تأویل - شکوفه تقی

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : مهر ورزی زیباترین آیین جهان، و در درون هر انسانی، فَرَوَش آن نهان است. پس بیایید از این کان و کانی بنوشیم، و رختی به رنگ دلپذیر بهار بپوشیم
دوست جدید من، من که مخالف این حرف هایی که زده اید نیستم، در حد توان خود برای همین اهداف تلاش کرده ام و می کنم.
سئوالم این بود: وقتی در همین صفحه ی اخبار روز در طول سال ده ها انشاء چاپ می شود - من البته مخالف چاپشان نیستم، بگذار شاعران و نویسندگان . کلاً قلم زنان با خود، با واژه، با سخن بورزند برای یافتن خود - چرا شما دوست گرامی فقط به یک نفر گیر می دهید!؟ و اصلاً چرا گیر می دهید!؟
بیایید و بگویید خانم، آقا این خط شعر شما را به این دلایل نمی پسندم. یا به این دلایل می پسندم. شما اما از شیوه ی نا دلچسبی استفاده می کنید، که آلوده به متلک است. و این حیف است؛ برای خودتان خوب نیست. زیرا زبان جان به زشت گویی آلوده می گردد. و این آغاز دور شدن از خود است. وگرنه اگر نقد نباشد ادبیات در جا می زند، لکنته شده حتی می میرد.
پس بیا دوست تازه یافته ی من هنگام نوشتن انصاف داشتن را فراموش نکنیم.
حرف من این است، نه سانسور کردن حرف شما. سانسور آغاز دور شدن از ادبیات است. مباد چنین که من و یا هر شخصی این شیوه ی ننگین و زشتکاران تاریخ را بر گزیند.
من می گویم بیایید بی آنکه همدیگر را بیازاریم، نقدی زیبا را رواج دهیم. البته و صد البته من بر این نکته آگاهم که کسانی هستند که نخواهند گذاشت ویله ی سخن آنطور که باید وا شود، و هستی آن با حقیقت عریان همراه. با این همه می توان کار هایی کرد مفید. اما قبل از آن باید زلال گشت چو آب چشمه های کوهستان. این زلالی فقط برای دیگری نیست. در درجه اول برای خودمان است. زیرا وقتی تو - انسان - روان و بی گره هستی و بوی گل از جان اندیشه ات بر می خیزد و به جان ها و دل های شیفته می ریزد، حالی دگر می یابند و می یابی، که در آن حال وَشتَن در سخن را، مولوی بزرگ را، در می یابی.
وقتی می توانیم چنین باشیم، وای بر ما که چنانیم!
این جنگ من با تو، از روی خود خواهی نیست، برای افشاندن دانه ی مهر است. ما فرزندان فرهنگ زوروانی و سیمرغی هستیم. در فرهنگ کهن ما گر خوش بنگری بسیار بار خواهی دید که ما ناخورده مستیم. پیاله نه، خمره در دستیم.
اما امروز ما داریم در جا می زنیم؛ و افسوس!
آغاز زندگی با مهر است، نه با خشم. خشم مال آدم بی دانش است. شکوه جان، وسیمرغ در نهان، داشتن؛ در باغ زار خانه ی دل گل کاشتن است. وقتی ما می توانیم این باشیم، چرا آنیم !!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و این در حالی است که چو خوش بنگریم؛ ما والا، ما انسانیم، و در درون چراغانیم.
ایرانیان باستان برای خود سازی، به پا کرده بودند هزاران داستان. یکی از آنان این است: به سیمرغ به زوروان نزدیک، دل بی کین است. به زودی نوزده فروردین روز فَرَوَران، فَرَوَشان۱ است.
بیایید خانه ی دل پاک سازیم تا مهمانان به خانه در آیند شادان و دست افشان، و ببینند در ما از روشنی، و از زیبایی نشان. من از خشم، من از حضیض نمی گویم، سخن من این است،این داستان خور و ماه و پروین است.

۱- فَرَوَر، فر آور، آورنده و دارنده ی فر و شکوه است. در فرهنگ امروز ایران غلط مصطلح آن فروهَر است.
۲٣۰۵۶ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣٨۹       

    از : س ا

عنوان : به جناب لیثی
آقای لیثی جان اسم من هرچی باشه تفاوتی در نوع نگاهم نداره و اجازه بدهید همان س ا باقی بمانم آقای لیثی من به اینهمه بزرگواری شما رشک میبرم و فرمایشاتتان را هم در خصوص نحوه بیان یک مطلب میستایم واقعا آفرین بر شما و اینهمه تحمل و بردباری منم آدم آنطور که شما تصور و تصویر فرمودید درنده خو و وحشی نیستم و نیت تخریب کسی را هم در سر ندارم و اگر به سرکار خانم شکوفه عرض کردم بزرگانی در شعر ادب امروز ما وجود دارند که اگر رفتار و دقت آنها در کار ادبی سرمشق من وشما و خانم شکوفه تقی قرار گیرد با ادب و هنر اینگونه رفتار نخواهیم کرد از سر دشمنی نبوده و نیست منتها ایشان عرض بنده را توهین به خودشان تعبیر کردند.
شما میدانیدکه هر ساله خروارها کاغذ به نام شعر از چاپ خانه ها به بازار کتاب عرضه میشود بی آنکه کلامی از آن همه دربیان و زبان و خاطر هم نسل های ما حضور یابد بی آنکه سرایندگان آنها توانسته باشند ظرفیتهای جدیدی بر زبان بیفزایند در غالب مواقع نوشته های آنها تکرار مکرارات است و بس این مشکل بخشا تحت تاثیر این برداشت ساده انگارانه از ادب و هنر اتفاق میافتد بسیاری امر آفرینش ادبی را کاری در حد شوخی و بازی ارزیابی میکنند . عرض بنده اینست که علاقه به شعر کافی نیست میبایست استعداد هم داشت و پس از آن میبایست دود چراغ خورد هیچ چیز به سادگی به دست نمی اید من به نوبه خود از اینکه یک خانم ایرانی به امر هنر توجه دارد و سعی در حضور در این عرصه را دارد بسیار خوشحالم و ایکاش هر روز شاهد حضور ده ها چهره جدید باشیم ولی دوست عزیز فقط علاقه داشتن کافی نیست برای ادعا داشتن وگرنه میشه حکایت بقال خرزویل که جز ادعا چیزی برای عرضه نداشت .
شما لطف کن به زبان مردم زمانه خودمان اندکی توجه کن میبینی مردم حرف یومیه خودشان را بلد نیستند بگن یک بچه دیپلمه مملکت چنان شکسته حرف میزنه که خیال میکنی فارسی زبان دومش است چرا باید اینطور باشه نمیگم اینها گناهش به گردن خانم شکوفه است ولی میخوام بگم ایشان هم با زبان سهل انگارانه برخورد میکند و یا حداقل من اینطور تصور میکنم.
شما حتما اسم استاد کریمی حکاک را شنیدید صرفنظر از اینکه ما نظر ایشان را در این زمینه یا آن زمینه بپسندیم یا نه ولی خود این آدم دقت او وسعت دانش او و تلاش بی وقفه ایشان در کار ادب میبایست سرمشق باشه برای ما اسم ایشان اتفاقی به ذهن من رسید میشه ده ها نمونه دیگه هم آورد که خیلی جدی با مسئله ادب برخورد میکنند و جامعه عقب افتاده ما نیازمند چنین الگو هایست نه آنانی که از سر تفنن یک چیزی میگن من مخالفتی ندارم که هر کی هرچی میخواد بنویسه ولی اگر قرار باشه این نوع برخوردهای تفننی با شعر بخواد سکه رایج بازار بشه با آن مخالفم و برای خودم این حق را قائل هستم که نظرم را در مخالفت با آن بیان کنم هر چند توسط دوستان اخبار امروز سانسور بشه
۲٣۰۵۰ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣٨۹       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : و یک نکته ی بسیار مهم برای شما دوست جدید
و یک نکته ی بسیار مهم برای شما که در نوشته ی خود سری به آشپزخانه هم زده اید: دوست عزیز هیچ وقت هیچ چیزی را مطلق نکن. بسیاری چیز ها در این جهان ممکن است؛ اما چون ما از آن خبر نداریم، فکر می کنم که وجود ندارد. از جمله بی روغن سرخ کردن است. ایرانیان از دیر باز غذایی خوش مزه داشتند که بی روغن سرخ اش می کردند. این غذا را با گوشت گوسفند درست می کردند. هنوز در مناطقی از قفقاز و بعضی مناطق ایران رواج دارد.

رسپت: گوشت تازه را تکه تکه کرده می شستند و ادویه و نک زده داخل پاتیل یا ماهی تاوه می گذاشتند. و درش را می بستند و هر چند دقیقه یک بار بهم اش می زدند، تا به اندازه ی دلخواه سرخ شود. این نوع غذا بی ضرر تر از سرخ کرده است. دم و دود زیادی هم ندارد. چیزی بین کباب و سرخ کرده می شود.

بجای اینکه در این روز بهاری زیبا به مردم متلک بگویی یا به ما مردم بی سواد بند کنی، برو نیم کیلو گوشت گوسفند بگیر و این غذای اجدادی خود را درست کن و ببین چطور است.
از دست من هیچ کمک دیگری برایت بر نمی آید این تنها کمکی است که من می توانم به شما دوست تازه یافته بنمایم.
فقط یادت باشد شورش نکن مثل این نوشته های خودت، نمک و ادویه را به اندازه بزن.
۲٣۰۴۹ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣٨۹       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : آیا شما به متلک پرانی نقد می گویید؟
ا س عزیز، تو که سرت میشه، بیا اینجا بنویس، بگذار ما مردم بی سواد هم دو کلمه یاد بگیریم.
من بار ها کامنت شما را زیر شعر این بانوی محترم خوانده ام. جز متلک گویی چیزی متأسفانه از شما که سرتان می شود ندیده ام.
سئوال: آیا شما به متلک پرانی نقد می گویید؟
سئوالی دیگر: آیا شما که ادعا دارید شعر این بانو ضعیف است، تنها شعر ضعیف این صفحه است. اگرنه چرا شما پیوسته به یک نفر گیر می دهید!؟

اگر صداقت دارید، لطف کنید و به این دو سئوال و سئوالات قبلی من روشن جواب بدهید. وگرنه مرا با شما کاری نیست.

خیر پیش، عیدت مبارک.
۲٣۰۴٨ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣٨۹       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : خواه پند گیرو خواه ملال
آقا یا خانم ا س، من به هیچ رو مخالف این نیستم که شما بیایید اینجا و حرف دلتان را هر طور که می خواهید بزنید. اگر شیشه خرده ای ندارید؛ لطف کنید با اسم خودتان بنویسید. بگویید کجایی هستید، کجا زندگی می کنید و ...
به قول یکی از دوستان شما بی چهره اید، با بی چهره که نمی توان به بحث نشست. شما که نمی خواهید کار خلافی بکنید، اگر صادق هستید و قصد دلسوزی دارید، من هم می گویم درود بر شما؛ شما را عزیز میدارم و دستتان را می فشارم. اما سئوالی دارم چرا پشت دو حرف مخفی شده اید!؟
شما می توانید اسم مستعار داشته باشید، شما می توانید پشت دو حرف هم مخفی بشوید. هیچ اشکالی در دنیای مجازی اینترنت ندارد. اما وقتی بی هویت مدعی هستید، این را من دروغ پردازی، بزدلی و حقارت به حساب می آورم. این را من گره - عقده - گشایی به حساب می آورم. و این را هم بدانید که این شیوه ها به هیچ رو برای روان زخمی آدمی آرامش فراهم نمی کند، بلکه به زشت درون هرچه بیشتر دامن می زند تا جایی که یک روز دیگر گلوگیر می شود.
یک انسان سالم متلک نمی گوید، بلکه با خلوص تمام راهنمای دیگران می شود.
نکات قوت و ضعف کار دیگری را بر می شمرد، و خاطره ای زیبا از خود بر جای می نهد. اگر نمی تواند سکوت پیشه می کند. ولی به این و آن بند کردن باور کن تهوع آور است. شاید شما هنوز متوجه کار زشت خود نیستید. بیندیشید، بیشتر بیندیشید تا ره گشایی کنید برای گریز از این بن بست زشت.
برو کمی بیندیش، این روز های زیبای زندگی را چرا این همه ارزان می گذرانی؟ برو خودت را خوب بشناس و با صابون - سابون - اندیشه ی زلال، تیرگی از جان بشور. خود شناسی و بر خورد درست و دقیق با خود می تواند انسان گره مند را نجات دهد. وظیفه ی من گفتن است: خواه پند گیر و خواه ملال.
۲٣۰۴۷ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣٨۹       

    از : س ا

عنوان : برای آقای لیثی
منظور آقای لیثی از" گره گشائی" همان عقده گشائی است
آقای لیثی شما اگر از ادب و هنر چیزی سرت میشد اینهمه بیمورد بادمجان دور قاب نمیچیدی و بقول قدیمها بی روغن سرخ نمیکردی .همانطور که یک مشت رنگ رو بوم پاشیدن و اسمش را نقاشی گذاشتن این روزها مد شده همانطور هم یک مشتی پیدا میشن که یک مشت لغت را که احیانا به گوششان خوش میاد را به هیچ ارتباط مفهومی و منطقی روی کاغذ میریزند و از این شارلتانیسم مقصودی جز خود نمائی ندارند حالا میخواد شما و این خانم را خوش بیاد یا بد بیاد اینطور هست شما هم میفهمید من دارم چی میگم بقیه هم میفهمند به همین خاطر هم هست که در عرض نیم ساعت کامنتهای من حذف میشود
۲٣۰۴۶ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣٨۹       

    از : س ا

عنوان : به آقای ت
دوست سانسور چی اینکار شما مثل بقالی کردن و ماست ترش بجای ماست شیرین فروختن یا بقول خودمان گندم نمائی و جو فروختن است آقای ت بگذار مردم حرفشان را بزنند دست از اینکار وردار بیخودی شاخ تو جیب مردم نگذار من با این خانم مشکل ندارم با این طرز تلقی که همه چیز را ساده وسهل میگیره و از این طریق سلیقه عمومی نسبت به ادب و شعر تنزل میده مسئله دارم.
۲٣۰۴۵ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣٨۹       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : شاعر گرامی سلام، من با شما صد در صد موافقم، جز در یک مورد.
من صد در صد با شما موافقم. و از اینکه از نوشته ی من بر داشت دیگری شده عذر می خواهم، قصد هیچ جسارتی را نداشتم. از دیر باز گفته اند: در مثال مناقشه نیشت. و دفاع من از ادب و فرهنگ است، نه از شخص خاصی.

من مدت هاست که در اینترنت چیزی نمی نویسم مگر در مواردی خاص. راستش را بخواهید دیدم آن کامنت زشت که در واقع گره گشایی بود، بر داشته نمی شود کمی دلم گرفت. البته دوستان در نهایت آن را برداشتند و من به عنوان یک خواننده ی این سایت ممنونم.
اما در بخشی که با شما موافق نیستم نظرم را اینجا می گذارم.

در مورد حروف غ و ق با شما موافق نیستم. زیرا گرچه ق هم جز حروف زبان فارسی شده است. اما این حرف فقط برای نوشتن کلمات عربی می باشد که در زبان فارسی وجود دارند. مثل وقت، مثل فقط و ... حرف ق در عربی صدای ویژه ی خود را دارد. در حالی که ق قوزی که شما نوشته اید صدای غ ایرانی را دارد.
من یک روزی در روسیه به یک فلسطینی گفتم: نام من لیث الله است. و این نام عربی است.
گفت: چنین نامی در عربی وجود ندارد، برایش ترجمه کردم و گفتم معنی آن شیر خدا است. با تعجب خندید و گفت شما ث سه نقطه را مثل حرف س تلفظ می کنید، بعد اسم مرا با لهجه عربی تلفظ کرد و من اولین بار بود که تلفظ اسم من برایم عجیب به نظر می آمد.
نتیجه: هیچ دلیلی ندارد که ما صدای غ فارسی را با ق بنویسیم که در عربی صدایش با غ فرق اساسی دارد. صدای ق هرگز صدای غ نیست. پس فقط و فقط می توان واژه های عربی فارسی را با ق نوشت. ما هرگز غو، غوز یا غلغل و ... را با صدای ق عربی تلفظ نمی کنیم. پس چه دلیلی دارد که آن ها را با حرفی بنویسیم که صدای دیگری دارد؟

برایتان سال نو و بهاری پر پیروزی، آفرینش و شادی آرزو دارم
۲٣۰۴۴ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣٨۹       

    از : شکوفه تقی

عنوان : استقلال
آقای حبیبی با سلام.

ممنون از ایمیل شما



شما البته لطف کرده نقدتان را برای من فرستادید نمی دانم چه کسی چه نوشته که شما پاسخ او را دادید. من باور ندارم به کسی که می خواهد یقه بگیرد و فحاشی کند پاسخ دهم. اصولا ایمان دارم که مرواریدهای گرانبهای کلام را نباید در پای خوکان ریخت. آدم هایی که اسم ندارند و هر روز خود را زیر نامی مجهول پنهان می کنند برای من وجود ندارند برای خودشان هم وجود ندارند. به یک توهم بیمار پر کینه چه پاسخی می توان داد غیر از آنکه برایش آرزوی سلامتی کرد. هر چه تعداد آدم های سالم بیشتر کار روانشناس ها کمتر و جامعه به بهشتی شدن نزدیک تر..

دیگر اینکه برای من مهم است پیامم را در کمالی که خودم می شناسم ارائه بدهم اگر کسی آن را نخواست بخواند یا بد خواند یا هرچیز دیگر مشکل خودش است. من متوجه شدم که کسی برای جلب توجه فقط خطاب به من می نویسد. درست مثل ویروسی که ساخته شده است تا در کنار من به عرض اندام و اظهار وجود خود بپردازد. با شعر و کلمه من هم به نظر نمی رسد که مشکلی دارد چون اگر آن را بخواند نمی فهمد. این ویروس مانند معمولا مشکلش با خود من است و می کوشد یک فضای ارعاب و ترور ایجاد کند تا من در اخبار روز ننویسم چه بسا در نشریه های اینترنتی دیگر هم تلاش خود را بکند اما چون در آن نشریات کامنت ها کنترل می شود نمی تواند اثری از خود به جای بگذارد. اما من برای روشن شدن تکلیف ایشان و بسیاری دیگر می گویم تا هر زمان که بخواهم در هر کجا که بخواهم مطالبم را منتشر می کنم. اینگونه افراد نه تنها نمی توانند مرا باز بدارند که باعث می شوند باور کنم هر چه بیشتر به اشاعه کلامم بپردازم.

من به زمان ایمان دارم اگر چیزی از صافی زمان گذشت و ماند درست است اگر نماند که دیگر دعوایی نیست.

از طرفی من یکی دو تا نقد این فرد را خواندم دیدم اصولا او اگرچه ذم می کند اما ناخواسته قصدش مدح است مثلا یک دفعه شعر من را با آتشی و شفیعی و شاملو مقایسه کرده بود و گفته بود که من اشعار آنها را در شعر خودم آورده ام که این مرا به خندیدن واداشت. یک باردیگر هرچه گشته بود مشکلی پیدا نکرده بود به کلمه ی ترکتازی تاخته بود.

اما در مورد استفاده ازغین به جای قاف باید گفت که هر دو از سی و دو حرف زبان فارسی هستند. کلماتی هم که روزی وارد زبان فارسی شده اند امروز بعد از هزار و خورده ای سال فرزند پاک زبان فارسی محسوب می شوند چه ریشه ترکی داشته باشند چه عربی امروز فارسی شده اند و سبب ثروتمندی زبان فارسی شده اند نه تنگدستی آن. در این میان پاره ای کلمات از ابتدا با قاف آمده اند مثل اتاق و پاره ای با غین مثل باغچه. بقچه از آن دسته کلمات است که در بسیاری موارد با غین نوشته شده است و در فرهنگ معین می آید که اصلش بوغچه است. اما من تا دیده ام و خوانده ام با قاف بوده است از این رو ترجیحا با قاف می نویسم. قوزی هم همینطور.

مضافا که استفاده غرغر و غارغار و بقچه و قوزی از جانب من عمد بوده است.

دیگر شما را به خدا می سپارم و از شما می خواهم که اصطلاح ضعیف و یتیم و بی کس و کار و غیره را در مورد شعر هیچ شاعری به کار نبرید که می شود نقض غرض. حداقل من از شعر خودم مطمئنم و می دانم که شعرم با توانایی قدرت دفاع از خود را دارد و احتیاج به حمایت و دفاع کسی حتی خود من را ندارد. اگر به چنین حمایتی احساس نیاز می کردم می کوشیدم برای ورود به باند بازی ها بند بازی ها کنم نکرده ام و هنر آکروباتی را که بسیاری بلدند و از آن موقتا استفاده می کنند را یاد نگرفته ام و نخواهم گرفت. چون باور دارم نه روی سرنیزه می توان نشست و نه روی بند. براستی زندگی با هر بندی خفقان آورست چه این در گلو باشد چه در دست در پا یا زیر پا. استقلال کلام مقدس من بوده، است و همواره خواهد ماند



با احترام

شکوفه تقی
۲٣۰۴۱ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣٨۹       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : آب شدن برف در چشم خیابان
آب شدن برف در چشم خیابان
من هرگز به این ظریف فکر نکرده بودم: وقتی که برف آب می شود، چشم خیابان می گرید.
بی آنکه واژه های اشک و گریه بکار رفته باشد، سخن از اشک و گریه ی خیابان در میان است. زیباست.

و یک نکته مهم: بهتر است همیشه کلمات زبان های ایرانی را با حرف غ ایرانی بنویسیم، نه با حرف ق عربی. یعنی غوز بنویسیم، نه قوز. یعنی غو بنویسیم نه قو، یعنی غلغل بنویسیم نه قلقل و ...
چرا؟
برای اینکه صدای این حرف ها در کلمات فارسی صدای ق عربی نیست، بلکه صدای غ ایرانی است. حتی اتاق و چماق ترکی را نیز ما اغلب با صدای غ تلفظ می کنیم.
بسیاری از واژه های ما به وسیله ی ملا بنویس ها و یا زیر تأثیر عربی و یا بخاطر تلفظ بد، غلط نوشته شده است. آفتاب و آفتابه از آن جمله اند. چنین واژه هایی در زبان های ایرانی وجود ندارد. شکل اینها غلط مصطلح است.
از این دست واژه های بد نشسته در خانه ی زبان دری، فراوان دیده می شود.

آفتاب - آو تاو = آب تاب است. و آن نام دیگر خورشید است. عده ای آن را با آفتابی اشتباه گرفته اند. و متأسفانه این اشتباه حتی گاه وارد واژه نامه ها نیز شده است. آفتاب همان جسم نورانی است که بر آب چو می تابد درخششی ویژه دارد. پس اجداد ما آن را بخاطر درخشش نقره گون و ویژه ی آن آو تاو = آب تاب، نامیدند.

و آفتابه نیز آو تاوه = آب تابه است. تابه مثل ماهی تابه.
راستی، چرا تابه؟
زیرا در قدیم یک نوع آفتابه چدنی خشک و شکننده بود که در آن آب جوش می آوردند. و چون با گرما سرو کار داشت، به جای ظرف آب، بهش می گفتند آفتابه. یعنی آب تابه. یعنی تابه ی آب. و بعد ها که که این آفتابه ی جدید مد شد، نام آن بر این نهادند.
و از این دست بسیار است.
۲٣۰٣۴ - تاریخ انتشار : ۲ فروردين ۱٣٨۹       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : بیایید بر تیرگی درن شمشیر بکشیم، و بکشیم آن دشمن جان را، عدوی زلال نهان را!
آقا یا خانم س. ا. که مثلاً نقد نوشته ای. س.ا. د. م. ک . گ. چقدر تهوع آور است پشت خانه ی اینترنت! هر کسی بعد از بد مستی شبانه می رود و آنجا بالا می آورد.
راستی چه بر ما گذشت که این همه خرد و حقیر شدیم.
آقا یا خانم س. ا. شما این شعر را خوانده اید؟
اگر نخوانده اید با کدامین وجدان نظر نوشته اید!؟ و اگر خوانده اید برداشت شما از این شعری که پر است از خیال چه بوده است؟ که آنگونه تاخت و تاز کرده اید؟
شما اصلاً روی کلمه ی تأویل اندکی اندیشیدید؟ اگر نه پس چرا نگاه لوچ و یکوری و سبک سری خود را به حساب دیگری می گذارید؟
شعر نام اش تأویل است. تأویل بانوی شاعر از زیبایی یک بهار اجتماعی ی پر از خیال و کوچه هایی است که آدم را به شاهراه فردا می برد و دوباره به خانه ی پدری و مادری می رساند، برای پایکوبی. داستان غم انگیز انسان تبعیدی است که روزی چلچله وار بر می گردد.
لطف کنید و دوباره شعر را بخوانید و اگر وجدان شما نگذاشت خواب به چشمانتان بیاید، یقه ی خود را بگیرید، و بیایید پوزش بخواهید تا به زندگی بر گشته، در تیرگی درون نمیرید. به راستی چه بر ما گذشت که این شدیم!؟

برای عده ای شعر و هنر و ادبیات چیزشان هم نیست. می آیند اینجا تا عقده خالی کنند. غافل از اینکه این کار از نقطه نظر روانی تأثیر بلند مدت اش بر عکس آنچه آنها می پندارند است، اصلاً مثبت نیست بلکه شدیداً منفی است. به بن بست می رساند آدمی را. بیچاره و حقیر و درون چو قیر می سازد. و این خیانت است به چشمه واری، به زلالیت انسان.
بیایید تمرین کنیم برای زیبا دیدن، برای وجدان داشتن؛ برای انسان بودن، می دانم دشوار است، اما شدنی است. بیایید بر خود خواهی و حقارت های درون شمشیر بکشیم، بیایید تلاش کنیم هم نشین روشنی، گل، و زیبایی شویم در این بهار.
«صد بار بدی کردی و دیدی ثمر اش را
خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی!؟»

بسیاری در این جهان با مهربانی، با انسانی نگاه کردن بیگانه اند. آنها حتی شاید نمی دانند که جز جهان کینه توزی هایشان، جهان دیگری نیز می تواند وجود داسته باشد.
برای بسیاری همانطور که نوشتم شعر و ادبیات و هنر اصل نیست، اصل تیرگی درون را وا کردن است و جهانی را با تلخ آن همراه.

بگذارید یک مثال زنده برایتان بزنم از همین پایگاه اینترنتی: چندین بار کس یا کسانی آمدند و بر شعر دکتر اسعد رشیدی خرده گرفتند، و گاه بجا. اما همان شاعر وقتی چندی پیش یکی از شاهکار های خود را سرود، فقط یک نفر برایش پیام گذاشت. فکر کنم آقای شرنگ بود.
من اینجا مدت هاست که نمی نویسم، ولی گاه نمی شود برای ترانه، برای منصور و ... ننویسی. گاه نمی شود زشت ِ بی انصافی را ببینی و بنشینی.

ما عموماً ضعیف کشیم. درست مثل لمپن هایی که منتظرند یک بچه ی یتیم و بی کس گیرشان بیاید برای عقده های کودکی را خالی کردن. اگر راست می گویید، بیایید به شعر بزرگان دوران خرده بگیرید تا حاصل کارشان بهتر شود. شما ها اما این شهامت ها را ندارید. از کودکی عادت کرده اید به زور گویی به ضعیف تر ها، چون وقتی ضعیف بودید به شما زور گفتند. حتی ممکن است یادتان رفته باشد، اما ناخود آگاه شما آن تلخ را بخاطر سپرده دارد. و گه و بیگه بی اجازه ی شما آن را از اعماق به سطح آورده شورش تیره پا می کند در وجودتان. بیایید خود را بشناسیم و بر زشتیهای درون پیروز شویم، وگرنه دیر یا زود انسان را از پای در می آورد.
در طول سال در این پایگاه اینترنتی ده ها انشاء چاپ می شود به جای شعر، اما در این دوران دو ریالی دوست بازی ها، منتقدین می گردند تا لقمه ی اندازه ی دهان خود پیدا کنند، و یا اینکه دعوا های شخصی خود را پشت دو حرف مخفی شده ارائه دهند.
بیایید نترسیم از ترسیدن، بیایید کمی بترسیم، شاید به خود آمدیم برای نجات.
۲٣۰٣۲ - تاریخ انتشار : ۲ فروردين ۱٣٨۹