از دولت احمدی تا دولت محمودی - اخبار روز

نظرات دیگران
  
    از : ایرانی

عنوان : پیغام به پایینی
دعوا آمریکا و روسیه را ببر یک جای دیگه. تو مثل اینکه مامور هستی فقط به منفعت طلبی روسها گیر بدی و بقیه رو فراموش کنی. ما یکبار چوب درگیری آمریکا و روس را در کشورمون خوردیم و یک حکومت ضد بشری مذهبی رو بهمون تحمیل کردند. اینقدر هم از بنی صدر تعریف نکن. این بابا خودشو فرزند خمینی میدانست و برای رژیم خمینی تئوری می بافت. تو جریان انقلاب فرهنگی سردمدار بستن دانشگاهها بود. غرب و روس همشون دنبال منافعشون هستند و دلسوز مردم ایران نیستند.
۱۲۷۹۵ - تاریخ انتشار : ٣۰ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : محسن مقصودی

عنوان : مینی بوس از اتوبوس کوچکتر است !
نخست که من خود قربانی "انقلاب ضد فرهنگی "رژیم هستم.
سپس آنکه اگر چه زبان سروش تند و گزنده است ـ که شاید از تازیانه وجدان باشد ـ و اگرچه به همان اندازه که رنگ داشت بر این سیاهی و دست داشت بر این سیاه کاری، مسئولیت بر دوش نمی کشد، ولی مغز کلامش و پای منطقش اینست که نمی توان سروش را محکوم کرد اما از موسوی حمایت کرد و در ستاد او حضور یافت! و این سخنی است درست.
بار نخست نیست که محمود دولت آبادی چنین گاف می کند، همان زمان که مارکسیست ها را می گرفتند و بزنجیر می کشیدند نیز خطاهائی کرد که خود بهتر می داند.
چه انگیزه ای دولت آبادی سالخورده را به چنین کژ راه ای کشانده بر من روشن نیست ولی اگر در دفاع از میر حسین موسوی سخن گفته باشد ، در واقع در ویران ساختن گلزار خاوران در کنار نامردمان ، بیل و کلنگ در دست گرفته است !
۱۲۷٨۵ - تاریخ انتشار : ۲۹ ارديبهشت ۱٣٨٨       

    از : م. ا آموزگار یکلاقبا

عنوان : دردم نهفته به ز طبیبان مدعی!
این چه بوده است، که مدعی دانش و فلسفه و اسلامشناسی و زبانشناسی و زیباشناسی را بر آن داشته، تا شعر حافظ را کودکانه فروشکنند، سجع خواجه ی هرات را چنین نازموده زیر پا فروکشند، و چنین زشتیها و ناسزاگوییهای زورمدارانه را از خامه استادانه خویش فروفشانند؟
»استاد«، درحالیکه خود را شیخ بهایی زمان بازمی یابند، که در نوجوانی کنار مشایخ زمانه- بلکه اندکی برتر- می نشسته اند و معلمی یکلا قبا بوده اند، که بی یک ریال مزد در خدمت فرهنگ (!!!) غیرتمندانه عرق ریخته اند، حریف را به باد دشنامهایی از این دست؛ خفته‌ در غار، دست و رو نشسته، بیحیا و بی ادب، استالینی، پیرو و مرید و مقلد و فدایی، گلادیاتور و درنده، می گیرند و شگفت اینکه، همه اینها را انتقاد می شناسند و پشتبند »ناقد« را نیز به القاب خود می افزایند.
»استاد«، درحالیکه به بیخبری خود از بزرگترین رمان فارسی می بالند و آن را بعنوان پرچم تفرعن خویش برمی افرازند، خواننده را به تماشای کمدی »بی اطلاعی حریف از سازمان ستاد انقلاب فرهنگی«، فرامی خوانند.
»استاد«، مانند همه ستمگران تاریخ نخست بر حریف ناسزا یا دستکم ناسنجیده برمی بندند و سپس به داوری خشن دست می یازند. ایشان همانگونه که »شرافت« را بجای »غیرت« به خود می بندند، دیگران را ولی بجای »مارکسیست«، »استالینیست« می نامند، تا بتوانند بی اعتراض سروران هرچه دستشان می آید، بر سر او بکوبند.
حضرت استادی همه این فرمایشات را می فرمایند، تا پاسخ به این پرسش خود را، که چرا از میان »هفت نفر« اعضای ستاد انقلاب فرهنگی، بیشتر ایشان مسئول شناخته شده اند، را لاپوشانی فرمایند. از لابلای همین نامه ی »استاد« هم می توان به این پاسخ دست یافت؛ زیرا معلم یکلاقبای پریروز و مقام شامخ استادی دیروز و امروز بیش از دیگران »پستان به تنور می چسبانده« و بطبع خود را بیش از دیگران ننر می فرموده اند. رستگار آنانکه در زندگی پاسخی را، که بر گردن دارند، رسا و روشن و مستدل بازپردازند، گر نه اینکه »پیر بودم، پیرار بودم، به عهد احمد مختار بودم« هیچ باری از دوش آنان برنخواهد داشت.
آموزگار یکلاقبا مانده
۱۲۷۶۴ - تاریخ انتشار : ۲۹ ارديبهشت ۱٣٨٨