گذاشته بود و کاربر دیگری از من خواست _ نامه‌ی سرگشاده به "مریم سطوت" را حذف کنم ؛ من از این کار خودداری کردم چرا که اصولا مخالف حذف هستم از طرف دیگر نسبت به این موضوع بی طرف نبودم و قبلا هم مطلبی در این باره نوشته بودم ترجیح دادم ؛ نقدی بر آن بنویسم ودر هر دو سایت بگذارم برایم مهم بود که کامنت درسایت شما که این مطلب را چاپ کرده است ،بگذارم . اشتباه من این بود که پاراگراف اول که ربط مستقیمی به موضوع نداشت در بالای مطلب قرار داشت ولی بقیه مطلب که بیش از یک صفحه کامل می شد دقیقا نقد منطقی این نامه بود. من برای بار اول بود که در اخبارروز کامنت می گذاشتم وقتی کل کامنت را حذف کردید ؛ بسیار تعجب کردم چرا که اخبارروز را مجموعا و نسبتا سایت دمکرات(دمکرات ترین سایت چپ ایرانی) می دانم و منطقا هم انتظار نداشتم کامنت مرا را خذف کنید.در ضمن من کامنت حذف شده ان خانمرا ندیده بودم چرا که شما آن را هم حذف کرده بودید از این رو بسیا تتعجب کردم که چطور مطالب سر اسر توهین اقای هاشم علیه خانم سطوت را تماما چاپ کردید مگر اتهامات جناب هاشم علیه صاحب این سایت نبوده است. واقعیت این است که همیشه توهین های چپ های رادیکال علیه دیگران شرین بنظر می رسد و تحمل می شود ولی واکنش توهین شدگان باز هم توهین قلمداد می شود. بهر حال سانسور چماق نیست؛ سانسور برخی مواقع حقیقت دارد ، خلاصه اگر کامنت من بهمان شکل می ماند و یا پاراگراف اول حذف می شد ؛ به کسی بر نمی خورد بگذارید توهین ها را کاربران تشخیص دهند و با رای خود آن را حذف کنند ( نگاهی به سیستم بالاترین بیاندازید که ماهانه بیش از یک میلیون کامنت گذاشته می شود این خود کاربران هستند که کامنت های را تیر باران می کنند ) بهر حال گردانندگان اخبارروز خسته نباشید .
۶٨۵۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : دوستان بسیار ارجمند ! بیایید نظر خود را بدهیم و به هم برای روشنگری کمک کنیم و در عین حال بیایید هرگز به سود خود دهان دیگری را نبندیم ، زیرا این شتر دو فردای دیگر می تواند در خانه ی ما بخوابد ، و آنوقت است که ما درمی یابیم که داریم آش پخته ی دست خود را می
"نسیمی" کز "سهند" آید به سویم
به من گوید ، که حرف دل نگویم!!!!!!!!!!

خانم یا آقای سهند نسیمی ، من وکیل مدافع ی هیچ کسی نیستم. با هیچ کسی هم دوستی و دشمنی جاودان ندارم (منظورم دوستی و دشمنی از دیدگاه نظری است) من می توانم این لحظه موافق یک حرف شما باشم و لحظاتی بعد با دیگر سخن شما شدیداً مخالفت کنم. من این را از خصوصیات نیک انسان مستقل و زنده می دانم. من این نوع نگرش را برای خود سازی و اصلاح دیگری بهترین روش یافته ام. آنچه می گویم یک شبه به آن نرسیده ام ، با خون دل و از دست دادن عمر گذشته ی خود به آن رسیده ام. همانطور که شما نظر داده اید ، من نیز نظر خود را نوشته ام. چطور وقتی شما نظر می دهید وکیل مدافع نیستید ، اما دیگری وقتی نظر می دهد وکیل مدافع می شود؟!

من با آقای هاشم هیچ ضدیتی ندارم ، من اگر نزدیکترین دوست کسی هم باشم و هر روز با هم بگو و بخند هم داشته باشیم ، باز آنچه به نظرم می رسد در باره اش صادقانه می گویم.من این نوع برخورد را دوستی واقعی می دانم. من صداقت را اساس زیبا زیستن می دانم.کمتر کسانی را در زندگی پر از رنج خود دیده ام که اینگونه برخورد کنند. و به همین خاطر بیش از بیست سال است ، بدون اینکه نسبت به مسایل انسان و جهان بی تفاوت باشم در هیچ گروه سیاسی ای فعال نیستم. زیرا عقیده دارم که بسیاری از ما قبیله ای ، در برابر کنش ها ، واکنش نشان می دهیم. و این دیدگاه قبیله ای که در آن همیشه حق با "من" و قبیله ی "من" است ، در بسیاری از لحظات تاریخی ما را به روز سیاه نشانده.
من اما همیشه تلاش کرده ام و می کنم که نیک و بد خود و هر انسانی و جریانی را ببینم. من هرگز با پیش داوری وارد میدان نمی شوم. زیرا اعتقاد دارم که همه ی حقیقت همیشه نزد من نیست. اما به "رزم" در نظرگاه های سایت های ایرانی اگر خوب نگاه کنی می بینی که قصد - عموماً - نظر دادن و روشنگری نیست ، بلکه به وضوح دیده می شود که سربازان دو یا چند اردو وارد میدان شده اند و دارند با تصمیمی که از قبل گرفته اند ، و یا برایشان گرفته شده ، می رزمند. این نظر گاه ها اغلب جای نظردادن و خود سازی و انسان سازی و فرهنگ سازی نیست ، بلکه یک "رزمگاه" است.عموماً انسان های این رزمگاه در پی حقیقت نیستند ، گرچه ممکن است حتی شریفترین انسان های روی زمین باشند. آن ها با تصمیم قبلی وارد میدان می شوند. این انسان ها اغلب دچار حس قبیله ای هستند و در ساختن "بت" در جامعه نقشی اساسی دارند. بازیگران این نقش اغلب به میدان می آیند تا بر علیه طرف مقابل بجنگند ، من اما برای جنگ نمی آیم ، می آیم نظرم را صادقانه بیان کنم و از دیگران نیز بیاموزم.
من عقیده دارم که قبیله گرایی بزرگترین دشمن عقل ، اندیشه ، دمکراسی و انقلابی گری است. زیرا آنجا به عقل رجوع کردن و به ژرفا رفتن جایی ندارد. در آنجا بحث برای این نمی شود که خود آدم روشن گردد ، یا چراغ جانی را روشن سازد. بحث برای روکم کنی صورت می گیرد. من اما اعتقاد دارم که هر انسانی می تواند هم درستکار باشد و هم اشتباه بکند. من نگفته ام که مسئولین اخبار روز کودک و خرد هستند. مگر فقط کودکان اشتباه می کنند ، مگر بزرگ زنان و بزرگ مردان جهان که اشتباه می کنند کودکند.
و وکیل مدافع کسی نیستم. برعکس شما وکیل مدافع شده اید ، هم برای خانم سطوت و از قول آقای هاشم و هم از قول گردانندگان اخبار روز سخن گفته اید. و این در حالی است که در سرتیتر سخن خود دیگران را ملامت می کنید که چرا وکیل مدافع شده اند!!!!!!!!!!!!!!
شما شخصاً شاید انسان شریفی باشید ، اما این برخورد شما فتوایی ، فئودالی و قبیله گرایانه است.این نوع فرهنگ ریشه ای دیرینه در ما - انسان - دارد. منطقش هم این است: دهان دیگری را ببند تا آسوده و در آرامش زندگی کنی.اما واقعیت تاریخ و زندگی عکس این قضیه را بار ها ثابت کرده است و به روشنی نشان داده ، آن هایی که باد می کارند طوفان درو می کنند. همین حس خود گرایی و دیگری ستیزی است که باعث شده ما تا به حال یک کتاب مرجع ای نداشته باشیم که یک سازمانی آمده باشد در باره ی نیک و بد دیروز خود منتشر کرده باشد ، همان سازمان اما در باره ی دیگران به اندازه ی صد ها کتاب کاغذ سیاه می کند. من ضد آزادی بیان نیستم و بر عکس عمرم از نوجوانی تا به امروز و چند نسل از خانواده ام برای آزادی خواهی رفته است. من در خانه ای که می زیستم ، از کودکی به من آموختند که قبیله گرا نباشم ، برای حرف درست یک انسانی کف بزنم و و در عین حال در برابر حرف غلط اش بایستم. و به نظر من این نهایت دوستی است با یک انسانی. من بار ها از دشمنان خود آموحته ام و مدیونشان گشته ام. چطور؟
گاه دشمن بزرگترین و بهترین دوست تو می شود. او با دقت غریبی می گردد تا در تو ضعفی بیابد و بلاخره می یابد و به رخت می کشد. و تو اگر عاقل باشی به او ناسزا نمی گوی ، برعلیه اش خشمگین نمی شوی ، گرچه او دشمن است اما این لحظه ناخود آگاه به خدمتگزار تو بدل گشته ، توحتی مدیونش نیز هستی.من نمی گویم که حق با خانم سطوت است ، این ایشان است که باید با دلایل و مدارک بگوید که حق با او است یا نیست. و چه بسی که ایشان از سخنان هاشم بیاموزد و خود را در مواردی مدیون او بداند. عکس این قضیه نیز می تواند درست باشد. من فقط با نوع برخورد ، دوستانه برخورد کرده ام.
چیزی که به نظرم آمده صادقانه بیان کرده ام ، نظر من می تواند غلط یا درست باشد ، ولی نظر من است. با پیش داوری قبلی وارد میدان نشده ام. و کسی هم آن نوع نظر را برایم تعیین نکرده.
من حق هیچ کسی حتی دشمنم را هرگز زیر پا نمی اندازم. من حتی حاضر نیستم که حق مورچه ای را زیر پا اندازم. روزگاری دانشجوی پزشکی بودم ، بعد چند سالی برای دل خودم - نه برای مدرک گرفتن و به رخ این و آن کشیدن که رسم روزگار ماست - رفتم طب سنتی را خواندم و حالا گاهی میرم توی جنگل و دشت داروی گیاهی جمع می کنم. پیش می آید که حشره ای ، مورچه ای را با این گل و گیاه به خانه بیاورم ، برشان میدارم و میبرم و در جای سرسبزی رها می کنم. بارها دوستان "مدرن"م را دیده ام که به من خندیده اند. آن ها انسان های شریفی هستند ، اما زندگی را عمیقاً درک نکرده اند ، آن ها هنوز نتوانسته اند با طبیعت زمین یعنی مادر زندگی ارتباط زنده ای برقرار کنند. شاید حتی برای انسانیت جان ببازند ، اما باز دلیل بر این نمی شود که ما فکر کنیم که عمیقاً آن ها زندگی را دریافته اند.
بد بختانه وقتی انسان ها وارد یک بحثی می شوند ، برای دفاع از سنگری است که در آن می رزمند ، من تا جایی که در توانم بوده تلاش کرده ام و می کنم که حق دیگری را هم ببینم. به نظر من هیچ انسانی مطلقاً برحق نیست ،تئوری ساختن انسان مطلقاً برحق ، یک تئوری ضد زندگی و ضد انسانی و ضد تاریخ است. این نظریه اساس و بنیاد بت پرستی در روی زمین و در نتیجه کور شدن انسان است با چشمان به ظاهر بینا.بیایید یک مثال برایتان بزنم: اغلب گروه ها وقتی شروع می کنند به نقد دیگری هزار تا عیب از او پیدا می کنند. و گرو مقابل او هم همانقدر یا بیشتر عیب از گروه اول پیدا می کند ، سربازان چشم و گوش بسته که در این دو گروه فعال اند عموماً نمی آیند به رهبر یا رهبران خود بگویند: تو که این همه مو را از ماست می کشی ، چگونه است که توان آن را نداری که عیب های درون خود را ببینی؟! و این سر آغاز ساختن دیوار کج است که دیر یا زود بر سر سازندگان آن فرو می ریزد.
کوتاه سخن نظر من این است: تا زمانی که ما نتوانیم یقه ی خود را هم بگیریم و بیرحمانه خود را نیز به در و دیوار زندگی بکوبیم ، نمی توانیم از حق و عدالت دفاع کنیم. من مخالف افشاگری نیستم.و در زندگی خود ، وقتی دیدم انسان ها تاب شنیدن انتقاد را ندارند به ناچار آمده ام و در گوشه ای نشسته ام. این بزرگترین آزار دهنده ی من بوده و است. من هرگز نمی گویم نگویید ، بر عکس می گویم: بگویید اما همه را بگویید ، و دهان دیگران را هم به سود خود نبندید ، و همه ی جوانب را هم ببینید.و اگر این کار را بکنید راه سواستفاده را نیز بر دشمنان خود بسته اید. اما متأسفانه بسیاری این فرمول بسیار ساده را نمی توانند دریابند.
همیشه بخاطر همین برخورد رک و صادقانه ، بخاطر نگاه زلال به زندگی ، مورد خشم و غضب دوست و دشمن قرار گرفته ام و می گیرم! هیچ یادم نمی رود زمانی رفیقی که ازش انتقاد می کردم ، برگشت و به من گفت: تو منزه طلبی با تو کار کردن مشکل است. آیا منزه طلبی جرم است ؟ کار بدی است؟ یا اینکه بسیاری از ما شاید سیاست را با حیله و ترفند اشتباه گرفته ایم؟ و یا اینکه انتقاد و انتقاد از خود را شاید به یکسره به انتقاد از دیگری بدل کرده ایم؟ یا اینکه ...

شاد و پیروز و حقیقت جو باشید
با احترام
لیثی حبیبی - م. تلنگر
۶٨۵۰ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : پرویز راستان

عنوان : ملت بی پناه روشنفگران تبهکار
ما مردم نه تنها حافظه تاریخی نداریم بلکه سازمانها وروشنفگران این سر زمین بر سر انند که حافظه تاریخی بوجود نیاید. جریان چیست?
یکی از اعضا فدائی بنام پنجه شاهی بنا به دستور رهبری به قتل میرسد.این قتل مرموز مخفی میماند تا فردی بنام عباس در نامه ای به خانم سطوت اعتراف به آگاهی از قتل کرده واذعان دارد که خانم سطوت از موضوع قتل آگاه است.
تا بحا ل سازمان فدائیان در این مورد موضعی اتخاذ نکرده و قتل نام برده در سکوت فدائی مخفی مانده است.من به آقای عباس نویسنده نامه پیشنهاد میکنم که در یک نامه سرگشاده به سازمان فدائیان جویا وپی گیر قتل پنجه شاهی شود.
خانم سطوت نمیتواند بطور یک جانبه از راز این قتل پرده برداری کند .شاید ایشان هنو زعضو فدائی باشد ومعذورات سازمانی مانع این افشا گری این قتل شود.
پرونده این قتل را نمیتوان با یک کلیک از بین برد وافراد با وجدانی وجود دارند که علارغم سانسور سازمانی وحزبی بدنبال روشن شدن چگونگی قتل آن جوان ناکام هستند.
۶٨۴۴ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : امیر /

عنوان : وادادگان در جستجوی "حقیقت" !
بسیار جالب است اگر توجه شود که این بحث عملا به رویارویی دو طرز تلقی "عدالت گرا" و "لیبرالیسم" تبدیل شده است. وتازمانی که چنین است ، واکنش ها ی دو طرف را نمیتوان صرفا در قیاس با اصل مطلب، یعنی تاریخچه فعالیت سازمان ، ارزیابی کرد.
آیا این اتفاقی است که تمام وادادگان و تازه لیبرال شدگان ، در کنار طرفداران شاه و شیخ، این روزها ذره بین دست گرفته اند و دنبال لکه های سیاه بر دامان سازمان های طرفدار عدالت و آزادی میگردند؟ در بین این افراد کسی هم پیدا شده است که "اتفاقا" با جنایت هایی که همین امروز و جلوی دماغشان توسط آمریکا و اسراییل صورت میگیرد مخالفتی کرده باشد و به بررسی آن ها علاقه ای نشان داده باشد؟

وقایع نگاری میبایست بدون غرض و به دور از نیت سوء و سوء استفاده صورت گیرد و نه به عنوان ابزاری برای به دست آوردن مشروعیت.
۶٨۴۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : فرزانه مانی

عنوان : جستجوی حقیقت
من نمی توانم نامه ی چند وجهی ی هاشم را درک کنم ، چون اصلا او را نمی شناسم و نمی توانم اطمینانی به ادعاهای او داشته باشم. البته کسانی که او را می شناسند طبیعتا راحت تر با او و زوایای نوشته ی او کنار میایند.

نوشته های مریم سطوت ، علیرغم اینکه سرشناس ست ، ولی «وحی» منزل نیست و بچگانه ست اگر میزان انطباق آن واقعیت های خانه های تیمی را صد در صد دانست. تلفیق داستان و واقعه؛ در باره ی دیگر عملکردهای فردی و گروهی او نیز در همان حد میدانم که در رسانه های اپوزیسون مطرح بوده ست.

سئوال در این نکته نهفته ست ؛ در دنیای خارج از روابط تشکیلاتی ، خوانندگان این نامه ی هاشم چگونه خواهند تواست بدون زمینه ذهنی از هاشم و مریم سطوت، به داوری بنشنند ؟

با اجازه ی اخبار روز و خوانندگان محترم ، میخواهم به موضوع دیگری اشاره می کنم که اهمیت کمتر از این ندارد ولی به درک موضوع کمک می کند.
کتابی به نام "هشت نامه به چریکهای فدائی خلق (نقد یک منش فکری)" منتشر شده است. این کتاب را خسرو شاکری - مقیم خارج کشور نوشته ست و در تهران انتشار یافته است . در آن کتاب ، اشاره به شش نامه از مصطفی شعاعیان به چریکهای فدائی و دو نوشته انتقادی او به فدائیان آمده ست. در این کتاب «اتهامات» سنگینی از جمله قتل رقبای سیاسی مطرح شده ست که متاسفانه هیچ سازمان منتسب به فدائیان تا بحال در باره آن اظهار نظر نکرده ست . فقط نامه ای اعتراضی از فریبرز سنجری در سایت عصر روز منتشر شد که بدلیل «ادبیات»
توهین آمیز بعداز چند روز بکلی از آرشیو « عصر روز »حذف شد. چگونه می توان به حقیقت رسید ؟
- رژیم آدمخوار به تحریف و تاریخ سازی می پردازد .
- اغلب فعالان منتسب به جریان فدائی اغلب با انواع «دیدگاه » های امروز خود و با زبان متفاوت به نقد گذشته می پردازند.
- بخشی از طرفداران مشی مسلحانه هنوز بر درستی آن پا می فشارند و قدر به اثبات آن نیز نیستند.
- منقدین مشی مسلحانه، با وجودیکه امروز کسی در رد این مشی تردیدی ندارد ، هنوز به تکرار مثنوی های «لنینی» خود ادامه میدهند که
تارخ مصرفش گذشته و با اختلاط آن در شایعات و حدسیات و گمان زنی به ابهامات دامن میزنند.

بد ترین همه ی اینها ادعاهای وحشتناک خسرو شاکری می باشد که به آن نمی پردازم و فقط انتظار دارد که نیروهای وابسته به فدائیان
اگر با اطلاعات موجود خود به آن نپردازند و مردم با اتقاقات آن دوران سیاه اشنا نکنند موضوع در حد هاشم ومریم محدود نخواهد ماند بلکه به «افسانه» ساری های منفی تبدیل خواهد شد.
۶٨٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : آرمان آزنگ

عنوان : زنده باشی هاشم
دورود بر شما هاشم عزیز که حرف دل خیلی از ما را زدی. کسانی که دستگاه جهنمی شکنجه و قتلشان عزیزان ما را کشتند هنوز هم دشمن هستند و بریده های که چوب حراج به آرمانهای عدالتخواهانه سابق خود زدند با ما بیگانه هستند.
زنده و موفق باشی هاشم.
۶٨٣٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : داریوش مرادی

عنوان : نقد گذشته با متد های برجای مانده از گذشته ، مشکلی را حل نمی کند .
درود دوستان ! مقاله هاشم آمیزه ای از درست و نادرست ، برخورد شخصی و سیاسی است . متاسفانه این نوع نگاه که اغلب با جار و جنجال و اتهام زنی همراه است ، مشکلی از تاریخ نگاری سیاسی ما حل نمی کند . اگر چه در مطلب خانم سطوت که بدرستی روشن نیست که خاطره نویسی است یا داستان ،مشاهدات مستقیم است یا روایت از دیگران و... آیا روایت های دیگر ، به چه میزان به روایت ایشان نزدیک و یا از آن دور است . برخورد با گذشته و نقد گذشته ، نباید با اهداف سیاسی ، انتقام گیری و ارائه تصاویر غیر واقعی و ذهنی از واقعیت و در فضایی خارج از کادر زمان و مکان رخ دهد . شاد باشید
۶٨٣۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : سهند نسیمی

عنوان : خانم سطوت به وکیل مدافع احتیاجی ندارد
اگر با اسم مستعار نوشتن از ارزش نوشته ای بکاهد باید تمانی اثار کیرگه گارد را به اشغالدونی ربخت برای اینکه ایشان اثارشان را با حد اقل ۱۲ اسم مستعار نوشته اند که فقط عده خیلی کمی و ناشرش از هویت اصلی شان با خبر بوده اند. اقای هاشم به هر دلیلی حق دارند که با نام مستعار به نویسند که به اندازه اتمی هم از ارزش نوشته شان نمی کاهد برای اینکه خانم سطوت ایشان را با هویت اصلی ایشان می شناسند و مسئولین سایت اخبار روز بچه دبستان بدون تجربه نیستند که هر نامه ای را درج کنند. الفبای دموکراسی از شفافیت شروع می شود. هر روان درمانگر خانواده می داند که پشت سر هر ناهنجاری های روانی فردی یه سر و راز و دروغ خانواده گی نهفته است و به همین جهت هم بعد از فروپاشی اپارتاید در افریقای جنوبی کمیته ای برای کشف حقیقت-- البته نه برای مجازات مقصرین دوره اپارتاید بلکه برای روان درمانی خانواده بزرگی به نام مردم افریقای جنوبی---- تشکیل شد . و اگر در این نامه سرگشاده تحریفاتی باشد خانم سطوت بخوبی می توانند جوابش را داده و نویسنده را رسوا کنند. شخصی که نامه سرگشاده ای را منتشر می کند حتما که به گفته هایشت اعتماد و در ارائه مدارک بخودش اطمینان دارد. برای اینکه دست ایشان هم زیر سنگ خانم سطوت قرار گرفته است که اگر افترایی زده شده باشد باید پاسخگو باشد.
۶٨۲۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : سهند نسیمی

عنوان : تصحیح
راستی چرا از رفقا یتان شیوه مسدود کردن همیشگی آی. پی ها را یاد نمی گیرید.؟
۶٨۲٨ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : سهند نسیمی

عنوان : اقای توکلی اول بخودتان یه سوزن بعدا به دیگران جوالدوز فرو کنید.
اقای کیانوش توکلی: شما در سایت ایران گلوبال نه تنها پیام ها را سانسور می کنید بلکه ای.پی مردم را هم مسدود می کنید. و از آنجائیکه بلد نیستید آی. پی را برای همیشه مسدود کنید بعد از چند روز باز هم کانال خود بخود باز می شود. بارها شده که پیام های مرا حذف و ای .پی مرا مسدود گرده اید-- البته موقتا--- چیزی که عوض دارد گله ندارد. راستی از رفقا پرا شیوه مسدود کردن آی. پی ها را یاد نمی گیرید.؟

اقای هاشم: دست مریزاد به این افشا گری هایتان . گرچه تقریبا کار های پشت پرده این شاهان و ملکه های بدون تاج و تخت خیلی خیلی بیشتر از اینهاست و در پستوی خانه شان فقط خدا می داند که چندین سر و کله و جمجمه قائم کرده اند.
۶٨۲۷ - تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱٣٨۷       

    از : اخبار روز

عنوان : به آقای کیانوش توکلی
متاسفیم که «سانسور» چماقی شده است برای آن عده ای که می خواهند اخبار روز را به ابزار فحاشی و دشنام گویی تبدیل کنند.
در مورد شما، بهتر بود لطف می کردید و به جای انتقال کامنت خود از سایت خود به اخبار روز و تبلیغ آن در اینجا، نظر خود را به صورت کامنتی جداگانه در کنار سایر نظرات اضافه می کردید. هیچ مشکلی پیش نمی آمد.
و در مورد آن خانمی که در سایت خود با او در مورد «سانسور» در اخبار روز هم صدا شده اید: «نظر» آن خانم با «امامزاده هاشم» شروع می شود، با توصیف نویسنده با جملاتی نظیر «ذلیلتر/ حقیرتر/ و یک میلیون بار کهترتر از نوچه گان برادر بازجوی شکنجه گر حسین شریعتمداری» ادامه می یابد و با «حقیر» و «قحبه ی سیاسی» خواندن نویسنده، به پایان می رسد و به همین دلیل از روی سایت برداشته شد.
به راستی برای چه کسی باید متاسف بود؟
۶٨۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱٣٨۷       

    از : کیانوش توکلی

عنوان : اخبارروز متاسفم که دست به سانسور می زند.
اخبارروز کامنتی که در ارتباط با _نامه ی سرگشاده به "مریم سطوت" گذاشته بودم (همین کامنتی تحت نام جار و جنجال برای دفن _ خبر هولناک ؟ )را سانسور کرده است . واقعابرای اخبارروز متاسفم که دست به سانسور می زند.
۶٨۱۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱٣٨۷       

    از : هشتاد ح

عنوان : خونی که به هدر رفت
من از روی علاقه به ایران وهموطتان خود وستمی که بر ما وارد شده پی گیر چرا وچگونگی قتل پنجه شاهی هستم.در همان خاوران بسیار ی با عقاید متضاد با یک دیگر به خواب رفتند وما موظف هستیم که از حقوق انسانی آنها دفاع کنیم.
از نظر قانون قتل قتل است وقانون بین قتل انقلابی وغیر فرقی نمیکذارد.این فقط ادیان واسلام است که قتل ملحد ویا منافق را جایز میداند.سازمان سیاسی نباید همانند اسفالت صاف کن گذشته خود را نادیده بگیرد وبرروی قتل ویا قتلها سرپوش بگزارد.این آقای هاشم ویا خانم سطوت در حقیقت قربانی سکوت سازمان فدائیان شده اند .این خود سازمان است که باید گذشته خود را آنچه روی داده از همکار ی با نظا م ولو دادن افراد وهمکاری با حزب توده وقتل اعضا برای مردم ایران روشن کند.این ها از مفاد نامه آقای هاشم است.این حقیقت گوئی در مورد سازمان فدائی تنها نیست بلکه برای رسیدن به آزادی بیا ن وحفیفت گوئی همه سازمانها دینی وضد دینی باید خود را موظف کنند.در ضمن برای جلوگیری از سئو تفاهم در مورد نامها پیش نهاد آن هموطن گرامی را من با محبت گردن میگزازم و عدد را انتخاب میکنم.امیدوارم که دوستان محترم سایت اشکالی فنی پیدا نکنند.
۶٨۰۰ - تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام بر هومن دبیری عزیز
سلام بر هومن دبیری عزیز ، من با شما موافقم ، حرفتان بسیار بجاست. اما شما به یک نکته ای در این میان خوب دقت نکرده اید و آن این است که نامه ی جناب هاشم فقط یک نظر و نامه نیست ، بلکه او مدعی است. یعنی نامه جنبه ی حقوقی نیز دارد. با اسم مستعار نمی توان وارد یک دعوای حقوقی شد. شاید شما یا هر کس دیگری بگوید: حتماً خانم سطوت ایشان را با نام واقعی اش می شناسد.
آنوقت من می گویم: حق با شما بود ، اگر ایشان نامه را خصوصی برای خانم سطوت می فرستاد. ولی ایشان آمده نامه را منتشر کرده ، یعنی برای من و شمای خواننده منتشر کرده . اینک روبروی ما آقای هاشم قرار دارد که ما نمی دانیم با چه کسی طرف هستیم.
این کار جنایت نیست ، اما به هر حال به نظر من یک مقابله ی برابر و عادلانه نیست.
و در تعجبم که سایت خوش نام و وزین اخبار روز چگونه حاضر شده چنین نامه ای را منتشر کند؟!
من ترسم از این است که فردا ،هر کسی بیاید بر علیه این و آن بنویسد و با نام مستعار و مجازی هرچه خواست بر علیه دیگران بگوید. نه خانم سطوت دختر خاله ی من است و نه به جناب هاشم حس بدی دارم. حرفم این است که بیایید ، اینگونه "دادخواهی ها" را رواج ندهیم ، چه بسی که فردا اثراتش به خود ما برگردد.
۶۷۹۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱٣٨۷       

    از : هومن دبیری

عنوان : حرمت اسم مستعار
مدتی ست تمایلی به نوشتن کامنت ندارم به دلیل ابهامات زیادی که در دنیای «مجازی »وجود دارد. شاید در آینده وضع بهتر شود.

فکر می کنم مشکل ما در نوشتن مقاله، نامه و حتی اظهار بخاطر اسم واقعی یا مستعار نیست. این شیوه همیشه در جهان ، مرسوم بوده و هست . وقتی کسی بدلیل امنیتی ، یا هر دلیل دیگر مطلبی یا مقاله ای را با با نام مستعار می نویسد «هویت» خود را نفی نمی کرد، چه بسا ناشر و خبرنگاران نام واقعی نویسنده را می دانند ولی بنا بر اصل پذیرفته شده ی «حفظ امانت داری» آنرا محفوظ نگاه میدارند و بعداز مدتی یا دوره ای اگر لازم باشد یا شاید بعداز مرگ شخص مورد نظر ، فاش میشود که فلان شعر یا اثر نوشته کدامین هنرمند بوده ست.بسیاری از شاهکار های کلاسیک انگلیس به اینصورت منتشر شد.

اما در دنیای مجازی بعضی دوستان بی نام و نشان می نویسند و هر چه دلشان میخواهد نثار دیگران می کنند.کسی نمی داند که :
۱.نویسندگان کامنت های «بی نام» چند نفرند. این همه بی نام و نشان ...
۲. کسانی هستند که «نام» خود را عوض می کنند و هر از گاهی نامی را انتخاب
می کنند و یا با نام های مختلف می نوسند .مثلا دیگر از «لیبرال» خبری نیست !
این ها را که نمیشود نام مستعار تلقی کرد.

هرکس حق دارد نظرات خود را هر طور که میخواهدو با هر نام مستعاری که دوست دارد ابراز نماید تا هویت خود را بهر دلیلی محفوظ بدارد. ایا بهتر نیست با همکاری یکدیگر نظمی در این کار ها داشته باشیم که نام های مستعار برای خودشان هویت پیداکنند؟ بدون اینکه بدانیم آنها کیستند.ولی پس از مدتی با ده ها شخص «معین» در دنیای مجازی برخورد اندیشه خواهیم داشت. شاید روزی این با دوستانی که امروز اسم مستعار دارند ، در زندگی واقعی به بحث و گفتگو بنشینم .


در صورت توافق تلاش کنیم نام مستعار خود را تثبیت کنیم و بخصوص رعایت کسانی که با نام واقعی خودـ مانند مریم سطوت ـ می نویسند را بنماییم .

این منطقی و انسانی نیست که پشت اسامی «مستعار» و موقت به حقوق فردی دیگران بی حرمتی کرد .
۶۷۹۷ - تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱٣٨۷       

    از : .. ..

عنوان : وقتی چه گوارا از مد می افتد...
اکثر " چپ" های ایران ، نه بر اساس باورهای عدالت خواهانه ، بلکه به دنبال "مد چه گوارایی" چپ شده بودند. دلیلش هم آن است که در حالی که جنایت های امپریالیسم آمریکا در دهه های اخیر بسیار عریان تر از همیشه خود را نشان میدهد ، این ها نه تنها تمایلی به دیدن این وقایع ندارند بلکه درست در همین ایام است که به کشف"نئولیبرالیسم " نائل میگردند و با گذشته خود آنگونه برخورد میکنند که با لباس های پاره و از مد افتاده شان.

تا تقدیم دسته گل به شهبانو به پاس کشتن جزنی ها، خیزی کوچک مانده است . اگر هم هنوز این جهش " روشنفکرانه" انجام نشده باشد.
۶۷۹٣ - تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱٣٨۷       

    از : حمید محوی

عنوان : من هم با لیثی حبیبی - م-تلنگر موافق هستم
که به مشکل اسم مستعار اشاره می کند. یعنی مقدماتی ترین و شاید یکی از اصلی ترین کارهای فرهنگی و اجتماعی : نام و نام پدری. و اتفاقا یکی از دوستان دیگر نیز به همین موضوع اشاره کرده بود و چون که به حرفه وکالت هم اشتغال دارد، این نامه را مشکل برانگیز برآور کرده و تعجب می کرد که چرا اساسا اخبار روز و همین طور عصر نو به انتشار چنین نامه ای بی نام و نشان اقدام کرده اند.
قصد خواندن این مقاله را نداشتم و تنها بخاطر گفت و گویی که با آن دوست داشتم، و پس از خواندن بخش نظریات به اصل مطلب پرداختم.
در هر صورت من به هیچ عنوان نه دوست دارم رویم بنزین بریزند و نه این که خودم روی خودم بنزین خواهم ریخت که در خیابان های پاریس خودم را بخاطر دعوای حقوقی یک نفر دیگر آتش بزنم.
قربانی، کلمه ای ست که در ذهنم تداعی می شود. من همیشه فکر کرده ام که فدائیان خلق بنیاد فکری شان را از مذهب به عاریت گرفته اند و همین را هم در نام گذاری خودشان منعکس ساخته اند.
۶۷٨۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱٣٨۷       

    از : سهراب دره‌شوری

عنوان : داستان مبتنی بر وقایع تاریخی نباید با جعل واقعیت همراه شود
نویسنده این نامه از خانم سطوت خواسته است که در بیان روایت خود از آن وقایع صادق باشد. داستان مبتنی بر وقایع تاریخی نباید با جعل واقعیت همراه شود. خانم سطوت در روایتش به انسانهایی اشاره دارد که مولود تخیل او نیستند. امانتداری در نقل قول از افرادی که به آنها اشاره می‌شود شرط انصاف است. نکته شایان ذکر این است که اگر ایشان دیدگاه آوانگاردی در قبل از انقلاب داشته است، باید با مواضع رهبری فداییان اکثریت در حمایت از رژیم متحجر خمینی به مخالفت برمی‌خواست.
۶۷٨۷ - تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و یک نمونه ی وحشتناک تاریخی ...
و یک نمونه ی تلخ و حشتناک تاریخی: من بار ها دیده ام وقتی که در مورد کشتن ناجوانمردانه ی عزیزی چون شریف واقفی ، کس یا کسانی نوشته اند ، دیگرانی پیدا شده اند و با هزار و یک بهانه تلاش کرده اند سر به نیست کردن آن انسان بزرگوار را توجیه کنند ، آن ها نمی دانند که توجیه شان به ضد خودشان بر می گردد.
آن جان شیفته را کشتند و به خارج شهر بردند و بر رویش بنزین ریختند و به ذغالش بدل کردند و هنوز کس و کسانی پیدا می شوند که آن قتل وحشتناک را یک جوری ماست مالی کنند.
اگر قرار است گفته شود نباید کسی را از گفتن و نوشتن ممنوع کرد.و باز تکرار می کنم: اگر نوشته ای ناقص است ، باید کامل شود. و اگر تعصب گروهی ما را کور کند ، دیگران می آیند و بار را با سر بار بر خر ما می بندند.

همیشه شاد و پیروز و حقیقت جو باشید.
۶۷٨۰ - تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : حرف من این است:
سلام بر تقی عزیز

"باید به قتل های گذشته واز جمله قتل پنجه شاهی رسیدگی کند.آیا کسی مخالف است به این گونه قتل ها رسیدگی شود?"

من هم همین را می گویم ، می گویم: هرچه رخ داده باید گفته شود. ولی ما حق نداریم به کسی بگوییم آن را ننویس و این را بنویس! باید آن را نوشت تا به این رسید.
هرنوع سانسور و خود سانسوری به نظرم یک عمل ضد حقیقت است. امروز شما در خانه ی تیمی بسر نمی برید. از گذشته خیلی دور شده اید ، اگر امروز هم ننویسید فردا شاید برای همیشه بخشی از تاریخ فراموش گردد. و این خود فاجعه است. هاشم عزیز ، اگر از قلم خانم مریم سطوت چیزی افتاده و یا اینکه هنوز به آن بخش از تاریخ نرسیده ، شما و شما ها لطف کنید و بنویسید تا ما - مردم ایران - بدانیم چه بر شما و دیگران گذشته. یعنی چه بر ما گذشته. و از سویی باید بدانیم که با چه کسی طرف هستیم. من در چنین بحث هایی با اسم مستعار وارد شدن را نیز درست نمی دانم ، زیرا بر ابهامات می افزاید ، مگر اینکه دلیل امنیتی داشته باشد.

اگر می آمدند و یک کتاب مرجع درست می کردند و از ضعف و قوت نیرو ها در گذشته به روشنی صحبت می شد ، امروز مردم به آن مرجع رجوع می کردند. سازمان فداییان خلق - همه نوع اش - امروز نیست که از کشور بیرون آمده اند ، چرا تا به امروز یک کتاب مرجع منتشر نکرده اند و حالا از کتابی که در تهران چاپ شده و هزار اما در آن است ، چپ و راست انتقاد می کنند. مردم فوراً در برابر انتقاد شما با تعجب سئوال می کنند: به کجا رجوع کنیم؟!

به قول یکی از بچه ها که زیبا نوشته بود: "خودتان بنویسید تا برایتان ننویسند."
داستان ِ هم پنجه شاهی و هم قبل و هم بعد آن باید به روشنی گفته شود ، وگرنه دیگران می آیند و برایتان می نویسند و طبیعی است که نظر خودشان را نیز در آن دخالت می دهند. تاریخ ثابت کرده است: هر حقیقتی را اگر کس و کسانی تلاش کرده اند چکمه مال کنند ، بیشک به مرور زمان سنگینتر شده ، جرم روزگار را به خود می گیردو دیر یا زود آوار سر خود همان آدم ها می گردد.
من نظرم این است: همه چیز باید به وسیله ی خود ما گفته شود ، وگرنه برای ما خواهند گفت ، با آب و تاب و پارسنگ فراوان خواهند گفت. سخن من این است: هیچ سخنی شنیدنی تر و ماندگار تر از راستگویی و حقیقت جویی نیست.
۶۷۷۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱٣٨۷       

    از : تقی خرم

عنوان : مقایسه
در نامه آقای هاشم مواردی ذکر شده که به سادگی از ان نمیتوان گذشت.
مهم تر ین موضوع قتل آقای پنجه شاهی وهمکار ی سازمان فدائیان با رژیم است.ملاقات با شهبانو فرح پهلوی جرم نیست همچنان که م.الف سایه با خامنه ایملاقات کرد وعکس گرفت.اما مسئله قتل آقای پنجه شاهی را نباید به این سادگی از ان در گذشت.اگر ما از خاوران وجنایات رژیم سخن میگویم در حقیقت سخن از جنایت کرده ایم وجنایت توجیه پذیر نیست.بنابر این خانواده مقتول و اجتماع
حق دارد که بداند پنجه شاهی چرا وبدست چه کسانی گشته شده است.
وقتی نامه ای سرگشاده نوشته میشود لاجرم عده ای نیز میپرسند ومیخواهند چند وچون ماجرای قتل را بدانند.ما نظام را ظالمانه میدانیم واگر روزی نظامی عادلانه وقانونی در این گشور بر قرار گردد باید به قتل های گذشته واز جمله قتل پنجه شاهی رسیدگی کند.آیا کسی مخالف است به این گونه قتل ها رسیدگی شود?
مسئله دیکر ابعاد همکار ی سازمان با نظام در ایران است.در مدرسه خوانده بودیم پرسیدن عیب نیست نداستن عیب است.چه کسی پنجه شاهی را گشت?
۶۷۷۷ - تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۱٣٨۷       

    از : Juybaar

عنوان : Unfair to publish personal matters
I agree with the other person that Akhbar-e Ruz shouldn’t have published this reply. I don’t know any of the parties involved so I have no interest to defend one against the other, but the nature of some of the things mentioned here are personal and it’s not right to publicly announce them to the world.

Lastly, I also agree with Binam. Someone who stops saying hello to his ex friend because she has had a talk with former Shahbanu Farah Pahlavi, in this day and age is at best a political retard.
۶۷۷۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : همین فرهنگ باعث شده که بسیاری از حقایق مصلحت آمیز به گور سپرده شود. جناب هاشم عزیز ، اگر چیزی رخ داده چرا نباید گفته شود؟!
"اعتراض به اخبار روز" را من نوشتم. من در هیچ گروه و دسته سیاسی فعال نیستم، ولی مخالف هرنوع سانسورم.
۶۷۷۴ - تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۱٣٨۷       

    از : اعتراض به اخبار روز ...............

عنوان : انتشار چنین متنی عادلانه نیست!
اعتراض به اخبار روز
مریم سطوت نام و نام خانوادگی بانویی است که بسیاری می شناسندش. شخصی با نام کوچک "هاشم" نامه ای نوشته - به نیک و بد نامه کار ندارم بحث دیگریست - اما اگر کسی در ادعایی شرکت می کند ، به نظرم باید نام خود را آشکار سازد. در یک بحث جدی وقتی ما مدعی می شویم اولین شرطش به نظر من شفافیت است در مورد هویت خود شخص مدعی ، در غیر این صورت انتشار چنین متنی عادلانه نیست.
۶۷۷۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۱٣٨۷       

    از : الهه فرهادی

عنوان : به کینه توزیها پایان دهید
من از دوستان خانم سطوت هستم و به همین دلیل تلفن زده از او پرسیدم که کی با فرح دیبا ملاقات داشته که من خبر ندارم. ایشان جواب داد که وی هیچ مشکلی با ملاقات با خانم دیبا و هر شخصیت سیاسی اجتماعی دیگری ندارد و به همین دلیل به طرح این مساله اهمیتی نمیدهد ولی تا به حال با خانم دیبا ملاقاتی نداشته است
همه مان دیگر پیر شدیم. تا کی میخواهید به این کینه توزیها ادامه دهید
۶۷۷۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۱٣٨۷       

    از : mina Aram

عنوان : ماه محرم و صفر است و موسم به صحرای کربلا زدن
سلام. شما از همه چیز گفتید به جزء چیزی که مریم از شما خواسته بود. در عجبم که به نوشته ایشان در دوره ای بی اعتنا هستید. و با این وجود ایشان را تشویق به نوشتن در دورهای بخصوصی می کنید. ایا نوشته های ایشان در دورهای اعتبار دارند و دوره ای دیگر نه؟ نوشته شما سراسر کینه است و پر تناقض!!! و همین اعتبار گفته های شما را کم میکند.هر چه از این نوشته ها بیشتر می خوانم به اکثریت بیشتر علاقمند می شوم.
۶۷۶٨ - تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۱٣٨۷       

    از : قدیر ارفع

عنوان : یک ادعای جدید
نویسنده نامه آقای هاشم .شاید خانم سطوت مجبور است در مورد قتل پنجه شاهی سکوت کند .لطفن اگر شما در این مورد مطالبی دارید بنویسید.تا خانواده مقتول از مرک فرزند خود بعد از ۳۰سال با خبر شوند.
۶۷۶۷ - تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۱٣٨۷       

    از : بینام

عنوان : بینش عمیق
این افرادی که سطح فکری در این سطح دارند میخواستند برای ما آزادی بیاورند!
«از وقتی که شنیده‌ام به ’مذاکره با فرح پهلوی ‘رفته‌ای نمی‌توانم حتی همان سلام و علیک گهگاهی را با تو داشته باشم. »

خوشا به حال ملت ایران.
۶۷۶۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۱٣٨۷       

    از : ن- تابان

عنوان : تأسف
من واقعا ٌ متأسفم که همچنان کسانی بعد از سالها زندگی در اروپا، این اصل ساده ی حقوقی را نیاموخته اند، که اتهام زنی بدون ارائه یِ مدرک و دلیل ِ معتبر، جرم است.
اگر نویسنده ی این نامه ! واقعا ً آرشیو پُری از مدارک و شواهد علیه خانم سطوت و سازمان ِ فدائیان ِ اکثریت دارد، بجای آنکه خون به چهره بیاورد و رگ ِ گردن بجهاند، بهتر نیست خیلی متین، آنها را ارائه نماید، تا همه بدانند. و دیگر در میزان درک و فهم ِ اجتماعی ی ایشان شک نکنند.
۶۷۶٣ - تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۱٣٨۷