خشم و نفرت در جنبش چپ نوک کوه تاثیرات سرکوب بر جامعه
نسرین پرواز
•
نگارش علیه کمونیستها و یا شخصیتهای سیاسی نیز بخاطر احساس به بنبست رسیدن در مبارزه و احساس ناتوانی در مبارزه با رژیم خود را بروز میدهد. حالا که دستشان به رژیم نمیرسد و قادر نیستند در جامعه ایران چیزی را به نفع خود تغییر دهند خشمگین میشوند و خشم خود را بر روی کنار دستیشان خالی میکنند – و این کنار دستی میتواند خود فرد در آینه باشد!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲٣ ارديبهشت ۱٣٨٨ -
۱٣ می ۲۰۰۹
با تسهیل روابط عمومی بوسیله اینترنت با یک عارضه سیاسی، اجتماعی، روانی روبرو هستیم که بر بستر سرکوب رشد کرده است. این عارضه که اینترنت به آن امکان بروز بیشتری داده و آنرا بیشتر از هر چیز به نمایش میگذارد، خشم و نفرتی است که از طریق برخی نوشتهها خواسته و ناخواسته وارد خانهها میشود! این خشم و نفرت که بر بستر شرایط سیاسی جامعه ایران و ناتوانی در تغییر این شرایط در بخشی از اپوزیسیون رشد کرده است، به واسطه اینترنت که امکان بازخوانی و بازنگری را از نویسنده مطلب میگیرد توسعه یافته و به سرعت اینترنت در حال رشد است. انسانهایی در تلاش برای رهایی از خشم انباشته خود که متاثر از شکست انقلاب و سرکوب خیزشهای سیاسی سه دهه گذشته است، آنرا بوسیله انزجارنامههایی بیرون ریخته و این خشم را بر جامعه میپاشند – در این میان نه از میزان خشم خود و نه دردی از دردمندی میکاهند – بلکه بر خشم و نفرت اجتماعی میافزایند!
حتما خواننده این مطلب گاهی با سر زدن به بعضی سایتها این احساس را پیدا کرده که هر بار که از آنجا گذر میکند، تا حدودی بیمار از آن بیرون میآید، یعنی دچار دلهره، ناامیدی، خشم و تنفر از این یا آن فرد یا جریانی شده است. اینطور که پیداست برای بخشی از اپوزیسیون ایرانی، اینترنت گودالی است که هر کس ناراحتیش را در آن میریزد، و با خواندن نوشتههای دیگران ناراحتی دیگران را نیز میگیرد. این نوشته نگاهی دارد به علت و تاثیرات این نوع نوشتهها که تحت تاثیرات روحی شکست و بر متن سرکوب رشد کردهاند. در این رابطه به طور اجمال به تاثیرات روانی سرکوب، خشونت افقی و جذب فرهنگ سرکوبگران که همه تحت تاثیرات سرکوب در جامعه رشد میکنند، میپردازم.
تاثیرات روانی سرکوب
شرایط اجتماعی و تغییرات سیاسی بر شرایط روحی جامعه به طور کلی و تک تک افراد آن تاثیر میگذارد. وضعیت روحی جامعه هم مثل فرهنگ آن تحت تاثیر شرایط سیاسی و اجتماعی متغیر است و بالا و پائین میرود. در دوران سرکوب، جامعه مواجه با آمار بالای ناراحتیهای روحی شده و در نتیجه آمار خودکشی و قتلهای غیر دولتی نیز بالا میرود و میزان مراجعه به دکتر بیشتر میشود – چرا که دپرشن (افسردگی) سیاسی موجب رشد ناراحتیهای روحی و در نتیجه بالا رفتن بیماریهای جسمی میشود. شاید بهترین مثال در رابطه با جامعه ایران وضعیت زنان باشد، که بخاطر سرکوب سیستماتیک آنها در سی سال گذشته ما با آمار بالای خودکشی آنها روبرو هستیم – خودکشی تنها نوک کوه یخ ناراحتی روحی در میان زنان را نشان میدهد. بچههای خیابانی یکی دیگر از پدیدههایی است که در طول عمر جمهوری اسلامی در ایران بوجود آمد و آن هم کوه یخ اختلالات اجتماعی از پس سرکوب اقتصادی، سیاسی و اجتماعی میباشد. سرکوبی که تاثیر مستقیم آن به شکل فشار شدید روحی روی بچهها و فرار آنها از خانه که میبایست مامن آنها میبود، شده است!
به نظر میرسد در شرایط سرکوب اعتراض به سمت خشونت افقی منحرف میشود – رو به خود و درونی میشود. خودکشی که میتوان گفت عملی اعتراضی به شرایط است و در عین حال خشونت علیه خود میباشد، تنها یکی از عوارض سرکوب است. رشد یاس، ناامیدی و بیانگیزگی از تاثیرات شرایط سرکوب میباشند که در پروسهای تبدیل به نیروی خشم در فرد میشوند و ممکن است فرد را به استفاده از خشونت سوق دهند. عصبانیت، از کوره در رفتن، بد دهنی کردن با اطرافیان و به زمین و زمان بد و بیراه گفتن همه نتیجه ناراحتی روحی هستند که از پس یاس و ناامیدی که خود محصول اتفاق و یا شرایط است، از فرد سر میزنند.
شکست انقلاب 1357 و تاثیر دپرشن سیاسی حاصل از آن را میشود در دپرشن روانی که به نسل چپ منتقل شد، دید. نسلی که من از آن میآیم شاهد تاثیرات شکست انقلاب 57 بود و همچنان هست! ولی برای آنهایی که تنها این سرکوب و تاثیرات آنرا میبینند و شاید نتوانند این رابطه را درک کنند یک مثال میزنم: این مثال را در رابطه با حزب کمونیست ایران میآورم، چرا که بزرگترین حزب چپی بود که در اوج سرکوب جمهوری اسلامی یعنی سال 1361 شکل گرفت و سرنوشت بقیه جریانات نیز بی شباهت به آن نبوده است. فکر میکنید چه تعداد از رهبران دوره اول این حزب هنوز در عرصه مبارزه با جمهوری اسلامی فعال هستند؟ خیلی از کسانی که کمیته مرکزی و دفتر سیاسی حزب کمونیست ایران را در آغاز دهه 60 تشکیل میدادند امروز در عرصه مبارزه سیاسی فعال نیستند یا به کمپ راست پیوستهاند – بالطبع به تعداد هر یک رهبر شاهد ریزش نیروی هزاران چپ بودیم. هر یک از این رهبران و یا آن هزاران چپ ممکن است دلایل شخصی و سیاسی خود را در کنارهگیری از مبارزه داشته باشند، که حتما دارند. ولی واقعیت این است که ناامیدی از پیروزی تحت تاثیر سرکوب روزمره و طولانی رژیم و وضعیت جهانی بخصوص فروپاشی شوروی دست به دست هم دادند و آن انسانهایی را که هدف زندگیشان چیزی جز یک دنیای بهتر نبود به بیعملی سیاسی کشاندند.
هر کاری دوره و یا عمری دارد، هر نوع کاری بعد از چندین سال بازنشستگی دارد – شاید فکر کنید این قانون شامل کار سیاسی نمیشود. ولی واقعیت نشان میدهد که خیلی طبیعی است که بعد از یکی دو دهه مبارزه نفس گیر، نیروهای تازه نفس جای قبلیها را پر کنند. تفاوتی بین کار سیاسی و بقیه کارهاست. و آن اینکه در کار سیاسی همه آنهایی که دیگر قادر نیستند به کار مفید خود ادامه دهند، خود را بازنشسته نمیکنند. این هم یکی از آن تابوهاست، که باید تا آخرش رفت – حتی اگر آخرش عمر انسان باشد یا دست بوسی "دشمن"! چرا که "جنگجویانی" در کمین نشستهاند تا واژههایی چون "بریده" را به سوی انسان پرتاب کنند! چنین جوی کمک میکند تا انسانی که در مبارزه برای خود نقش سربازی را انتخاب کرده که تا دل دشمن شمشیر زده است ولی پیروز نشده، نتواند موقعیت خود را درک کند – در شکست سیاسی خودش هم میشکند. آنجاست که همانجا در دل دشمن میایستد ولی اینبار برمیگردد و رو به صفی که تا دیروز با آن بوده به مبارزهش ادامه میدهد. تنفر جای عشق سابق را میگیرد! در عین حال از اعتبار مبارزه دیروزش علیه رژیم، در مبارزه امروزش علیه کمونیستها استفاده میکند. گویی هنوز با مبارزات دیروزش تعریف میشود، نه با فعالیت سیاسی امروزش و اینکه حالا در چه صفی و برای چه کسی شمشیر میکشد!
این تغییر ریل را به راحتی میتوان در بین بعضی از چپها دید، اینکه چطور شرایط اجتماعی ایران (سرکوب) و شرایط اجتماعی جهان آنها را به صفی سوق داد که امروزه در مقابل صفی است که آن زمان در آن قرار داشتند. در سه دهه گذشته افت و خیزهای سیاسی زیادی داشتیم و از این پس هم خواهیم داشت. و همچنان شاهد این جابجایی نیروها خواهیم بود. تا آنجا که با همان منطق، فرهنگ، جهانبینی، واژهها و بالاخره فحاشیهای رژیم دوستان سابق خود را میکوبند. کسی شاید فکر کند که چون زمانی علیه رژیم فعالیت داشته، پس در غلطیدن به مناسبات سیاسی رژیم که بخشی از آن جنگ روانی علیه کمونیستهاست، واکسینه است. ولی تنها نیمنگاهی دور از تاثیرات روحی سرکوب و یا غرضورزی های سیاسی میتواند واقعیت را که جز این است به انسان نشان دهد. به هر حال سرکوب تاثیراتی بر جامعه ایران داشته است و بالطبع اپوزیسیون از این تاثیرات مبرا نبوده است.
رشد خشونت افقی
از مشخصات دوران سرکوب این است که افراد جامعه از آنجا که زورشان به بالا نمیرسد، و قادر نیستند علت بدبختیشان را که بطور مثال در ایران رژیم و سیستم سرمایهداری حاکم است، از بین ببرند فشاری را که احساس میکنند بر سر نزدیکترینشان خالی میکنند. این ناتوانی در تغییر شرایط به شکل خشونت افقی یعنی خالی کردن فشار روی کناردستی خود را بروز میدهد! در جامعهای مثل ایران خشونت افقی را میتوان در رشد پدیدههایی مثل همسرکشی، بچهکشی، بالا رفتن خشونتهایی که منجر به کشتن افراد درگیر میشود و خودکشی دید. به این معنا که وقتی افراد یک جامعه امکان و حق اعتراض به بالا را ندارند، به جان خود یا به جان یکدیگر میافتند.
خشم انباشته منجر به بروز خشونت میشود – انباشت خشم و نیاز به بیرون ریختن این خشم توسط خالی کردن خود با ریختن آن بر دیگری باعث رشد خشونت میشود.
ولی خشونت افقی خود را تنها در کشتار فرد کنار دستی نشان نمیدهد – چرا که اعمال خشونت تنها فیزیکی نیست. همانطور که رژیم در سرکوب انقلاب تنها از اعدام و شکنجه استفاده نکرد – و از ابزار ترور شخصیت و ایجاد تنفر نسبت به اپوزیسیون و بخصوص تشکل و مبارزه متشکل استفاده کرد – متوجه میشویم که این فرهنگ یعنی ترور شخصیت و ایجاد تنفر نیز ابزار اعمال خشونت از بالا بودهاند. و حالا بعد از سالها تلاش رژیم برای ایجاد بدبینی نسبت به مبارزه متشکل، شاهد آن هستیم که همان نوع خشونتی که رژیم برای سرکوب انقلاب از آن استفاده کرد، در اپوزیسیون نیز رشد کرده است. که البته این مسئله نشان از رشد فرهنگ رژیم در جامعه دارد که اپوزیسیون را نمیتوان از آن جدا کرد. و این کاملا طبیعی است – یعنی در دورانهای سرکوب مثل شرایط ایران که رژیم اگر یک روز دو ماشین ارتش و صدا و سیمایش تعطیل شود، روز مرگش است – نوع رفتار رژیم بر جامعه تاثیر میگذارد. به این مسئله تحت عنوان "جذب فرهنگ سرکوبگر" خواهم پرداخت.
خشونتی را که در اینترنت و در سایتهای سیاسی و در نوشتهها موج میزند نمیتوان از خشونتی که جامعه ایران در سی سال گذشته از آن رنج برده جدا کرد. نمیتوان این خشونت را که بوسیله واژهها بر قلب خواننده فرو میرود، به عنوان پدیدهای در خود بررسی کرد. تنها با بررسی آن در تصویر بزرگتری که همان جامعه ایران است، میتوان درک کرد که این خشونت نیز در امتداد خشونت دولتی و غیر دولتی است که مردم در ایران دارند از آن رنج میبرند. از یکسو بخاطر خشونت دولتی و قوانین ضد انسانی در ایران، و از سوی دیگر بخاطر نداشتن حق اعتراض، خشونت در جامعه سیر صعودی یافته است. بالا رفتن آمار آدم کشی در درگیریهای سادهای که میتوانند با یک بحث به پایان برسند، تنها نوک کوه یخی از خشونتهای افقی هستند. در ایران با رشد جرائمی روبرو هستیم که حتی در قوانین به آنها اشاره نشده است! مثل "همسر کشی" که امروزه جزو پروندههای قتل عمد قرار دارند! مردانی که برای مجازات همسرانشان، آنها را میکشند – زنانی که بخاطر نداشتن حق طلاق و برای رهایی از دست شوهر، یا زندگی با مرد دیگری، شوهران خود را میکشند.
کسی ممکن است فکر کند که پدیده تخلیه خشم و نفرت یا "خود – زنی" سیاسی بوسیله فحاشی به کمونیستها بیشتر در بین ایرانیان خارج از ایران است – هرچند این ادعا درست نیست – ولی حتی اگر اینطور بود، آیا میتوان جامعه ایران را از ایرانیان خارج از کشور جدا کرد؟ و فکر کرد که آنهایی که از آن جامعه جدا میشوند از هر نظر مستثنی خواهند بود؟ در جامعهای مثل ایران که انسان حق اعتراض به نقض ابتداییترین حقوقش را ندارد و هر نوع اعتراضی بوسیله زندان و اعدام سرکوب میشود، خشونت افقی رشد کرده است. و این خشونت افقی را در بین ایرانیان خارج از کشور نیز میتوان دید، هر چند شاید مشخصات آن بخاطر شرایط زندگی متفاوت، یکی نباشد! چرا که مجازات آن نوع خشونت افقی که در ایران به شکل جنایت بروز میکند، در خارج از ایران به مراتب بالاتر خواهد بود – از اینرو کمتر با قتلهای خانگی و ناموسی روبرو هستیم.
ایرانیان خارج از کشور را نمیتوان از نظر تاثیراتی که از شرایط سی سال گذشته در ایران گرفتهاند جدا کرد – برای همین ما با مردمی عصبی و عصبانی روبرو هستیم. مردمی که حقشان پایمال شده، و همچنان برای مبارزه برای ابتداییترین حقوقشان مواجه با زندان، اعدام، ترور و ترور شخصیت میشوند. چنین شرایطی باعث میشود که انسانها مدام فشاری را تحمل کنند و به طور ناخودآگاه از هر امکانی برای بیرون ریختن این فشار استفاده کنند. یکی از راههای بیرون ریختن فشارهای درونی برای تحصیلکردگان خردهبورژوا که موقعیت با ثباتی در جامعه ندارند، نگارش است. و با رشد تکنولوژی اینترنت و سهولت ارتباطات، این بیرون ریختنها در عین حال که ممکن است برای برخی آرامبخش باشد، میتواند برای برخی دیگر تاثیر معکوس داشته باشد. یعنی بر فشاری که تحمل میکنند بیافزاید، چرا که با خواندن یعنی شریک عاطفی شدن فشاری که دیگران احساس میکنند، میزان فشار خودشان بالا برود! اینکه این نوع فعالیت یعنی ترور شخصیت، دروغ نویسی، اتهام زنی و ... چه تاثیری بر جامعه میگذارد و جامعه چه انتظاری از تحصیلکردگان خردهبورژوا دارد بحث دیگری است که تحقیق در مورد آن میتواند جالب توجه باشد. چرا که عمده نوشتههای خشمگینانه بر اساس برخورد به آدمها، روابط آنها و یا از بین بردن مطلوبیت اجتماعی یک جریان سیاسی است، در رابطه با مسائل و جنبشهای اجتماعی نیست.
واژههایی مملو از تنفر، واژههایی که تنفر خواننده را نسبت به فرد و یا گروهی برانگیزد – واژههایی که ریشه در التهاب شدید روانی فرد دارند و خواننده را نیز دچار بیماری میکنند. رواج بیاعتمادی، ایجاد تشویش و تبلیغ یک سوی نگریای که منجر به وسواس سیاسی میشود و در نتیجه غلطیدن به هیچ کاری نکردن از ترس اشتباه و مورد قضاوت قرار گرفتن، رفتار سیاسی اجتماعی است که رژیم تخم آنرا پاشید و حالا هم از آن بهرهبرداری میکند. شاید یکی از اسفناکترین تاثیرات این جزمنگری و رشد تعصب در این رفتار باشد که بعضیها تنها با کسانی حاضرند دوست باشند که دقیقا مثل خودشان فکر کنند. چرا؟ غیر از این است که تفکر اسلامی در قدرت امکان اینرا دارد که دوست دیروزش را که امروز مثل او نمیاندیشد از بین ببرد – ولی نیروی اپوزیسیون نهایت توانش این است که دوست دیروز را بخاطر تفاوت نظر امروزش دور بریزد – البته اگر برایش پروندهسازی نکند و "خالکوبیهایش" را در معرض دید همگان نگذارد! و این چیزی جز جذب فرهنگ بالا (رژیم) نیست!
همانطور که اشاره کردم این پدیده را که شاید مختصات روانی آن بیشتر خودنمایی میکند، نمیتوان در امتداد شرایط سیاسی و اجتماعی کنونی که محصول سرکوب رژیم است، ندید. از ده نفری که در یک روز در چند ماه پیش اعدام شدند، هفت نفر آنها جوانانی بودند که بخاطر فقر و برای تامین مایحتاج خود در حین سرقت انسانی را کشته بودند. همانطور که علت دست به جنایت زدن آن هفت جوان فقر و شرایط اجتماعی نابرابر در ایران بوده است، علت اکثر انزجار نامههای افراد و جریانات نسبت به یکدیگر نیز شرایطی است که شاید در چند کلمه خلاصه شود: سرکوب و ناتوانی در تاثیرگذاری سیاسی و ایجاد تغییر در شرایط. هر چند همانطور که ناتوانی اقتصادی، جوان را به قتل انسانی از نوع خودش میغلطاند - ناتوانی سیاسی نیز عاملی میشود برای فعال "سیاسی" که دیگران را به لحاظ سیاسی نابود کند و به جای مبارزه با رژیم کمر به نابودی سیاسی سازمانی بزند که امروز در هیبت دشمن قرار گرفته است. این رفتارها در ردیف خشونت افقی هستند، که زمانی که فرد دستش به بالا، یعنی به علت نمیرسد به آن میغلطد.
جذب فرهنگ سرکوبگران
یکی دیگر از تاثیرات سرکوب جذب فرهنگ حاکم است. برای همین است که ارزشهای اجتماعی ثابت نیستند و تغییر میکنند. چرا که در دوران متفاوت با تغییر شرایط سیاسی و بسته به اینکه رژیم حاکم چه فرهنگی را تبلیغ میکند، ارزشهای متفاوتی در جامعه رشد میکنند. به واقع حتی با نگاهی به منطقه متوجه میشویم که امروزه بیشتر از همیشه جنبش اسلامی پیشرفت کرده است! در ایران نیز در طی 30 سال گذشته شاهد دورانهای سیاسی، اجتماعی متفاوت و در نتیجه بالا رفتن و یا پائین آمدن مولفههایی مثل همبستگی و تفرقه هستیم. در دوران برآمد سیاسی وقتی دو نفر با هم تصادف میکنند به راحتی و دوستانه از هم جدا میشوند. در دوران سرکوب تنه زدن ناآگاهانه یک نفر باعث چاقوکشی و مرگ میشود! در شرایط سیاسی متفاوت مردم رفتار متفاوتی از خود بروز میدهند و این به معنای ذات بد آنها نیست، به این معناست که در دورانهای متفاوت ارزشهای متفاوتی رشد میکنند.
یکی از نمونههای پیشرفت فرهنگ اسلامی در جامعه را میتوان در استفاده از قوانین اسلامی ضد زن در بین مردم دید. چرا که میزان استفاده از این قوانین نشان از میزان جذب فرهنگ رژیم دارد. اینکه چه درصدی از مردان حاضرند از حق قانونی برتر خود علیه زنان استفاده نکنند، نشان میدهد که آنها تضادی بین خود و فرهنگ رژیم میبینند! مثلا چه درصدی از زنان خواهان حق برابر ازدواج و طلاق و ارث و .... هستند و چه درصدی از مردان حاضرند این حقوق را علیرغم حق برتر قانونی، برابر با زنان داشته باشند؟ شریک جرم و جنایت رژیم شدن در حکم قصاص و سهم دو برابر ارث بردن، صف دراز زنانی که خواهان طلاق هستند ولی کلید آزادیشان همچنان در دست شوهرانشان است، نشان از جذب فرهنگ رژیم در بین مردم دارند. متاسفانه نفوذ فرهنگ اسلامی تنها در بین صفوف عامه مردم نیست که دارد اتفاق میافتد، آن را در صفوف اپوزیسیون نیز میتوان دید.
با پیشروی جمهوری اسلامی نه تنها ارزشهایی مثل دفاع از آزادی عقیده و دفاع از آزادی زندانی سیاسی در اپوزیسیون کمرنگ شده و بعضیها تنها موافق آزادی بیان و عقیده همنظران خودشان هستند، بلکه بخشی از اپوزیسیون چنان دچار جزم اندیشی شده است که با هر مخالف سیاسیش همچون دشمن رفتار میکند!
فرهنگ حاکم را میتوان در سی سال گذشته در رابطه با مخالفان سیاسیش به این شکل دید که نه تنها آنها را به رسمیت نمیشناسد، بلکه بیشترین سعیش را میکند که آنها را از بین ببرد. بوسیله اعدام و شکنجه یعنی بطور فیزیکی آنها را از بین ببرد، و یا با پروندهسازی و ترور شخصیت پایههای مطلوبیت اجتماعی آنها را تخریب کند. اعترافات تلویزیونی به زور شکنجه در عرض سی سال گذشته یکی از روشهای ترور شخصیت بود. و متاسفانه بخشی از اپوزیسیون هم همواره تحت تاثیر فرهنگ رژیم، به جای رژیم، اعتراف کننده را تحقیر و سرزنش کرد.
جذب فرهنگ رژیم را میتوان در ادبیات بخشی از اپوزیسیون آنجایی دید که با همان ملاکها، معیارها، تابوها و واژههای جنبش اسلامی سعی دارند کمونیستها را بکوبند! مثلا ارتباط با آمریکا، تغذیه مالی از اسرائیل، گروهکهای خارجه نشین یا ندیدن تلویزیون آمریکا بعنوان یک تریبون از سوژههایی بودهاند که در سی سال گذشته رژیم برای بهرهبرداری سیاسی علیه نیروهای سیاسی و سرکوب جنبشهای داخل ایران از آنها استفاده کرده و بخشی از اپوزیسیون نیز همواره از این اسلحه برای "بیآبرو" کردن مخالف سیاسیش استفاده کرده است. رواج فرهنگ اسلامی در بخشی از اپوزیسیون را میتوان تا آنجا دید که برای بخشی از آن دیگر قبح رو کردن اطلاعات "رقیب" نیز ریخته است. و گاهی با نوشتههایی روبرو میشویم که نه تنها با همان ادبیات رژیم نوشته شدهاند، بلکه تهدید به علنی کردن اطلاعات مخالفان سیاسیشان دارند. کار دیگر از ترور شخصیت و پرونده سازی نیز گذشته است، بخشی در خدمت دستگاه امنیتی رژیم در آمدهاند!
البته همه این رفتارها در برخورد با دشمن طبیعی و یا حتی ضروری هستند. مشکل درک انسان از دوست و دشمن و تغییر جای آنها تحت تاثیر شرایط سیاسی سرکوب میباشد. وگرنه در جنگ هم برای اینکه سرباز به راحتی بتواند نیروی مقابل را بکشد، از او تصویر دشمن را میسازند. با دشمن باید همان کاری را کرد که برخی دارند با کمونیستها میکنند – همان کاری که رژیم با مخالفانش در 30 سال گذشته کرده است.
ادبیات رژیمی، تحقیر، توهین، ترور شخصیت و نوشتههای پر از تنفر چنان عادی شدهاند که نه نویسندگان آنها و نه خوانندگان و نه کاربران سایتها متوجه آنها شده و اعتراضی به نوشتن و پخش و خواندن آنها ندارند. و اگر کسی هم اعتراضی کند با تعجب میپرسند فحشی در آن نیست و یا واژهها مهم نیستند، مهم این است که چه کسی آنرا بیان میکند! واقعیت این است که حساسیتها میتوانند به مرور کم شده و چشم انسان به خواندن واژههایی عادت کند، که زمانی بکار بردنشان غیرقابل قبول بود.
نمیتوان امر سرکوب انقلاب را در رشد این گونه نوشتهها یعنی رشد فرهنگ اسلامی نادیده گرفت. در دورانی که انقلاب سرکوب نشده بود، یعنی سالهای 57 تا 60 تنها جریانات همراه رژیم یعنی حزب توده و اکثریت اینگونه در مورد جریانات چپ مینوشتند. ولی حالا میتوان از هر کسی انتظار داشت که انزجار نامهای علیه حزب و یا رفیق سابقش و یا علیه جریان و یا شخصیتهای سیاسی مخالفش بنویسد! این هم از تاثیرات شرایط سرکوب است که مبارزین تنها زیر ضرب رژیم نیستند، خود نیز در از بین بردن یکدیگر از هم سبقت میگیرند. از صف "خودی" بیرون آمده به صف "مقابل" میپیوندند، چرا که همیشه عیب و ایرادی در هر صفی است که میتواند بهانهای برای رفتن باشد. ولی اشکال در رفتن نیست، مشکل در نوع رفتن است – وگرنه این حق هر کس است که خودش شکل زندگیش را انتخاب کرده و یا چند سال از عمر و انرژیش را بخواهد در مسیر مبارزه برای نابرابریها آزاد کند. بعضیها فراموش میکنند که فحاشی به آرمانهایشان که تا دیروز از آن دفاع میکردند، مثل شکستن آینهای است که خود را تا آن لحظه در آن "تنظیم و تعریف" میکردند. یادشان میرود که به خود دیروزشان فحاشی میکنند. این دگر- کشی سیاسی، نوعی خودکشی سیاسی است. ولی خشم چشم انسان را به واقعیت میبندد، برای همین فرد نمیتواند بفهمد که انزجار نامه علیه این و آن و یا صفی که تا دیروز در آن بوده، خودزنی سیاسی است.
رشد فرهنگ رژیم یا رشد فرهنگ اسلامی در بین نیروهای اپوزیسیون و رشد ابراز تنفر در اپوزیسیون را هر چند یک پدیده روانی است ولی نمیتوان جدا از شرایط سیاسی، اجتماعی ایران بررسی کرد. نگارش علیه کمونیستها و یا شخصیتهای سیاسی نیز بخاطر احساس به بنبست رسیدن در مبارزه و احساس ناتوانی در مبارزه با رژیم خود را بروز میدهد. حالا که دستشان به رژیم نمیرسد و قادر نیستند در جامعه ایران چیزی را به نفع خود تغییر دهند خشمگین میشوند و خشم خود را بر روی کنار دستیشان خالی میکنند – و این کنار دستی میتواند خود فرد در آینه باشد! دوست دیروزی، جریانی که تا دیروز با آن کار میکرده و حالا تنها یک بهانه کافی است که نه تنها خود را از آن و آنها متمایز نشان دهد، بلکه باید آن جریان و یا افراد را به لجن بکشد تا پاکی خود را ثابت کرده باشد.
برای امتناع از افتادن در پروسه تولید و بازتولید احساسات و اندیشههای تخریبی نویسنده میتواند در لحظاتی که از خشم لبریز است، بنویسد ولی آنرا برای خود بنویسد، نه برای دیگران. از فرستادن آن برای دیگران خودداری کند – تا با دانستن این واقعیت که نوشتهاش را دیگران هم دارند میخوانند، به شدت آن احساسات در خود و دیگران دامن نزده باشد. میتواند بنویسد و بگذارد چند روزی از آن بگذرد تا احساساتش فروکش کرده و باز آن نوشته را بخواند و ببیند محصول چیست؟ و چه ربطی به آرمانهایش دارد! آنگاه شاید بتواند آن نوشته را تبدیل به حرکتی مثبت در خود و در دیگران کند.
فراموش نکنیم که اکثر نوشتههایی که در تاریخ بشری تاثیرات مثبتی داشتهاند، قبل از آنکه چشم کسی به آنها بیفتد، بارها و بارها توسط نویسندگان آنها خوانده شدند! هدف آن نوشتهها نه خالی کردن هیجانات روحی نویسندگان آنها بلکه تاثیر مشخصی بر خوانندگان آنها بود. حال آنکه بیقیدی، شتابزدگی، عجله و هیجان شدید را در نوشتههای پر از تنفر به راحتی میتوان دید که شهادت بر این دارند که نویسندگانشان یا آنها را بعد از نگارش نخوانده و یا آنقدر همچنان عصبی و مملو از خشم بودهاند که نتوانستند از شدت احساسی بودن نوشته خود بکاهند.
در پایان به گردانندگان سایتهای اینترنتی سیاسی، بویژه آنهایی که خود را چپ میدانند پیشنهاد میکنم که نوشتههایی را که در سایتشان میگذارند بخوانند. نمیتوان پشت آزادی عقیده پنهان شد و هر نوشتهای را که هیچ تاثیری جز افزودن بر فشار روانی جامعه ندارد، منتشر کرد! اینترنت مثل اقیانوس میماند و همانقدر که میتواند مفید، شادیبخش، وسیلهای برای رشد مبارزه و ... باشد، میتواند انسان را با امواج روانی نوشتههای پر از خشم و نفرت به کام ناراحتی روحی بکشاند. شما گردانندگان سایتها میتوانید نوشتهای را که مملو از تنفر و کینه و خصومت است و تنها موجی از اوضاع روحی پریشان نویسنده را نشان میدهد، برای نویسندهاش برگردانید و از او بخواهید که آنرا در فضای آرامتر روحی بازنویسی کند. در آن صورت سر زدن به یک سایت اینترنتی میتواند سرگرم کننده، لذتبخش و حتی آموزنده باشد. مسئولین سایتها در مقابل گسترش بیماریهای روحی که منشا آنها این نوع نوشتهها هستند، مسئولیت دارند. چرا که اینترنت تنها مسیر دریافت اطلاعات، اخبار، دانش و پیشرفت بشری نیست، کانال دریافت احساسات نیز میباشد – احساساتی چون شادی، لذتبخش، عاشقانه، خندان، گریان، غمگین، بیمار، روانی، معترض، عصبانی، شورشگر، خشمگین و ... نیز بوسیله اینترنت وارد خانهها و زندگی مردم میشود. به همین دلیل ساده میتوان با جلوگیری از چاپ برخی از نوشتهها مانع از رواج بیشتر هیجانات روحیای شد که برای هر انسانی مضر هستند.
به امید رهایی انسان از نظام نابرابر،
www.nasrinparvaz.com
|