راک - ساناز زارع ثانی

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : از شما هم ممنونم بخاطر راهنمایی
آقای امید مومنی سلام ، از شما هم ممنونم به خاطر راهنمایی.
۹۴٨٨ - تاریخ انتشار : ۷ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : امید مومنی

عنوان : میتوان علاج کرد
آقای لیثی،شما مبتلا به تطویل کلام هستید.اینرا میشود و باید علاج کرد.ایام بکام باد.
۹۴٨۱ - تاریخ انتشار : ۷ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : پوزش
در ضمن کلمه ی تبلیغ را غلط نوشته ام ، آن را نیز به بزرگی خود ببخشید. شما به من توصیه های زیادی کرده اید. من هم یکی دو توصیه برای شما دارم و آن این است که اگر دیدید انسانی در اشتباه است به او کینه نورزید ، بهش کمک کنید تا خود را پیدا کند. و یک توصیه ی دیگر: و هرگز فکر نکنید که صد در صد حق با شما است ، همیشه چند در صد هم به دیگران حق بدهید تا ناخود آگاه حقی را زیر پا نینداخته باشید.
یکبار دیگر از راهنمایی های شما ممنونم
شاد و پیروز باشید
۹۴۵۴ - تاریخ انتشار : ۶ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : آقای نگاهی ، اگر آگاه و صادق هستید ، به خود ببالید به خاطر نظر بی پرده ی خود ، اما اگر ........
آقای عزیز من بخاطر آدم هایی مثل شما که نظر دیگران را تحمل نمی کنند و هر لحظه ای هم یک اسمی دارند در این بیکران "غربت" اینترنت ، گاهی و ف هستند گاهی مردن ، گاهی زنند ، و اغلب نیز کژدم و مار شده نیش می زنند. چندی بود که اینجا نمی نوشتم.هر کسی در حد توان خود کاری می کند ، مثلاً شماها در باره ی کامنت دیگران حرف می زنید ، پس لطفاً به دیگران هم اجازه بدهید نظر غلط خود را بنویسند. به نظر من این گره مندی و خود خواهی مزمن و کشنده است که شما ها را می شوراند ، نه ضعف قلم و اندیشه ی دیگری.
به چشم من سعی می کنم از نکات خوب سخن شما برگیرم. آدم پلید و خود خواهی نیستم ، شاید اندکی بخاطر پیچ بد قلم من برای شما سو تفاهم ایجاد شده. شما هم لطف کنید و به اندرون خود رجوع کنید و ببینید که آیا شما این حرف ها را برای دلسوزی زده اید یا مثل بسیاری برای عقده خالی کردن.
اگر این حرف ها را برای دلسوزی زده اید ، من دست شما را می فشارم و شما را بسیار عزیز میدارم. ولی اگر در درون خود مشکلی دارید و آن را سر دیگری آوار می کنید ، راه چاره این نیست ، تلاش کنید یقه ی خود را بگیرید و به در و دیوار خانه ی وجدان بکوبید تا وجودتان شاید ، به خود آید. دوست عزیز سخن رانی کردن آسان است ، انسان واقعی و دلسوز بودن کاری بسیار دشوار است. من هیچ حس بدی به شما ندارم. امیداوارم آن حرف هایی را که نوشته اید از سر دلسوزی باشد. آنوقت به شما فراوان درود می فرستم و شما را از بهترین دوستان خود می دانم. چون از مردم بله قربان گو بیزارم. و از سویی به هرحال این حرف ها نظر شماست و محترم است. چندی پیش بخاطر بی ادبی ها و پرخاش های زشت بعضی از هموطنان خود تصمیم گرفتم دیگر در نظرگاه سایت ها ننویسم. همانطور که توضیح داده ام از روی دلسوزی وارد بحث شدم. نظرم غلط یا درست است نظر من است. و اگر کسی هستم یا نیستم سر آن نیز من با شما بحث نمی کنم چون این دیگران هستند که باید تشخیص بدهند کی چند مرده حلاج است. و از سویی نمی توانم در اینجا خودم را برای شما معرفی کنم و بگویم که چه کار ها کرده ام. و باز از سوی دیگر نام شما به احتمال قوی مستعاراست و با آدم مجازی که نمی توان ملاقات کرد تا برایش بگویم که کی هستم و چند جلد کتاب دارم و چه کار ها کرده ام.و آنجا که می گویم با دیگران ارتباط دارم نه برای پُز دادن است - زیرا ارتباط داشتن هیچ هنری نیست - بلکه برای این گفته ام ، که بگویم تجربیات گوناگون خود را در این ره گذر دارم. همین و بس.
در ضمن گرچه درویشانه می زیم ، اما درویش نیستم ، من یک انترناسیونالیست ایرانیم که برای آزادی و عدالت مبارزه کرده و می کنم ، چندین نسلم در این راه رفته ، و تا زنده ام من نیز پس نمی کشم ، زیرا فکر می کنم که خوشبختی و سعادت مردم من خوشبختی من است ، و اندوهشان اندوه من می باشد.
من درویش نیستم اما دوست ندارم وقتی که مردم من در هزارلای بلای روزگار جان می کنند و کلیه می فروشند ، فرزندان میهنم شعرشان به پایین تنه خلاصه شود. من آرزو دارم که شاعران و نویسندگان و همه ی هنرمندان ایرانی در این لحظه فقر و بیداد میهن خود را دریابند. و دردش را مویه کنند. ایرانی امروز در لحظه ای از تاریخ قرار ندارد که قلمش در خدمت پایین تنه باشد. این لحظه یکی از مهمترین لحظات تاریخ ایران است ، من می خواهم فرزندان ایران این لحظه را دریابند و در حد توان خود به یاد اندوه میهنشان باشند. این دغدغه ی من.
شما باید به دیگران هم اجازه ی سخن گفتن بدهید ، من مخالف نظر شما نیستم. شما نظری دارید و برایش تبلیق می کنید. پس من هم حق دارم برای نظر خودم تبلیق کنم. تبلیق من این است: بچه های ایران! در این لحظه غریب تاریخ هرچه بیشتر به اندوه میهنتان بیندیشید! از حق زندگی شخصی خود به سود میهن عقب نشینی کنید. و هر فرصتی در هر مکانی و در هر زمانی که بیابم - حتی اگر مشغول غذا خوردن باشم ؛ به کنارش می زنم - و از رنج و احتیاج میهن خود در این لحظه ی تاریخی می گویم.
من توصیه شما را در نظر می گیرم ، برایم آرزوی موفقیت کرده اید. من نیز برای شما آرزوی موفقیت می کنم. اگر آگاه و صادق هستید به خود ببالید بخاطر نظر بی پرده ی خود. تکرار می کنم : آگاه و صادق ، زیرا صداقت خالی کافی نیست. اما اگر کژدمی در آستین جان دارید ، هنوز تا دیر نشده است بکشیدش.
موفق باشید.
دوست و ارادتمند شما - اگر صادق هستید
حبیبی
۹۴۴۱ - تاریخ انتشار : ۵ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : عبدالرضا نگاهی

عنوان : لیثی حبیبی
آقای حبیبی سرم گیج رفت به حضرت عباس. برادر چه می نویسی که نه کسی از آن سر در می آورد و نه هیچ رابطه ای با شعر راک یا خانم ساناز دارد. شما چطور به خودت اجازه می دهی که بنشینی و دیگران را نصیحت کنی که چگونه بنویسند و با چه درکی شاعر یا نویسنده باشند؟ قربانت گردم مگر شما ولی شعری یا صوفی خانقاه داستان و ادبیات؟ ول کن مردم را بلایت به جانم. بگذار جان هرکسی جهانش را بسازد. مگر شما معمار فکر و هنر دیگرانی؟ اینقدر هم از خودت مرتب تعریف نکن که "من شعرای بسیاری را می شناسم و نصیحت می کنم..." و "به ده ها شاعر و نویسنده رهنمود داده ام که..." تا آن جا که بنده سراپا تقصیر خبر دارم هیچ اهل قلمی شما را نمی شناسد و چیزی هم از شما در هیچ جایی چاپ نشده الا همین صفحه اظهار نظرات این سایت. برادر برو دنبال کارت و حداقل سعی کن کمی چیز یاد بگیری و نخوانده ملا نباشی. تلاش کن و سعی کن بیشتر با ادب و فرهنگ و شعر و هنر دمخور بشوی، شاید شما هم توانستی چیزکی بعد ها بنویسی و دیگران را با خودت بیشتر آشنا کنی. پند و اندرز به دیگران و اظهار نظر ادبی را هم بگذار برای وقتی که توانستی کمی به ادبیات نزدیک شوی و هنر را بشناسی. موفق باشی عمو جان.
۹۴٣۶ - تاریخ انتشار : ۵ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : بحث ملایم و زیبا انسان ساز است. جدل اما بحث نیست. من نیز با شما صد در صد موافقم.
ساناز عزیز ، ممنونم که نظر خود را اینجا گذاشتید. من نیز از این جنگ ها و عقده خالی کردن های بیمار گونه در نظرگاه ها بیزارم. مدتی پیش تصمیم گرفتم که دیگر جایی نظر نذارم. آمدم شعر بخوانم دیدم در حق خانم شکوفه ی تقی بی مهری شده و نظر گذار محترم نه فقط دقت نکرده ، بلکه توهین هم کرده و حتی کلمه اراجیف را بکار برده. این بود که تصمیم گرفتم نظرم را آنجا بگذارم ، و بعد برای اینکه عدالت را رعایت کرده باشم ، برای همه نظر گذاشتم. برای مه ناز ، فلاحتی ، شما ، سهراب و ...
وگرنه برای من نیز بسیار رنج دهنده است وقتی که با مردم دون فرهنگ روبرو هستم. اگر اینجا نظر می گذارم ، فقط و فقط برای سازندگی است ، و هم برای این اینست که جوی صمیمی ایجاد کنم تا ما ایرانیان آواره این همه از هم دور نباشیم. وگرنه من وقت زیادی ندارم که بیایم و اینجا تلف کنم.
آنچه من برای شما نوشتم ، از اعماق وجودم بر آمده و هدفم پرده برداری از یک سو تفاهم بزرگ بود در ادبیات نوین ایران. من گذشته از دیدگاه ادبی از نطقه نظر پسیکولوژی نیز به ادبیات نگاه کرده ام.
دو بلای بزرگ امروز شاعران جوان ما را تهدید می کند. یکی در دیگران گم شدن است. صد ها جوان با استعداد در شاملو گم شدند. و دیگری این است که تا می بینند شاعری با استعداد به میدان سخن در آمده ، قلب فروشان دورش را می گیرند تا به بیراهه برود ، یکی از این بیراهه ها این است که شاعران را از درد اجتماعی و حتی شخصی دور می سازند تا در باب تکانه های رختخوابی بنویسند و برای شعر خود در نتیجه تاریخ مصرف تعیین کنند. و کمی دیرتر شاعر پوچ شده به گوشه ای بخزد. شما از آن جمله نیستید ، من دارم برایتان مثال می زنم. من با چند ده شاعر و نویسنده ی جوان و حتی جا افتاده ارتباط دارم و همیشه تلاش کرده ام که به آن ها بگویم که شما بزرگتر از آن هستید که به کوره راهی حقیر بروید. و در این میان تا اندازه ای هم موفق بوده ام و از این بابت شادم.
بسیاری فکر می کنند که شعر سرودن و داستان نوشتن هنر نمایی است ، در حالی که یک ضرورت است. "دیروز" و درون است که به شمای شاعر و نویسنده می گوید بنویس مرا ، وگرنه جانت را به آتش می کشانم. و از همین زاویه است که هدایت خون بوف کور را بر صفحه می ریزد تا از درد خوره وار بگریزد. اما نطفه ی بوف کور قوی تر از این ها در اشکم جان او نشسته که بلاخره می کشدش. در پسیکولوژی نوین بسیاری از دکتر ها به جای دادن قرض های گیج کننده ، به بیماران خود توصیه می کنند که بنویسند. نوشتن یک درمان است. نوشتن یک گزیر است از جنون خود ، نوشتن راه نجاتی است که از دیرباز ناخود آگاه بشر به آن پی برده.
می توان شعر و داستان ساخت ، اما آن دیگر شعر و داستان نیست ، بلکه فقط مهندسی کلام است ، و گاه سرهم بندی می باشد. و به همین دلیل هم است که کتاب های رمان نویس های ما اغلب خاک می خورند ، اما مردم برای خریدن کتاب پائولو کوئیلو و ... صف می کشند در نمایشگاه کتاب تهران. شعر و حتی داستان در شور و خیال زاده می شود ، و بعد بیشک می توان به آن پرداخت.
به خانه ی بعضی از بچه های شاعر و نویسنده میری ، می بینی چندین مجسمه ی جغد در خانه ی شان است و گاه می بینی جغدی را خشک کرده اند و به در و دیوار خانه آویخته اند. همه ی این ها دلیل بر آن است که این ها تفکر هدایت را نتوانسته اند بخوانند.
این بود که من چند کلمه در این باب برای شما نوشتم. آن نوشته فقط در باره ی این شعر نیست ، بلکه هشداری است به شاعری جوان و با استعداد، هشداری است به شاعران جوان و با استعداد.
شاد و پیروز باشید.
۹۴٣۴ - تاریخ انتشار : ۵ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : ساناز زارعی

عنوان : پاسخ به دوستانی که در این صفحه برایم یادداشت گذاشته اند
شاید دلیل اینکه به ندرت درمورد کاری نظری می نویسم پای صفحه های ادیبانه ی سپیدو کلاسیک ، این است که من نقد به زبان فارسی را به درستی یاد نگرفته ام . این جمله ی پیرو هم منشعب از پایه ای است که به مشاهدات من و تجربه ی من در این خصوص متصل و مرتبط است .
بعد ازتاریخی طولانی ، وقتی به طور کاملن تصادفی این صفحه را باز می کنم و با صحنه ی جنگ های انفرادی عقیدتی روبرو میشوم ،کمی دلتنگ میشوم.
شاید هم نام این حالت: دلگیر شدن باشد.
دوستان نازنینی که نام کامل یامستعارتان را در این صفحه برایم به یادگار گذاشته اید ، هدف من از انتشار برخی از کارهایم در این صفحه مسلمن این است که با نظرات شما در مورد کارهایم، از دور یا نزدیک بیشتر و بیشتر آشنا شوم .
عدم پاسخگویی به نقدها و پیشنهادات شما دلیل بر بی تفاوتی ، قبول ، یا رد نظر شما نمی باشد.
این زمان خاموش ساکت ، فقط فرصتی است برای فهم بهتر نظر و دیدگاه شما.


با سپاس و احترام - ساناز زارعی
۹۴۲٣ - تاریخ انتشار : ۴ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : نسرین م

عنوان : شعر زیبایی است .
شعر زیبایی بود & لذت بردم .

بنظرم تشابه ها و استعاره در شعر بسیار قوی بود .
۹٣٨۷ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : کیوان مشار

عنوان : آرام تر
چقدر عصبی هستید. به تصور می آید که اگر این گفتگو اینترنتی نبود ، شما مرا به دار می کشیدید. خوب اینها را آرامتر هم می توانید بگویید . چرا جبهه گیری می کنید؟ ما فقط داریم در مورد شعر و ناقدان شعر گفتگو می کنیم، جنگ و دعوا که نمی کنیم.
عزیز جان شما با اینهمه عصبیت برای یک گفته ی ساده چگونه در مقابل این روزگار پر از تشنج دوام می آورید. آرام تر، ریلاکس باشید و بعد پاسخ مرا اگر دلتان خواست، با کلام مودبانه تر بفرمایید تا من به شما جواب بدهم . در غیر این صورت من با شما وارد این گود جنگ نمی شوم.
۹٣٨۴ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : و ف

عنوان : کیوان مشار
حضرت آقا من نمیدانم نوشته های شما چه دخلی به حرف های من یا اشعار ساناز زارع داشت. مگر مجبورید در باب موضوعاتی وسط گود بپرید که چم و خمش را نمی دانید؟ من نوشتم حرف های فرخ زاد و فلاحتی در مورد شعر ساناز زارع حرف های خوبی بودند. حالا شما افاضه فرموده اید که پوران فرخ زاد و فلاحتی نقاد و اهل شعر نیستند و چنین و چنانند و اظهار نظرشان اعتبار ندارد. شما حرف بی ربط فرموده اید. من نوشتم سروده های ساناز زارع زیبا غنی و قوی هستند. همین، در سطح اظهار نظر در یک کامنت. حالا شما یک دفعه دویده اید وسط و چیزهایی فرموده اید که هیج ارتباطی به مرتبط ندارد. شما ضمن خار کردن فرخزاد و فلاحتی و ذکر این که شعر حالی شان نمی شود و توصیه به من که من باید نظر خودم را بنویسم، خودتان فرموده اید: "شعر زارع شاید خوب باشد شاید نباشد، سپید پردازی مقدماتی را طلب می کند که..." عجب! مگر در مورد یک نقاش ساختمان و یا یک گچ کار بنا حرف می زنید؟ حضرت آقا مگر مجبورید که حتما اظهار نظر کنید؟ آن هم در کار هایی که اصلا صلاحیت و دانشش را ندارید. و اما اصل مطلب، شما اصلا چرا به اظهار نظر من پرداخته اید؟ بهتر بود به موضوع اصلی که شعر ساناز زارع است می پرداختید. هرچند فهمیدم چیزی برای اظهار نظر در چنته ندارید و فقط نق نقی فرموده اید.
۹٣٨٣ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : کیوان مشار

عنوان : مبحث شعر
آقای فغان به نظر من اگر در مورد شعر به احساس و برداشت شخصی خودتان مراجعه کنید بهتر است. چون استناد به نظر دیگران و مخصوصا ً کسانی هم که خودشان شعر را نمی شناسند، نظر شما را هم بی اساس و بی پایه می کند. تا آنجا که بنده اطلاع دارم ، پوران فرخزاد هیچ اطلاعاتی در مورد شعر ندارد و شعرهای خودش گواه این مدعاست. او زن خوب و مهربانی است و فقط بر اساس روابط بعضی وقتها نقد می کند. به نظر من کسانی باید شعر را نقد کنند که متخصص این قضیه باشند. آقای فلاحتی هم از این دست است.
البته من به شعرهای خانم زارع کاری ندارم. شاید خوب باشند شاید هم نباشند ولی فکر می کنم سپیدپردازی مقدماتی را طلب می کند که آن بحث مبسوطی است.
۹٣٨۲ - تاریخ انتشار : ٣ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : من صادقانه نظرم را بر مبنای تجربیات و آشنایی خود با شعر و ادبیات می نویسم. با اسم خود نیز می نویسم. و آنچه را که بیان می کنم ، هدفم فقط و فقط برای سازندگی است و بس. اگر جایی اشتباه کنم و عزیزی بیاید و برایم توضیح دهد ، من خود را مدیون او می دانم. حاصل جام
من تجربه ی خود را در باب شعر و ادبیات و تأثیر نظرات دیگران بر شاعران و نویسندگان را صادقانه بر شمرده ام. من این کار را نه برای سرگرمی و نه مثل بعضی ها برای عقده خالی کردن ، نمی نویسم. من می نویسم تا شاید ، بکار آید. من نظرم را می نویسم نه برای اینکه با نظر شما همسو باشد ، من نظرم را می نویسم که نظر من باشد. من مثل خیلی از این مردم یک حرفی و دو حرفی تازه از راه رسیده نیستم ، آنچه را بیان می کنم نتیجه ی رنج فراوانی است که برای آشنایی با سرای سخن برده ام. اگر همه ی نظرات یکدست و یک شکل بود ، دنیا بیشک به یک جهنم تحمل ناپذیر تبدیل می شد. شما می توانید با نظر من مخالف باشید ، اما چموشی کردن نظر دادن نیست ، و او که این را نداند کیست؟ مگر کسی شما را مجبور کرده است که بنویسید. اگر حرفی دارید صادقانه بیان کنید تا من هم از شما یاد بگیرم. لازم نیست که حتماً هنگام نظر دادن یه گازی هم همدیگر را بگیریم.
پشت دو حرف مخفی شدن و چیزی را ول دادن هنری نیست.من به وضوح سخن گفته ام. و با نام خود نیز نوشته ام ، برای اینکه چیزی برای مخفی کردن ندارم. مگر من گفته ام که شعر ایشان بد و یا زشت است!؟ مگر حرف زشتی زده ام که شما در پشت دو حرف مخفی شده اید و "دلیری" می کنید!؟ به قول آن استاد بزرگ ، "دلیری" کردن در نقد یا دلیل بر فقر است یا دلیل بر پیش افتادگی نگاه آدمی می باشد.
ای کاش من نظر خود شاعر را در باب سخن خود می دانستم. من هم مثل هر انسان دیگری می توانم اشتباه بکنم ، اما آنچه می نویسم صادقانه است. و کسی اگر می خواهد دور و بر خانه ی ادبیات قدم بزند ، اولین شرط صداقت است. چون اشتباه را در بحث و گفتگو می توان اصلاح کرد ، دویی درون را چاره ای نیست. مگر صاحب ملک انقلابی در اندیشه ی خود ایجاد کند در کارزاری که بر علیه خود بر پا می کند ، و این کار از هرکس بر نمی آید.
۹٣۷۱ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : و ف

عنوان : فغان
خانم زارعی سلام. من شعر های شما را دوست دارم و دنبال می کنم. برای من حرف های خوب خانم پوران فرخ زاد در مورد شعر شما و نگاه مهدی فلاحتی در مصاحبه شما با تلویزیون صدای آمریکا جالب بودند. شخصیت زنانه و غنی شعر شما به خصوص زبان نوین و مدرن آن از نمونه های جالب شعر امروز است. حرف های این جناب را هم که در این جا اظهار فضل فرموده اند، پیشنهاد می کنم بگذارید به حساب همان خواندن هایی که هنگام سربالا رفتن آب می شنویم. بعضی ها دوست دارند با ربط و بی ربط بگویند و بنویسند.
۹٣۶٨ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : بانوی خوش سلیقه و بد پسند ادبیات ، از ما فقط و فقط اصل را طلب می کند. با کپی نمی توان گولش زد ، زیرا از فراست و هوش تمام تاریخ سرشار است
ساناز زارعی ، قلمی قوی و یکدنه و جسور دارد. او می تواند به خانه ی ژرف سخن نقب بزند چنان ، که نتیجه ی کارش بماند برای دیر و دور. او اگر خودش باشد ، امکان اینکه شاعری خوب و موفق بشود را دارد. اما او نیز مانند بعضی از شاعران خوش قلم و بااستعداد دوران ما - همچون منظر حسینی ، که جان اندیشه اش پر از خیال است - فلسفه هدایت را با فلسفه ی سهراب سپهری اشتباه گرفته می رود تا از خود دور گردد.
در بین شاعران جوان و نسبتاً جوان لاله ایرانی دقیق ترین برخورد را با هدایت نموده.
سهراب می گوید ، چرا اسب نجیب است !؟ چرا کرکس نمی تواند نجیب باشد!؟

هدایت اما فلسفه دیگری دارد. سهراب دیدگاه خود را با آنچه به آن رسیده تنظیم کرده. اما هدایت بوف گور را از فرهنگ مردم گرفته. هدایت در زندگی و تحقیقات خود به اعماق فرهنگ مردم ایران آشنا شده ، و بعد ها وقتی دیده چیز تیره و حشتناکی چون خوره دارد درون او را می خورد ، به فکر فرو رفته و در نهایت تصمیم گرفته برای رهایی از دست آن جانور وحشتناک ، به خانه ی قلم پناه ببرد تا با ریختن خون سیاهش بر کاغذ خود را رها سازد، و این کار را می کند. حال باید نامی در خور آن موجود خوره وار ، برایش پیدا کند.
اینجاست که هدایت در فرهنگ مردم ایران شومترین نام را می یابد و آن را بر آن خون سیاه ریخته بر صفحه می نهد. او در خورترین نام برای آن جانور وحشتناک ِ درون خور را بلاخره می یابد. نامی که می تواند اعماق سیاهی را به نمایش در آورد.
هدایت بر مبنای اعتقادات مردم ایران شومترین نام را بر می گزیند ، تا بینهایت یک درد را آنطور که باید بنماید.
بعد ها آن خون سیاه ریخته بر کاغذ - "بوف کور" - یک اثر ادبی بسیار ارزشمند می گردد. و همین بسیاری را به اشتباه می اندازد ، که در نتیجه بسیاری از دوستداران هدایت شروع می کنند به عشق ورزیدن به جغد ، و از همینجا بیراهه آغاز می گردد.
هدایت تیز هوش و دقیق بین ، خوره ی وجود خود را ناگهان در آثار کافکا نیز می بیند
در نتیجه به آثار او می پردازد. زیرا تیرگی زشت و مرگزای خیال خود را در وجود آن مرد نیز دیده است. و برای اینکه بگوید ، خوره ام کدام است ، چه را می ماند ، سعی می کند آثار کافکا را به ما بشناساند. با این کار او دارد می گوید ، خیال کافکا را من خوب می شناسم. زیرا خیال او عین خیال من است. او دالرد به ما شبیه کابوس خود را معرفی می کند.
درست است که هم کافکا و هم هدایت با صادقانه به نمایش در آوردن درون خود ، یک پیچ هزار توی شخصیت آدمی را معرفی کرده ، و به نمایش گذاشته ، و در تنیجه آن آثار پر از اعماق و ادبیات گردیده اند ، اما خود فکر ، فکری مثبت نیست ، بلکه اندیشه ای خوره وار و کشنده است. او و کافکا برای این ننوشته اند که آثارشان از بهترین ها باشد ، بلکه درد درون خود را صادقانه به نمایش گذاشته اند ، که مظهر عظمت آن درد ، بوف کور است در آثار صادق هدایت.
بسیاری این نکته را نتوانستند دریابند ، در نتیجه فکر کردند که هم بوف کور چیز خیلی خوبی است و هم درد درون کافکا و هدایت. و این در حالی است که درد درون آن دو از سیاه زخمی وحشتناک بر می خاست چنان ؛ که آن مرد برای خوب به نمایش گداشتنش آن درد ،درخور ترین نام برای آن را بوف کور یافته است.
من به ساناز زارعی با استعداد و ژرف نگر ، پیشنهاد می کنم که هرچه زودتر به خود برگردد ، وگرنه در دیگری شناور شدن هم خود را از دست دادن است ، و هم سایه ی دیگری شدن ؛ که در نهایت یک کپی می گردد ، از اصل. و این در حالی است که بانوی خوش سلیقه و بد پسند ادبیات ، از ما فقط و فقط اصل را طلب می کند. با کپی نمی توان گولش زد ، زیرا از فراست و هوش تمام تاریخ سرشار است.
شاد و پیروز باشید.
۹٣۶۴ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣٨٨