سفرنامه‌ی سفارت آمریکا - نوشین شاهرخی

نظرات دیگران
  
    از : arvan kiani

عنوان : شما اعتراض نکنید چونکه نلسون ماندلا هم از طرف امریکا تا ۳ روز قبل در لیست تروریستها قرار داشت
از کشوری که رئیس جمهورش تازه به خود زحمت داده واسم نلسون ماندلا را از لیست تروریست خارج کرد ونلسون ماندلائی بجرم مبارزه بارژیم نژادپرست افریقای جنوبی ۲۷ سال در زندان بسر برد وان رژیم هم ظاهرا از طرف سازمان ملل بایکوت بود خوب نوشین عزیز نلسون ماندلا دارنده جایزه صلح نوبل تا ۳ روز قبل در لیست تروریستها بود و بخاطر ۹۰ سالگی اقای بوش و خانم رایس قبول کردند که دیگر (توجه کنید دیگر) ایشان تروریست نیست شما دیگر چه انتظاری دارید شما که به اندازه نلسون ماندلا سرشناس نیستید.امریکائیها عادت کردند تا به دیگران توهین کنند از سربازانشان در عراق و افغانستان بگیر تا کارمند سفارت و فرودگاه واداره خارجی هایشان.
۱۶۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۴ تير ۱٣٨۷       

    از : فرزانه مانی

عنوان : دنیای دیوانه
نوشین عزیز ! در اذیت کردن ارباب رجوع بخصوص در سفارت فخیمه ی آمریکا تردیدی ندارم هم قبل از انقلاب ایران که میتوان از مشاهیر و ستارگان آن زمان پرسید خصوصا بازیکنان تیم های ملی ورزش ایران.. بعداز انقلاب هم که نگو و نپرس تو گوپی همه ی شهروندان باید تاوان بی سیاستی آمریکا را پس بدهد. دست جلو را گرفتند که عقب نیفتند. مردم با هزار مصیبت به این کشور یا آن کشور میروند تا برای دیدن عزیزان خود به آمریکا سفر کنند و خوب میدانند که تو چه عذابی کشیدی . در قبل از ۱۱ سپتامبر هم افتضاح بود و خودم در وسط فرودگاه استکهلم دیدم که قبل از بوردینگ کارد حضرات باجه ی سفارت را محوطه ی هواپیماپی دلتا تشکیل داده بودند و مردم را سین جین میکردند و بخصوص مانع سفر دختران سوپدی به آمریکا میشدند که معمولا در آنجا بیش از مدت ۳ماه مجاز میمانند. خلاصه بلیط و وقت و احساسات مردم اعم از غربی و شرقی مطرح نیست اگرچه به شرقی ها و پناهندگان و مخالفین سیستم ها به دیده ی دشمن بالقوه نگاه میکنند . در میامی هم وضع بد تر بود و همه ی امثال من را بازجوپی کردند این بلا بر سر مشاهیر سوپد هم آمده ست. دنیا ارث بابای اینها ست همه میروند و باید سر تاج دیگران قرار گیرند ولی دیگران حق سفر آزادانه به این کشورها ندارند این را نه میگویند و نه مینویسند ولی با تمام وقاحت اجرا میکنند. اما نوشین جان یک سری از اشکالات تو در هر صورت قابل قبول نیست ما باید بیرحمانه و با آگاهی از حقانیت خود در برابر این احمق ها بیایستیم بشرطی که نقطه ضعف نشان ندهیم تا این حشرات گنده موضوع را عوض کنند. احساست را در ک می کنم و خوب شد نوشتی دل أدم میگیرد. - اما من که هنوز پس از بیست ‌و دو سال زندگی در آلمان پاسپورت پناهنگی‌ام.... ?-فُرم‌های عجیب و غریبی پر کردم که در عمرم ندیده و پر نکرده بودم با پرسش‌هایی عجیب و غریب‌تر ..- باید سریع مبلغ ۸۹یورو و هشت سنت هم به حسابشان واریز می‌کردم که نوشته‌ بودند،چه ویزا بدهند و چه ندهند، باید پرداخت شود. - هنوز صورت‌حساب تلفن دستم نرسیده تا از اوج فاجعه برایتان بنویسم..-جالب که این آمریکایی‌ها پشت تلفن پرچانه می‌شوند و دائما به این و آن پاس داده می‌شوی ...-پس از چانه‌زدن بسیار که بلیت هواپیمای من دو هفته‌ی دیگر است و اگر زودتر به من وقت مصاحبه ندهید، دیگر وقت دادن معنی نمی‌دهد، سرانجام برای هفته‌ی بعد که امروز باشد، ساعت ۹ صبح به من وقت دادند.
هرچند که من همیشه تا ۹ صبح خوابم، اما چاره‌ای ندیدم که امروز پنج صبح زیر دوش بیدار شوم. !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تمام آخرهفته‌‌ام خراب بود. عکس هم نداشتم و از آنجا که حوصله‌ی بیرون رفتن نداشتم، گفتم همین امروز در ایستگاه راه‌آهن یک عکس فوری می‌گیرم و آخرین مدرک را نیز به مدارک اضافه می‌کنم.
اما هر سه اتومات پشت‌زمینه‌ی آبی داشتند و سفارت نوشته بود که زمینه‌ی عکس باید سفید باشد. به خودم گفتم: "عکس با زمینه‌ی آبی بهتر از بی‌عکسی است."
با اینکه آدرس کنسولگری را از اینترنت درآورده بودم، اما سخن بلیت‌فروشی که گفت سفارت آمریکا پشت ایستگاه راه‌آهن است و خودم هم در سفر پیشین در برلین پرچم‌اش را دیده بودم، چنان در ذهنم حک شد که دوباره آدرس را نگاه نکردم.
از آنجا که جهت‌یابی من حرف ندارد، پرسان پرسان راه یک ربعه را چهل‌دقیقه‌ای طی کردم و سر ساعت ۹ به سفارت رسیدم. اما چشم‌تان روز بد نبیند که در آنجا متوجه شدم که آدرس را اشتباه آمده‌ام و این ساختمان ناتمام است و کنسول‌گری آمریکا آن طرف برلین قرار دارد.................... اما دو پاسبان بی‌ادب و بی‌نزاکت که معلوم نیست از کدام محله‌ی آمریکا بودند، بی‌هیچ سلام و احوال‌پرسی بی‌مقدمه پرسیدند: "تلفن دستی داری؟"
منِ احمقِ از همه‌جا بی‌خبر هم ساده‌لوحانه گفتم: "بله" و دست کردم و تلفنم را از کوله‌پشتی‌ام درآوردم.
و من هاج و واج با چشم‌هایی که از تعجب گشاد شده بود پرسیدم: "چرا؟" تلفن کهنه‌ی نیمه‌سالم‌ام را دراز کردم به سوی یکی از پاسبان‌ها و خیلی جدی گفتم: "اصلاً مال شما." ..............ضبط شده یا نه. سرانجام از میان انبوه پاس‌های قهوه‌ای نوبت به پاسپورت آبی من رسید و از دور متوجه شدم که نوبت من است.
.............عجیب که برعکس آلمان‌ها این آمریکایی‌ها اسمم را خوب تلفظ کردند. پس از آنکه انگشت اشاره‌ام دوباره چک شد، مصاحبه‌گر هنوز مدارکی را که من سه روز تمام با زحمت جمع‌آوری کرده‌ بودم، تحویل نگرفته بود که گفت: "شش هفته طول می‌کشد تا پاسخ بگیرید."
..............................................وگرنه بلیت هواپیما می‌سوزد و دوباره ماجرای سمینار بنیاد پژوهش‌ها و دلیل شرکتم را در این سمینار یادآور شدم،.....................
مصاحبه‌گر خیلی عصبانی شد که بالای چشم سفارتی‌ها ابرو گفته‌ام و صدایش را بالاتر برد و گفت: "دفعه‌ی دیگر شش‌هفته زودتر بیایید مصاحبه برای ویزا."

............
۱۵۵۹ - تاریخ انتشار : ۷ تير ۱٣٨۷       

    از : مراد

عنوان : حرف حساب چیست؟
حالا همه اینها را گفتید که چی؟ نتیجه گیری تان چیست؟ که آمریکا کشور آشغالی ست و مردمانش هم آشغالتر؟!
۱۴۹۵ - تاریخ انتشار : ۵ تير ۱٣٨۷