کی خیانت کرد؟
سرمقاله ای که امکان چاپ ندارد


عیسی سحرخیز


• این "کی" همه ما هستیم، همه ما "خطاکاران" و "خیانت پیشگان". همه ما که "رسالت مطبوعات" و "ارزش قلم" را به لقمه نان گرمی و جرعه آب سردی فروخته ایم و چشم بر خطاهای بزرگ "مربیان" بسته ایم، نه در "زمین کوچک فوتبال" که در "میدان بزرگ بازی حکومت". آیا آن زمان که خطر "خونریزی و جنگ" را در پشت مرزها، و "تحریم و فقر" را در درون خانه هامان دیدیم باز قلم برداشته و جسارت به خرج داده و تیتر خواهیم زد؛ "خیانت ما"؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٨ خرداد ۱٣٨۵ -  ۱٨ ژوئن ۲۰۰۶


قلم توتم قبیله من است، روح "ما" در آن یکی شده است، "ما" در آن بهم آمیخته ایم، با هم زندگی می کنیم و به یکدیگر می رسیم ... قلم توتم من است، او نمی گذارد که فراموش کنم، که فراموش شوم، که با شب خو کنم، که از آفتاب نگویم، که دیروزم را از یاد ببرم، که فردا را به یاد نیارم، که از "انتظار" چشم پوشم، که تسلیم شوم، نومید شوم، به خوشبختی رو کنم، به تسلیم خو کنم، که ...!*
 
روزنامه شرق در شماره روز یکشنیه ۲٨ خرداد ۱٣٨۵ خود به بهانه "خداحافظی تیم ملی ایران از جام جهانی" سرمقاله ای نوشته است با عنوان "خیانت ما"، و با عنوان دقیقتر "خیانت ما روزنامه نگاران و مطبوعاتی ها". اما روشن نکرده است که خیانت کدام "ما"، آیا همه ی ما، یا تنها آنانی که تن به سانسور و خودسانسوری داده اند؟ نه تنها در عرصه ورزش، که در همه عرصه ها و از همه مهمتر در عرصه سیاست و حکومت داری .
مهم نیست که این یادداشت، نه در جایگاه سرمقاله در صفحه اول، حتی به عنوان یک دردل و   یک نقد درونی در صفحات میانی روزنامه شرق، امکان چاپ پیدا نکند، و یا دیگر روزنامه ها حوصله نداشته باشند به ملاحظه نام نویسنده و یا مطالب درون آن پیه دادگاه رفتن و دچار مشکل شدن آن را به تن بمالند و آن را چاپ کنند. مهم این است که این حرف به گونه ای زده شود و عده ای – هرچند اندک – آن را ببینند و بخوانند. مهم این است که در آستانه سالروز معلم کبیر انقلاب بگوئیم که هنوز شیعه مذهب "انتظار" است و   "اعتراض". هنوز هستند که قلم به دستانی که تسلیم نشده اند، نومید نشده اند، به خوشبختی ظاهری رو نیاورده اند و به تسلیم خو نکرده اند ....
مهم نیست که عنوان مطلب را چگونه بخوانیم و تلفظ کنیم. فرق نمی کند که "کی" باشد یا "کی". به هر حال "کسی" بوده و از "زمانی" این "خیانت" اتفاق افتاده است. مردم هم آموخته اند که باید چشم بر بسیاری از "خیانت ها" ببندند، تا روز موعود. و طبیعی است که آنان این بار به خوبی آگاهند که در این میان نباید "دیواری کوتاهتر از دیوار روزنامه نگار پیدا کنند". بهای آخرین "خطا"ی آنان بسته شدن یک روزنامه بود و بازداشت و زندانی شدن دو روزنامه نگار بیگناه. اکنون، تاوان این "خطا" را جوانان بی گناهی می دهند که برای فرار از روزنامه نگاری سیاسی و اجتماعی، دل به   طنز و شوخی بسته بودند و به جای کشیدن کاریکاتور "انسان"، "حیوان" را سوژه قلم خود کرده بودند. همانانی که اکنون همچون همکاران گذشته خود که یا قلم به زمین گذارده، یا جلای وطن کرده و رنج زندگی در غربت را می کشند، زیر فشارهای جانکاه بازجویی و بازداشت چاره کار را "سر کوبیدن به بدنه سخت چهاردیواری زندان" یافته اند و یا مجبورند   برای رضایت بازجو، داستان بافی کرده و از میزان و منبع "دلار" دریافتی بنویسند !
اگر آنان تحت فشار "بازجو" هستند، این سو نیز همکارانی تحت فشار "وجدان" قرار دارند و "پاسخگویی به ملت". و البته هنوز بسیاری که حتی به این نقطه نرسیده اند و غم "نان گرم" دارند و "آب یخ"، و "بقای روزنامه" به هر قیمت. حتی به بهای رایگان فروختن قلم و تن به سانسور و خودسانسوری دادن، با بهانه و بی بهانه .
آنانی که غم آن ندارند که بسیاری از دوستانشان را از کار بیکار کرده اند، نشریاتشان را بسته اند و خودشان را آواره دیار و دور و نزدیک کرده اند. آنانی که ابایی ندارند، بی هیچگونه ملاحظه ای، حتی بیانیه های انجمن های صنفی و حمایتی حرفه خود را به تیغ سانسور بسپارند و یا آن ها را پاره پاره کرده و در سطل های آشغال روزنامه هایشان جای دهند، و حتی به خود زحمت ندهند تا در دادگاه های مطبوعاتی دوستان گذشته و یا همکاران فعلی خود شرکت کنند و خبر آن ها را پوشش داده و دفاعیات مدیران مسئول و روزنامه نگاران را به اطلاع عموم برسانند .
این "کی" همه ما هستیم، همه ما "خطاکاران" و "خیانت پیشگان". همه ما که "رسالت مطبوعات" و "ارزش قلم" را به   لقمه نان گرمی و جرعه آب سردی فروخته ایم و چشم بر خطاهای بزرگ "مربیان" بسته ایم، نه در "زمین کوچک فوتبال" که در "میدان بزرگ بازی حکومت". آیا آن زمان که خطر "خونریزی و جنگ" را در پشت مرزها، و "تحریم و فقر" را در درون خانه هامان دیدیم باز قلم برداشته و جسارت به خرج داده و تیتر خواهیم زد؛ "خیانت ما"؟
این "کی" به بلندای تاریخ است و اولین باری که قلم مزدور "زر و زور و تزویر" شد، و استمرار آن تا امروز و تا فرداها. تا زمانی که "سانسور" و "خودسانسوری" را به هزار بهانه توجیه می کنیم، تا به بهانه ای "غم نان" نداشته باشیم و یا "ترس زندان ".
من هم چون آن همکارمان این پرسش را مطرح کنم که "مگر مربی تیمت را نمی شناختی – و نمی شناسی- عزیزم؟ مگر نمی دانستی ...".
نه تتها باید بپذیریم که "ما به رسالت خودمان خوب عمل نکردیم"، بلکه باید به همان ملتی – ملت ایران، همه ایرانیان- که در حقشان خیانت کردیم، تعهد بسپاریم که دیگربار در آینده "خیانت" نخواهیم کرد، تن به ذلت سانسور و خودسانسوری نخواهیم داد و "حقیقت" را به خاطر منافع و مصالح دیگران به مسلخ نخواهیم فرستاد و قلم هایمان را ارزان- و گاه رایگان - نخواهیم فروخت. بعید است که دیگر بار و در مسائلی مهمتر و حیاتی تر، ملت ایران خیانت ما را بپذیرد که به ما اجازه دهد که دوباره تکرار کنیم: "حالا که داریم اینها را می نویسیم، خیلی دیر شده، اما ببخشید، ما هم مثل شما فریب خوردیم. شایستگی ما همین بود." ملت به خوبی می داند که "شایستگی ما این نیست ".
بیاییم در سالروز وفات آن اسوه و سرمشق، آن معلم بزرگ، آن شهید راه اندیشه و بیان، آزادی قلم و زبان، - در جلوگیری از خیانت دوباره- همراه با او به قلم سوگند بخوریم و خون سیاهی که از حلقومش می چکد و خونی که از زبانش می تراود، با هم بگوئیم و بخوانیم و بنویسیم :
" قلم توتم من است، توتم ماست، به قلم سوگند، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند، به رشحه خونی که از زبانش می تراود سوگند، به ضجه های دردی که از سینه اش برمی آید سوگند...   که توتم مقدسم را نمی فروشم، نمی کشم، گوشت و خونش را نمی خورم، به دست زورش تسلیم نمی کنم، به کیسه زرش نمی بخشم، به سرانگشت تزویرش نمی سپارم، دستم را قلم می کنم و فلمم را از دست نمی گذارم، چشم هایم را کور می کنم، گوشهایم را کر می کنم، پاهایم را می شکنم، انگشتانم را بند بند می برم، سینه ام را می شکافم، قلبم را می کشم، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم ...
  اما قلمم را به بیگانه نمی فروشم .
قلم توتم من است، امانت روح القدس من است، ودیعه ی مریم پاک من است، صلیب مقدس من است، در وفای او، اسیر قیصر نمی شوم، زرخرید یهود نمی شوم، تسلیم فریسیان نمی شوم .
بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند، به چهارمیخم کوبند، تا او که استوانه ی حیاتم بوده است، صلیب مرگم شود، شاهد رسالتم گردد، گواه شهادتم باشد، تا خدا ببیند که به نامجویی، بر قلم بالا نرفته ام، تا خلق بداند که به کامجویی بر سفره ی گوشت حرام توتمم ننشته ام .
  تا زور بداند، زر بداند و تزویر بداند که امانت خدا را، فرعونیان نمی توانند از من گرفت، ودیعه ی عشق را قارونیان نمی توانند از من خرید و یادگار رسالت را بلعمیان نمی توانند از من ربود ...
قلم زبان خداست، قلم امانت آدم است، قلم ودیعه ی عشق است، هرکسی توتمی دارد .
و قلم توتم من است .
و قلم توتم ما است .
 
* توتم پرستی - مرحوم دکتر شریعتی. در آستانه سالروز وفاتش هنوز بسیاری از حرف ها را باید از زبان آن زنده یاد بزنیم. چون زبان هایمان را بریده اند و قلم هایمان نیز. قلم هایی که   جوهر ندارند و صاحبانش نیز. و در کنار جوهر، جرات .
                                                                                        ۲٨/٣/۱٣٨۵