منشاء آنارشیستی
اول ماه مه، روز بین المللی مبارزات زحمتکشان


نادر تیف


• تاریخ معاصر نشان داده است که احزاب و سازمان های سیاسی مختلفی به نام کارگر و طبقه ی کارگر شکل گرفتند، حتا قدرت سیاسی را قبضه نمودند، ولی پس از ده ها سال فروپاشیدند. امروز دیگر نام و نشانی از این تشکلات سیاسی نمانده است. اما تشکلات مختص کارگری هنوز به فعالیت خود ادامه می دهند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ ارديبهشت ۱٣۹۴ -  ٣۰ آوريل ۲۰۱۵


سال های دهه ١٨٨٠ میلادی، سال های گسترش مبارزات کارگری در آمریکا بود. این مبارزات در واقع پاسخی بود به آنانی که کارگران robbers barons به معنای «بارون های دزد» می نامیدند. بارون های دزد واندربیلت ها، کارنگی ها، راکفلرها و مورگان ها بودند که با چپاول دسترنج کارگران دست به کار ثروت اندوزی های بزرگ در صنایع و مراکز مالی شده بودند. بارون های دزد هیچ اهمیتی به حقوق کارگری و به طور کلی زندگی اشان نمی دادند.
تاریخ سرمایه داری با بحران هایش عجین و آمیخته است. در همان سال ها نیز بحرانی اقتصادی دامنش را گرفته بود. چنین بود که تشکلات کارگری همچون شوالیه های کار و فدراسیون کار آمریکا اعتصاباتی را سازماندهی کردند. کارگران مهاجر به ویژه آلمانی در این اعتصابات فعالانه شرکت داشتند.
تشکلات کارگری تصمیم گرفتند که اول ماه مه ١٨٨۶ را به روز درخواست هشت ساعت کار روزانه تبدیل نمایند. لذا به اعتصاب عمومی فراخوان دادند. بیش از هشتاد هزار کارگر فقط در شهر شیکاگو دست به اعتصاب زدند. این شهر در آن زمان دارای چندین روزنامه ی سوسیالیستی و انقلابی بود و سندیکاهای کارگری قدرتمندی در آن فعالیت می کردند.
شرکت مک کورمیک تصمیم گرفت تمام کارگران را اخراج کند و جایشان را به غیر اعتصابگران بدهد. روز ٣ مه تجمعی در برابر شرکت برگزار شد. مک کورمیک از پلیس و باندی خصوصی به نام آژانس پینکرتون یاری گرفت و کارگران معترض را به گلوله بست. دو نفر بر خاک افتادند. سه هزار کارگر فردای آن روز در میدان «های مارکت» تجمع کردند. کارگران در سخنرانی های خود به طرح مطالبات و محکومیت خشونت های پلیسی پرداختند. تجمع کارگری هنوز پایان نیافته بود که پلیس تصمیم گرفت به آن یورش آورد. در این لحظات بود که بمبی در میان نیروهای پلیس منفجر شد. جنجال و هیاهویی به پا شد. زمانی که آرامش به میدان «های مارکت» بازگشت جنازه های شش کارگر و هفت مأمور پلیس بر زمین بودند. روزنامه های در خدمت سرمایه داران در فردای تجمع کارگری میدان «های مارکت» علیه سندیکاها و آنارشیست ها دست به قلم فرسایی زدند و مسئول انفجار بمب اعلام کردند. پلیس بیکار ننشسته و با حمله به محافل کارگری انقلابی، هشت کارگر را دستگیر کرد که عبارت بودند از: اسکار نیب، لوئی لینگ، مایکل شوآب، ساموئل فیلدن، اوگوست اسپایز، جرج إنگل، آلبرت پارسونز و آدولف فیشر. نقطه ی مشترک هر هشت تن این بود که آنارشیست بودند و هیچکدام به جز فیلدن و پارسونز در میدان «های مارکت» حضور نداشتند.
دستگاه قضائی آمریکا ماه ژوئن همان سال دادگاه کارگران آنارشیست دربند را برپا کرد. دادستان که جولیوس گرینل نام داشت در دادگاه چنین گفت:«از جمهوری تا آنارشی، گامی بیش فاصله نیست. در این جا فقط آنارشیسم نیست که به محاکمه کشیده می شود بلکه خود قانون هم هست. این هشت مرد به این علت انتخاب شدند که سازمانده هستند. ایشان بیش از هزاران نفری که دنبالشان راه می افتند، گناهکار نیستند. آقایان هیئت منصفه، این مردان را محکوم کنید تا درس عبرتی برای دیگران بشوند، به اعدام محکومشان نمایید تا نهادها و جامعه ی ما را نجات دهید. این شما هستید که تصمیم می گیرید که آیا ما گامی را که گفته شد تا آنارشی خواهیم برداشت یا نه.»
هیئت منصفه به جز نیب، بقیه کارگران را به اعدام محکوم کرد. سال بعد از محاکمه به سال کارزار بین المللی برای نجات هفت کارگر آنارشیست از چوبه های دار تبدیل شد. لوئی لینگ، کارگر ساختمان سقف ساز، بیست و یک ساله، روز ١٠ نوامبر ١٨٨٧ در زندان دست به خودکشی زد و این عمل را به چوبه دار ترجیح داد. همان روز بود که فرماندار اگلسبی حکم اعدام چهار تن از کارگران دربند را تائید کرد. این چهار تن عبارت بودند از: آدولف فیشر، جرج انگل، اگوست اسپایز و آلبرت پارسونز. بیست و چهار ساعت پس از تائید حکم، این چهار کارگر اعدام شدند. بیش از دویست و پنجاه هزار نفر در مراسم تدفین کارگران شرکت جستند.
سال ١٨٩۳ حکم دادگاه مورد تجدید نظر قرار گرفت و به بی گناهی هشت کارگر رأی داده و اعلام شد که دستگاه پلیس و قضائی علیه اشان زد و بند کرده بودند تا بتوانند جنبش آنارشیستی و کارگری را مرعوب نمایند. از اعدام شدگان اعاده ی حیثیت شد و سه زندانی دیگر آزاد شدند.
کارگران اعدامی را در گورستان والدهایم به خاک سپردند، روی سنگی آخرین سخنان اگوست اسپایز چنین حک شده است:«روزی خواهد رسید که سکوت ما بیش از صدایی خواهد بود که امروز شما خفه می کنید.»
در سال ١٨٨٩ کنگره ی بین المللی سوسیالیست که در پاریس برگزار شد تصمیم گرفت که روز اول ماه مه هر سال روز بین المللی مبارزات کارگری باشد.
سیاستمداران رنگارنگ از سال ١٨٨٩ تاکنون با تلاش های متفاوت و با اذن به ماهیت شورشگرانه روز اول ماه مه دست به هر کاری زده اند تا این روز را از گوهر وجودی اش دور و آن را از معنای اصلی اش تهی کنند. برای این سیاستمداران روز اول ماه مه، روز بین المللی مبارزات کارگری نیست، روز «جشن زحمتکشان و تکریم کار است» یا «روز آشتی اجتماعی» است! چنین است که روسیه بلشویکی در سال ١٩٢٠ روز اول ماه مه را روز تعطیل و روز «جشن کار» اعلام کرد. چند سال بعدتر استالینیسم پا را فراتر گذاشت و روز اول ماه مه را روز تولید بیش تر با اختراع ساخانویسم بیان کرد. الکسی ساخانوف کارگر معدنچی بود که ظاهراً موفق شده بود در طی شش ساعت ١٠٢ تُن ذغال سنگ را استخراج کند که چهارده برابر سهمی بود که از معدنچیان دیگر خواسته می شد.
در سال ١٩۳۳، زمانی که آدولف هیتلر موفق شد با آرای صندوق های انتخاباتی پارلمان را به دست بگیرد، اول ماه مه را روز تعطیل اعلام کرد و آن را «جشن کار» نامید. البته هر گونه تظاهراتی ممنوع شد و سندیکاها منحل شدند.
در فرانسه نیز زمانی که آلمان نازی در سال ١٩۴١ اشغالش کرد، وزیر کار تحت فرمانشان اعلام کرد که اول ماه مه روز تعطیل و روز «جشن کار و توافق اجتماعی» است. در سال ١٩۴٧، زمانی که فرانسه از یوغ آلمان هیتلری آزاد شده بود، دولت با فشار جنبش کارگری روز اول ماه مه را در قانون کار به عنوان روز تعطیل با پرداخت دستمزد وارد کرد. با این حال آن را «روز جشن کار» نامگذاری نمود.
اسناد جنبش کارگری ایران اقوال مختلفی برای برگزاری نخستین اول ماه مه به عنوان روز بین المللی مبارزاتی دارد. گفته می شود که شورای مرکزی فدراسیون سندیکای کارگری در سال ١۳٠٠ خورشیدی برای نخستین بار سازمانده اول ماه مه بود. قول دیگری «اتحادیه کارگران چاپخانه ها» را تشکلی می داند که در سال ١۳٠١ برای نخستین بار اول ماه مه را برپا کرد. به هر حال زمان درازی طول نکشید تا کارگران بتوانند روز مبارزاتی بین المللی خود را آزادانه در ایران برپا کنند، چرا که دیکتاتوری رضا خانی در سال ١۳١٠ قانونی را به نام قانون «مقابله با مرام اشتراکی» وضع کرد تا بتواند سدی در برابر فعالیت های کارگری ایجاد نماید. ده سال بعد رضاشاه ساقط شد و پنج سال پس از آن «شورای متحد مرکزی سندیکاهای کارگران و زحمتکشان ایران» در تهران به سازماندهی اول ماه مه دست زد و کامیاب گردید تا بیش از هشتاد هزار نفر را گرد هم آورد. محمدرضا شاه پس از کودتای ٢٨ مرداد ١۳۳٢ پا را از پدرش فراتر گذاشت و ضمن حفظ قانونی که او برای «مقابله با مرام اشتراکی» وضع کرده بود، دستور داد تا همه ی تشکلات کارگری منحل و ممنوع گردند.
بر کسی پوشیده نیست که حزب توده ی ایران دارای نفوذ فراوانی در شورای متحد مرکزی سندیکاهای کارگران و زحمتکشان ایران بود. آیا همین نفوذ و پیوند موجب نشد تا این تشکل نتواند بیش از آن چه که انتظار می رفت در برابر سرکوب های پس از کودتای ١۳۳٢ مقاومت کند؟ آیا این واقعیت ما را به این نکته ی اساسی نمی رساند که وابستگی تشکلات مختص کارگری همچون سندیکاها، شوراها یا کمیته های کارگری به احزاب و سازمان های سیاسی همیشه برای آن ها زیان بار بوده و هست؟
کارگران ایران بین سال های ١۳۳٢ تا ١۳۵٧ عملاً نتوانستند تجمعات و مراسم قابل توجهی برای روز اول ماه مه برپا کنند. جمع ها و محافل کارگری روز اول ماه مه را در قالب های کوچک و میان خود برپا می کردند. در یکی دو سال پس از انقلاب ١۳۵٧ که جمهوری اسلامی هنوز تثبیت نشده بود تا بتواند دیکتاتوری مخوف خود را به جامعه تحمیل کند، ضعف تشکلات سندیکایی و شورایی کارگری موجب شد که آن ها نتوانند تجمعات واقعاً مستقل و بزرگ خود را برپا کنند. احزاب و سازمان های مختلف چپ و به ویژه مارکسیستی در این دوره ی کوتاه با برپایی تجمعاتی برای اول ماه مه، آن ها را به طرح مطالبات سیاسی خود تبدیل می کردند، هر چند گوشه چشمی هم به مطالبات کارگری داشتند. در ایران پس از ١۳۵٧ دیگر خبری از شورای متحد مرکزی سندیکاهای کارگران و زحمتکشان ایران نبود که پیوند تنگاتنگی با حزب توده ی ایران داشت، سازمان های سیاسی و به ویژه سازمان چریک های فدائی خلق ایران، هر یک تشکلات اسمی کارگری را همچون «کارگران پیشرو» راه انداختند که باید بی چون و چرا هوادار این سازمان ها می بودند!
تاریخ معاصر نشان داده است که احزاب و سازمان های سیاسی مختلفی به نام کارگر و طبقه ی کارگر شکل گرفتند، حتا قدرت سیاسی را قبضه نمودند، ولی پس از ده ها سال فروپاشیدند. امروز دیگر نام و نشانی از این تشکلات سیاسی نمانده است. اما تشکلات مختص کارگری هنوز به فعالیت خود ادامه می دهند، نمونه اش ث. ژ. ت. یا کنفدراسیون عمومی کار در فرانسه است که در سال جاری میلادی وارد صدوبیستمین سال تأسیس و فعالیت خود شد. نمونه ی دیگرش ث. ان. ت. یا کنفدراسیون ملی کار در اسپانیا است که در سال ١٩١٠ پایه گذاری شد، هر چند هسته های اولیه اش را کارگران آنارشیست در انجمن بین المللی زحمتکشان یا انترناسیونال اول در سال های ١٨۶٠ میلادی تشکیل می دادند. ث. ان . ت. که نقش فعالی در رویدادهای دهه سی میلادی در اسپانیا داشت تا یک میلیون کارگر را در صفوف خود متشکل کرد.
پرواضح است که جنبش کارگری ایران پس از استقرار جمهوری اسلامی بیش ترین ضرر و زیان را نه از تشکلات سیاسی که فوراً سرکوب شدند که از خود این رژیم دید. جمهوری اسلامی از سویی تشکلات دست ساز همچون خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار را سازمان داد و از سویی دیگر جلوی وجود هر گونه تشکل مستقل کارگری را گرفت. زمانی هم که کارگران دست به ایجاد تشکلات خود می زنند، نه فقط رژیم سرمایه داری اسلامی آن ها را فوراً ممنوع می کند، بلکه فعالانشان را به حبس های درازمدت و مجازات های شنیعی مانند شلاق محکوم می نماید. خمینی به عنوان بنیانگذار این رژیم تلاش فراونی برای لوث جنبش کارگری و مسائل کارگران کرد. او در نخستین اول ماه مه پس از انقلاب، یازده اردیبهشت ١٣۵٨ در پیامی رادیو تلویزیونی چنین گفت:«اختصاص یک روز به کارگران شاید به لحاظ تشریفات و تعظیم باشد، والا هر روز روز کارگری است و کارگران است بلکه عالم از کار و کارگر تشکیل شده است... کار و کارگر در تمام عوالم ماقبل طبیعت و عالم طبیعت و عوالم مابعد الطبیعه، کار و کارگر همه جاست..»
جنبش کارگری ایران در سال های اخیر موفق شده است که علی رغم تمام سرکوب ها و فشارهایی که برضدش وجود دارد دست به ایجاد تشکلات مختص خود همچون سندیکا و اتحادیه بزند. تشکلات مختص دیگر کارگری می توانند شوراها و کمیته های کارخانه باشند. اگر سندیکاها، شوراها و کمیته های کارگری به اصل استقلال خود نه فقط از دولت که از تمامی احزاب و سازمان ها سیاسی، با هر رنگ و ادعائی، رسیده باشند، آن گاه خواهند توانست نه فقط در دوران پیش از انقلاب که پس از انقلاب نیز نقش اساسی و واقعی را در تغییر اوضاع و سپس اداره ی جامعه داشته باشند. تجربیات سده ی بیستم میلادی نشان دادند که انتخابات ها و احزاب سیاسی دشمن خودرهایی کارگران هستند. مطالبات کارگری و مبارزات اجتماعی نباید جای خود را به مبارزات سیاستمداران برای تسخیر قدرت بدهند. این بدان معنا نیست که کارگران و جنبش کارگری نباید در مسائل سیاسی مداخله کند، برعکس کارگران می توانند برخوردی فعال در صحنه ی سیاسی داشته باشند، اما در چارچوب تشکلات مختص خود که سندیکاها، شوراها و کمیته های کارگری هستند. کارگران و زحمتکشان فقط می توانند برای خودرهایی به نیروی عظیم خود تکیه نمایند و نه سیاستمداران مکار و احزاب سیاسی قدرت پرستی که می آیند و می روند. آن ها می آیند و می روند، اما جنبش کارگری پابرجاست، دیروز، امروز و فردا!

نادر تیف