تأملی بر مشگل همبستگی نیروهای دمکراسی خواه - م. چشمه

نظرات دیگران
  
    از : حسن علیزاده

عنوان : علل ناگفته دیگر
با سلام به شما
نوشتار شما همانطور که خود گفته اید چیز جدیدی در برنداشت. همان علل را که خود شما نقل قول کردید دیگران هم سالهاست که با صدها مقاله و نوشتار دیگر بیان کرده اند. اما یک نکته بسیار مهم را شما عمداً یا سهواً نادیده گرفته اید و آن هم عدم اعتماد مردم به این اپوزیسیون پیر و فرسوده، قدرت طلب و جاه طلب و .... است.
به عنوان کسی که در دو اتحادی که در همین سالهای نه چندان دور شکل گرفته بود شرکت کردم و در یکی از آنها بطور بسیار بسیار ( روی بسیار تاکید بسیار می کنم) فعال، فعالیت کردم. نتیجه آن شد پس از مدتی کوتاه (کمتر از ۶ ماه) پی بردم که روابط در این اتحاد بر خلاف ضوابط نقش بسیار زیادی دارد. گفته ها و نوشته ها در مورد آزادی بیان، اندیشه و عقاید، خرد جمعی، مشارکت عمومی و.... فقط در گفتمان است و بس.
این اتحاد با مشارکت بیش از به اصطلاح ۵۰۰ نفر از نخبگان جامعه شکل گرفته بودکه تجربه فعالیت سیاسی آنها بالغ بر ۲۵۰۰ سال! بود.
در این مدت شش ماه هرگز هرگز و هرگز نوشته های انتقادی مرا که فقط از روی دلسوزی بود منعکس نکردند و حتی حاضر نشدن نامه مرا در پس گرفتن امضاء خود و عدم حمایت مرا در سایت خود منعکس کنند. ۰ بنده تنها نبودم و گروه منتقد به ۵۰-۶۰ نفر می رسید)
از آن به بعد تصمیم گرفتم به هیچکس و هیچ گروه و دسته ای اعتماد نکنم و نخواهم کرد. ( جوان هم نیستم و میان سالی را هم پشت سر گذاشته ام.)
بیانیه های و منشورهای زیادی در این مدت سی سال بیرون امده است و هر کدام نکات بسیار بسیار مثبتی را دارند و در آینده هم از این گونه بیانیه و منشور ها کم نخواهد بود. آیا می توانید اعتماد مردم را جلب کنید؟ سئوال اصلی این است و بس.
اعتماد اعتماد اعتماد اعتماد اعتماد اعتماداعتماد............................
۱٣۵٣ - تاریخ انتشار : ۲٣ خرداد ۱٣٨۷       

    از : خشایار رُخسانی

عنوان : فراپرسشِ همبستگیِ سازمان ها
پا سپاس از شما برایِ گرآوریِ این نوشتار. شما در این نوشتار براستی به سستی ها و کاستی ها یی پَرخیده (اشاره) کرده اید که در زمینگیر کردنِ اپوزیسیون، نغش (نقش) کلیدی دارند. افزون بر آن، در این یاداشت تلاش خواهم کرد که این فُراپرسش (مسئله) را از دیدگاه خودم بررسی کنم.
از آزمون ها و رویداهایِ تاریخی میتوان این آموزش گرانمایه را فراگرفت که همیشه کسی میتوانسته از هوده ای (حقی) بهرهمند گردد که توانِ گرفتن آنرا داشته است. بزبانِ دیگر همیشه هوده، برازنده و یا ازآنِ کسی است که توانمدیِ (قدرت) گرفتن و پدافندی از آنرا داشته باشد.
۱. برای نهادینه کردن دمکراسی در یک همبودگاه (جامعه)، دستِ کم باید کسانی یا سازمانی که داوشِ (ادعای) گسترشِ این بینش را دارند، به آن باور داشته باشند. گرفتاریِ بخش بزرگی از اپوزیسیون ایران، همانگونه که شما به آن پَرخیده کرده اید، به شوندهایِ (دلایل) گوناگون آرمانِ مردمسالاری را باور ندارند. بخشی از بازگوکردن خودکامه بودن خود پروایی ندارند مانند مجاهدین و بخشی نیز این کاستی را در پرده ای از پوشیده گویی پنهان میدارند. برای نمونه سازمانهای "چپ" آرمانِ مردمسالاری را که در همه جهانِ آزاد از بازنمودِ (تعریف) ویژه ای برخوردار است، را بر وزن و همساز با یک دیدگاه ویژه گروهی و یا ایدئولوژیکی ویزارِش (تفسیر) میکنند. همانند گفتاوردهایی چون "مردمسالاری کارگری" و "مردمسالاری سرمایه داری". از اینرو آرزوی رسیدن به زینه (مرحله) "همکلامی که مقدمه همگامی است" یک آرزوی نشدنی است که همچون سد سترگی جوی آبهایِ امیدی را که بسویی همبستگی روانه هستند از رسیدن به یکدیگر باز میدارد.
۲. فرار از انجام کار سازمانی که نشانِ بارزی از نبودِ گرایش به پذیرفتن خویشکاری (مسئولیت) و گرایش به آسوده گرایی میباشد. برای خیلی از روشنبین هایِ ایرانی آسوده تر است که رویدادهای ساستاریک (سیاسی) را از راه تارکده ( اینترنت) دنبال کنند، یا با نبشتار های خود هر ازگاهی به آنها که دستی در آتش دارند از دورِ گود پرخاش کنند که: "لنگش کن"، تا اینکه خود بخواهند آستین بالا زنند، و "لنگش کنند".
۳. بکارنبردنِ توانمدیها و امکاناتی که در دست میباشند و تباه شدن نیروها به شوندِ (دلیل) نبودِ هماهنگی. از آنجا که هماهنگی ای بینِ میهن دوستان ایرانی که خواهانِ دگرگونیِ دمکراتیک در ایران هستند وجود ندارد، هرکاری را که به این آرمان کمک میکند، بجای اینکه تنها یکبار انجام دهند، هزار بار انجام میدهند و هر بیراهه ای که باید تنها یکبار پیموده شد، هزار بار پیموده و آزمون میشود.
۴. نبودِ اَپَستام (اعتماد) به یکدیگر، به پاس ترورهایی که هرروز با نیرنگ و زمینه چینی های آخوندها در برونمرز انجام میشود. کسی که در راه آزادی ایران گام برمیدار، باید که از جان گذشته باشد و بینِ خدا و خرما را یکی را برگزیند. دمکراسی و آزادی کالاهایِ گرانبهایی هستند که بهایِ خود را درخواست میکنند. تنها ملتی سزاوار بهره بردن از این ارزش هاست که آماده پرداخت هزینه گزاف آن نیز باشد.
۵. از اینرو من نیز همنگر با شما بر این باورم که بجای یک همبستگی سراسری (بنا بر آن زبانزد که میگوید سنگِ بزرگ نشانِ نزدن است) باید که نخست به همبستگی هایِ موازی بین دو جریانِ دمکرات که از بینش هایِ انبازی (مشترکی) برخوردارند خشنود بود. در اینجا یاداشتِ خودم را که برایِ آقایِ کورش گلنام نوشته بودم دوباره بازگو میکنم که یک اپوزیسیونِ فرخنده (موفق) همانند یک بنگاه داد و ستد میباشد که اگر سود آور باشد همه جریان هایِ ساستاریک و مردم به آن روی میآورند ولی اگر سود آور نباشد "علی میماند و حوضش". اگر یک همبستگیِ کوچک بتواند با پیشکشِ برنامه هایِ خردورزانه به مردم در اندرکشیدن (جذب) آنها بخود، فرخنده باشد، آنگاه میتوان امید داشت که جریان های ساستاریک دیگر به آن به پیوندند، همچون جوی آبهای کوچک به جوی آب بزرگ. بدبختانه در مبارزهِ ساستاریک برایِ خیلی از جریان ها، "آرمان ها" همیشه دستآویزی برایِ پنهان کردن سود و زیانی هستند که این جریانها از این رهگذر بهرهمند میشوند. در جاییکه سود این جریان ها پایَندانی (تضمین) شده باشد، "همکلامی که مقدمه همگامی " است نیز پایَند میشود.

رویهمرفته هودهِ (حق) رهبری مردم ازآنِ آن جریانِ سیاسی است که توانِ گرفتن و پدافندی از آن ارزش را داشته باشد. رهبریِ مردم، هوده ای است که مردم با سنجش برنامه کشورداری آن جریان ساستاریک و سود و زیانِ خود به کسی پیشکش میکنند.. آرزویِ بوجود آمدنِ یک همبستگیِ دمکراتیک و سراسری بین همه شاخه های ساستاریک که به تواند همه را خرسند کند، یک آرزوی نشدنی میباشد. بنا به گفته شما،" بجایِ گام برداشتن بسوی همبستگیهایِ بزرگ باید که نخست به همبستگی های کوچک و موازی خرسند بود". اگر یک همبستگی کوچک بتواند با برنامه هایِ خردمندانه، رویکردِ مردم را بخود اندر کشد، و رهبری آنها را دست بگیرد، سازمان هایِ دیگر بسانِ جوی آب های کوچک نیز به آن خواهند پیوست.
khaschayar.rochssani@gmx.de
۱٣۴۲ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣٨۷       

    از : م.ساقی ایروانی

عنوان : ما را چه می شود؟!
ما راچه می شود!؟


م.ساقی


این نوشتار، در سال گذشته در چندین تارنمای اینترنتی منتشر شد ولی ، شوربختانه تاکنون، نیروهای اپوزسیون، هیچگونه قدمی در راه نزدیکتر شدن به یکدیگر بر نداشته اند و گویی ، فراموش کرده ایم که، در چه مرحله ای از تاریخ زندگی می کنیم، با چه رژیم جنایتکارو ویرانگری روبرو هستیم و آیندگان، در مورد ما چه قضاوتی خواهند کرد.
باشد تا در کنار دیگر نوشتارهای هموطنانمان در روزهای اخیر، ما را به خود آورده و به چاره جویی رهنمون سازد .

من ایرانم...
تاریک و پراکنده،
درهم شکسته و ویران
خورشیدی آیا
بر من طلوع خواهد کرد؟!

رژیم درگل ماندهء ولایت فقیه با برپا کردن چوبه های دار و میدان های سنگسارو سرکوب، مشغول سلاخی کردن و کنترل ناآرامی هاست و پیوسته تلاش می کند تا ملت به اصطلاح مسلمان وانقلابی ایران را، مانندهمیشه باترس و وحشت و نگرانی زیرنفوذهر چه بیشترخود درآورد.


ملتی که، هم انقلاب اسلامی را به شکمش بستند، و هم جنگ و تحریم و فقر و توهین و سرکوب، بلای خانمانسوزِ روز وشبش گردید.

ملتی که، از پشتهء کشته هایش، مشتی دزد و چپاولگر به مسند قدرت و حاکمیت تکیه زدند و بعد ازبه قدرت رسیدن، به شیوه های گوناگون، باورها و رویاهایش را یکی پس ازدیگری به خاک وخون کشیدند.

ملتی که، حرام لقمه های فاشیسم اسلامی دست و پایش را می برند و با ستم و سنگسارو اعدام، به خاک و خونش می کشند.

ملتی که، سرمایه های ملی اش را، یاحراج و پیش فروش کرده ومی کنند ویا آنهارا بین مشتی عرب گستاخ ونمک نشناس تقسیم می کنند.

ملتی که، هم باید انزوا و تحریم های کمرشکن فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بین المللی را بپذیرد وهم اینکه ازابتدایی ترین حقوق انسانی درکشورش محروم باشد.

ملتی که ازیک سو، با ترفند دکان داران دین و شریعت، روانهء بازارمکاره هایی ازقبیل: کعبه و کربلا و مدینه و...میگردد و ازسوی دیگر، دختران نوجوانش را،از مرزهای امن جمهوری اسلامی ناب محمدی، به پاکستان وکشورهای عربی، صادرمی کنند.

ملتی که آمار خودسوزی، خودکشی، خودفروشی و کودکان خیابانی اش روزبه روزافزایش می یابد، تا رژیم جمهوری غارت و چپاول، به مسجد وامامزاده سازی وترویج اسلام دربیرون ازمرزها مبادرت ورزد.

ملتی که فرزندان مبارز و آگاهش، یا به جرم آزادیخواهی، روانه سیاهچالها می گردند و یا از روی ناچاری، برای نجات جان خود، به خارج ازمرزهای ناآشنا مبادرت می ورزند.

ملتی که ازیک سو، به آداب و رسوم و فرهنگ و تمدن درحال منقرضش(توسط ملاها) می نازد و می بالد، و ازسوی دیگر، دل درگروی مسجد و نمازجمعه وعاشورا و حج و سقاخانه و...وانهاده است و برای حفظ این گونه ارزشهای پوچ و خانمامسوز، یقه درانی و آه و واویلا سرمی دهد.

ملتی که ازیک سو، در زیر بارهزینه های کمرشکن زندگی به جان آمده است، و از سوی دیگر، با وعده و وعیدهای شناخته شدهء شارلاطانهای مذهبی، به پرکردن صندوقهای رأی می پردازد و حاکمیت دژخیمان حاکم را بقا می بخشد.

ملتی که گهگاه، به مناسبت های مختلف، بادوزوکلکهای حاکمان شیاد، به خیابانهاآورده می شود تاچوب وچماق وافزارسرکوب ِ دژخیمان، برای درهم کوبیدنش، کوبنده ترشود

ملتی که با تعصب های کورکورانهء مذهبی، هنوز، دل به معجزه و وحی و تقلید ازاربابان خرافه ساز ِ بیخرد، خوش کرده است و ستم و سرکوب و ناداری و نادانی، استخوانش را سوزانده و روح و روانش را، به تباهی کشانده است.

ملتی که پاره ای ازآن، با دخیل بستن به مردگان و افسانه سازان مذهبی، خرسندی وکامرانی ِ دنیا وآخرت خود و فرزندانشان راانتظارمی کشد، وپارهء دیگرش، بنام فلان گروه و سازمان و یا حزب سیاسی درخارج ازمرزها، مرگ تدریجی را به همبستگی ِ ملی، برای رهایی میهن آتش گرفته و درمان دردهای بیشمارش برتری می بخشد.

ملتی که فرهنگ و تاریخ و باورهایش، لگدکوب گشته و بی اعتماد و زخمی است و ازسوی دولت نامردان مذهبی ِ حاکم، نادان و ناتوان و کوچک شمرده می شود.

آری ، ملت ایران را می گویم. ملت دل شکسته ی ِ ایران رامی گویم. ملت پاره پاره شده ی افسرده و سرگردان ایران را می گویم.

آری ، او را می گویم که، پشت این همه چراغ قرمز و راهبند و راهبندان گیرکرده است. او که به دورخویش می چرخد و به در و دیوارکوبیده می شود رامی گویم. براستی او گناهش چیست و چگونه می شود این قربانی خون آلود را یاری رساند؟

- چگونه می شود به او زیباترین ِزیباییها راپیشکش کرد؟

- چگونه می شود کشتی سوراخ شده بخت او را به ساحل کشانید؟

- آیا، از قایق های ِ کوچک و دستهای ِتنها و پراکنده، کاری ساخته است؟!

- لبخند کاووسی پای جوبهء دار، حاوی چه پیامی بود؟

- پاسخ تاریخی نیروهای اپوزیسیون، هنرمندان و نویسندگان، کارشناسان و آگاهان سیاسی و اجتماعی، دراین برهه اززمان به او و ادامه دهنده گان راهش چیست؟

- براستی ، ما درکجای زمین ایستاده ایم و اگرآرزوی ما رهایی مردم ایران است، چرا راه دیگری جز پراکندگی و کناره گیری و دوری جستن ازیکدیگررا برنمی گزینیم؟

- این خانه خرابی پایه و اساسش چیست و تا چه زمان بایستی مردم رازیرباران نگاه داشت؟

- این همه سیاسی کارو پژوهشگرو نویسنده و...، با دیدن شعله های آتش و جوی خون و دیدگان ماتم زده هفتاد میلیون ایرانی، تاکنون چه تدبیری اندیشیده اند؟

ما درسراسرجهان، گردهمایی ها، سخنرانیها و جلسات ِ پرسش و پاسخ زیادی برگزارمی کنیم، ولی ، کمترچاره اندیشی می کنیم. سینه هامان را، پاک و دلاورانه جلوی گلوله های دژخیمان سپرکرده و می کنیم ولی ، ازبازوی پرتوان همبستگی با دیگران بی بهره ایم. برای شفاف کردن گفتارم، مثالی می آورم و پیشاپیش ازهمهء هنرمندان پوزش می خواهم:

پس ازقیام سال ِ پنجاه و هفت، بسیاری ازخواننده گان و نوازنده گان ایرانی ، به کشورهای اروپایی و آمریکا، نقل مکان کرده و ماندگارشده اند و بسیاری ازآنها، درشرایط ناگوار، ازقبیل ِ زلزله و سیل، به یاری و دست گیری ازمردم بلا دیده ایران شتافته اند، که شایسته ی قدردانی و ارج گذاری است، ولی ، دراین بیست وهشت سال سراسرنکبت و ویرانی، که سرزمین ما ، به بلای زمینی ِ انگلیسی - اسلامی گرفتار شده است، جزتعدادی انگشت شمارازآنان، دیگران، میدان کارزاررا با هنر و هنرمند ستیزان، خالی گذاشته اند و تنها، زمانی ازداخل ویلاها و ماشین های لوکس بیرون آمده اند و هماهنگ وهمصدا شده اند، که بوی خوش جمع آوری دلار و یورو، درگوشه و کنارجهان، به مشام آنهارسیده است. و یا چرا دیگرهنرمندان و پژوهشگران، پیوسته ویکصدا، دست همدیگر رانمی فشارند؟! اگرچنین حرکتی عملی نیست، چرانیست؟ این خواست کیست و چه کسی دربیست وهشت سال گذشته، مادهء آنرا به جیب زده است؟ این کم کاری و ناکارآمدی را دوستان، چه بنامیم؟ چرا با یکدیگربیگانه ایم، درحالی که به خوشبختی ِ یکدیگرمی اندیشیم؟ چرا بایستی به عنوان هنرمندی جوان، ازپیشکسوتی بشنوم، که همسر فلان پزشک ِ جراح و یا فلان شاعر و نویسنده، پس ازپنجاه سال کارروزنامه نگاری، اگرشبی به قمارخانه(کازینو) نرود، خوابش نمی رود. ویا فلان پزشک، باهشت زن هموطن ایرانی تبارش، رابطه تنگاتنگ زیرلحافی برقرارکرده است؟ آیا فراموش کرده ایم که:

ما به اینجا نه پی حشمت وجاه آمده ایم ازبد حادثه اینجا به پناه آمده ایم؟!

آیا، بایستی همچون بسیاری ازمردم درداخل ایران، که دل به امدادهای غیبی و ظهورمهدی و فال قهوه خوش کرده اند، ما نیزباید چشم به جراحی جورج بوش وشرکا بدوزیم؟

آیا، بایستی دست روی دست گذاشت تا چون شود و دل تنهایی مان درگوشه وکنارجهان خون شود؟ به روزماچه آمده است؟! ما را چه می شود؟!


با مهر و سپاس
m-saghi@web.de
۱٣٣۹ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣٨۷       

    از : چوخ بیلمز

عنوان : حرف های اضافی
این آقا یا خانم چشمه هم نوبرش را آورده و یک خروار حرف اضافه اندر این به اصطلاح مشگل گذائی قلم فرسایی کرده است. آقا یا خانم عزیز به جای اینکه این هم جنابعالی و حسین آقا قلم فرسائی کنید سعی کنید دمار رژیم را اول در بیاورید بعد غصه همبستگی نیروهای در اسم دمکراسی خواه را بخورید. این نیروهای به اصطلاح دمکراسی خواه دستشون که به قدرت برسد دمار بقیه را در می آورند و فعلا به قولی تو دهات راهشان نمی دهند که سراغ کدخدای دمکراسی خواهی را می گیرند! رژیم هم می داند که از اینها خطری برایش وجود ندارد. به جای این همه حرفهای اضافی به فکر سرنگونی عامل اصلی عدم وجود دمکراسی در ایران باشید. از هم اکنون به فکر سرنگونی ملایان جانی باشید و بعد به فکر به وجود آوردن ضامن های وجودی دمکراسی باشید والا با وراجی صد سال هم نه به دمکراسی خواهید رسید و نه این آقایان شیاد را از دوش مردم ایران پائین خواهید آورد.
۱٣٣۴ - تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱٣٨۷