از : بینام امیدوار
عنوان : امید به تغییر
خانم پرواز عمل شما با منطق مندرج در این مقاله از زمین تا آسمان تفاوت دارد۰ شما بر پایه کتاب زیربوته ها که دوستان دیگر هم به کذب بودن بخشهایی از آن اشاره کردند نهال خشونت را در نهاد تعدادی از پناهجویان اجتماعی به انگلستان آبیاری کردید و میکنید تا نردبان شهرتتان باشند۰ امید که این مقاله برایتان شروعی تازه باشد و دیگر با زندگی انسانها بخاطر کینه ای که از هر کس غیر خود دارید بازی نکنید
۱۲۷۶۲ - تاریخ انتشار : ۲٨ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : برای خردسالان
عنوان : قصه بنویس
خانم پرواز از صندلی الکتریکی بنویسید. شما در کتابتان زیر بوته نوشته اید به صندلی الکتریکی بسته اندتان. من علاقه مند هستم اطلاعات داشته باشم که آیا این صندلی سفارشی ساخته شده بود برای شما یک نفر؟ چرا هیچکدام از زندانیهای سابق این صندلی را ندیده اند. و در شب چه وقت هواخوری بود که بهمراه بازجو هواخوری کردی؟
خودتان نوشتید در شب، بازجو به هواخوری کمیته مشترک شما را برد. عجب! کمیته مشترکی که هواخوری شبانه داشته است! خانم یا نمی نوشتید که به هواخوری شبانه رفته اید یا حالا که نوشته اید حقیقتش را می نوشتید که چه اتفاقی افتاد شبانه رفتید.
۱۲۷۴۲ - تاریخ انتشار : ۲۷ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : امین بابایی
عنوان : منم کتاب را خواندم
نسرین پرواز نوشته است که دوست داشته در اتاق توابین باشد تا با سرموضعی های زندان یک جا بماند آیا علتش این بوده که توان مبارزه کرده نداشته و نمی توانسته سرموضع باشد؟ در کتابش کینه و نفرت عجیبی نسبت به چپ سنتی دارد و تا توانسته به بنیانگذاران چپ در ایران بد و بیراه گفته است. عقده عجیبی نسبت به غیر توابان زندان دارد چون نسرین پرواز را بریده بورژوایی می خواندند. نسرین پرواز هم عین همین ها را نوشته است و منکر نمی شود. نسرین پروازها بدانند هرچه دارند از سر چپ سنتی دارند نه از سر حکمت و حزبی که توش است. مهم اینکه هر چی باشه چپ سنتی ضد امپریالست بوده است و حاضر نشدند جاسوسی دیگران را بکنند.
۱۲۶٨۶ - تاریخ انتشار : ۲۶ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : یک نفر که ......... ........................................
عنوان : پاسخ به سینا
سینای عزیز ، موضوع ربطی به چپ و راست ندارد. موضوع ربطی به روانی بودن ندارد
نکته اصلی این سخن تأثیر پذیری مردم - آدم های سالم - است از حرکات جامعه و رژیم های آنرمال. در چنین وضعیتی یک انسان سالم می تواند با برداشتن بار منفی دیگران مریض شود ؛ تعادل روانی و طبیعی خود را از دست بدهد و دچار خستگی و بن بست در اندیشه و عمل گردد. مریض ، مریض است ، نمی توان او را سرزنش کرد. اما به آدم سالم می توان گفت که مواظب باشد تا زلال و صافی اندیشه را در ارتباط با افراد ضربه خورده ی جامعه از دست ندهد.
زیاد دیده شده است که بسیاری از انسان های سالم و صاف و شریف در تله ی انرژی منفی دیگران می افتند و در جهت منفی دگرگون شده نامتعادل می گردند. بیهوده نیست که اجداد ما از دیرباز گفته اند: کمال هم نشین در من اثر کرد. به نظر من نویسنده ی مقاله قصد توهین و تحقیر کسی را ندارد بلکه دارد هشدار می دهد که ما می توانیم تأثیر پذیر باشیم و در جهت منفی دگر شویم. اساس سخن در این نکته نهفته است. این نکته شامل من و شما و خود این خانم نویسنده نیز می گردد. این هشدار برای همه است ، نه برای حریف؛ اگر هدف نویسنده غیر از این باشد ، مقاله اش از ارزش علمی تهی می گردد و فقط در حد یک اعلام جنگ و ستیزه جویی خواهد بود. من امیدوارم که این بانوی گرامی چنین منظوری نداشته باشد.
۱۲۶۴۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : sina
عنوان : با خود صادق باشیم
این خانم می گوید بیماران روانی در جنبش چپ در اینترنت می نویسند و عقده های خود را خالی می کنند، ظاهرا این خانم خودش را کاملا سالم می داند که می خواهد بقیه را راهنمایی کند، اما اگر کسی خودش سالم و عاقل باشد اینطوری با بیماران روانی حرف نمی زند، به آنها از موضع بالا نمی گوید شما همه روانی هستید، عقده دارید، بروید خودتان را معالجه کنید. این لحن برای آدمهای سالم هم تحقیر کننده است چه برسد به بیماران روانی، چپ و راستش فرق نمی کند.
پس بهتر است که ایشان از خودش شروع کند و از عقده های خودش بگوید تا دیگران هم از او یاد بگیرند و به حرفهایش گوش کنند و ببینند که آدمی که صداقت دارد و از گره های روانی خودش می گوید، چقدر می تواند حرفهای مشترک برای بقیه روانی ها چپ داشته باشد.
۱۲۶۴۶ - تاریخ انتشار : ۲۵ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : یک نفر که با بی طرفی ........................................
عنوان : اشتباه
به نظر من نویسنده ی این مقاله اشتباه کرده که این مطلب خوب و مفید را به یک گروه سیاسی وصل کرده. این مقاله می توانست بسیار تأثیر گذار باشد اگر کلی نوشته می شد. زیرا سیاست یک گروه سیاسی می تواند غلط از آب در آید ، و یا اینکه حتی سیاستی ضد مردمی باشد ، و آنوقت است که این متن درست که خواندن آن احتیاج بسیاری از ما ایرانیان است بی تأثیر می گردد و یا اینکه از تأثیر آن کاسته می شود. هر سخن که دارای سمت گیری گروهی است می تواند از جنبه ی علمی خود دور گردد و به همین خاطر هم است که بعضی از افراد محقق و متخصص که وابستگی گروهی نیز دارند اما در نوشتن مقالات به این جنبه دامن نمی زنند و این کاریست درست. مگر اینکه در باره ی تاریخ و زندگی آن گروه تحقیق و بررسی انجام شده باشد.
۱۲۶۰۹ - تاریخ انتشار : ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : یک نفر که با بی طرفی و بدون پیشداوری این مقاله ی زیبا را خوانده.
عنوان : به نظرم باید این مقاله را دوباره و دقیقتر خواند و دور از پیداوری در باره اش اندیشید. مثلاً آنجا که می گوید بنویسید اما چاپ نکنید. از نقطه نظر روانشناسی فراوان در این چند کلمه حرف نهفته است.
من کاری به حزب کمونیست ندارم ، زیرا برای بررسی کار هر گروهی باید متخصص آن کار و داننده ی نیک تاریخ آن گروه بود ، و من چنین تخصص و اطلاعاتی را در باره ی "حزب کمونیست" ندارم.
اما وقتی این مقاله را کلی می نگرم ، نویسنده را انسانی دلسوز و مهربان به انسان و نگران سرنوشت آن می دانم و این خود در این بازار خود زنی و دیگری زنی بی نهایت زیباست. گویی آن هایی که به این بانوی دلسوز در کامنت ها تاخته اند خود را در لابلای این نوشته روانکاوانه یافته اند و افسوس که به جای نگریستن به خود و پاک کردن درون ، به شکافنده تاخته اند به این خیال که آب را گل کرده بگریزند. آن ها در این سال های تاخت و تاز از یکدیگر و بخصوص از "رهبران" خود آموخته اند که برای مخفی شدن بهترین کار زدن طرف مقابل است - آی دزد! آی دزد! ......- غافل از اینکه این کار سر در برف کردن است. او چون خود را گول می زند فکر می کند که دیگری را نیز گول زده است و این آغاز خودکشی و و ادامه ی به بیراهه رفتن است. من این خانم نویسنده را نمی شناسم و کتابش را نیز نخوانده ام ، ممکن است بعد از شکنجه و دیدن ظلم در نوشتن آن ها احساسات او دخیل بوده است. و این طبیعی است در عین حال که شاید کمی دور از واقعیت هم باشد. آن نوشته هرگز دلیل بر این نمی شود که این نگاه پر ژرفا و عمیقاً منطقی را ما نادیده بگیریم ، بخصوص که زمان این دو نوشته با هم فرق دارند. یعنی چه؟
یعنی اینکه این خانم ممکن است همان کتاب را امروز بنویسد و بخشی از آن را حذف کند و بخش دیگری را نیز بر مبنای دیدگاه جدید خود بر آن بیفزاید. پس ما حق نداریم که نوشته ی رنجدیده ای را در فلان تاریخ بهانه کرده ، نگاه پر و ژرف امروزش را نبینیم.
من به نوشته ی ایشان به عنوان نوشته ی یک فرد - نه یک شخصیت سیاسی - نگاه که می کنم می بینم ایشان در لحظه ی نوشتن به اعماق کلماتی که بکار می برده کاملاً آگاه بوده و بر روان خود مسلط و از این زیباتر نمی شود. من از منتقدین عزیز خواهش می کنم یک بار دیگر این مقاله را با دید یک انسان بی طرف بخوانند. و لطفاً فوراً جواب ندهند ، یک روز و یا حد اقل چند ساعت صبر کنند و در این یک روز یا چند ساعت تلاش کنند به حرف های من و نکات ظریف و زیبای داخل مقاله بی طرفانه فکر کنند. و لحظه ای که دارند جواب می نویسند سعی کنند لحظه ای باشد که از دست من و یا نویسنده ی این مقاله عصبانی نیستند. یعنی جواب را در لحظه ی بر افروختگی به هیچ وجه ننویسند.
به نظر من این بانوی اندیشمند به یک نکته ی گره ای و بسیار مهم پرداخته.
از عزیزان گرداننده ی سایت اخبار روز هم خواهش می کنم که اگر این مقاله را خوانده اند یکبار دیگر نیز بخوانندش- دقیق تر و آرامتر از دفعه ی پیش.
این پیشنهادم بر می گردد به در گیری ای که این سایت با یک نظر دهنده چند روزی است که دارد. شاید این نتیجه حاصل شود: " از ماست که بر ماست!"
من به عنوان یکی از خوانندگان این مقاله ی روانکاوانه از آن بانوی عزیز نهایت تشکر را دارم. و یک پیشنهاد هم به ایشان دارم و آن این است که اگر انتقاد بعضی از بچه ها را در باره ی خود درست می دانند آن نکات را نیز به خاطر بسپارند تا هر چه کاملتر شوند. من پزشکانی روانکاو را دیده ام که خود مریض، انتقام جو ، بسیار حقیر و بیچاره اند. ای کاش پزشکانی همچون این خانم داشتیم. من نمی دانم شغل ایشان چیست و در سیاست چقدر موفق بوده اند ، ولی به عنوان کسی که با روانشناسی آشنا هستم می توانم به جرأت بگویم بیشک ایشان می توانستند یک پزشک بسیار خوب باشند.
ای کاش در خلوت خود هریک از ما می توانست گاهی وقت ها خود را روبروی خود بنشاند و بگوید: فلان فلان شده! عمر گذشت بلاخره کی می خواهی از بردگی برای زشتی برگشته آدم شده در برابر زیبایی و راستی و حقیقت سر تعظیم فرود آوری!؟ این سخن را از سر رنجی که هر روز از حرکات همنوعان خود می برم نوشتم ، زیرا بیساری از ما برخورد های روزانه ی خود را درست مثل مردم دین فروش و یا بازاری ، نه برای روشن شدن حقیقتی بلکه از سر مصلحتی بیان می کنیم و این خود یک نوع خود زنی و خود را گم کردن است به دست خود. و همین احساس مزمن شده در ما است که از ما برای بعضی مردم سکت ساز ، برده می سازد. بردگانی که کامپیوتر وجودشان نمی داند آن ها را روشن می کنند وقتی که می خواهند از آن ها کار بکشند به سود خود و این خود فاجعه ای عظیم است که حتی در رمانی بلند نمی گنجد...................
به نظر من باید این مقاله را بدون هیچ نوع پیش داوری دوباره خواند، نکات بسیار ارزشمند در آن فراوان است ، از جمله آنجا که ایشان نمی گوید ننویسید ، بلکه می گوید بنویسید ، اما چاپش نکنید. و حد اقل در چاپ کردنش عجله نکنید.
چرا می گوید بنویسید؟
برای اینکه نوشتن یکی از شیوه های بسیار عالی درمان است. و همین شیوه است که در جهان بزرگان ادبیات را آفریده. نوشتن قبل از اینکه آفرینش یک اثر ادبی باشد ، یک احتیاج است. وقتی شعر در تو شعله می کشد ، تو او را می سرایی تا رها شوی. پس باید در لحظاتی که غضوب ۱ هستید بنویسید تا رها شوید.
چرا می گوید صبر کنید و در چاپ کردنش عجله نکنید؟
زیرا ممکن است که ساعاتی بعد خشم فرو نشیند و شما با انصاف به نوشته ی خود نگاه بکنید و حتی به خود بگویید: شرم نکردی که این همه از عقل فاصله گرفتی!؟
اگر این بانو روانشناس است و این مقاله را نوشته هنر بزرگی خرج نداده گرچه کاری بسیار نیک انجام داده. اما اگر او روانشناس نیست و چنین مقاله ای را نوشته باید بهش تبریک گفت. ای کاش بسیاری از رهبران سیاسی به این درجه از درک و فراست می رسیدند که این بانوی دلسوز انسان به آن رسیده!
۱ - صفت غَضُوب را عمداً بکار بردم تا نهایت خشم را بتوانم برسانم.
۱۲۶۰٨ - تاریخ انتشار : ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : حشمت
عنوان : یه سوزن به خودت بزن یه جوال دوز به دیگرون
خانم پرواز شما که لالایی بلدید چرا خودتان خوابتان نمی برد؟ این همه بقیه را نصیحت کردید که نفرت نورزید و اینکه بقیه مشکلات روانی دارند و غیره، خودتان چی؟ از همین نوشته ی شما تفرعن و تحقیر نسبت به دیگران که مثل شما فکر نمی کنند، می بارد. فکر نمی کنید که خودتان بیشتر از بسیاری دیگر دچار توهمات، خودبزرگ بینی و مشکلات روحی و روانی هستید؟
۱۲۶۰۷ - تاریخ انتشار : ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : خواننده مطلب
عنوان : نابغه
این خانم نابغه است. من هم کتاب نسرین پرواز را خواندم توی کتابش نوشته می در سال ۱۳۶۲ بفکر تشکیل حزب کمونیست کارگری بوده است. بهتر است ایشان سرنوشت دیگر زندانیان را بدون حقارت و حسد مطالعه کنند تا به خاطر آورند که آیا امکان چنین تفکراتی بوده است یا خیال اندر خیال خان پروازی را برداشته. ما شنیدیم در زندان شلاق و شکنجه بوده و بس. آیا این خانم زیر شلاق به تشکیل حزب کمونیست کارگری فکر می کرده است.
باز هم نوشته اند که او را به هواخوری بردند و پس از اینکه هوای جانانه ای تنفس کرد او را به اتاق بازجویی آورده و به صندلی الکترونیکی بسته اند. خانم عزیز این نظر من را دقیق بخوان و توجه کن که چه می گویم: اگر می نوشتید که شمارا به صندلی الکتریکی بستند و غش کردید به همین دلیل شما را به هواخوری برده اند کمی قابل پذیرش است. اما نوشته اید ابتدا هواخوری رفتید بعد صندلی الکتریکی.
سوال من این است زندانی زیر شکنجه در هواخوری چه می کرده است؟ من نمی گویم با بازجوها همکاری کرده اید اما در هواخوری چه می کردید و چرا سایر زندانیان را شبانه به هواخوری نبردند؟ سوال دیگر در هیچکدام از کتاب های زندان در باره ندلی الکتریکی مطلبی نوشته اند چون این شکنجه خاص شما بوده است برداشت می شود که وضعیت تان خاص بوده است وگرنه ابزار شکنجه که نباید فرق بکند زندانی هم زندانی است و فرقی با هم ندارند مگر سنگینی و سبکب پرونده هایشان. با این تعاریف پرسش این است اگر خواص بوده اید و در زیر شکنجه هم دوام آوردید چطوره که زنده ماندید وقتی که توابها را اعدام کرده اند؟
در کتابت نوشتید علاقه داشتی در اتاق توابها زندگی کنی ولی در میان زندانیان سرموضع نباشی. چرا زندان بودید؟ وقتی که با تواب مشکل نداشتی چرا در زندان بودی.
۱۲۶۰۵ - تاریخ انتشار : ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : پویان مدائن
عنوان : چپ و کمونیست البته؟؟؟
من با بیشتر نوشته خانم پرواز موافقم اما یک ابهام وجود دارد اینکه اصلا{ حکمتیسم }یا {اکثریتیسم} چپ محسوب میشوند؟؟؟؟
من شخصا معیار های چپ را در این جریانات نمیبینم برای نیروی مترقی هم باید تعریف جدید داد؟ً!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
۱۲۶۰٣ - تاریخ انتشار : ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : خواننده کتاب
عنوان : نفرت در خاطرات
کتاب خاطرات زندان نسرین پرواز سرشار از نفرت به غیر خود است. گفته میشد بنی صدر کتاب کیش شخصیت را از روی خود کپی برداری کرده است. ظاهراً همین فرض در رابطه با نسرین پرواز هم صادق است.
۱۲۶۰۲ - تاریخ انتشار : ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : منصور عزیزی
عنوان : نسرین پرواز ۵ جولای ۲۰۰۲
آذر ماجدی عزیزم،
منصور حکمت زنده است
همانطور که مارکس زنده است، منصور حکمت هم زنده است. در طی دو قرن گذشته سرمایه داران در سراسر دنیا تلاش کردند که مارکس را بکشند ولی نتوانستند. مارکس همچنان جریان دارد، منصور حکمت هم زنده خواهد ماند.
من هم مثل خیلی از ایرانیان کمونیست، ابتدا مارکسیسم را از زاویه نگاه منصور حکمت شناختم. بیست سال پیش خواندن آثار منصور حکمت در بسوی سوسیالیسم عشق و اراده ام را در مبارزه برای سوسیالیسم پربارتر و استوارتر کرد. خواندن آثار او چهارچوب فکری ای به من داد که ناخودآگاه در زندان راهنمای فعالیت های سیاسی ام بود.
از باز ایستادن قلب این عزیز متاسفم. از اینکه دیگر نیست که مبارزه مان را غنی تر کند، متاسفم. در عین حال می دانم که این عزیز با نوشته هایش جاری شد. در انسانهای دیگر رخنه کرد. قلبها و مغزهایی را فتح کرد و باز در قلبهای تازه ای متولد خواهد شد. انسانها با خواندن آثار منصور حکمت او را در خود حمل خواهند کرد و با مبارزه برای سوسیالیسم او را جاری خواهندکرد. در هر قرنی تنها چند نفر توانسته اند این چنین ریشه دوانند.
آذر عزیزم از دست دادن منصور حکمت عزیز را به شما و به همه کسانی که قلبشان برای آزادی و برابری می تپد تسلیت می گویم.
نسرین پرواز ۵ جولای ۲۰۰۲
۱۲۵۹۵ - تاریخ انتشار : ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨٨
|
از : rostam
عنوان : رشد ناموزون اجتماعی
خانم پرواز، به نکات خوبی اشاره کردهاید.
از نتایج دیگر سرکوب، رشد ناموزون اجتماعی است. جامعه فعلی ایران به صورت یک معلول جسمی و ذهنی رشد کرده است.
یک جنبه دیگر سرکوب (مشخصا قتل عام دهه شصت) ایجاد یک شکاف عظیم اجتماعی و فرهنگی در جامعه آخوند زده است. نسل سومیها شاید سلطانپور و ساعدی را نشناسند، اما عباس معروفی (معروف به عباس فالانژ در زمان انقلاب فرهنگی، که بعدا بر اثر حکم ابلهانه شلاق معروف شد) را به عنوان نویسنده میشناسند. علت را باید از جمله در سکوت مرگبار غرب بر قتل عام سالهای شصت، و ناگهان تبلیغات بسیار گسترده در مورد "اصلاح طلبان" یافت. سرکوب بهترین فرزندان این مرز و بوم باعث سر بلند کردن عده ای (امثال عباس معروفی و گنجی و غیره) شد، که سربلند نبودند، بلکه صرفا محصول اوضاع شیر تو شیر زمانه بودند. به این وضع شاید بشود کاریکاتور اجتماعی و فرهنگی گفت.
یک جنبه دیگر سرکوب، گسترش فاجعه بار افیون و خرافات در جامعه است. این نتیجه مستقیم قتل عام آگاهان جامعه به دست چاقو کشان حزب اللهی است.
۱۲۵٨۶ - تاریخ انتشار : ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨٨
|